جلسه سی و هشتم

تعداد بازدید:۵۱۹

بسم الله الرحمن الرحیم

معاد برهانی در آیات قرآنی جلسه سی و هشتم

خلاصه جلسه پیشین

در جلسه گذشته مبحث نفخ صور و آیات آن بررسی شد.

 

دو نفخ صور پس از مرگ

طبق آیه ۶۸ از سوره مبارکه زمر ما انسانها بعد از مرگ در عالم برزخ، دو نفخ صور خواهیم داشت:

وَنُفِخَ فِی الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَمَنْ فِی الْاَرْضِ إِلَّا مَنْ شَاءَ اللَّهُ  ثُمَّ نُفِخَ فِیهِ اُخْرَی فَإِذَا هُمْ قِیَامٌ یَنْظُرُونَ

طبق اول آیه، یک نفخ صور رخ می‌دهد برای انسانهایی که هنوز نمرده‌اند و در این عالم هستند و انسانهایی که مرده‌اند و در عالم برزخ قرار دارند و ملائک و فرشتگان الهی، که در عالم ملکوت به ماموریت خود مشغولند.

با توجه به  ابتدای این آیه و روایات فراوان معصومین(ع) در این زمینه:

۱- با نفخ صور اول همه موجودات، هر چه جاندار در آسمان و زمین هستند، دچار «صعق» می‌شوند.

۲- برخی این صعق را به معنی «مرگ» گرفتند، یعنی با نفخ صور اول، فرشتگان و کسانی که در عالم برزخ هستند و حیات برزخی دارند به تعبیری همه می‌میرند، همچنین کسانی که در این دنیا هستند و تا آن لحظه نمرده‌اند همه یک جا می‌میرند و وارد برزخ می‌شوند مگر کسانی که خدا می‌خواهد، «إِلَّا مَنْ شَاءَ اللَّهُ».

۳- درباره فاصله زمانی بین نفخ صور اول و دوم در برخی روایات گفته شده 400 سال و در بعضی 40سال، این یعنی بین دو نفخ صور مقداری فاصله وجود دارد. پس از مدتی نفخ صور دوم صورت می‌گیرد که ناگهان همه به پا می خیزند و نظاره‌گر صحنه قیامت می‌شوند.

 این سه نکته را چون یک بحث اعتقادی هستند و نکات زیادی دارند و در ضمن همه مفسرین هم وارد این جزییات نشدند مگر تعداد محدودی از آنها، بیشتر مورد مطالعه قرار خواهیم داد. مواردی که بررسی می‌کنیم به شرح زیر است:

۱- اگر همه آنها می‌میرند، مرگ ملائک به چه صورت است؟ مرگ آنها که در برزخ هستند چگونه است؟ آنها که در این دنیا بودند و مردند و به برزخ رفتند، آیا آنها در برزخ دوباره می‌میرند یا با همین مرگی که به برزخ رفتند، مثل بقیه در برزخ هستند؟    

۲- إِلَّا مَنْ شَاءَ اللَّهُ چه کسانی هستند؟

 

چیستی مرگ

مرگ هم از نظر قرآن کریم و هم از نظر تحلیل عقلی، جدایی نفس از بدن است. مات، موت در زبان عربی و نص صریح قرآن هم این گونه معنی شده است:

 

آیه 42 سوره زمر 

اللَّهُ یَتَوَفَّی الْاَنْفُسَ حِینَ مَوْتِهَا

در این آیه توفی فرموده است نه فوت. ما یک فوت داریم یک وفات. یک فنا داریم و هلاکت. هیچ جای قرآن کلمه فوت استفاده نشده است و این اشتباه لفظی ماست که می گوییم «فلانی فوت کرد.» قرآن می گوید «وفات یافت». وفات با فوت فرق دارد. مات که در فارسی به معنی مردن می‌گیریم، مردن با فوت به یک معنی نیست. وفات، از کلمه وفی و توفی است. در این آیه آمده است که در حین موت، توفی نفس صورت می‌گیرد. «توفی نفس» یعنی نفس به صورت تمام و کمال بدون نقص و کاستی از بدن جدا می شود، به عالم بعد تحویل داده می‌شود. نمی‌گوید از بین می‌رود.  

در فارسی هم در خصوص امانت «وفای به عهد» داریم که یعنی با تمام جزییات، چیزی را حفظ کردن و در صورتی که آن امانت، آسیبی ببیند، به آن می گوییم خیانت به امانت. آن توفی که باید صورت می‌گرفت، نگرفته است.

این که قرآن کریم می‌فرماید، « حِینَ مَوْتِهَا»، در لحظه مرگ، « اللَّهُ یَتَوَفَّی الْاَنْفُسَ»، یعنی در موقع مرگ نفس را تماما از این بدن جدا می‌کنند و تحویل می‌گیرند، بدون کم و کسر. یعنی اگر خدای نکرده نفسی اماره است، با همان حالت اماره‌اش و یا ان‌‌شاءالله نفس مطمئنه است با همان حالت مطمئنه‌اش، یا بینابین است و با همان حالت لوامه‌اش، تحویل گرفته می‌شود. پس مرگ، یعنی جدایی نفس از بدن.

 

مرگ ملائک 

ملائکه که بدن ندارند که نفسشان از بدنشان جدا بشود. پس موت ملائکه چه می‌شود؟ در روایت داریم که صعق شامل ملائک هم می‌شود. پس اینجا موت باید معنای خاص خودش را پیدا کند. افراد دقیق در علم تفسیر می‌فرمایند: قرآن کریم در رابطه با انسان از دنیا به برزخ از کلمه «مات» استفاده کرده است. مثل ثُمَّ اَمَاتَهُ فَاَقْبَرَهُ (عبس-۲۱). موت، نفس را از بدن جدا می‌کند و وارد عالم برزخ (قبر) می‌کند. اینجا هم نمی‌فرماید که نابود و فوت شد و می‌گوید از این مرحله به آن مرحله رفت. لذا شعرایی هم که به این معانی توجه دارند، سروده‌اند:

گر مرگ رسد، چرا هراسم

                       کاین راه به توست، می‌شناسم

 

 

وجود مقدس ابی‌عبدالله (ع) صبح عاشورا، خطاب به اصحابشان راجع به مرگ می‌فرمایند:

صَبْراً یا بَنِی الکِرامِ فَمَا الْمَوتُ اِلاّ قَنْطَرَهٌ تَعْبُرُ بِکُمْ عَنِ الْبُوْسِ وَالضَّرَّاءِ اِلَی الْجِنانِ الواسِعَهِ وَالنِّعَمِ الدّائمهِ 

صبر کنید ای بزرگ‌زادگان، مرگ یا موت جز پلی بیش نیست. شما را از این طرف پل به آن طرف می‌برد. این طرف دنیای آلودگی‌ها و گرفتاری‌ها و بدبختی‌ها و بیچارگی‌هاست و آن طرف نعیم ابدی الهی.

در نتیجه موت به معنای فنا و نیستی نیست؛ بلکه به معنای خارج شدن نفس از بدن است. ملائک که بدن ندارند که این موت در مورد آنها صدق بکند، پس این صعق به چه معنی است؟ همین هم راجع به انسانهای در برزخ صادق است، چرا که آنها هم با بدنهای مثالی هستند و وقتی نفخ صور بشود و قرار باشد که بمیرند، نمی‌تواند به این معنی باشد که نفس از بدنشان جدا بشود، چون در این صورت نفس از بدن مثالی باید جدا شود.

 

معنای «صعق»

معادل فارسی برای کلمه صعق، بیهوشی است. در مورد حضرت موسی (ع) وقتی که به کوه طور رفت و آن تجلی صورت گرفت، و خَرَّ مُوسَی صَعِقًا (اعراف/143)موسی بیهوش افتاد. این بیهوشی نه به معنی موت است؛ زیرا نفس او با بدنش بود، نه به معنی عدم چرا که وجود داشت. اما آن حالت انسانی که بتواند انسان را نگاه کند و هوشیار باشد و سوال و جواب بکند، در حالت بیهوشی در او وجود نداشت. جلسه گذشته به این حالت با تعبیر «کما» اشاره شد. مثل آدمی که به کما رفته است، مثل فردی که خواب است و متوجه نیست که اطراف او چه می‌گذرد. می‌دانیم در قرآن کریم، برای حالت خواب هم تعبیر «توفی انفس» به کار رفته شده است.

بنابراین مرگ ملائکه و مرگ انسانها در عالم برزخ به معنای بیهوشی است؛ زیرا صعق هر مرحله به اقتضای آن مرحله است. صعق در مورد انسانهایی که در زمین هستند و قرار است به برزخ بروند، هم جدایی نفس از بدن است، هم آن بیهوشی است. یعنی بیهوشی که نفس هم از بدن جدا می‌شود و با بقیه برزخی‌هایی که قبلا در برزخ بودند، همسان می‌شوند.

 

شاهد روایی بر این مطلب

اَلَّذِی سَاَلَ اَلصَّادِقَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ عَنْ مَسَائِلَ إِلَی اَنْ قَالَ اَ فَتَتَلَاشَی الرُّوحُ بَعْدَ خُرُوجِهِ عَنْ قَالَبِهِ اَمْ هُوَ بَاقٍ؟ قَالَ بَلْ هُوَ بَاقٍ إِلَی وَقْتٍ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ فَعِنْدَ ذَلِکَ تَبْطُلُ الْاَشْیَاءُ وَ تَفْنَی‏ فَلَا حِسَ‏ وَ لَا مَحْسُوسَ ثُمَّ اُعِیدَتِ الْاَشْیَاءُ کَمَا بَدَاَهَا مُدَبِّرُهَا وَ ذَلِکَ اَرْبَعُمِائَهِ سَنَهٍ یَسْبُتُ فِیهَا الْخَلْقُ وَ ذَلِکَ بَیْنَ النَّفْخَتَیْنِ(کتاب احتجاج طبرسی، ج۲ ،ص ۹۸)

شخصی از امام صادق (ع) پرسید که آیا وقتی روح و نفس از بدن جدا می‌شود، این از بین رفته و نابود می شود یا باقی می‌ماند؟ امام فرمودند: این نفس باقی است تا وقتی نفخ صور بشود. (پس آنهایی که نفسشان از بدن جدا شده و وارد عالم برزخ شده‌اند به فرموده امام صادق (ع) در آنجا تا نفخ صور باقی هستند) وقتی نفخ صور صورت می‌گیرد، اشیاء باطل می‌شوند، حالت نابودی می‌گیرند. حس و محسوسی نیست. (فرض کنید که کسی که به کما رفته است، آیا نیست شده است؟عدم شده یا احساس او کار نمی کند؟).سپس این اشیاء که بیهوش افتاده‌اند، (مثل اینکه در حالت کما افتاده اند،) به آن حالت اولی که مدبرشان آغاز کرده بود، برگردانده شدند. و این چهارصد سال طول می‌کشد. خلق بین این دو نفخ در خوابند. (تَسْبُتُ فِیهَا اَلْخَلْقُ وَ ذَلِکَ بَیْنَ اَلنَّفْخَتَیْنِ)

 

نکات

  1. نابودی را به معنای عدم نگیرید، به معنای تغییر حالت است.
  2. تَبْطُلُ اَلْاَشْیَاءُ، به عدم، «شیء» گفته نمی‌شود، آن لاشیء است. برخی انسانها که روحیه عرفانی بالایی دارند، وقتی امضاء می کنند می‌نویسند: لاشیء یا العبد الفانی،‌ یعنی ما که در مقابل عظمت او شیء نیستیم.
  3. کلمه «سبت» به معنی خواب است. نفرموده عدم است، بنابراین در اینجا «صعق» به معنای بیهوشی و حالت کماست که برای کل موجودات اتفاق می‌افتد.

 

منظور از فنا در آیه «کلُّ مَنْ عَلیها فَان»

فرض کنید که می‌گوییم آبروی فلانی را در جامعه برده‌اند و او را نابود کرده ‌اند. در این جمله «نابودش کردند» به این معنی نیست که اصل وجود او را به عدم تبدیل کرده‌اند، بلکه یعنی وجهه و آبروی او را از بین برده‌اند. از نظر فلسفی، وجود نمی‌تواند عدم بشود. معادل این «نابود کردن» در عربی واژه «فنا» است. فنا به معنی نابودی مطلق نیست.

 

منظور از «إِلَّا مَنْ شَاءَ اللَّهُ »

عده‌ای هستند که این بیهوشی و صعق را ندارند، آنها هوشیاری و بیداری محضند. این موضوع را با استفاده از آیات قرآن، روایات و  ادله عقلی بررسی خواهیم کرد.

 

سوره الرحمن آیات 27و 26

کلُّ مَنْ عَلیها فَان وَ یبقَی وَجْهُ رَبِّک ذوالجلالِ والاکرامِ

 در سوره الرحمن، نعمتهای خدا از جمله آسمان و زمین و ... شمرده می‌شود و بعد می‌فرماید همه این نعمتها فانی می‌شوند (فانی به آن معنایی که گفته شد.) و فقط وجه رب باقی است که ذوالجلال و الاکرام است. وجه رب چیست که فنا در او راه ندارد؟

 

سوره قصص آیه 88

کُلُّ شَیْءٍ هَالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ

هرچه هست هلاک شدنی است مگر وجه او. وجه با ذات یکی نیست همه می‌دانند که ذات اقدس الهی که فنا به این معنا هم در او راه ندارد به عبارت دیگر، آن را که عیان است، چه حاجت به بیان است؟ پس این که باقی است، چیست؟

 

سوره صافات آیه 160

إِلاَّ عِبادَ اللَّـهِ الْمُخْلَصِینَ

طبق آیه شریفه إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا (احزاب/33) منظوراز مخلَصین، خالص شدگان الهی  معصومین (ع) هستند. مخلَصین، همان مطهرین هستند و غیر از معصومین نمی‌باشند. آنانی هستند که وجه رب هستند و استثنا شده‌اند. شاید هم کسانی مثل حضرت زینب (س)، حضرت ابالفضل (ع) و حضرت علی‌اکبر (ع) که دلیل بر معصوم نبودنشان نداریم جزء این گروه باشند. همچنین افرادی مثل سلمان فارسی که با بیان معصومین «منا اهل البیت» هستند در این جرگه وارد شوند. ولی طبق آیات و روایات، مخلَصین، معصومین (ع) هستند.

 

وجه رب

ذات اقدس الهی صمد است؛ یعنی اجوفیت در او راه ندارد و مرکب از اجزا نیست و بسیط محض است ومطلق کمال، مطلق هستی و مطلق وجود است. در این باره حرفی نمی‌زنیم. پایین تر می‌آییم، هر چه غیر از اوست، از صادر اول  تا یک موجود معمولی پیش پا افتاده عالم ماده، همه مرکب از دو جنبه هستند:

 

وجه ربی

وجه ربی آن وجهه وجودی و ظل هستی و ارتباط به موجودیتی است که ذات اقدس الهی به او داده است که اگر ندهد، آن موجود هیچ است. اگر نازی کند، از هم فرو ریزند قالبها.

 

وجه خلقی

وجه خلقی آن موجود هم اقتضای در عالم خلق بودن و با این عالم سر و کار داشتن است.

مثلا در ما، نفس، روح، قلب و جان ما یا به بیان دیگر حقیقت هستی ما، « نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی » (ص/72) است، آن وجه ربی است که خدا داده است. اما من در این عالم، همین وجود مادی را که یک درجه نازله از نظر ماهیت در عالم وجود است و نوع ماهیتش مادی است، این وجود و آن حقیقت وجود که نفس است را در عالم ماده گیر بیاندازم. به عبارت دیگر وجه خلقی، بر وجه ربی غلبه کند. شکم‌پرستی، شهوت‌رانی، دنبال پول و مقام رفتن، اینها فنا می‌شود و از بین می‌رود. جوانی و ثروت و شهرت و حافظه ما ممکن است از بین ‌بروند ولی وجه ربی ما از بین نمی‌رود و باقی است.

به نسبتی که انسانها در این عالم وجه خلقی را فدای وجه ربی می‌کنند و وجه ربی خود را بالا می‌آورند، و بر وجه خلقی غلبه می‌دهند، به آن نسبت ارتباط با حضرت حق دارند و به اقتضای بقای الهی باقی هستند. اوج این موضوع در معصومین(ع) وجود دارد.

 

بررسی موضوع از منظر روایات

إنَّ ِللهِ تَعالی شَراباً لِاَولِیائِهِ ، إذا شَرِبوا سَکِروا ، وإذا سَکِروا طَرِبوا ، وإذا طَرِبوا طابوا ، وإذا طابوا ذابوا ، وإذا ذابوا خَلَصوا ، وإذا خَلَصوا طَلَبوا ، وإذا طَلَبوا وَجَدوا ، وإذا وَجَدوا وَصَلوا ، وإذا وَصَلُوا اتَّصَلوا ، وإذَا اتَّصَلوا لا فَرقَ بَینَهُم وبَینَ حَبیبِهِم

إنَّ ِللهِ تَعالی شَراباً لِاَولِیائِهِ: «لِ» لام اختصاص است. خدا یک شراب را برای اولیای خودش گذاشته است. در سوره مبارکه دهر (انسان - هل عطی) که در مقام خمسه طیبه (ع) است، آمده است:

 

وَسَقَاهُمْ رَبُّهُمْ شَرَابًا طَهُورًا

در این آیه فرموده ساقی، خداست. برای آنها پروردگارشان ساقی می‌شود. برای ما سوی‌الله ساقی امیرالمومنین (ع) هستند. پس برای معصومین بلاواسطه ساقی خود خداست ولی بعد از معصومین باذن الله باید از ساقی کوثر که با پیغمبر(ص) نفس واحده هستند، سیراب شود. شَرَابًا طَهُورًا صیغه مبالغه برای طاهر است؛ یعنی خیلی پاک کننده است. یعنی هرچه وجه خلقی است را می‌برد و فقط وجه ربی را می‌گذارد.

در ادامه حدیث می‌فرماید: إذا شَرِبوا سَکِروا وقتی این شراب را می‌خورند، مست عشق خدا می‌شوند. دو جور مستی و شراب داریم:

  1. شراب الکلی خلقی که مستیش انسان را از ماوراء عالم خلق دور می‌کند، عقل را کنار می گذارد و غافل از عالم حقایق می‌سازد؛ لذا زشت است و بد است و حرام. آن گونه حرام که امیرالمومنین (ع) فرمود: اگر یک قطره شراب در اقیانوسی بریزند و ماهی را از آن اقیانوس صید کنند، من نمی‌خورم.
  2. شراب طهوری است که خدا قرار داده است، این تعبیر به شراب شده است (معنای آن باید بحث شود)، این شراب آدم را مست می کند، غافل از عالم ماده و متوجه به خدا می‌کند و از هر چه غیر خداست، آدم را منقطع می‌سازد. وقتی اولیای الهی این شرابی را که خدا برایشان قرار داده است، نوشیدند، مست می شوند. 

وإذا سَکِروا طَرِبوا،  وقتی مست شدند، به شادی و طرب می‌افتند. چه نوع طربی؟ وإذا طَرِبوا طابوا ، وقتی به این طرب افتادند، پاک و پاکیزه می‌شوند. وإذا طابوا ذابوا ، وقتی این طیبی و پاکی را پیدا کردند، در عشق خدا ذوب می‌شوند و وإذا ذابوا خَلَصوا ، وقتی در خدا ذوب شدند، خالص می‌شوند، وإذا خَلَصوا طَلَبوا ، و وقتی خالص شدند، طالب پروردگار می‌شوند، وإذا طَلَبوا وَجَدوا ، و چون طالب شدند، یابنده می‌شوند، می‌یابند وإذا وَجَدوا وَصَلوا ، و چون یافتند، متصل می‌شوند وإذا وَصَلُوا اتَّصَلوا ، و وقتی متصل شدند، اتصال کافی برقرار می‌شود و وإذَا اتَّصَلوا لا فَرقَ بَینَهُم وبَینَ حَبیبِهِم وقتی اتصال برقرار شد بین اینها و آن حبیبشان فرقی نیست.

 توجه:  این به معنی خدا شدن نیست، دقت کنید.

این روایت را مرحوم ملا مهدی نراقی در کتاب جامع السعادات، ج ۳ ص ۱۵۲-۱۵۳  از امیرالمومنین (ع) نقل کرده است. ملا مهدی نراقی استاد شیخ انصاری است، فقیه و محدث و مفسر و عالم و فیلسوف و شاعر و عالم اخلاقی است.

در دعای روزهای ماه رجب از امام عصر (ع) در مفاتیح الجنان آمده است :اللَّهُمَّ إِنِّی اَسْاَلُکَ بِمَعَانِی جَمِیعِ مَا یَدْعُوکَ بِهِ وُلاةُ اَمْرِکَ، که در خصوص « وُلاةُ اَمْرِکَ» فرموده اند: لا فَرْقَ بَیْنَکَ وَ بَیْنَهَا إِلا اَنَّهُمْ عِبَادُکَ وَ خَلْقُکَ. به این معنی که آنها عباد تو و خلق تو هستند. منهای خلق و عبد بودن، فرق دیگری ندارند. در حدیث آمده است عبدی‏ اطعنی‏ حتی اجعلک مثلی فانّی اقول کن فیکون، فانت تقول کن فیکون‏؛ به این معنی که عبد من مطیع من بشو، یک مثلی از من بشوی تا تو هم این قدرت را پیدا کنی تا به شی بگویی باش و بشود. اینجا اصلا جدایی نیست که صعق شامل حالشان بشود، این دسته متصل به خدا هستند؛ چون متصل هستند صعق در آنها راه ندارد.

آخ که چقدر ما شیعیان از مکتب امیرالمومنین دور هستیم. ای خدا تو را به جان و قلب و عرفان و مقام علی (ع)، قسمت می‌دهیم که ما را محروم از این معارف علوی مگردان.

 

حدیث نوف بَکالی

نوف بکالی مثل قنبر در دوران خلافت ظاهری حضرت، نگهبان امیرالمومنین (ع) بود. عاشق علی (ع) بود. می‌گوید: شبی دیدم که امیرالمومنین (ع) با حالت عجیبی سر به بیابان نهاد، من دنبال او دویدم. حضرت فرمود: کجا می‌آیی نوف؟ عرض کردم: این وقت شب کجا می‌روید؟ فرمودند: معشوقم مرا این جور واله در این بیابان کشانده. عرض کردم: معشوق شما کیست که شما را این جور واله در بیابان کشانده؟ فرمود: آنی که اگر او را بشناسی دیگر به کس دیگر دل نمی‌دهی. نوف می‌گوید گفتم آقا جان می‌خواهم با شما بیایم. دید حضرت در بیابان، جای خلوتی را گرفته است و با خدای خود راز و نیاز می‌کند. این حدیث خیلی مفصل است، یک تکه‌اش که به بحث امشب ما مربوط است (کسانی که خدا آنها را دوست دارد) این است:

وَ قَرَّبْتَ اَرْوَاحَهُمْ مِنْ قُدْسِکَ فَجَالَسُوا اسْمَکَ بِوَقَارِ الْمُجَالَسَةِ وَ خُضُوعِ الْمُخَاطَبَةِ فَاَقْبَلْتَ إِلَیْهِمْ إِقْبَالَ الشَّفِیقِ وَ اَنْصَتَّ لَهُمْ إِنْصَاتَ الرَّفِیقِ وَ اَجَبْتَهُمْ

وَ قَرَّبْتَ اَرْوَاحَهُمْ مِنْ قُدْسِکَ ای خدا آنهایی را که نزدیک کردی و روحشان را  به مقام قرب خودت قرب بخشیدی.

فَجَالَسُوا اسْمَکَ بِوَقَارِ الْمُجَالَسَةِ وَ خُضُوعِ الْمُخَاطَبَةِ هم‌نشین اسم تو شدند با وقار لازم مجالست و خضوع و فروتنی مخاطبت.

 

وقار مجالست و خضوع مخاطبت

فرض کنید که هم‌نشین یک آدم بی‌سواد بی‌سواد بشویم، در این صورت چند تا قصه می‌گوییم و دو تا حرف معمولی می‌زنیم که آن بنده خدا هم خسته نشود. یک وقت با یک استاد هم هم‌نشین می‌شویم که مهارت و علم او بی‌نظیر است، حالا از او می‌خواهیم خواهش کنیم که ما را به شاگردی قبول کند و اجازه بدهد که در حضور او باشیم، اینجا یک وقار مجالست و خصوع مخاطبت لازم است. حدیث می‌گوید کسانی که وقار مجالست و خضوع مخاطبت آنها با اسم توست، یعنی هر چه در این عالم از ذات اقدس الهی به عنوان مخلوق و موجودات ماسوی‌الله و تجلیات پروردگار در این عالم تجلی کرده است، همه بر مبنای ظهور اسم الله هستند. مخلوقات ظهور «یا خالق»، روزی‌ها ظهور «یا رازق»، معلومات ظهور «یا عالم»، مقدورات ظهور «یاقادر» و زنده‌ها ظهور «یا محیی» هستند. همه آنچه در عالم است، ظهور اسماء الهی هستند. این افراد در عالم اسم تو با تو نشسته‌اند، یعنی جلوه اسم تو در این عالمند.

فَبَلِّغْ بِیَ الْمَحَلَّ الَّذِی إِلَیْهِ وَصَلُوا برسان مرا به آن جایگاهی که اینها به تو وصل شده‌اند و در این جایگاهند.

وَنْقُلْنِی مِنْ ذِکْرِی إِلَی ذِکْرِکَ و مرا بگردان به آن حالتی که ذکر خودم در میان نباشد و خودم را نبینم و تو را ببینم، فقط تو مطرح باشی.

وَ لَا تَتْرُکْ بَیْنِی وَ بَیْنَ مَلَکُوتِ عِزِّکَ بَاباً إِلَّا فَتَحْتَهُ خدایا بین من و بین ملکوت عزتت هیچ دری قرار نده، مگر به سوی من باز باشد.

وَ لَا حِجَاباً مِنْ حُجُبِ الْغَفْلَةِ إِلَّا هَتَکْتَهُ هیچ حجابی از این حجابهای غفلت که من را از تو دور می‌کند، بین من و تو قرار نده. مگر این که این حجابها را بشکافی و کنار بزنی.

حَتَّی تُقِیمَ رُوحِی بَیْنَ ضِیَاءِ عَرْشِکَ وَ تَجْعَلَ لَهَا مَقَاماً نُصْبَ نُورِکَ تا اینکه روحم را در نورانیت عرش خود اقامت بخشی و برای آن مقامی قرار دهی که با نور تو برابر یکجا قرار بگیرد. (بحارالانوار، مجلسی، ج ۹۱ ص ۹۴-۹۶)

 

 کُلُّ شَیْءٍ هَالِکٌ إِلَّا وَجْهَه (قصص/88)

یعنی آنهایی که وجهه ربی خود را از عالم مادی جدا کردند و متصل به علم معنا شده‌اند. در مناجات خمس عشر امام سجاد (ع) آمده است: خدایا  لِقاوکَ قُرَّةُ عَینی ، و وَصلُکَ مُنی نَفسی وصل تو نهایت آرزوی من است. به قول حافظ:

هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق

      ثبت است بر جریده عالم دوام ما

 

 

کُلُّ مَنْ عَلَیْهَا فَانٍ (الرحمن/26)یعنی همه می میرند و وَیَبْقَی وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الْجَلَالِ وَالْإِکْرَامِ(الرحمن/27) کسانی هستند که دلشان به عشق زنده شده است عشقی که مجملاً از روایت گفته شد.

هر آنکسی که در این حلقه نیست زنده به عشق

          بر او نمرده به فتوای من نماز کنید

 

 

 

مرده متحرک                      

حافظ می‌گوید: کسی که این عشق را نفهمیده، اگرچه راه می‌رود اما برای او نماز میت را بخوان چراکه او زنده نیست و فانی است. لذا برخی مفسرین در تفسیر آیه  کُلُّ شَیْءٍ هَالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ (قصص/88) می‌گویند نفرمود یهلک که الان هم هالک است مگر آن جنبه وجه ربی او. انسان بدون جنبه وجه ربی خود، هیچ در هیچ است. مولوی در دیوان شمس خود می‌گوید:

مرده بدم، زنده شدم، گریه بدم، خنده شدم

  دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم

گفت که تو کشته نه‌ای، در طرب آغشته نه‌ای

  پیش رخ زنده کشش، کشته و افکنده شدم

گفت که تو شمع شدی، قبله این جمع شدی

  جمع نیم، شمع نیم، دود پراکنده شدم

گفت که با بال و پری، من پر و بالت ندهم

 در هوس بال و پرش، بی‌پر و پرکنده شدم

 

 

 

 

 

 

 

اینها را دور ریختم به من بال و پر دادند. ابی‌عبدالله الحسین (ع) نمونه بارز این صحبت است که در راه معشوق هر چه داشت، داد؛ بی‌پر و پر کنده شد ولی ثار الله گشت.

 

مصداق «  إِلَّا مَنْ شَاءَ اللَّهُ » (زمر/68)

 إِلَّا مَنْ شَاءَ اللَّهُ  یعنی معصومین (ع) که صعق در آنها راه پیدا نمی‌کند.  یعنی کسانی که به خدا متصل شده‌اند و چون به خدا متصل هستند، در زمان نفخ فی صور و فَصَعِقَ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَمَنْ فِی الْاَرْضِ ، جزو این «مَنْ» نیستند. حتی ملائک مقرب هم در آن سطح نیستند و صعق شامل حال جبرئیل و میکائیل و اسرافیل هم می‌شود. فواد کرمانی که این معانی را خیلی خوب متوجه شده است، یک قصیده‌ دارد خطاب به ائمه هدی می‌گوید:

حق شما را آفرید از قدرت بی مثل و چون

بندگانی با سکون در زیر چرخ بی سکون

چون شما را پا نرفت از خط فرمانش برون

خواست معمار ازل، این نه رواق بی ستون

بر زمین ناید فرود، الا به فرمان شما

یعنی شما متصل به او و همه کاره او هستید تا می رسد به اینجا که می‌گوید که آن نوری که در کوه طور به حضرت موسی (ع) تجلی کرد و خَرَّ مُوسَی صَعِقًا (اعراف/143)، جلوه‌ای بود از نور سلمان شما. اینها متصل شدند.

 

خصیصه عباد مخلَص و « إِلَّا مَنْ شَاءَ اللَّهُ » در ادعیه

 در مورد نوف بکالی مرحوم شیخ عباس می‌گوید او از اصحاب خاص و محرم راز امیرالمومنین(ع) بود.  مناجاتی که او از مولا نقل می‌کند در آن حدی است که مرحوم شیخ عباس در مفاتیح نیاورده است؛‌ زیرا فهم آن برای عموم دشوار است. یکی دیگر از این مناجاتها، مناجات شعبانیه است که همه ائمه می‌خواندند، بزرگان شدیدا به آن مقید بودند.

 

فرازی از مناجات شعبانیه

إِلَهِی هَبْ لِی کَمَالَ الاِنْقِطَاعِ إِلَیْکَ خدایا این توفیق را به من بده که منقطع بشوم از غیر و متصل بشوم به تو ولی کمال انقطاع، یعنی وجه خلقی خودم را بریزم. به قول این شعر که خواندیم:

گفت که با بال و پری، من پر و بالت ندهم

      در هوس بال و پرش، بی‌پر و پرکنده شدم

 

وَ اَنِرْ اَبْصَارَ قُلُوبِنَا بِضِیَاءِ نَظَرِهَا إِلَیْکَ چشم دل من را به آن نورانیتی که نظر به تو بکند، آن چنان نورانی بکن

حَتَّی تَخْرِقَ اَبْصَارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ تا چشم دل من، حجابهای نور را بدرد. (مثل آنجا که در مناجات نوف بکالی حضرت به خدا عرض کرد: خدایا هر بابی که در ملکوت عز تو هست ، برای من باز کن.)

فَتَصِلَ إِلَی مَعْدِنِ الْعَظَمَه تا متصل به معدن عظمت بشود

وَ تَصِیرَ اَرْوَاحُنَا مُعَلَّقَهَ بِعِزِّ قُدْسِکَ و این ارواح ما به عز قدس تو وابسته و آویزان آن مقام بشود.

آنها که به آن مقام رسیدند، عباد مخلص خدا و الا من شاء الله هستند.

 

فرازی از دعای عرفه امام حسین (ع)

اَنْتَ الَّذِی اَشْرَقْتَ الْاَنْوارَ فِی قُلُوبِ اَوْلِیائِکَ خدا تو همانی که این انوار نورانی را در دل اولیائت تاباندی

حَتَّی عَرَفُوکَ تا معرفت به تو پیدا کردند

وَوَحَّدُوکَ، و تو را یکی دانستند.

دقت کنید که این معرفت را دست کم نباید گرفت. بچه‌های دبستان هم اصول دین را می‌گویند و برای توحید می‌گویند خدا یکی است. آیا واقعا این است؟ بزرگان ۶۰ -۷۰ سال خون دل خوردند و استاد دیدند تا توحید را بفهمند. این که هر چه جز اوست، هیچ است و اگر وجه ربی متصل به او شد، می‌شود مَظهر او و مُظهر آثار او. توحید ناب) لذا می‌فرماید ای خدا تا تو این نورانیت را به قلب اولیائت اشراق نکنی و نتابانی، آنها این معرفت را پیدا نمی‌کنند.

وَاَنْتَ الَّذِی اَزَلْتَ الْاَغْیارَ عَنْ قُلُوبِ اَحِبَّائِکَ حَتَّی، تویی که غیرها را از دل دوستانت زایل کردی (یعنی اگر تا خدا کمک نکند، مگر ما می‌توانیم. اما دقت کنید که باید کاری بکنیم تا کمک او شامل حالمان بشود و دستمان را بگیرد.)

لَمْ یُحِبُّوا سِواکَ تا غیر تو را دوست نمی‌دارند ( نه به معنی این که دل ندارند و عاطفه ندارند. مثالش می‌شود امام حسین(ع)، اشبه الناس خلقه و خلقه برسول الله (ص) که وجود مقدس علی اکبر (ع) که  اَشبَهُ الناسَ خَلقاً وَ خُلقاً وَ مَنطِقاً بِرسوُلِ الله است وقتی باید به میدان برود، امام به او می‌فرمایند: برو و صبر نکن. 

یکی از بزرگان در خواب امام عصر (ع) را دید که خیلی متاثر بودند. عرض کرد این تاثر برای چیست؟ فرمودند: برای کربلا. عرض کرد: برای امام حسین (ع)؟ فرمودند: امام حسین (ع) هم برای او گریه می‌کنند. عرض کرد: برای قمر‌بنی‌هاشم؟ فرمودند: قمربنی‌هاشم هم برای او گریه می‌کنند. همه برای اسارت عمه‌ام زینب می‌گریند.

اما همین امام حسین (ع) چنان خدا را دوست دارد که «غیر»، حتی زینب کبری (س) هم باشد، می فرماید خواهرم در این مسیر باید پایداری و استقامت کنی و بایستی و نشان بدهی.

وَلَمْ یَلْجَاُوا إِلی غَیْرِکَ، و به غیر تو پناه نبرند

اَنْتَ الْمُوْنِسُ لَهُمْ حَیْثُ اَوْحَشَتْهُمُ الْعَوالِمُ، تو مونس آنهایی که در هر یک از این عوالم به وحشت می‌افتند

وَاَنْتَ الَّذِی هَدَیْتَهُمْ حَیْثُ اسْتَبانَتْ لَهُمُ الْمَعالِمُ، وقتی همه نشانه‌ها از بین رفت، تو هدایتگری و نشان‌دهنده آنهایی.

مَاذا وَجَدَ مَنْ فَقَدَکَ وَمَا الَّذِی فَقَدَ مَنْ وَجَدَکَ ؟ چه یافت آن کس که تو را گم کرد؟! و چه گم کرد آن که تو را یافت؟!

منبع: سخنرانی دکتر اسدی گرمارودی، جلسه سی و هشتم معاد برهانی در آیات قرآنی

به کوشش خانم ربوبی و رحمان نژ‌اد