جلسه ششم
بسم الله الرحمن الرحیم
عاشورا و ظهور کفر بعد از ایمان، جلسه ششم
در جلسات گذشته متوجه شدیم که علت عملکرد آن چنانی یزیدیان که مدعی اسلام و ایمان بودند، طبق آیات قرآن کریم و روایات معصومین(ع) با تحلیل انجام شده، «کفر بعد از ایمان» است. از آثار خطرناک کفر بعد از ایمان، فساد ابزار معرفت و در نتیجه فساد خود معرفت است. اگر معرفت فاسد شود، انتخاب هدف غلط می شود و عملکردی هم که برای رسیدن به هدف است نیز قطعاً غلط خواهدشد؛ زیرا ریشه و مبنای انتخاب هدف، معرفت است و آنچه که اعمال را در جهت هدف سوق می دهد، باز هم معرفت است. وقتی ابزار معرفت دچار اشکال شود، طبیعتا معرفت دچار اشکال می شود. وقتی معرفت دچار اشکال شد، قطعاً آن آثار شوم ایجاد خواهدشد.
فرجام عشق غلط
امیرالمومنین علی(ع) در فراز چهارم خطبه 109 نهج البلاغه می فرمایند:
و مَن عَشِقَ شَیئا أعشى (أعمى) بَصَرَهُ و أمرَضَ قَلبَهُ ، فَهُوَ یَنظُرُ بِعَینٍ غَیرِ صَحیحَةٍ ، و یَسمَعُ بِاُذُنٍ غَیرِ سَمیعَةٍ ، قَد خَرَقَتِ الشَّهَواتُ عَقلَهُ ، و أماتَتِ الدّنیا قَلبَهُ
هرکه شیفته چیزى شود آن چیز دیده اش را کور و دلش را بیمار گرداند؛ چنین کسى با دیده اى ناسالم مىنگرد و با گوشى ناشنوا مىشنود؛ شهوت ها خرد او را از هم گسیخته و دنیا دلش را میرانده است.
کسی که به چیزی دلبستگی پیدا میکند البته با قرینه دلبستگی آلوده و غلط، نابینا می شود؛ یعنی نگرش و نحوه دید او دچار نابینایی می شود. بینایی و قدرت تشخیص او بر مبنای نگرش دچار مشکل خواهد شد. دلش بیمار می شود. عَشِقَ شَیئا به معنای عشق مجازی غلط است. به چیزی دلبستگی پیدا می کند (البته دلبستگی آلوده و غلط)، در نتیجه اَعمی، نابینا می شود؛ یعنی آن نگرش و نحوه ی دید او، بینایی اش، قدرت تشخیص او بر مبنای نگرش دچار مشکل خواهدشد. وَ اَمرَضَ قَلبَهُ،دلش بیمار می شود. فَهُوَ یَنظُرُ بِعَینِ غَیرِ صَحِیحَهٍ، او نگاه می کند، اما با چشمانی که نگاهش صحیح نیست. وَ یَسمَعُ بِأُذُنٍ غَیرِ سَمِیعَهٍ، با گوش هایی می شنود که شنوا نیست. قَد خَرَقَتِ الشَّهَوَاتُ عَقلَه، با توجه به فراز عَشِقَ شَیئا، به معنای عشق مجازی غلط و ناصحیح است؛ یعنی انسان عاشق، به چیزهایی که نباید دلبستگی پیدا کند دلبستگی پیدا می کند. وقتی که این فرد اَمرَضَ قلبه یعنی دلش را بیمار می کند، لذا اَعشَی (اَعمَی)بَصَرَهُ، یعنی بینایی چشم دلش را از دست می دهد. دل بیمار است؛ پس گوش دل شنوا نیست. چرا؟ قَد خَرَقَتِ الشَّهَوَاتُ عَقلَه، شهوتها عقلش را پاره پاره کرده و پرده ی عقل را دریده است. وَ اَمَاتَتِ الدُّنیَا قَلبَهُ. حالا به دنیا دلبستگی پیدا می کند و این دلبستگی دلش را می میراند.
پس آنچه ما در جلسات گذشته بحث کردیم، دو خط فرمایش امیرالمومنین(ع) در خطبه 109 به صورت فشرده به اینگونه بیان می شود: وقتی شهوات بر یک انسان غلبه می کند، قلبش بیمار می شود. وقتی قلب بیمار شد، دیگر چشم بینایی دقیق نخواهد داشت، گوش شنوایی صحیح نخواهد داشت. در نتیجه این ابزار معرفت که دچار مشکل شده است، معرفت صحیح ایجاد نخواهد کرد.
تعابیر قرآنی در خصوص آلودگی ابزار معرفت
قرآن کریم در مورد این آلودگی و دلبستگی غلط که کفر بعد از ایمان می شود و ابزار معرفت را آلوده می کند، تعابیر مختلفی را به کار برده است.
واژه «طبع»
در برخی از آیات مانند آیه 108سوره نحل، واژه «طَبع» را به کار رفته است: «اُولَئِکَ الَّذِینَ طَبَعَ الله عَلَی قُلُوبِهِم».
واژه «صرف»
در برخی از آیات مانند آیه 127 سوره توبه، واژه «صَرف یا صَرَفَ» را به کار برده است: «صَرَفَ اللهُ قُلُوبَهُم» دلش را از حق منصرف می کند. مانع از توجه دل به سوی ارزشها می شود.
واژه «اکنه»
در برخی از آیات مانند آیه 57 سوره کهف، کلمهی «کِنان» از ریشه «کَن یا کِن» و واژه اَکِنَّه به کار رفته است: «اِنَّا جَعَلنَا عَلَی قُلُوبِهِم اَکِنَّه»
واژه «غلاف»
در برخی از آیات مانند آیه 88 سوره بقره، واژه «غلاف» را به کار برده است: «وَ قَالُوا قُلُوبُنَا غُلفٌ» این دل در غلاف قرار گرفته است. جلسه قبل هم گفتیم که «رِین»/زنگ به آنجا می کشاند که مانند غلافی دور دل را می گیرد.
واژه «رین»
در برخی از آیات مانند آیه14 سورهی مطففین، کلمه «رِین» را به کار برده است: «کَلَّا بَل رَانَ عَلَی قُلُوبِهِم»
واژه »قفل»
در سوره مبارکه محمد(ص) آیه 24، کلمه«قفل» را به کار برده است: «اَم عَلَی قُلُوبٍ اَقفَالُهَا» در دل قفل شد. مثل مهرزدن. مثل طبع و ...
واژه «مرض»
در برخی از آیات مانند آیهی 10 سورهی بقره و جاهای دیگر، کلمهی «مرض» را به کار برده است: «فِی قُلُوبِهِم مَرَض»
واژه قساوت
یکی از واژهها در قرآن کریم را در این جلسه بررسی می کنیم که در رابطه با آلوده شدن ابزار معرفت و نتیجه اش است. (انشاءالله از جلسه بعد عواملی که باعث می شود این مشکلات پیش بیاید را بررسی می کنیم.) یک واژه ای که قرآن کریم در میان تمام این واژههایی که گفتیم به کار می برد و در روایات آن را خطرناک تر از همه می داند، واژه «قساوت» و قسی القلب شدن است. در آیاتی در قرآن کریم بحث قساوت مطرح می شود.
قساوت قلب کیفری سخت
شاهدی بر این مطلب روایتی از امام باقر(ع) می آوریم، حضرت فرمودند:
إنَّ للّه ِ عُقوباتٍ فی القُلوبِ والأبدانِ : ضَنْکٌ فی المَعیشَةِ ووَهنٌ فی العِبادَةِ، وما ضُرِبَ عَبدٌ بِعُقوبَهٍ أعظَمَ مِن قَسوَةِ القَلبِ.( تحف العقول، ص 216)
خداوند را براى دلها و بدنها کیفرهایى است؛ تنگى در معیشت و سستى در عبادت و به هیچ بنده اى کیفرى بزرگتر از سخت دلى چشانده نشده است.
«اِنَّ لِلَّهِ عُقُوبَاتٍ فِی القُلُوب وَالاَبدَان، همانا از طرف پروردگار برای دلها عقوباتی است همچنین برای بدن. یعنی خداوند برای جسم و روح ما عقوبتی را در نظر گرفته است. ضَنکُ فِی المَعِیشَهِ، یکی از عقوبات الهی ضنک در معیشت است. وَ وَهنٌ فِی العِبَادَه، سست شمردن عبادت، بی توجهی به عبادت، سبک شمردن عبادت هم از عقوبات الهی است. انتهای این روایت مورد نظر ما است وَ مَا ضُرِبَ عَبدٌ بِعُقُوبَهِ اَعظَمَ مِن قَسوَهِ القَلبِ، هیچ عقوبتی برای یک بنده ای بدتر و خطرناکتر از قساوت قلب نیست.
شخصی به من تلفن کرد و گفت ما همیشه میگفتیم چرا اسلام بعد از این همه دوران آن آثاری که قرار بود در جامعه بشری ایجاد نماید نداشته است، فهمیدم اکثر افراد دچار کفر بعد از ایمان هستند، اسلام کجاست!
مسئله کفر بعد از ایمان فقط در مرحله فرد نیست. در مرحله جامعه هم مطرح است و اگر قرار باشد که عامل رستگاری ایمان باشد، آن عواملی که دل را قسی می کند باعث می شود این دل، دل مومن نشود. در نتیجه آثار ایمان بروز نمی کند؛ نه در زندگی فردی، نه خانوادگی، نه در جامعه و نظام اجتماعی. پس باید متوجه شویم که ریشه کجاست و به فکر برطرف کردن آن مشکل از درون باشیم.
نگاه قرآنی به موضوع قساوت قلب
سوره بقره، آیه 74
ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ مِنْ بَعْدِ ذَلِکَ فَهِیَ کَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَإِنَّ مِنَ الْحِجَارَةِ لَمَا یَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهَارُ وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا یَشَّقَّقُ فَیَخْرُجُ مِنْهُ الْمَاءُ وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ
سپس دل های شما بعد از آن سخت شد، مانند سنگ یا سخت تر؛ زیرا پاره ای از سنگ هاست که از آنها نهرها می جوشد، و پاره ای از آنها می شکافد و آب از آن بیرون می آید، و پاره ای از آنها از ترس خدا [از بلندی] سقوط می کند؛ و خدا از آنچه انجام میدهید بی خبر نیست.
مِنْ بَعْدِ ذَلِکَ، بعد از اینکه فهمیدید، بعد از اینکه شناختید، بعد از اینکه ایمان آوردید، بعد از اینکه برای شما توضیح داده شد. اما بعد از همه اینها کارهایی کردید که ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ، دلتان قسی شد. فَهِیَ کَالْحِجَارَةِ مثل سنگ. به سنگدلی «قساوت» می گویند. مثل سنگ شد. أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً، یا نه، شدیدتر و این سنگدلی از آن زمختی و سختی سنگ هم بیشتر است. چرا؟ وَإِنَّ مِنَ الْحِجَارَةِ لَمَا یَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهَارُ، چه بسا از سنگها نهرهایی جاری شود. از دل سنگ هم یک آبهایی بیرون بیاید. وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا یَشَّقَّقُ فَیَخْرُجُ مِنْهُ الْمَاءُ، چه بسا سنگهایی بشکند و شکاف بردارد و از آنها آب بیرون بیاید. وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ، چه بسا سنگ هایی از خشیت الهی خورد شوند و اینها در هم بریزند. وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ، اما شما چگونه عمل کردید که این دل به قساوتی رسیده است که از آن سنگ سختتر شده است؟ از سنگ امید جوشش آب هست؛ اما از دل شماهایی که قسی شده، امید جوشش آب نیست.
مثالی که در جلسه قبل در مورد مزرعه زدیم به خاطر بیاورید. گفتیم اگر قرار است که یک مزرعه شاداب و سرسبز باشد، اگر از درون مزرعه آب می جوشد، نعمت ارزنده ای است که این آب از درون باعث سرسبزی مزرعه است. و اگر اتفاقاً از بیرون هم جریانات آب به این مزرعه می رسد، این هم نور علی نور می شود و این سرسبزی و شادابی را بهتر میسازد. اما اگر از درون خشک شد و این خشک شدن درونی باعث شود که دیگر از بیرون هم به آن آب نرسد، معلوم است که چه می شود. اگر امام باقر(ع) فرمودند بدترین عقوبت است، چه می شود؟ دل قسی می شود، یعنی دیگر جوششی ندارد. قرار است که جوشش قلب چه چیزی باشد؟ عقلش تفقه سالم داشته باشد و دلش مکاشفه ی درست داشته باشد. هر دو دچار مشکل می گردد. وقتی اینها دچار مشکل شود، دیگر ابزار بیرونی (چشم و گوش)میتواند چکاره باشد؟ حتی اگر بالفرض مطالب درستی را هم وارد این این قلب بکند. ولی قلب آلوده آنها را آلوده می کند.
تعریف قلب در قرآن
در کتاب آشنایی با قرآن، صفحه 60، استاد مطهری می فرمایند: «انسان در عین اینکه موجودی واحد است؛ اما صدها و هزارها بُعد وجودی دارد. اینقدر ابعاد وجودی در وجود ما است که منِ انسانی (یعنی منِ ثابت، با تمام تغییراتی که جسم ما پیدا می کند، با تمام تغییراتی که از بیسوادی به باسوادی، از اطلاعات یک درجه به اطلاعات درجه بیشتر، خدای ناکرده از ایمان به بی ایمانی و یا از بی ایمانی به ایمان و... همه این تغییراتی که در طول عمر من و شما صورت می گیرد. ما یک منِ ثابتی داریم.) عبارت است از مجموعه بسیاری از اندیشه ها، آرزوها، ترسها، امیدها و عشقها و همه اینها در حکم رودها و نهرهایی هستند که همه در یک مرکز به هم می پیوندند. (اگر شما الان در یک فضای بزرگی هستید، یک آب باریک میآید، یک نهر با آب بیشتری از آنجا می آید، یک رودی با فشار بیشتر آب از اینجا می آید، ولی همه اینها به یک جا می ریزد؛ مثلا به یک دریاچه، دریا، اقیانوس. در آن دریا یا اقیانوس، همهی آنهایی که از سرچشمه های مختلف وارد شده، در آنجا برای خود شکلی پیدا می کند. حالا وقتی شما وارد اقیانوس می شوید، اگر این آب شیرین بود، آن آب شور بود، این آب تلخ بود، آن آب گوارا بود، این آب ناگوار بود... اینجا دیگر آن اختلافات وجود ندارد و همه برای شما به یک شکل بروز پیدا می کند. البته در مثالی که ایشان می زنند، اینگونه نیست که دل دقیقا مثل آن دریا باشد، اما دل می تواند درست کند یا خراب کند.) همه اینها در حکم رودها و نهرهایی هستند که همه در یک مرکز به هم میپیوندند. خود این مرکز، دریایی عمیق و ژرف است که هنوز هیچ بشر آگاهی ادعا نکرده که از اعماق این دریا اطلاع پیدا کرده است. فلاسفه، عرفا، روانشناسان هر یک به سهم خود به غور در این دریا پرداخته اند و هریک تا حدودی به کشف رازهای آن موفق شده اند؛ اما شاید عرفا در این زمینه موفقتر از دیگران بوده اند. آنچه را قرآن دل می نامد، عبارت است از واقعیت خود آن دریا که همه آنچه را که روح ظاهر می نامیم، رشته ها و رودهایی است که به این دریا متصل می شود.
این دریا که تشبیه به دل شده با دریای مادی این تفاوت را دارد: دریای مادی حاصل مجموعه آن واردات است. اما دل به دو صورت: 1)وارداتی که دل را خراب می کند. اگر دل خراب شود، دیگر اثر دل بودن را از دست می دهد.
2)دل اگر سالم باشد، واردات غلط را پس می زند و تذکری در دنیای درون به اقتضای فطرت ایجاد می کند که انسان اگر گرفت، از آن واردات آلوده جدا شود. اما اگر جواب مثبت به آن دل نداد، به تعبیری تائب نشد و در صدد جبران برنیامد، دل هم همراه آن واردات، شکل واردات را به خود می گیرد و معمولا در جوامع بشری این واردات نوعا آلودگی هایشان بیشتر از سلامتی است.» چشم از صبح تا شب چقدر آلودگی می بیند؟ گوش از صبح تا شب چقدر آلودگی می شنود؟ مخصوصا در عصر من و شما با این فضای مجازی که برای من و شما درست کرده اند، بسیاری از افراد هم هرچه را در این فضای مجازی می بینند، بدون تحقیق، تعمق و بررسی کردن، گمان می برند وحی مُنزل است. چقدر واردات غلط وارد این ذهن می شود. مخصوصا عده زیادی در کره زمین ماموریت دارند که خوراک آلوده در این فضای مجازی بگذارند به این جهت که اکثریت حال بررسی ندارند و زحمت تحقیق به خودشان نمی دهند، دنبال اهل فن نمی روند تا بپرسند این مطالب چیست. قلب (به معنای عقل و دل)اگر سالم باشد، قوی باشد، پس می زند. مانند معده سالمی که اگر غذای آلوده به آن بدهید برمیگرداند؛ اما چند بار می تواند این کار را انجام دهد؟ اگر پشت سر هم غذای آلوده وارد معده کنیم، معده را بیمار و بیچاره می کند.
قسی القلب شدن یعنی چه؟ قرار است جوشش قلب چه باشد که وقتی قسی شد، این قلب دیگر از آن سنگ سخت تر است و نمی شکافد تا از آن چیزی بجوشد. جوشش قلب حق یابی، حق گویی، حق شناسی، دنبال حقیقت رفتن، تفقه نمودن، بررسی مسائل و...است.
دلی که قسی می شود به کجا می انجامد؟
سوره بقره آیه 75:
أَفَتَطْمَعُونَ أَنْ یُؤْمِنُوا لَکُمْ وَقَدْ کَانَ فَرِیقٌ مِنْهُمْ یَسْمَعُونَ کَلَامَ اللَّهِ ثُمَّ یُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ مَا عَقَلُوهُ وَهُمْ یَعْلَمُونَ
آیا [شما مردم مؤمن] امید دارید که [آن سخت دلان] به [دین] شما ایمان بیاورند؟! در حالی که گروهی از آنان کلام خدا را همواره می شنیدند، سپس بعد از آنکه [معنا و مفهومش را] درک می کردند، [به سبب دنیاطلبی و امور مادی] به دلخواه خود تغییرش می دادند، در صورتی که می دانستند [به کلام خدا و به مردم جویای حق خیانت می کنند].
«اَفَتَطمَعُونَ اَن یُؤمِنُوا لَکُم... طمع دارید، امید دارید، شما اینگونه گمان می برید که به شما ایمان بیاورند؟ ...وَ قَد کَانَ فَرِیقٌ مِنهُم یَسمَعُونَ کَلَامَ اللهِ ثُمَّ یُحَرِّفُونَهُ مِن بَعدِ مَا عَقَلُوهُ وَ هُم یَعلَمُونَ» کفر بعد از ایمان. بعد از اینکه تعقل کردند که چیزی شما برایشان نقل کردید درست است، بعد از آنکه دانستند مطلب شما درست است، ولی به تحریف پرداختند. عَقَلو← تعقل کار عقل است. یَعلَمُونه← علم پیداکردن کار قلب است. چه به وسیله عقل یعنی علم حصولی، چه به وسیلهی دل یعنی علم حضوری و شهود و مکاشفه. اگر قرار است قلب علم پیدا کند و تعقل کند، باید وقتی مطلبی را به او دادیم و مطلب را حق می بیند، ایمان بیاورد. چرا ایمان نمی آورد؟ به جهت آن اعمالی که دلش را قسی کرده است. وقتی دل قسی شود، دیگر نمی پذیرد. ممکن است تظاهر نماید، اما واقعیت که آن نیست.
سوره زمر، آیه 22
أَفَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ فَهُوَ عَلَى نُورٍ مِنْ رَبِّهِ فَوَیْلٌ لِلْقَاسِیَةِ قُلُوبُهُمْ مِنْ ذِکْرِ اللَّهِ أُولَئِکَ فِی ضَلَالٍ مُبِینٍ
آیا کسی که خدا سینهاش را برای اسلام گشاده است و بر فراز مرکبی از نور الهی قرار گرفته (همچون کوردلان گمراه است؟!) وای بر آنان که قلبهایی سخت در برابر ذکر خدا دارند! آنها در گمراهی آشکاری هستند!
خداوند میفرماید: کسی که شرح صدر برای اسلام دارد؛ یعنی دل در مرحله فطرت خود، سلامتی اش را حفظ کرده است و شما هم تقویتش کرده اید. فرض کنید از نظر جسمی خداوند انسان را سالم آفریده است و این فرد الان توانمندی جسمی خوبی دارد. ولی این توانمندی سالم خود را با ورزش، تغذیه سالم و تمرین به قدری بالا می برد که یک وزنه بردار ماهر می شود. با تقویت توان راه رفتن یک دوندهی ماهر میشود. اما یک انسان دیگر مثلا دست یا پایش را شکسته یا آنقدر تنبلی کرده که مانند دست و پایی که مدتی در گچ بوده و خواب رفته، توانش را از دست داده است. قلب و عقلی که تفکر نمیکند، قلبی که با ذکر متوجه خدا نمی شود، قلب و دلی که یک گوشه خلوت در اثر ذکر و عبادت و توجه به حضرت حق تربیت و تقویت نمی شود، این فطرت شکوفا نمی گردد؛ بلکه با گناه آلوده می شود. وقتی آلوده شود دیگر شرح صدر برای اسلام ندارد. ذات اولیه اش شرح صدر برای اسلام است؛ اما با آلوده شدن که یکی از این آلودگیها قساوت قلب است دیگر شرح صدر ندارد: فَوَیلٌ لِلقَاسِیَهِ قُلُوبُهُم مِن ذِکرِالله، وای بر آن دلهایی که حالت قساوت پیدا کرد. دیگر در این سنگ نه چیزی وارد میشود و نه از درون میجوشد. أُولَئِکَ فِی ضَلَالٍ مُبِینٍ، آنها در گمراهی آشکاری هستند. اگر انسان در ضلالت آشکار باشد، توقع چه اعمال و رفتاری از او داریم؟ آیا ما از قتله کربلا، از یزیدیان باید توقع رفتار قرآنی داشته باشیم؟!
ریشه علل رفتار یزیدیان از زبان جناب فاطمه صغری
جناب فاطمه صغری که درود خدا بر او باد، خطبه ای خطاب به مردم کوفه خوانده اند. در آن شرایط وارد کوفه شدند. سرها بالای نیزه ها، تحقیر می کردند، سنگ از پشت بامها می اندازند و... حالا ایشان می خواهد سخنی بگوید. فرازی از این خطبه که مرتبط با بحث ما است:
وَیْلَکُمْ أَ تَدْرُونَ أَیَّةُ یَدٍ طَاعَنَتْنَا مِنْکُمْ؟ أَوْ أَیَّةُ نَفْسٍ نَزَعَتْ إِلَى قِتَالِنَا؟ أَمْ بِأَیَّةِ رِجْلٍ مَشَیْتُمْ إِلَیْنَا؟ تَبْغُونَ مُحَارَبَتَنَا قَسَتْ قُلُوبُکُمْ وَ غَلُظَتْ أَکْبَادُکُمْ وَ طُبِعَ عَلَى أَفْئِدَتِکُمْ وَ خُتِمَ عَلَى سَمْعِکُمْ وَ بَصَرِکُمْ وَ سَوَّلَ لَکُمُ الشَّیْطَانُ وَ أَمْلَى لَکُمْ وَ جَعَلَ عَلَى بَصَرِکُمْ غِشَاوَةً فَأَنْتُمْ لَا تَهْتَدُونَ تَبّاً لَکُم (احتجاج طبرسی، ج3، ص303)
«وِیلَکُم!... وای بر شما ...اَتَدرُونَ اَیَّهَ یَدٍ طَاعَنتَنَا مِنکُم... می دانید با کدام دست بر ما نیزه و شمشیر روا داشتید و زدید؟ «طَعن» هم به معنی طعنه و هم به معنی نیزه زدن می آید. در اینجا با توجه به قرائن می توانیم هر دو معنی را در نظر بگیریم. چه چیزی باعث شد تا این دست، نیزه و شمشیر بگیرد و به سوی ما بیاید و این کار را با ما بکند؟ (میخواهند ریشه آن را بگوید.) این بزرگواران در هر حالی دارند تحلیلی عمیق و ریشه یابی می کنند تا به ما درس بیاموزند. در حالی که ما اگر مقداری کسالت داشته باشیم یا موضوعی پیش آمده باشد حال درس و بحث را نداریم، اما در شرایطی که سر بریده ابی عبدالله بالای نیزه جلویشان است، امام عصرشان یعنی امام سجاد(ع) در غل و زنجیر بالای شتر است، عمه بزرگوارشان ملکه عالم وجود بعد از حضرت زهرا(س) آنگونه اسیر است، بچه ها با این وضع، مردم جاهل نادان دنیا زده بدبختی که برای چهار روزهی دنیا با ابن زیاد و یزیدیان همراه شده اند و از پشت بامها سنگ می اندازند و... سخنی می گویند که می خواهد در تاریخ بماند که اگر کسی قرار است بیدار شود با این حرفها بیدار شود. می فرماید با کدام دست نیزه و شمشیر به سمت ما برداشتید؟ ...اَو اَیَّهَ نفسٍ نَزَعَت اِلَی قِتَالِنَا؟... بعد نفس را به کار می برند که دست از نفس فرمان می گیرد.
قبلا هم به این بحث اشاره کرده ایم و مولوی هم در مثنوی آورده است: یک خطاط و نقاش ماهری قلم به دست و مشغول نقاشی و خطاطی روی کاغذ بود. بسیار زیبا ترسیم میکرد. مورچهای گفت که نوک قلم چه می کند؟ مورچه داناتری گفت این انگشتان و دست است، نه قلم. مورچهی دیگری گفت که این بازوان است، نه انگشتان. مورچه دیگری گفت که این قدرت نفس است که بر دست چنین فرمان می دهد که چنین انجام بدهد.
در این خطبه، فاطمه صغری(س) ابتدا می فرمایند که با کدام دست اهل نیزه و شمشیرزدن شدید که از شما اینها سرزد؟ اما بعد نفسی که پشتوانه ی این اندام است را ذکر می نمایند.
مرحوم خواجه نصیرالدین طوسی می گوید: نفس جوهری بسیط است که به بدن تعلق دارد و از بدن به عنوان ابزاری برای اهداف خود سود می جوید. آن نفس اگر آلوده شد، به تعبیر قرآن کریم اَمَّارَهٌ بِالسُّوء می شود. نفس اماره ی به سوء باعث می شود تا دست و پا و زبان و گوش در مسیر اماره به سوء فعالیت داشته باشند. اگر نفس لوامه شود، بیان زبان بیان لوامه ای است، چشم و گوش حالت لوامه ای دارد؛ اما اگر نفس مطمئنه شد، آثاری که قرار است از این دست و پا و چشم و گوش و زبان بروز کند، آثار مطمئنه می شود. و لذا فرمودند: اَو اَیَّهَ نفسٍ نَزَعَت اِلَی قِتَالِنَا؟ کدام نفس شما را به طرف قتال ما کشانده است؟ دوباره به ابزار در خدمت نفس اشاره می کنند اَم بِاَیَّهِ رِجلٍ مَشَیتُم اِلَینَا تَبغُونَ مُحَارَبَتَنَا؟ با کدام گام و پا به طرف ما آمدید و اهل بغی شدید و به جنگ با ما پرداختید؟ وَ قَسَت قُلُوبِکُم، دلهایتان قاسی شده بود. اگر قلب شما قسی نمی شد، دستتان اقدام به این نیزه برداشتن و اینگونه عمل کردن نمی کرد. اگر قلبتان قسی نمی شد، نفس اماره نبود، مطمئنه می شد. اگر نفستان قسی نبود، پاهایتان در مسیر آلودگی حرکت نمی کرد. مثلا اگر امشب یک نفر به شما بگوید بیا بریم دزدی! اصلا پای شما حرکت می کند؟ حالتان منقلب می شود. چرا؟ چون دل نمی پذیرد. ولی اگر به یک انسانی که قسی القلب شده است، «رین» قلبش را گرفته است، غلاف و اکنّه دور دلش را گرفته است، بگویند بیا این کار را انجام بده. خب طبیعتا او آمادگی نشان میدهد و در این مسیر به راحتی حرکت خواهد کرد.
پس مشکل ما چیست؟ این است که خودمان با دست خودمان با گناه کردن، با واجبات را به جای نیاوردن، با خودخواهیها، با دلبستگی به دنیا، با حسادت، کبر، با علو و برتری جویی، خود را از دیگران برتر دیدن... دل را آلوده می کنیم. دل آلوده این ویژگی ها را پیدا می کند. اگر این ویژگیها را پیدا کرد، دیگر در دل آلوده ایمان راه پیدا نمی کند یا دچار خمول فطرت می شود، مخفی و دفن گشته یا گریخته و کفر جایش را گرفته است و نتیجه اش هم همان می شود.
علت مهر زدن خدا بر دل و گوش
امام عسگری(ع) در ذیل آیه 7 سوره مبارکه بقره «خَتَمَ الله عَلَی قُلُوبِهِم وَ عَلَی سَمعِهِم وَ عَلَی اَبصَارِهِم غِشَاوَه»، میفرمایند: «ذَلِکَ اَنَّهُم لَمَّا اَعرَضُوا عَنِ النَّظَرِ فِیمَا کُلِّفُوهُ وَ قَصَّرُوا فِیمَا أُرِیدَ مِنهُم (تفسیر نورالثقلین، جلد 1، ص 33)
می فرماید که چرا خدا بر دل و بر گوش و چشمشان مهر زد؟ مگر خداوند دشمن ما است؟! خدا هادی است، ارحم الراحمین است. خدا این همه پیامبر فرستاده است. علیرغم بدرفتاری مردم با انبیا، ذات اقدس الهی میفرماید: فَاصْبِرْ کَمَا صَبَرَ أُولُو الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ (سوره احقاف، آیه 35). صبر کنید، استقامت کنید، خسته نشوید، از میدان به در نروید. حتی به جناب یونس(ع) که یک مقدار از مردمی که هدایت و حق را نمی پذیرند، دوری میکنند، آنگونه توجه میبخشد. پس چرا این خدا مهر می زند؟ فرمود: «ذَلِکَ اَنَّهُم لَمَّا اَعرَضُوا عَنِ النَّظَرِ فِیمَا کُلِّفُوه، به جای توجه به آن تکالیفی که دارند، اعراض می کنند. نباید این اعراض را مانند دور در منطق بگویند که اول اعراض میکرد، دل که ابتدا نباید اعراض کند، اگر آلوده شد آنوقت اعراض میکند. این اعراض اولیه در اثر چه چیزی شده که وقتی اعراض شد، دل قسی و دچار رین میشود و حالت اکنّه پیدا میکند؟ جواب همانی است که امام باقر(ع) فرمود: اگر گناهی کرد، توبه کند حل می شود؛ اما توبه نمی کند و حساس نمی شود.
به عنوان مثال بنده می خواهم تذکری به حضرت عالی بدهم، می گویم که شما که من را حساب نمی کنید و تحویل نمی گیرید، اما این کارتان غلط است. این شکل تذکر اوج انانیت من است. من چکارهام؟ باید حرف حق را به طرف بزنیم. سخن باید از ایمان برخیزد. من ایمان دارم که اگر بر فرض این کار حضرت عالی بر طبق آیات قرآن نبوده و غلط است، الان باید امر به معروف و نهی از منکر کنم، اما خودم دارم دچار منکر می شوم. می گویم شما که من را به حساب نمی آوری (پس در ضمن تذکر، انانیت دارد بروز میکند.) اما اگر بگویم: من که از شما کوچکترم، شما که الحمدلله بهتر از من می فهمید، اما تصور میکنم اینجا اینگونه باشد بهتر است. این تکلیف ما در آن مراحل اولیه است اما جلوتر که میرود می شود: وَ قَصَّرُوا فِیمَا أُرِیدَ مِنهُم، آنچه که از آنها اراده شده، از آن کوتاهی می کنند. اگر کوتاهی را جبران کنید حل میشود. اما اگر جبران نکنید، سیاهی روی سیاهی می آید و بعد به مشکلات می افزاید. وَ جَهِلُوا مَا لَزِمَهُمُ الاِیمانُ بهِ، لذا این کوتاهی کردن و این اعراض از آنچه که مکلف است به آن توجه کند، سبب میشود نسبت به آنچه که لازم است ایمان بیاورد جهل پیدا کند.
جلسه اول عرض کردیم که ایمان، آگاهی، دانستنِ مفهوم، بعد رغبت و گرایش است. معرفت این فرد دچار مشکل می شود. در ادامه می فرمایند: فَصَارُوا کَمَن عَلَی عَینَیهِ غِطَاءٌ لَا یُبصِرُ مَا اَمَامَه» چشم باید جلوی خود را ببیند تا فرد بتواند برود. اما حالا اگر یک غطاء یا پوششی را جلوی چشمم قرار بدهند، من نمی توانم حرکت کنم و جلو بروم. چرا می فرماید «کَمَن عَلَی عَینَیهِ غِطَاءٌ»؟ به خاطر اعراض. باید از اعراضِ تکلیف بترسیم.
فرمان به جهاد با دست و زبان و قلب
امیرالمومنین علی(ع) در رابطه با جهاد و کوشش انسانها می فرمایند:
إنَّ أوَّلَ ما تُقلَبونَ علَیهِ من الجِهادِ الجِهادُ بأیْدیکُم ثُمَّ بألسِنَتِکُم ثُمَّ بقُلوبِکُم ، فَمَنْ لَم یَعْرِفْ بقَلبِهِ مَعروفا و لَم یُنْکِرْ مُنْکَرا قُلِبَ، فجُعِلَ أعْلاهُ أسْفَلَهُ و أسفَلُهُ أعلاهُ. (حکمت 375 نهجالبلاغه)
نخستین درجه از جهاد که وارسی میشوید جهاد با دستان شماست. سپس جهاد با زبانهایتان و آن گاه جهاد با دلهایتان. پس، هر گاه کسى در دل خویش کار نیک را نیک نداند و ستایشش نکند و از کار زشت نفرت نورزد، واژگون شود و زیر و زبر گردد.
یک مرحله از جهاد ما جهاد با دست است که کنایه از ظواهر و اعمال قدرت و جنبه هایی که باید انجام دهیم. حالا اگر در این مرحله شکست بخوریم، کاری که قرار است با این دستم انجام بدهم را انجام ندهم. کاری که قرار است با توانمندی های جسمی ام انجام بدهم، انجام ندهم و کوتاهی کنم. مرحله بعد ...ثُمَّ بِاَلسِنَتِکُم... یک مرحله هم زبان ما است. مهم نیست که به من فحش بدهند و متلک بگویند و یا آزرده شوند، گفتن باید درست باشد. نه اینکه به صورتی بگوییم که بیازاریم و خراب کنیم یا این گفتن انانیت من را نشان دهد.
بزرگی بیان می کرد و مرحوم ملا احمد نراقی هم در معراج سعاده به این مطلب اشاره کرده است. می فرماید: واقعا به خودت بنگر، به دنیای درون خود بپرداز. اگر الان داری امر به معروف یا انتقاد می کنی، نگاه کن ببین اَلاِنسَانُ عَلَی نَفسِهِ بَصِیرَه، انسان بهتر از هرکسی از درون خودش خبر دارد. من واقعا به خاطر خدا و تکلیف شرعی و دلسوزی به حال آن بنده خدا این حرف را می زنم، یا میخواهم به او نشان دهم که من میدانم تو ضعف داری، تو مشکل داری، دلم میخواهد که او را به شکلی بکوبم. با این کار در واقع دارم خودم را بدبخت می کنم. انتقادم هم همینطور. تا چه برسد به عیبجویی که پناه بر خدا... عیبجویی مانند غیبت و تهمت حساب دیگری دارد. تفاوتی که بین غیبت و تهمت قائلید، باید تقریباً همچین تفاوتی را بین انتقاد و عیبجویی قائل شوید.
زبان قرار است جهاد کند. جهادش این است که مثلا این حرف حق را باید زد. با تمام آن ضوابطی که نیاز است در نظر بگیرد و بگوید. حالا این را بیان می کند، اینجا مغلوب می شود؛ یعنی زبان کار یا جهادی که باید انجام دهد را انجام نمی دهد. ثُمَّ بِقُلُوبِکُم، سپس با دل.
حضرت علی(ع) میفرمایند: «مَن تَرَکَ اِنکَارَ المُنکَرِ بِقَلبِهِ وَ لِسَانِهِ وَ یَدِهِ فَهُوَ مَیِّتٌ بَینَ الاَحیَاءِ».
کسى که در برابر منکر با دل و دست و زبان خویش اعتراض نکند، او مرده اى است در میان زندگان.
حضرت از قلب شروع کرد. اولین ظهور خارجی، دست و زبان است. حضرت درباره علت انجام نشدن می فرمایند این در واقع از قلب است. قلب جهادش را انجام نداده است. اگر قلب اهل جهاد بود و جهادش را انجام می داد، زبان و دست هم جهاد خود را داشتند.
ثُمَّ بِقُلُوبِکُم فَمَن لَم یَعرِف بِقَلبِهِ مَعرُوفاً وَ لَم یُنکِر مُنکَراً قُلِبَ فَجُعِلَ اَعلَاهُ اَسفَلَهُ و اَسفَلَهُ اَعلَاهُ،
یعنی وقتی دل نمی شناسد و عقل نمی شناسد. ابزار شناخت دچار مشکل شده. وقتی ابزار شناخت دچار مشکل شود، دیگر نمی شناسد. ... لَم یَعرِف بِقَلبِهِ مَعرُوفاً... دیگر با عقل و دل معروف را معروف نمی داند و ممکن است دچار مشکلی شود که پیامبر(ص) فرمودند:
أَنَّ اَلنَّبِیَّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ قَالَ: «کَیْفَ بِکُمْ إِذَا فَسَدَ نِسَاؤُکُمْ وَ فَسَقَ شُبَّانُکُمْ، وَ لَمْ تَأْمُرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ لَمْ تَنْهَوْا عَنِ اَلْمُنْکَرِ؟!» فَقِیلَ لَهُ: وَ یَکُونُ ذَلِکَ، یَا رَسُولَ اَللَّهِ ؟! قَالَ: «نَعَمْ، وَ شَرٌّ مِنْ ذَلِکَ، کَیْفَ بِکُمْ إِذَا أَمَرْتُمْ بِالْمُنْکَرِ وَ نَهَیْتُمْ عَنِ اَلْمَعْرُوفِ» قِیلَ: یَا رَسُولَ اَللَّهِ ، وَ یَکُونُ ذَلِکَ؟! قَالَ: «نَعَمْ، وَ شَرٌّ مِنْ ذَلِکَ، کَیْفَ بِکُمْ إِذَا رَأَیْتُمُ اَلْمَعْرُوفَ مُنْکَراً وَ اَلْمُنْکَرَ مَعْرُوفاً؟!».
پیامبر خدا فرمود: «چه حالى خواهید داشت آن گاه که زنانتان ، فاسد شوند و جوانانتان ، نابکار شوند و شما امر به معروف و نهى از منکر نکنید؟!» . به ایشان گفته شد: اى پیامبر خدا! این واقع مى شود؟ فرمود: «بله ؛ و بدتر از این، چه حالى خواهید داشت آن گاه که به زشتکارى فرمان برانید و از خوبى ها باز دارید؟!» . به ایشان گفته شد: اى پیامبر خدا! این واقع مى شود؟ فرمود: «بله و بدتر از این، چه حالى خواهید داشت آن گاه که خوب را زشت بشمرید و زشت را نیکو؟!» .
شما را چه می شود که وَ لَمْ تَأْمُرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ لَمْ تَنْهَوْا عَنِ اَلْمُنْکَرِ جامعه اینگونه شود. قِیلَ یَا رَسُولَ الله اَن یَکُونُ ذَلِک؟ قَالَ نَعَم. وَ شَرُّ مِن ذَلِک اِذَا رَأَیتُمُ المَعرُوفَ مُنکَرا وَالمُنکَرَ مَعرُوفَا. جا به جا میشود. قُلِبَ وَ جُعِلَ، واژگون می شود. مثلا بنده به جای پا با سرم بخواهم راه بروم. چقدر میتوانم؟ چه میشود؟ چه مشکلاتی ایجاد میکند؟ نظام خلقت این است که من روی پایم بایستم و راه بروم. سرم باید اقتضای سر بودن خودش را داشته باشد. قلب باید تعقل و تفکر کند و شهود داشته باشد؛ اما با این اموری که عرض کردیم اگر قسی شود، اکنّه شود، اگر دچار رین شود، حالت غلف پیدا کند، بر آن قفل زده شود، مرض پیدا کند و اموری که عرض کردم. درون مشکل پیدا میکند.
اگر یک انسان به هر دلیلی دلبسته ی چیزی شد. بدون اینکه تعقل کند، بدون اینکه شرایط لازم دلبستگی را پیدا کند که بنده در تعابیرم تحت عنوان عشق قبل از عقل از آن نام میبرم نه عشق بعد از عقل. یعنی عاشق شده ولی تعقل نکرده و بررسی نکرده به آن دل بسته است. وقتی شما با این فرد صحبت میکنید، حوصله گوش دادن به تحلیل شما که دلبستگیات غلط است، ندارد. نکند دل ما در اثر دلبسته شدن به مقام، دنیا، حب جاه این گونه شود! پیامبر(ص) فرمود: اگر در ذهن شما بگذرد که بند کفش من از بند کفش فلانی بهتر است، این انانیت، شما را ساقط می کند. همچنین فرمودند: اگر کسی دوست داشته باشد صدای پای مشایعه کننده پشت سرش برای تکریم و تعظیم او را بشنود، دچار قساوت قلب میشود. ما کجاییم؟ میگوییم مجلسی میروم که به من احترام کنند!!! من را تحویل بگیرند! من نرفتم مجلسی که تکان بخورم، تغییری در من ایجاد شود؛ لذا قبل و بعد از محرم ممکن است از نظر احساسی تکانی خورده باشم اما نه آن تکانی که از روی تعقل و تفکر باشد.
درخواست طهارت جسم و جان در غسل زیارت
مرحوم میرزا جواد آقای ملکی تبریزی میگویند: «ما در غسل زیارت می خوانیم «اللهمُّ طهِّرلی و طَهِّر قَلبِی وَ اشرَح لِی صَدرِی». این دعاها گویای این حقیقت است که غرض اصلی و مقصود مهم، طهارت قلب و شرح صدر است.»( اسرار الصّلاه، ص 100) یعنی اگر دستور به غسل داده شده بیشتر بُعد و جنبه طهارت قلب و شرح صدر مدّنظر است.
وگرنه که من دارم روی بدنم آب می ریزم و البته ارتباط با طهارت بدن دارد. ولی وقتی می گویم « طَهِّر قَلبِی وَ اشرَح لِی صَدرِی » یعنی بیاندیش که به زیارت امام می روی. زیارت امام را باید کلاس درس بدانیم. آنچه که قرار است در این کلاس درس برای ما حاصل شود چیست؟ باید دل ما را صفا دهد. آیا شده که حرم امام بروم به جای درخواست خانه، ماشین و ادای قرض و... بگویم آقا دلم را نورانی کن. این شبها بیاییم در مجالس اباعبدالله بخواهیم دلمان را نورانی کنند. به خدا قسم معتقدم اگر حتی یاران امام حسین(ع) نگاهی بکنند زیر و رو می شویم. مگر حضرت به حر نگفتند کمی حلوا به شیخ جعفر شوشتری بده، کارش به کجا رسید!
به کوشش خانم حجتی
منبع: جلسه ششم، عاشورا و ظهور کفر بعد از ایمان، دکتر اسدی گرمارودی