۱-خانم رافین از فرانسه
دو راهی چشم هایت راباز کن
خانم رافین از فرانسه
در پاریس به دنیا آمدم و با پدربزرگ و مادربزرگم زندگی می کردم. تا 18 سالگی یک زندگی معمولی داشتم. درس می خواندم و به اسب سواری می رفتم. بیشترین سرگرمی ام هم اسب سواری بود. زندگی با ا سبها، اززندگی با انسان ها برایم آموزندهتر بود. چون در یک خانواده کاتولیک به دنیا آمده بودم، باید به مدرسه کاتولیک ها میرفتم. من هم مثل خیلی از مردم هیچ وقت از خودم درباره دینم سوال نمیکردم. 18 سالم بود که پدربزرگم را از دست دادم. مرگ او برایم خیلی سخت بود. او مثل پدرم بود. پدربزرگم به خدا اعتقاد داشت؛ اما هیچ وقت به کلیسا نمیرفت. من همه ادیان را رد میکردم و حتی به وجود خدا هم شک کرده بودم و نمیخواستم از دینی پیروی کنم.
آن زمان فکر می کردم که دلیل احساس نیاز مردم به دین، نداشتن اعتماد به نفس در آنه است. گمان می کردم تنها عقیده کافی است و نیازی به دین نیست. فکر می کردم این تنها راه برای نترسیدن از مرگ است.
سوالات زیادی در ذهنم وجود داشت که بدون جواب باقی مانده بود. چرا ما در این دنیا زندگی میکنیم؟ آیا بعد از مرگ هم زندگی هست؟ کسی یا چیزی می تواند به سوال های من جواب بدهد؟ در 22 سالگی برای ادامه تحصیل به کانادا رفتم. اولین بار بود که می خواستم در کشور دیگری زندگی کنم. در این سفر فهمیدم، مردم فرانسه خیلی مغرور و متعصب هستند؛ ولی من همیشه سعی میکنم از تعصب بیجا دوری کنم که اگر تعصباتم را کنار نگذاشته بودم، هیچ وقت درباره اسلام تحقیق نمیکردم. چون اسلام چهره بدی در کشو رهای غیر مسلمان مثل فرانسه دارد. رسانه ها به خصوص تلویزیون میخواهد با نشان دادن جنگ در افغانستان، کشت وکشتار در عراق و یا چیزهای دیگر خشونت را به این دین ربط دهند.
چه کسی یا چه چیزی مرا به اسلام علاقه مند کرد:
یکی از دوستان مسلمانم که اهل تونس بود، درباره اسلام با من صحبت می کرد. صحبت هایش باعث شد در مورد اسلام تحقیق کنم. اول از جایگاه زن در اسلام شروع کردم. چون این یکی از موضوعاتی بود که در رسانه ها مورد انتقاد قرار میگرفت. میخواستم بدانم رسانه ها در مورد وضعیت زن در این دین حقیقت را میگویند یا نه. آنها میگفتند که در اسلام زنان برده مردان هستند و هیچ حق و حقوقی ندارند و مجبورند با حجاب باشند. به جای اینکه از کسی این سوالات را بپرسم، ترجیح دادم خودم مطالعه کنم.
چون این جوری وقت بیشتری برای فکر کردن داشتم. اطلاعاتم را در مورد موضوع زن در اسلام کامل کردم و بعد به سراغ جایگاه زن در دین یهودیت و مسیحیت رفتم. فهمیدم اسلام حقوق بیشتری به زنان میدهد. زن در اسلام آزادیهای بیشتری نسبت به مسیحیت و یهودیت دارد و این دین به زنان حقوقی داده که زنان فرانسه، تازه 50 سال است که آنها را به دست آورده اند.
ممکن است برای بیشتر اروپایی ها این موضوع عجیب باشد و با تصوراتشان درباره اسلام خیلی فرق کند. آن قدر به اسلام جذب شده بودم که نمی توانستم این اشتیاق را کنترل کنم. هرچه بیشتر به تحقیقم ادامه می دادم، متوجه می شدم که در این دین، هر نکته یک توضیح منطقی و دلیل محکم دارد. دنبال نکته و مساله ای میگشتم که غیر منطقی باشد، اما هیچ نکتهای پیدا نکردم. قبلا هر چیزی را که متوجه نمی شدم؛ مثل مساله ارث، فکر می کردم بیعدالتی است.
من هیچ وقت به رفتار مسلمانان نگاه نکردم، همیشه به منابع اسلام توجه داشتم و اینکه اسلام از ما چه چیزی میخواهد، پس از مدت کوتاهی، در حدود 3 ماه، اسلام برایم مثل یک آهنربا شده بود، احساس میکردم تنها را ه نجاتم از این هیجان، مسلمان شدن است. بعضی شب ها اصلاً نمی خوابیدم و درباره اسلام و تمام مشکلاتی که ممکن بود، پس از مسلمان شدن، برایم پیش بیاید، فکر می کردم؛ اما دیگر هیچ چیز برایم مهم نبود. اسلام مهم ترین مساله زندگی ام شده بود.
وقتی در کانادا مسلمان شدم، هنوز هیچ مشکلی نداشتم، برای اینکه مردم کانادا و آمریکا برایشان مهم نیست که چه دینی داشته باشی. مشکلاتم از زمانی شروع شد که به فرانسه برگشتم و باید با خانواده ام روبه رو می شدم. یک محیط غیر مسلمان که از مسلمانان و هر چیزی که به عرب ها مربوط می شد خوششان نمی آمد.
درپاریس با مشکلات زیادی روبه رو شدم؛ به عنوان مثال؛ در فرانسه رسم است وقتی آقایی با خانمی که میشناسد روبه رو می شود (همسایه، همکار،...) با هم روبوسی میکنند، در نتیجه وقتی به آقایی سلام میکردم و از روبوسی اجتناب میکردم، فکر میکردند قصد توهین دارم و به نظرشان خیلی عجیب بود.
اسلام همه چیز را در زندگی ام عوض کرد:
همه چیز را، از خوردن تا پوشیدن و روابطم با دیگران. هر روز 5 بار نماز میخوانم. ماه رمضان روزه میگیرم. خمس و زکاتم را هم می دهم. بالاخره تصمیم گرفتم فرانسه را ترک کنم، چون نمی توانستم در فرانسه به راحتی دینم را حفظ کنم. قوانین فرانسه از انجام اعمال اسلام جلوگیری می کند.
نمی خواهم زادگاهم را نادیده بگیرم و اصالتم را فراموش کنم، اما می خواهم مسلمان باشم. خوب این بسیار سخت بود، حتی کار کردن در فرانسه برایم غیر ممکن بود. نمی توانستم با داشتن حجاب (علامت بارز اسلامی)به عنوان یک مهندس، مشغول به کار شوم. حالا در مراکش زندگی می کنم و از زندگی در اینجا راضی هستم. زیرا می توانم به دینم عمل کنم، کار کنم و با حجاب باشم و هر روز صدای اذان را بشنوم و نمازم را اول وقت بخوانم. ماه رمضان د ر کشورهای اسلامی واقعا بی نظیر است. بعد از چند ماه به فرانسه رفتم تا خانواده ام را ببینم. وقتی پدرم دید که حجاب دارم، دیگر نمی خواست مرا ببیند و حتی به من توهین کرد. حالا فقط با برادرم و مادر بزرگم رابطه خوبی دارم. نمی توانم افراد خانواده ام را نادیده بگیرم، اما دینم برایم مهمتر است.
منبع: کتاب آنان که دویدند و رسیدند