جلسه چهارم

تعداد بازدید:۳۴۴

بسم الله الرحمن الرحیم

عاشورا و ظهور کفر بعد از ایمان، جلسه­ چهارم

خلاصه جلسات پیشین

 در جلسات گذشته عرض کردیم که این سوال به ذهن هر انسان پژوهشگری می ­رسد که با توجه به مقام ابی­عبدالله­الحسین(ع) و سفارش قرآن و شخص نبی اکرم در خصوص اهل البیت(ع)، چرا مردمی که علی­الظاهر مسلمان بودند، نماز می­خواندند و روزه می­گرفتند و معترف به ارزش­های اسلامی و حقیقت پیغمبر اسلام بودند، دست به چنین جنایتی زدند و تا این میزان از خود، آلودگی رفتاری نشان دادند. با یک عبارت کوتاه جواب این سوال را این­گونه مطرح کردیم که عامل عمل یزیدیان، کفر پس از ایمان بود. اگر در نگاه قرآن کریم، رستگاری و فلاح به ایمان است و عامل ارزنده­ی درونی در وجود انسان که باعث رفتار و کردار صحیح و خداپسندانه شود، ایمان است، آیا صرف این­که انسان ادعای ایمانی داشته باشد و یا حتی به مرحله­ای از مراحل ایمان نائل شود، ولی شرایط تداوم و بقای ایمان را در خود رعایت نکند، باز هم رستگاری برای او خواهد بود؟

می­توان ادعا کرد اگر کفر بعد از ایمان ایجاد شود، خطر آن از کفر قبل از ایمان بیش­تر خواهد بود؛ چون به نام ایمان، به نام دین و به نام مذهب چه بسا گرفتاری­هایی را ایجاد کنند که کفر قبل از ایمان، اگر این گرفتاری­ها را ایجاد می ­کرد، آن­همه ناروایی و زشتی نداشت و شاید برخی از آن­ها را هم نمی ­توانستند مرتکب شوند.

 در ادامه‌ی تحلیل، توضیح و تفسیر این مطلب به بررسی آیه 82 سوره انعام می‌پردازیم:

الَّذِینَ آمَنُوا وَلَمْ یَلْبِسُوا إِیمَانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولَئِکَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَهُمْ مُهْتَدُونَ

 آنها که ایمان آوردند، و ایمان خود را با شرک و ستم نیالودند، ایمنی تنها از آن آنهاست؛ و آنها هدایت‌یافتگانند.

اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ لَم یَلبِسُوا اِیمَانَهُم بِظُلمٍ... آن­هایی که ایمان آوردند ولی ایمنشان را به ظلم آغشته نمی­کنند. بعد از ایمان ظالم نمی­شوند. اولین نکته که به ذهن ما می­ آید این است که از دید قرآن کریم ممکن است کسانی که مومن می­ شوند، اهل ظلم هم بشوند؛ یعنی ایمانشان در درجه­ ای نباشد یا ضوابط و شرایطی که لازم است رعایت کنند که این ایمان در آن­ها ثابت قدم و مستقر باقی بماند، نباشد. و لذا امکان این­که ایمان با ظلم همراه گردد، طبق این آیه­ شریفه و آیاتی که قبلا با هم بحث کردیم، وجود دارد.

 

بررسی معنایی واژه «ظلم»

این امکان وجود دارد که یک مومن ظالم شود، اکثر مفسرین حتی در برخی از روایات ما، این ظلم را «شرک» معنی کرده­اند که البته می­دانیم هم در قرآن کریم اشاره شده و هم یکی از مصادیق بارز ظلم، شرک است. کسانی که مومن شدند، بعد مشرک نشوند. منتهی مفسرینی که خیلی دقیق­ اند و در بحث روایات هم تعمق خوبی دارند، می­ فرمایند: منظور فقط شرک نیست.اگر ما بخواهیم به معنای ظلم دقت کنیم «ظلم» نقطه ­ی مقابل عدل است، یعنی هر چیزی سر جای خودش قرارنگیرد. هر عملی، هر سخنی، هر باوری که در جای خود نباشد، ظلم است. بنابراین اگر من مرتکب گناه شوم، چون بنا است که این عمل از من سر نزند، این ظلم است. لذا معصیت ظلم است، گناه ظلم است، هر آلودگی که انسان چه در مرحله­ی درونی و چه در مرحله­ی افعال بیرونی مرتکب می­شود، ظلم نام می ­گیرد. پس اگر گفته می­ شود اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ لَم یَلبِسُوا اِیمَانَهُم بِظُلمٍ یعنی کسانی که مومن­ هستند، توجه داشته باشند، گناه نکنند، معصیت نکنند، خلاف آن­چه که خدا می­خواهد انجام ندهند که این، آن اثری که قرار است ایمان ایجاد کند و باقی باشد را از بین می ­برد.

 

اسلام، ایمان و تقوا

    به سه واژه اسلام، ایمان و تقوا در قرآن کریم دقت بکنید. به طور واضح و روشن همه­ی ما می­دانیم که «اسلام» به معنی اصطلاحی، قبل از «ایمان» است. همان اقرار شهادتین و اقرار لسانی و زبانی و اعتراف کردن است که مرحله­ ای از پذیرش است. اما «ایمان» آن مرحله­ ی بالاتری است که این چند جلسه صحبت کردیم. ایمان ابتدا آگاهی و دانستن آن مفهوم و معرفت است و بعد از آن گرایش، دل­بستگی پیداکردن، رغبت داشتن، در دل جایگزین نمودن که تبدیل به عمل شود است. و لذا فلاح به این مرحله اختصاص یافته است:  قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ (سوره مؤمنون، آیه1)

تفاوت ایمان و تقوا در قرآن کریم

خداوند در قرآن می‌فرماید: وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ، (سوره قصص، آیه83) عاقبت برای متقین است، نگفته­اند که برای مومنین است. یعنی ایمانی که با تقوا همراه شود، به تعبیر این آیه به گناه آغشته نگردد، ظلم برای این مومن مطرح نباشد و از ظلم گریزان گردد، به سرانجام و سرمنزل مقصود می ­رسد. وگرنه چه بسا بین راه سقوط کند و از بین برود. به همین دلیل از امام رضا(ع) نقل شده است:

اَلْإِیمَانُ فَوْقَ اَلْإِسْلاَمِ بِدَرَجَةٍ وَ اَلتَّقْوَى فَوْقَ اَلْإِیمَانِ بِدَرَجَةٍ

 ایمان یک درجه بالاتر از اسلام است و تقوا یک درجه بالاتر از ایمان

پس ایمان باید با تقوا همراه شود. لازمه­ی تقوا دوری از گناه و از آلودگی­ها رهاشدن است و لذا آیه­ شریفه می­ فرماید: «اولَئِکَ لَهُمُ الاَمن وَ هُم مُهتَدُونَ». این امنیت همان سرانجام و گرفتن نتیجه­ی نهایی است که صاحبان تفسیر در تفاسیر گفته­اند که اولَئِکَ لَهُمُ الاَمن، به معنی امنیت دنیایی، زندگی خداپسندانه داشتن و رسیدن به نتیجه­ی ایمان در عالم آخرت یعنی امنیت اخروی می‌باشد. وَ هُم مُهتَدُونَ، اضافه کردن این قید پس از اولَئِکَ لَهُمُ الاَمن بدان معناست که اگر اسلام مقدمه­ی ایمان است، اگر ایمان قرار است با تقوا همراه شود تا انسان به ثمره­ی ایمان نائل شود، این افرادند که هدایت شده­اند. لازمه ­ی این هدایت این است که ایمان بیاورند، ایمانشان را با گناه و ظلم آغشته و همراه نگردانند.

     اگر دقت کنیم، در مباحث کلامی، حکمی و حتی عرفانی، نکته­ی ظریفی را مطرح کرده ­اند که انسان­ها در مقام اندیشه و عمل، این دو رکن ارزنده­ که انسانیت انسان­ را رقم می­ زند. اگر باور ما باور درستی نباشد، اگر اندیشه­ی ما اندیشه­ی صحیحی نباشد، اگر عقیده­ به جایی نداشته باشیم، ما از مقام انسانیت دور هستیم همان­گونه که جلسه ­ی قبل گفتیم: ..اولَئِکَ کَالاَنعَامِ بَل هُم اَضَلُّ...(آیه­179 سوره­ اعراف).

 

حسن فعلی و حسن فاعلی

حُسن فاعلی؛ یعنی فاعل در مقام فاعلیت، حُسن داشته باشد. به عنوان مثال: بنده عملی را انجام می­دهم، این عمل ممکن است عمل حَسَنی مانند خدمت به خلق، دستگیری از مستمندان، مهربانی کردن با انسان­های دیگر، باری از دوش بندگان خدا برداشتن و هزاران کار خوب دیگر باشد که انشاءالله خداوند توفیقش را به همه­ ی ما عنایت کند، به این «حُسن فعلی» می­ گوییم. اما اگر منِ فاعل به قصد ریا این کار را می­کنم و یا حتی برای این­که خودم ارضا شوم این کار را می­ کنم، در این­جا حسن فعلی داریم؛ اما حسن فاعلی مطرح نیست. زمانی حسن فاعلی داریم که نیتمان خیر است و می­خواهم برمبنای باور و اعتقاد به خاطر خدا این کار را انجام دهم. گاهی اوقات دنبالش نرفته ­ام تا ببینم چیزی‌که خدا می­ خواهد و خدا می­ پسندد چیست. چه بسا این عملی که من انجام می دهم و تصور می­ کنم که یک عمل خداپسندانه است، اینگونه نباشد. خداوند در قرآن کریم می‌فرماید: «هُمُ المُفسِدُونَ وَلَکِن لَایَشعُرُون» این­ها فاسدند ولی شعور ندارند و می­گویند: «اِنَّمَا نَحنُ مُصلِحُون» ما داریم کار خوب انجام می­دهیم. در حالی که کارشان غلط است. این­جا ممکن است حسن فاعلی باشد، اما حسن فعلی نیست. لذا این دو عبارتی که در این­جا مطرح شد:

 اَلَّذِینَ آمَنُوا... حسن فاعلی دارند، مومن هستند. همان طور که گفته شد هر درجه­ای از ایمان که ما در قرآن و روایات معصومین مورد نظر قرار می­ دهیم، به معنای در دل جای گرفتن خدا ، خدایی بودن و خداخواه شدن، بر مبنای خواست خدا عمل کردن و تسلیم محض الهی شدن می‌باشد. این مطلب در این آیه­ی شریفه که برای خیلی از مفسرین ایجاد سوال کرده و جوابش را هم داده ­اند توضیح داده شده­است:

 یَا اَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اُدخُلُوا فِی السِّلمِ کَافَّةً وَ لَا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّیطَان(سوره بقره، آیه 208)

ای اهل ایمان! همگی در عرصه تسلیم و فرمان بری [از خدا] در آیید، و از گام های شیطان پیروی نکنید، که او نسبت به شما دشمنی آشکار است.

 ای کسانی که ایمان آوردید، کاملاً داخل سلم و اسلام شوید. خب اسلام که قبل از ایمان است. چگونه کسانی که ایمان آوردند، داخل اسلام شوند؟ می­گویند این­جا معنای لغوی اسلام مد نظر است؛ نه اصطلاحی. «اسلام» در لغت یعنی تسلیم محض. (مثلا می­ گوید نماز صبح دو رکعت بخوان، من می­خواهم سه رکعت بخوانم، این معنا ندارد. می­گوید در سفر نماز چهار رکعتی را دو رکعت بخوان، باید بگوییم چشم، چهار رکعت معنا ندارد. کل ماه مبارک رمضان روزه گرفتی، فردا عید فطر است و نباید روزه بگیری، چشم تسلیم­ام. پس لازمه­ی ایمان، اُدخُلُوا فِی السِّلمِ کَافَّةً است؛ این می­شود حسن فاعلی. اما حسن فعلی این­که ایمان را به ظلم آغشته نکند. اگر ایمان به ظلم آغشته شود و بعد کم­کم به کفر بعد از ایمان بینجامد، دو خطر بسیار بزرگ برای ما ایجاد می­کند که تمام بدبختی­های بعدی ما بر مبنای این دو خطر ایجاد می­شود:

آلوده شدن ابزار معرفت

مرحله­ اول: ظلم پس از ایمان و آغشته کردن ایمان به ظلم که ما را در مسیر کفر بعد از ایمان پیش می­برد، باعث می­شود که ابزار معرفت ما آلوده شود. قلب (عقل و دل)، چشم و گوش ابزار معرفت هستند. وقتی ابزار معرفت آلوده شد، حتی نسبت به ایمانی که تا کنون آورده است، چون ابزار معرفت دچار مشکل شده، ممکن است در آن قسمت اولیه­ی شرط ایمان که آگاهی نسبت به حقایق است، دچار شک و بعد از شک کاملا دچار ارتداد گردد.

مرحله­ دوم: نسبت به تفسیر و تحلیل و توجیه اعمال در مرحله­ی حسن فاعلی دچار اشتباه شود و این بسیار خطرناک است. یعنی اگر قرار است من مومن باشم که رستگار شوم، باید در مرحله­ی اول، آگاهی و معرفتم را نسبت به آن­چه که قرار است به آن دل ببندم، آگاهی و معرفت صحیح باشد، وگرنه من به چیزی دل بستم، گرایش پیدا کرده­ام و رغبت دارم که غلط است. طبق قرآن کریم این شرح صدر کفری و شرح صدر منفی است، نه شرح صدر مثبت. لذا همان­گونه که در مرحله­ی اول برای ایمان آوردن و ایمان صحیح باید با معرفت درست به عنوان شرط لازم ایمان حرکت کنم، برای تداوم ایمان باید تداوم این معرفت صحیح را داشته باشم. نه تنها باید معرفت صحیح به معنی باقی ماندن تداوم بیابد، بلکه باید تکامل پیدا کند و قوی­تر شود. مثلا یکی از بارزترین مواردی که معرفت او به عنوان مقدمه­ ی ایمان به او لازم است، معرفت الله است. أَوَّلُ اَلدِّینِ مَعْرِفَتُهُ(نهج البلاغه، خطبه1). ابزار معرفت الله، عقل و دل و چشم و گوش است. با چشم به عجایب این عالم بنگریم، با گوش آن­چه در رابطه با حضرت حق است را بشنویم (چه از انبیا و اولیا، چه از بزرگان، چه از دیگران) و با عقل و دل سراغ تحلیل عقلی و همچنین شهود قلبی برویم تا معرفت پیدا کنیم.

     فرض کنید بنده با این ابزار معرفت در این مرحله ­ی نخست، نسبت به حضرت حق، به درجه­ ی 5 از معرفت رسیده­ ام و تا این درجه گرایش هم ایجاد کرده ­ام و رغبت هم دارم و در دلم هم جای دادم؛ تا اینجا می­شود ایمان درجه­ی 5. زمانی موفق هستم که این معرفت به درجه­ی 6، 7 و... برسد، معرفت بالاتر رود و دل­بستگی هم بیش­تر شود. لازمه­ی آن این است که ابزار معرفت من سالم باشد و کارایی خودش را داشته باشد. اگر این ابزار معرفت از کار بیفتد، نه تنها آن معرفت را از این درجه به رتبه ­ی بالاتر نمی ­رساند، بلکه ایجاد تردید می ­کند: نکند این مطلبی که تا کنون آموخته ­ام غلط باشد. شک راه پیدا می­ کند، ریب می ­آید. شیطان هم در این­جا شروع به تسویل نفس می­ کند. لذا باید به این نکته­ی بسیار مهم توجه کنیم که اگر قرار است منشاء اعمال ما ایمان باشد، تداوم ایمان به شکل صحیح در دنیای وجود ما باید با تکامل ایمان همراه باشد. وقتی ابزار معرفت آسیب دید، هم تکامل معرفت که مقدمه­ی ایمان است و هم تداوم آن ممکن نیست.

فهم غلط، ثمره ایمان آغشته به ظلم

در اصول کافی جلد 2 ص 273ذیل آیه 15سوره­ی مطففین روایتی از امام باقر(ع) نقل شده است. ابتدا 3-2 آیه­ای که در سوره­ی مطففین باهم در ارتباط است، توضیح می­دهیم که اگر ایمان به ظلم آغشته شد، یعنی مومن تقوا را رعایت نکرد، وارد معصیت شد، این معصیت زمینه­ را در آلوده­کردن ابزار معرفت به جایی می­ رساند که فهم غلط می ­شود. لذا شما می ­بینید که هرچه می­ خواهید با این انسان سخن بگویید، مطلب واضح را از شما نمی ­پذیرد و شما از این مسئله تعجب می­کنید. مثلا یک جوان کم­ تجربه­ای بر مبنای هوای نفس و نه بر مبنای عقل و زمینه­ های تعقلی درست و معیارهای ارزنده، عاشق یک معشوقی شده است. الان بر مبنای هوای نفس و احساسات و شهوات و غرایض جوانی، دلباخته­ی این مدل اتومبیل، این مدل پوشش یا معشوق شده است. شما هرچه دلیل قوی منطقی به تعبیر اهل فن، محکمه پسند ارائه می­ کنید، اثری روی او نمی­ گذارد. چون آن هوا در درون، چنان چشم و گوشش را بسته و عقلش را از کار انداخته که واقعا نمی ­تواند بفهمد شما چه می ­گویید. مشکل در مقدمه است. باید ریشه و مقدمه ­اش را زدود.

 

اثرات همراهی ظلم با ایمان

اگرانسان­هایی مؤمنیم ولی ظلم را همراه ایمان می­ کنیم، تقوا را بعد از ایمان رعایت نمی­ کنیم، در درون ما این حالت ایجاد می­ شود:

سوره­ مبارکه مطففین آیات 13، 14 و 15:

إِذَا تُتْلَى عَلَیْهِ آیَاتُنَا قَالَ أَسَاطِیرُ الْأَوَّلِینَ (آیه 13)

وقتی آیات ما بر او خوانده می‌شود می‌گوید: «این افسانه‌های پیشینیان است.

وقتی آیات ما را برای این گروه تلاوت کنند. می‌گویند افسانه است. این آیه­ی قرآن و سخن الهی است. در قرآن در مورد ایمان و مومن می­فرماید:

إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذَا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذَا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِیمَانًا وَعَلَى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ(سوره انفال،‌ آیه2)

مؤمنان، تنها کسانی هستند که هرگاه نام خدا برده شود، دلهاشان ترسان می‌گردد و هنگامی که آیات او بر آنها خوانده می‌شود، ایمانشان فزونتر می‌گردد و تنها بر پروردگارشان توکل دارند.

نشانه­ ی ایمان چیست؟ وقتی آیات الهی تلاوت می­ شود، باید ایمان افزایش بیابد و تداوم و تکامل ایمان را سبب شود. اما در آیه­ ی 13می­ فرماید که کسانی هستند که وقتی آیات ما خوانده شود «اِذَا تُتلَی عَلَیهِ آیَاتُنا قَالَ اَسَاطِیرُ الاَوَّلِین» می گویند این مزخرفات چیست؟ این­ها را جزء اساطیر می­ دانند. می‌گویند قدیمی‌ها چیزهایی گفتند و این­ها هم همین­ جوری باور کردند و برای ما مطرح می­ کنند. این کهنه پرستاران هم دارند آن را ادامه می دهند. قرآن کریم درباره علت این سخن می­­ فرماید:

کَلَّا  بَلْ  رَانَ عَلَى قُلُوبِهِمْ مَا کَانُوا یَکْسِبُونَ (سوره مطففین، آیه 14)

چنین نیست که آنها می‌پندارند، بلکه اعمالشان چون زنگاری بر دلهایشان نشسته است!

 اگر ابزار معرفت از کار بیفتد، معرفت آلوده می ­شود، اگر معرفت آلوده شود، مقدمه ­ی همه ­ی ارزش­های انسانی می­ لغزد. مثلا این حسینیه را در نظر بگیرید. اگر پایه­ هایش بلغزد، هرچقدر هم دیوارهایش را تزئین کنیم و سقفش را کاشی کاری کنیم فایده­ای ندارد. پایه­ ی ایمان ما معرفت است. پایه ­ی حرکات انسانی ما درست کارکردن عقل، دل، چشم و گوش است. همان­گونه که گفتیم ظلم و کفر بعد از ایمان، شرح صدر برای کفر کار را به جایی می­ رساند که: «کَلَّا بَل رَانَ عَلَی قُلُوبِهِم مَا کَانُوا یَکسِبُون».

 

زنگار گرفتن گوهر وجود

«رِین» یعنی زنگ ­زدن یک چیز ارزنده. مثلا شمشیر به عنوان یک ابزار دفاع، ارزنده است. که اگر در دست اهلش باشد همچون ذوالفقار امیرالمومنین(ع) کارها می‌کند. اگر شمشیر زنگ بزند، دیگر شمشیری نیست که بتواند بُرش دهد. رِین به معنای زنگ و «رانَ» به معنای زنگ زدن است.

دل و قلب انسان مانند آینه است. ارزش آینه به شفافیت آن است که بتواند منعکس کند. در روایت داریم:

أَنَّ قَلْبَ الْمُؤْمِنِ‏ عَرْشُ‏ الرَّحْمَنِ. (بحارالانوار، ج55، ص39)

همانا قلب مؤمن عرش خداوند رحمان است.

واژه­ عرش برای رحمان به کار رفته است؛ یعنی رحمت عامه­ ی الهی که کل کائنات را در بر می ­گیرد. «یُدَبِّرُ الاَمر مِنَ العَرش» آن­چه که از عرش با رحمت رحمانیه ­ی پروردگار قرار است بر کل هستی عنایت و تدبیر شود. آن­وقت «اَلقَلبُ عَرشُ الرَّحمَان». ارزش این قلب با عظمت، اصلا با آن شمشیر که گفتیم قابل مقایسه نیست، قلب بسیار ارزش دارد. حالا اگر زنگار بر این آینه بنشیند.

 

عوامل زنگار دل

ظلم و گناهی که همراه ایمان است باعث این امر می­شود. البته «کَلَّا بَل رَانَ عَلَی قُلُوبِهِم مَا کَانُوا یَکسِبُون» خودشان این کار را کردند. این که طبع (مهر) می ­زنند به این علت است که خودمان می­خواهیم. ما باعث می‌شویم.  چرا بَل رَانَ عَلَی قُلُوبِهِم، بر قلبشان زنگار می ­نشیند؟ به علت مَا کَانُوا یَکسِبُون. چه چیزی کسب کردند؟ ظلم کردند، گناه کردند، معصیت کردند، تهمت زدند. باید از گناه ترسید. گناه جان را بیچاره و فلج می­ کند؛ حتی یک دروغ، یک غیبت، یک انانیت. اینها زنگ های اولیه است. مثلا وقتی یک لکه­ ی زنگ روی شمشیر افتاد، فوری حساس می­ شویم. تمام تلاشمان را می­ کنیم تا مثل روز اول شود اگر تیرآهنی داشته باشیم سریع ضد زنگ می‌زنیم تا زنگ نزند؛ اما چرا در مورد قلب این کار را نمی­ کنیم؟! زنگ روی زنگ می ­آید و تمام فضای قلب را می‌گیرد، کَلَّا نه اینگونه نیست بَل رَانَ عَلَی قُلُوبِهِم زنگار بر دل هایشان نشست مَا کَانُوا یَکسِبُون به خاطر کارهایی که کردند نتیجه­ ی آن چیست؟

 

محرومیت نتیجه زنگارهای آیینه قلب

کَلَّا إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ یَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ (سوره مطففین،‌ آیه 15)

این چنین نیست که آنان می پندارند، بلکه اینان در آن روز از پروردگارشان محجوب اند.

در این مرحله دیگر بین او و خدا حجاب قرار گرفته است. دیگر از خدا بهره­مند نمی ­شود. عدم بهره­مندی از خدا در دنیا چیست؟ دیگر از عنایت، رحمت، هدایت، افاضه­ی الهی و...بهره مند نمی‌شود. توفیق توبه هم پیدا نمی کند. ظلم و گناه در ایمان باعث می­شود که اگر همان مراحل اولیه­ی آن حساس نشویم، دیگر امکان توبه هم پیدا نکنیم. محجوب­ شدن از خدا در دنیا، باعث می ­شود تا از همه ­ی آن­چه که قرار است در این عالم از آن بهره­ مند شویم، محروم شویم و در قیامت چیست؟...

 

 کور دلی عامل کوری در آخرت

وَمَنْ کَانَ فِی هَذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمَى وَأَضَلُّ سَبِیلًا سوره اسراء، آیه 72

و کسی که در این دنیا کوردل باشد، در آخرت هم کوردل و گمراه تر است.

 کسی که در این عالم اعمی است (منظور نابینایی چشم سر نیست)، در آخرت هم اعمی است و ضلالت او در آن­جا سخت­تر و بدتر و بیچاره­تر است.

پیامبر(ص) در این خصوص می‌فرمایند:

أَعْمَى‏ الْعَمَى‏ الضَّلَالَةُ بَعْدَ الْهُدَى وَ شَرَّ الْعَمَى عَمَى الْقَلْب‏.( بحارالانوار جلد 21 صفحه­ی 211)

نابیناترین نابینایی، کورترین کوری و بدترین نابینایی این است که انسان هدایت شود؛ اما رها کند و به ضلالت افتاد. پس منظور از اعمی در این­جا کفر بعد از ایمان است. و بدترین نابینایی، نابینایی چشم دل است.

امام رضا(ع) در عیون و اخبار الرضا می‌فرمایند:

وَ ذَلِکَ قَوْلُهُ عزّوجلّ وَ مَنْ کانَ فِی هذِهِ أَعْمی فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمی وَ أَضَلُّ سَبِیلًا یَعْنِی أَعْمَی عَنِ الْحَقَائِقِ الْمَوْجُوده.( عیون و اخبار الرضا، جلد 1 صفحه­ی 174)

حضرت درباره «اعمی» در آیه «وَ مَن کَانَ فِی هَذِهِ أَعْمَی فَهُوَ فِی الآخِرَةِ أَعْمَی وَ أَضَلُّ سَبِیلًا» می‌فرمایند: یعنی کسانی که از دیدن حقایق موجود کورند. 

بینایی نسبت به حقایق موجود در این عالم چیست؟ پیامبر(ص) با آن عظمت در دعایشان می­ فرمایند:

رَبِّ اَرِنِی الاَشیَاء کَمَا هِیَ

خداوندا! حقایق را آن گونه که هست، به من نشان بده.

یعنی حقیقت را شناختن. ما قرار است در این دنیا حقیقت را با چه چیزی بشناسیم؟ با قلب، عقل، چشم، گوش و... . اگر کسی در این دنیا اعمی شد، در آخرت اعمی است؛ یعنی اگر کاری کرد که چشم دل و عقلش از کار افتاد، حقایق موجوده را نمی­ شناسد.

خداوند در آیه ­ی 7 سوره ­ی روم می‌فرماید:

یَعْلَمُونَ ظَاهِرًا مِنَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَهُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ

آنها فقط ظاهری از زندگی دنیا را می‌دانند، و از آخرت (و پایان کار) غافلند!

خیال می ­کند حقیقت همین است. زمانی به خودش می­ آید(که دیگر دیر است!):

 در زمین دیگران خانه مکن              کار خود کن کار بیگانه مکن

 کیست بیگانه تن خاکی تو               وز برای اوست جان­سایی تو

تا تو تن را چرب و شیرین می ­دهی      گوهر جان را نیابی فربهی

ای برادر تو همه اندیشه­ ای                ما بقی خود استخوان و ریشه­ ای

چنان به ظواهر دل خوش می­کند که:

مرغ بر بالا پران و سایه­ اش                می­دود بر خاک پران مرغ­وش

ابلهی صیاد آن سایه شود                 می­ دود چندان که بی­مایه شود

بی­خبر کان عکس آن مرغ هواست      بی­خبر که اصل آن سایه کجاست

تیر می­ اندازد بهر سایه او                  ترکشش خالی شود در جست­ وجو

ترکش عمرش تهی شد عمر رفت        از دویدن در شکار سایه تفت

  «اَعمَی عَنِ الحَقَائِقِ المُوجُودَة...، از دیدن حقایق موجود کورند، در این دنیا نمی­فهمد. لذا «اَلنَّاسُ نِیامٌ فَاِذَا مَاتُوا انتَبَهُوا» مردم خواب­اند. وقتی مردند تازه می­ گویند وای چه خبرها بود و ما به چه دل خوش کرده بودیم. اما اَعمَی عَنِ الحَقَائِقِ المُوجُودَة... در قیامت به چه معنی است؟ اگر به درجاتی از درجات پایین بهشت رفت، مثلا در بهشتِ عبادتِ تاجرپیشگان، در بهشتِ عبادتِ بردگان، نسبت به حقایق بهشت احرار اعمی است. لذا معنی این عبارت «آن­چه را که سلمان می­ دانست اگر ابوذر می­ دانست هلاک می ­شد،» در این­جا معنایش روشن می شود.

از امام باقر(ع) در ذیل آیات شریفه­ ی مطففین، مخصوصا آیه­ی «کَلَّا بَل رَانَ عَلَی قُلُوبِهِم مَا کَانُوا یَکسِبُون» روایتی نقل شده است:

مَا مِنْ عَبْدٍ إِلَّا وَ فِی قَلْبِهِ نُکْتَةٌ بَیْضَاءُ فَإِذَا أَذْنَبَ ذَنْباً خَرَجَ فِی النُّکْتَةِ نُکْتَةٌ سَوْدَاءُ فَإِنْ تَابَ ذَهَبَ ذَلِکَ السَّوَادُ وَ إِنْ تَمَادَى فِی الذُّنُوبِ زَادَ ذَلِکَ السَّوَادُ حَتَّى یُغَطِّیَ الْبَیَاضَ فَإِذَا غَطَّى الْبَیَاضَ لَمْ یَرْجِعْ صَاحِبُهُ إِلَى خَیْرٍ أَبَداً وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- کَلَّا بَلْ رانَ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ ما کانُوا یَکْسِبُونَ‏.( اصول کافی جلد 2، ص 273)

هیچ بنده اى نیست مگر آن که در دلش نقطه اى سفید وجود دارد ؛ پس هر گاه گناهى مرتکب شود ، در آن نقطه ، نقطه اى سیاه پدید آید، که اگر توبه کرد آن سیاهى مى رود و اگر در گناهان فرو رفت، نقطه سیاه افزایش مى یابد چندان که همه سفیدى را فرو مى پوشاند . و چون سفیدى پوشانده شد، گنهکار دیگر به خیر و صلاح باز نمى آید . این است سخن خداوند عزّ و جلّ که : «به حقیقت ، کارهایى که مى کردند ، بر دلهایشان زنگار بسته است» .

مَا مِن عَبدٍ اِلَّا وَ فِی قَلبِهِ نُکتَةٌ بَیضَاء. هیچ انسانی (هیچ بنده­ای از بندگان خدا)نیست، مگر در قلبش یک نکته­ ی سفید، روشن و زیبا و درخشنده ­ای وجود داشته باشد. واژه «بیضا» می تواند اشاره به نورافکنی یا روشنگری هم داشته باشد. مثلا یک فضای تاریک  داریم. یک روزنه ­ی کوچکی به یک منبع نور متصل است و یک سفیدی از آن­جا بیرون می ­زند. این دارد از این موضوع خبر می­دهد که اگر شما آن را شرح دهید، گسترش دهید و... آن نور شدت پیدا می ­کند. این در درون هر انسانی هست. ...فَاِذَا اَذنَبَ ذَنباً خَرَجَ فِی النُّکتَةِ نُکتَةٌ سَودَاء، وقتی گناهی را مرتکب می­ شود (این­جا گفته نشده که گناه حتما باید در حد قتل باشد، گناه، گناه است. گناه صغیره را صغیره شمردن و بی ­ارزش حساب کردن می­ شود کبیره.) با توجه به آنچه گفته شد  هر لغزشی، هر گناهی به تعبیر آیه­ ی 82ی سوره مبارکه­ ی انعام «اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ لَم یَلبِسُوا اِیمَانَهُم بِظُلمٍ، انجام شود، یعنی این­ها یک ظلمی را مرتکب شده­اند (در حد شکستن دل، بردن آبروی یک انسان، حتی در قالب شوخی فردی را به مسخره گرفتن، نمک خوردن و نمکدان را شکستن، قدر پدر و مادر و بزرگترها را ندانستن، بی ­احترامی نسبت به بزرگ­ترها و...)، یک نکته­ی سیاه در این­جا وارد می­ شود، اما خدا یک روزنه­ ی امید قرار داده است. فَاِن تَابَ ذَهَبَ ذَلِکَ السَّوَادُ، تا زمانی که ظلم درون مومن به حدی نرسیده است که امکان توبه از او سلب شود.

 جناب حر به مو رسید، اما پاره نشد (البته این­ها زمینه دارد). چرا از این همه لشکریانی که در مقابل امام حسین(ع) قرار گرفتند، حر و فرزندش و برادرش شهید شدند ، عمر سعد هم زد و برد و خورد!  واقعا کدام یک بُردند؟! بشر! عقل و دل را به کار بیانداز! اگر چشم ما خوانده و گوش ما شنیده است که عمر سعد اینگونه بود و این شد و حر این شد این دریافت گوشی و چشمی را مواد جان قرار دهیم و به عقل و دل بدهیم، البته عقل و دلی که آلوده نشده باشد. آیا واقعا نمی گوید: حر خوشا به حالت؟ بدا به حال عمر سعد؟ امام حسین(ع) به عمر سعد فرمود به گندم ری نمی رسی! گفت: به جوی آن اکتفا می کنم! حضرت به او فرمودند به آن هم نمی رسی. بازیچه دست بچه ها خواهی شد.آیا این ها درس عبرت نیست؟ چرا عبرت نمی‌گیریم؟ برای کوچکترین چیز در این عالم ناراحتی به وجود می آوریم، به خاطر خودخواهی ها، تکبرها، انانیت ها، خودمحوری ها وادار به غیبت و تهمت، اذیت و آزار دیگران، قدرنشناسی می‌شویم، برای تعلقات چند روزه دنیوی یا خواسته های حیوانی خودمان حتی دل پدر و مادر را می‌شکنیم و قدر اساتید و مربیان را نمی‌دانیم.

 وَ اِن تَمَادیَ فِی الذُّنُوبِ، این که بگوییم این­که چیزی نیست و بار دوم و سوم هم مرتکب گناه شویم، به جای ندامت و پشیمانی و توبه و ترک آن، به ذنوب ادامه دهیم، زَادَ ذَلِکَ السَّوَادُ حَتَّی یُغَطِّیَ البَیَاضَ، این سیاهی آن­قدر زیاد می­شود که آن روزنه را می­بندد و آن سفیدی را به طور کلی محو می­ کند. فَاِذَا یُغَطَّی البَیَاضُ لَم یَرجِع صَاحِبُهُ اِلَی خَیرٍ اَبَدا، دیگر هرگز آن فرد امکان بازگشت ندارد وَ هُوَ قَولُ اللهِ عَزّ وَ جَلّ «کَلَّا بَل رَانَ عَلَی قُلُوبِهِم مَا کَانُوا یَکسِبُون»». پس ما کانوا یکسبون، ذنبی است که برایش توبه نمی­ کنیم و به آن ادامه می­ دهیم. در بحث های کلامی آمده است که ممکن است مومن گناه بکند، در آن حال زمینه سلب ایمان فراهم می شود یا آن زمان ایمان از او سلب می شود که اگر توبه کند به کفر بعد از ایمان نمی رسد؛ اما وقتی که توبه نمی کند جسور می شود.  پس انسانی که مومن است، اگر گناه کند اما بعد آن توبه کند، به کفر بعد از ایمان نمی­ انجامد. اما وقتی توبه نکند، جسور می­ شود. توبه کردن هم به معرفت دستگاه معرفتی مربوط است. کسی توبه می­ کند که در دستگاه معرفتی­ اش بگوید: بد کردم، گناه بد است، من باید عبد خدا بشوم. این معرفت را در دلش جای دهد.  بعد باید مومنِ به توبه شود. یعنی یک مومنی که مُذنب شده تا مومنِ به توبه نشود، تائب نمی­ شود و تا تائب نشود، زمینه­ ی کفر بعد از ایمان را در خودش از بین نبرده­ است؛ بلکه تقویت کرده است. در نتیجه آن مشکلات ایجاد می شود.

 

راه های پیشگیری ازکوردلی

 در این جلسه درد را بیان کردیم و انشاءالله با روایتی از پیامبر، درمان را هم توضیح می­ دهیم که چه کاری باید انجام دهیم تا دستگاه معرفتی ما دچار مشکل نشود و قلب ما به قساوت نیفتد و دچار رِین نشود و چشم و گوش ما اعمی نشود، چه نسبت به حقایق موجود در این عالم و چه حقایق موجود در جهان آخرت. شاید در آخرت دلم به کاخ خوش باشد اما نمی­ دانم و نمی فهمم بالاتر از آن چه خبر است! نمی فهمم همراهان ابی‌عبدالله با امام حسین(ع) و شاگردان امیرالمومنین با ایشان چه لذتی می برند. همان طور که سپاهیان یزید شب عاشورا (به دنیا) دل خوش کردند، نمی دانستند آنها با عشق بازی خدا چه دل خوشی دارند! حضرت زینب(س) شب یازدهم با نماز شب چه عالمی دارد! اینها نسبت به حقایق نابینا هستند برای این که نسبت به این حقایق نابینا نشویم پیامبر(ص) می‌فرمایند:

تَذَاکَرُوا وَ تَلَاقَوْا وَ تَحَدَّثُوا فَإِنَّ الْحَدِیثَ جِلَاءٌ لِلْقُلُوبِ إِنَّ الْقُلُوبَ لَتَرِینُ کَمَا یَرِینُ السَّیْفُ جِلَاؤُهَا الْحَدِیثُ.( اصول کافی جلد 1 ، ص 41)

چه کار کنیم؟

1- تَذَاکَرُوا

 با همدیگر اهل ذکر شوید. اگر با هم نشستیم از خدا و دین و پیامبر و امام و ارزش­های معنوی و از زمینه­ ی تعالی همدیگر بگوییم، به هم تذکر بدهیم، مثلا شما به من بگویید که من احساس می­ کنم تو کمی متکبر شده­ ای. من نباید قهر و پرخاش و... بکنم. چند احتمال وجود دارد: 1- شما راست می­ گویید. 2- به من حسادت می ­ورزید، اشتباه می­ کنید؛ اما اولین احتمال این است که شما راست می­ گویید. چون اگر راست بگویید خطر برای من خیلی بیش­تر است. اگر اشتباه کند، حسادت کند و... خطر برای او است. اول به فکر نجات خودم باشم:

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَکُمْ وَأَهْلِیکُمْ نَارًا وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ (سوره تحریم، آیه6)

ای کسانی که ایمان آورده‌اید خود و خانواده خویش را از آتشی که هیزم آن انسانها و سنگهاست نگه دارید؛

با خودم بگویم نکند راست می­ گوید. بنشینم و به آن فکر کنم. اگر متوجه شوم که راست می­ گوید، پس او آینه ­ی خوبی برای من بوده­ است. در این­جا تذاکروا به این معنی است که به او بگویم ممنون، چه کمکی به من کردی. برای مثال وقتی پزشک نتیجه­ ی آزمایش و عکس رادیولوژی و... ما را دید و گفت که احتمال می­ دهم چنین مشکلی داشته باشید، شما به پزشک می­ گویید: برو! خودت مریضی!؟ اگر راست باشد چه؟ پس به هم تذکر دهید. از پیامبر(ص) پرسیدند با چه کسانی مجالست کنیم؟ فرمودند: همین سوال را حواریون از حضرت عیسی(ع) پرسیدند:

قالُوا[ الحَوارِیّونَ لعیسى علیه السلام ]: یا رُوحَ اللّه ِ، فمَن نُجالِسُ إذا ؟ قالَ : مَن یُذَکِّرُکُمُ اللّه َ رُؤیَتُهُ ، و یَزیدُ فی عِلْمِکُم منطِقُهُ ، و یُرَغِّبُکُم فی الآخِرَةِ عَمَلُهُ .

حواریان عیسى علیه السلام عرض کردند: یا روح اللّه ! پس با چه کسى همنشین شویم؟ فرمود: با آن که دیدارش شما را به یاد خدا اندازد و گفتارش بر دانش شما بیفزاید و کردارش شما را به آخرت ترغیب کند.

باید بگردیم و چنین هم­نشینانی پیدا کنیم، نه این­که وقتی پیدا کردیم از آن­ها فرار کنیم. نباید از این­ها فرار کنیم و بگوییم اینها فقط از خدا حرف می‌زنند. برخی افراد تحمل شنیدن این حرفها را ندارند در حالی‌که اگر به او گفته شود پیشنهادی دارم که ثروتت روز افزون شود، سریع پی‌گیری می کند و حاضر است هر شب در جلسه شرکت کند. به فکر اصلاح خودمان باشیم. به همدیگر بگوییم مادی و دنیوی شدیم، مقام پرست و خودمحور شدیم، ... از این حرفها ناراحت نشویم و اگرنه ایمانمان آلوده می ­شود.

2- تَلَاقَوْا

به ملاقات همدیگر بروید. ملاقات دو مومن با همدیگر برای زیاد کردن ایمان است. مثلا ما وقتی به زیارت می­ رویم (مثلا زیارت امامزادگان)، ضمن این­که آن بزرگ را تکریم می­ کنیم، این تکریم در درون ما چه چیزی ایجاد می­ کند؟

مرحوم جواد آقای ملکی تبریزی مطلبی در مورد غسل زیارت می­ فرمایند: این­ها همه برای ما است. تاثیراتی در ما ایجاد می­ کند و... وگرنه خب شما غسل زیارت انجام ندهید. اصلا زیارت معصوم نروید. این­ها همه برای این است که در ما تکانی ایجاد کند.  

به ملاقات کسانی بروید که ملاقاتشان شما را به یاد خدا می ­اندازد. درِ خانه ­شان بنشین. مانند داستان عنوان بصری که به ملاقات امام صادق(ع) آمد و حضرت او را نپذیرفت؛ اما  ادامه داد تا امام او را راه بدهد. بالاخره وقتی دید که امام او را راه نمی­ دهند، کنار قبر پیامبر(ص) رفت و به ایشان متوسل شد که شما به دل امام صادق(ع) اندازید که من را راه بدهد. اما الان اگر ما با بزرگی تماس بگیریم و به خاطر کار و مشغله­ ی زیاد نتواند پاسخ ما را بدهد، ما قهر می ­کنیم. نتیجه­ اش این می شود که خودمان را محروم می­ کنیم.

3‌- تَحَدَّثوا

 احادیث را با هم در میان بگذارید. مطالب معصومین را باهم گفت و شنود کنید. فَاِنَّ الحَدِیثَ جِلَاءٌ لِلقُلُوبِ... احادیث دل شما را جلا می­دهد. اِنَّ القُلُوبَ لَتَرِینُ کَمَا یَرِینُ السَّیفُ... همان­طور که شمشیر زنگ می­زند و زنگار می­گیرد، دل شما هم زنگ می­زند. اما این سخن گفتن­ها، گفت و شنودها، مجالس، این مذاکرات، با این افراد نشستن دل را جلا می­دهد. لذا برخی از بزرگان سالیانی دراز دعا می­کردند که خداوند توفیق هم­نشینی با صاحبدلان و صاحب نفسان را به ایشان بدهد. حالا اگر دعا کردم، گریه و ناله کردم و صاحب نفسی سر راه من قرار گرفت و یک انتقاد به من کرد، یک نهی از منکر به من کرد، چنان به من برمی ­خورد که شامل این شعر می­ شوم:

تا دل مرد خدا نآمد به درد                هیچ قومی را خدا رسوا نکرد

    دل که ابزار معرفت است، با گناه بعد از ایمان آلوده می ­شود. ولی باید کاری کنیم که اگر گناه هم کردیم، زمینه لغزش هم داریم؛ اما راه بازگشت را نبندیم. چرا جناب حر این­گونه عاقبت به خیر شد و به رستگاری رسید؟ دو نکته را بیان می­کنند:

1)اولین باری که حر به امام حسین(ع) رسید، موقع نماز که شد، امام حسین(ع) به او فرمود: تو با سپاهیانتان نماز بخوان، من هم با سپاهیانم. حر گفت: یا ابن رسول الله، شما پسر پیغمبرید. من پشت سر شما نماز می­خوانم. پس او روزنه را نبسته است. این دریچه به عالم نور را کاملاً مسدود نکرده است. زنگار تمام قلب او را نگرفته است.  

2)وقتی به امام حسین(ع) عرض کرد: ابن زیاد گفته که من شما را همین­جوری ببرم یا با یزید بیعت کنید حضرت فرمودند: ثَکَلَتکَ اُمُّک... حرّ پاسخ داد: «به خدا سوگند اگر کسى از عرب چنین سخنى بر زبان جارى مى ساخت، پاسخش را مى دادم! امّا مادر شما فاطمه­ زهرا(ص) است.» حضرت زهرا ملکه­ ی عالم وجود است. اگر حسین(ع) مصباح الهدی است، فاطمه­ زهرا(س) همه کاره ­ی دستگاه خداست و آن عنایتی که از کانال فاطمه­ ی زهرا(س) شود، حساب خاصی دارد.

لذا وقتی روز عاشورا حر دید که قضیه جدی است، دیدند که حر می­لرزد. چه شد؟ تو جنگجوی ماهری بودی... گفت: خودم را بین جهنم و بهشت می ­بینم. اذا تابَ... وقتی که او اهل توبه شد و آن نور به طرفش آمد و با گردن کج به سمت حضرت ابی عبدالله رفت، حضرت دستشان را زیر چانه ­ی حر گذاشتند، سرش را بالا بردند و گفتند: اِرفَع رَأسَک... سرت را بالا بگیر. تو نباید سرافکنده باشی. تو رستگاری...

 به کوشش سرکار خانم حجتی

منبع: سخنرانی استاد اسدی گرمارودی، جلسه اول ظهور کفر بعد از ایمان، محرم سال 1400