جلسه هفتاد و یکم

تعداد بازدید:۲۵۴

بسم الله الرّحمن الرّحیم

معاد برهانی در آیات قرآنی، جلسه هفتاد و یکم

خلاصه جلسه پیشین آثار تربیتی معاد

در مسائل تربیتی، مربّی، مُتربّی و یک برنامه تربیتی داریم که شامل امر و نهی مربّی برای متربّی است. در تربیت دینی؛ مربّی بالذّات، ربّ العالمین است.

تربیت تکوینی و تشریعی

ذات اقدس الهی به عنوان ربّ العالمین، تربیت کننده همه موجودات و هستی‌هاست. در موجودات غیرمختار، تربیت به صورت تکوینی است. در موجودات مختار، مثل انسان، تربیت به صورت تشریعی است.

امر و نهی تربیتی را که ذات اقدس الهی معیّن می‌کند، بوسیلهٔ انبیاء و اولیاء به انسان‌ها تعلیم داده می‌شود و انسان‌ها در پذیرش این امر و نهی مختار هستند که چگونه عمل کنند، آن بحث خاصی است. (امر و نهی تربیتی) از جملهٔ عواملی است که خدا در نظر گرفته تا انسان‌ها تربیت بشوند و رشد کنند، طبق حدیثی که جلسه قبل از امیرالمؤمنین(ع) خواندم، حضرت فرمودند:

«أَیُّهَا اَلنَّاسُ إِنَّ اَللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى لَمَّا خَلَقَ خَلْقَهُ أَرَادَ أَنْ یَکُونُوا عَلَى آدَابٍ رَفِیعَةٍ وَ أَخْلاَقٍ شَرِیفَةٍ - فَعَلِمَ أَنَّهُمْ لَمْ یَکُونُوا کَذَلِکَ إِلاَّ بِأَنْ یُعَرِّفَهُمْ مَا لَهُمْ وَ مَا عَلَیْهِمْ وَ اَلتَّعْرِیفُ لاَ یَکُونُ إِلاَّ بِالْأَمْرِ وَ اَلنَّهْیِ»

ای مردم، قطعاً خداوند زمان آفریدن خلقش خواست که آنان دارای آداب و اخلاق نیکو باشند و می‌دانست که بدون آگاه کردن آنان به آنچه به نفع و ضررشان است، نمی‌توانند به آن‌ دو برسند و آگاه کردن بدون امر و نهی انجام نمی‌گیرد.»

خواست تشریعی خدا ، نه جبریِ تکوینی این است که انسان‌ها همه دارای اخلاق ارزنده، آداب ارجمند باشند و در مسیر کمال و حقیقت انسانی گام بردارند. لذا از عواملی که برای پذیرش تربیت الهی، خداوند قرار داده است، مسئلهٔ تَرغیب و تَرهیب است.

ترغیب و ترهیب، عوامل تربیت

ترغیب: رغبت ایجاد کردن. مثل تشویقی که در مباحث تربیتی، برای افراد پیش می‌گیریم. معمولاً پدرها، مادرها، مربّیان مدارس، مربّیان أمور اخلاقی برای اینکه افراد تحت تعلیمشان، ترغیب شوند و رغبت پیدا کنند، به آنچه که بعنوان امر و نهی برای آن‌ها مطرح می‌شود، یکسری عوامل تشویقی در نظر می‌گیرند.

امیرالمؤمنین(ع) در آن حدیث فرمودند:

مسئلهٔ جنّت و درجاتی که درعالم دیگر برای ما مطرح است، خدا آن‌را عامل ترغیب قرارداده است، تا انسان‌ها شوق پیدا کنند و این تربیت را بپذیرند و به سوی آن اهداف نائل شوند و برای گریز از بدی‌ها و اینکه نواهی پروردگار را عامل شوند، آن‌چه خدا می‌گوید که انجام ندهید، انجام ندهند، «ترهیب» فرارکردن، و دورشدن، مسئلهٔ جهنّم و عذاب اخروی را قرار داده است.

به تعبیر دیگر، خدا به ما بوسیلهٔ انبیاء تعلیم داده است و تعلیم می‌دهد که اگر ما اوامر الهی را بپذیریم و تربیت الهی شویم، نتیجه آن درعالم آخرت چه خواهد بود و اگر نواهی پروردگار را اجتناب نکنیم و آنچه را که خداوند ما را از آن باز می‌دارد، به آن حساسیّت نشان ندهیم، نتیجه این عمل چه می‌شود.

در جلسهٔ قبل قسمتی را با توجّه به آیات ۷،۱۱،۱۵ سوره مبارکه یونس، بحث کردیم، که یک بحث کلّی را قرآن مطرح کرد که کسانی که امید به لقاء رب ندارند،  شیفته حیات دنیوی می‌شوند:

إِنَّ الَّذینَ لا یَرْجُونَ لِقاءَنا وَ رَضُوا بِالْحَیاةِ الدُّنْیا وَ اطْمَأَنُّوا بِها وَ الَّذینَ هُمْ عَنْ آیاتِنا غافِلُونَ (یونس، آیه ۷)

کسانى که امید و ایمان به لقاى ما [و روز رستاخیز] ندارند، و [تنها] به زندگى دنیا راضى شدند و بر آن تکیه کردند، و کسانى که از آیات ما غافلند.

خیال می‌کنند همین حیات دنیوی است، راضی به همین زندگی چند روزه می‌شوند، لذا نتایج عالم دیگر، برای آن‌ها مطرح نمی‌شود.

قرآن کریم، در بسیاری از آیات این مسئله را مطرح می‌کند، یکی، دوتا، ده‌تا و صدتا نیست و حیف است که ما بخواهیم با چند آیهٔ رد بشویم.

 

اثر اعتقاد معاد در کوشایی انسان

اگر کسانی امید به معاد نداشته باشند، عدم اعتقاد به عالم آخرت چه اثری در بحث تربیت الهی برای ما انسان‌ها دارد؟

اعتقاد به معاد، باعث می‌شود که ما در اجرای أوامر الهی، برای تربیت خدایی، جدّی و کوشا باشیم و همین اعتقاد به معاد باعث می‌شود، در بازداشتن خود از نواهی، از آن‌چه خدا نهی کرده، جدّی باشیم.

شواهد قرآنی

سوره مطففین، آیه 1

وَیْلٌ لِلْمُطَفِّفینَ

وای بر کم فروشان، وای بر آنهایی که مطفّف هستند.

معنای ویل

وَیْل، وَیْل را در زبان عربی، همینطور که ما در فارسی وای معنی می‌کنیم، وقتی مشکلی، خطری، آثار سوئی، نتایج بسیار بدی در انتظار باشد، می‌گوییم: وای. مثلاً فرض کنید، یک انسانی بیماری خاصّی دارد، مشغول خوردن یک غذای بسیار مضر است، می‌گوییم: وای برتو چه می‌کنی؟! یعنی این کاری که داری می‌کنی، نتیجه‌ بدی دارد و ضررش برای خودت است. حالا هرچه آن گوینده مطلّع‌تر، آگاه‌تر، راستگوتر و عادل‌تر باشد و، این وای گفتنش برای ما خیلی حسّاس‌ترمی‌شود.

یکموقع فرض کنید بنده به عنوان یک فرد عادّی می‌گویم: وای برتو چه می‌کنی؟ ولی وقتی یک پزشک حاذق، یک متخصص تغذیه می‌گوید وای برتو. معلوم می‌شود که چقدر موضوع حسّاس‌تر است. حالا خدای عالم می‌گوید: وای! پس معلوم است که موضوع بسیار مهمّی باید باشد.

برای کسانیکه به قرآن ایمان نیاورده‌اند، ما یکجور دیگر بحث می‌کنیم.

با توضیحاتی که در هفتاد جلسهٔ گذشته بحث کردیم، قرآن کتاب وحی، کتاب الهی و معجزه است، و ادلّهٔ عقلی که قبلاً رویش بحث کردیم، ادلّهٔ اثباتی که راجع به معاد داشتیم و آنچه که در بحث‌های خداشناسی، راجع به عدالت خدا، علم خدا، رحمت خدا با توجه به همه بحث‌هایی که شنیدیم، حالا این خدای به آن عظمت می‌گوید: وای! بر چه کسی؟ لِلْمُطَفِّفینَ.

 

معنای مطففین

تَطْفیف، از کلمه طَفْ، کم گذاشتن و کاستی و کمی را می‌گویند.

این‌جا در مورد مصداق خاصّی بحث می‌کند، ولی بنده با توجّه به عنوان بحثی که باهم داریم، مفهوم این معنا را می‌خواهم بحث کنم که به همه امور زندگی ما می‌تواند اثرگذار باشد و در چگونگی تربیت الهی مطرح می‌شود.

مُطَفِّف: کم می‌گذارد، یعنی کم فروشی می‌کند. این‌جا در رابطهٔ با کم فروشی است.

اما آیا این کم فروشی، فقط در رابطهٔ با اجناس معامله‌ای است؟ از نظر مصداقی ممکن است، ولی از نظر مفهومی خیر، عام است.

 

سوره مطففین، آیه 2

الَّذینَ إِذَا اکْتالُوا عَلَى النَّاسِ یَسْتَوْفُونَ 

آنان که وقتی برای خود چیزی از مردم با پیمانه می‌گیرند، [حق خود را] به‌طور کامل دریافت می‌دارند.

ما معمولاً وقتی اجناس را، مثلاً گندمی، برنجی می‌خواهیم معامله کنیم، پیمانه می‌گذارند، این‌را «کِیل» می‌گویند.

ما می‌گوییم پیمانه. مثلاً قدیم‌ها کاسه‌هایی دوکیلویی، سه کیلویی، چهارکیلویی داشتند، یک کاسه از این گندم را به طرف می‌داد، می‌گفتند: یک کِیل. منظور از این یک کِیل، مثلاً دوکیلو یا سه کیلو یا بود.

یا مثل همین ترازوها، سنگ می‌گذاشتند، ترازو می‌گذاشتند، وزن می‌کردند.

آیهٔ شریفه می‌فرماید: در کِیل کردن، وای بر آن‌هایی‌که اهل تَطْفیف هستند؛ یعنی وقتی می‌خواهند از مردم بگیرند، کامل می‌گیرند. الآن یک نفر آمده و می‌خواهد یک پیمانه برنج به شما بفروشد، پیمانه‌ای را به او می‌دهید که کاملاً پر شود، یک ذرّه هم کم نباشد، تا حدّی که می‌تواند، روی آن را کلّه قندی بالا بیاورد، بالا می‌آورد.

این‌را می‌گویند:  اکْتالُوا عَلَى النَّاسِ یَسْتَوْفُونَ . یَسْتَوْفُونَ یعنی کاملاً اِستیفای تمام مراتب. فرض کنید اگر قراراست، هزاردانه گندم باشد، یک دانه هم کم نباشد! حتماً هزاردانه را در پیمانه بگیرد! این درموقع گرفتن است.

 

سوره مطففین، آیه ۳

وَ إِذا کالُوهُمْ أَوْ وَزَنُوهُمْ یُخْسِرُونَ 

ولی هنگامی‌که برای دیگران پیمانه یا وزن می‌کنند، کم می‌گذارند.

حالا اگر می‌خواهد به دیگران پیمانه بدهد، یا وزنی بدهد، دراین‌جا یک مقدار، کم می‌کند. در سابق می‌گفتند: لاک پشت نباشید!

یک لاک، پشت لاک پشت است، یکی زیر شکمش، پشتی بزرگتر است، زیری کوچکتر. بزرگتر می‌گیرند، کوچکتر می‌دهند. برای همین تعبیر لاک پشتی می‌کردند.

می‌فرماید: وقتی می‌خواهد «کالُوهُمْ»، برای «ناس» کِیل کند، نه عَلَی النّاس، از ناس، حالا که می‌خواهد برای ناس کِیل کند، یا وزن کند، یُخْسِرُونَ، کم فروشی می‌کند. این مصداقش است.

بنابراین وَیْلٌ لِلْمُطَفِّفینَ،  وای برآنهایی که در کِیل و وزن کم می‌گذارند. اگر کِیل می‌کند، کامل و تمام، بلکه اضافه می‌گیرد. ولی وقتی می‌خواهد به دیگران بدهد، سعی می‌کند یک مقدار کاهش داشته باشد. بحث مصداق معیّن وزن کردن، کِیل کردن، که معمولاً با اجناس می‌آید.

 

مفهوم عام کیل کردن

کیل کردن مفهوم عام نیز دارد.  

مفهوم عامّش چیست؟

چه کسانی این کارها را می‌کنند؟

ازاین مصداق، ما چه مفهومی می‌فهمیم؟

معمولاً کسانی که خودخواه هستند این کار را انجام می‌دهند.

یعنی یکنفر که الآن خریدار و فروشنده است، از کشاورز محصول کشاورزی مثل گندم و برنج و می‌خرد، به دیگران می‌فروشد. چون خودخواه است، سعی می‌کند از کشاورز بیشتر بگیرد، چون خودخواه است، سعی می‌کند به دیگران کمتر بدهد، این می‌شود، خودخواهی.تربیت الهی می‌خواهد چکار کند؟ ما را خداخواه بار بیاورد، نه خودخواه.پس مفهوم این سه آیه، می‌فرماید:

وَیْلٌ لِلْمُطَفِّفینَ.

مصداقش، در کِیل و وزن است، این‌ها به عنوان نمونه است.

آیا ما در بحث‌های ادبیاتی خودمان هم نمی‌گوییم، مُشت نمونهٔ خروار است؟

این مشت نمونه خروار، دارد مورد را ذکر می‌کند.

اما مفهومش چیست؟

می‌گوید در هرجایی‌که خودت را می‌بینی و حق را نمی‌بینی، لذا خودخواه هستی و برمبنای خودخواهی، از دیگران کم می‌گذاری.

در خطبهٔ هَمّام از امیرالمؤمنین(ع) که در خصوص متّقین است، کسانی که قراراست تربیت الهی بشوند، عالیترین درجهٔ تربیت الهی، مقام «تقوا» است. تقوا هم درجات مختلف دارد، همانطورکه ایمان هم درجات مختلف دارد.

امیرالمؤمنین(ع) وقتی متّقین را که تربیت شدگان الهی هستند را می‌خواهند به ما معرّفی کنند، میفرمایند حاضر است خودش را به رنج بیاندازد، ولی دیگران را اذیت نکند.

تعبیر فارسی‌اش، رنج خود و راحت یاران طلب.

 

قسمتی از خطبهٔ متّقین(هَمّام)‌

الْمُؤْمِنُ بِشْرُهُ فِی وَجْهِهِ وَ حُزْنُهُ فِی قَلْبِهِ، أَوْسَعُ شَیْءٍ صَدْراً وَ أَذَلُّ شَیْءٍ نَفْساً، یَکْرَهُ الرِّفْعَةَ وَ یَشْنَأُ السُّمْعَةَ، طَوِیلٌ غَمُّهُ، بَعِیدٌ هَمُّهُ، کَثِیرٌ صَمْتُهُ، مَشْغُولٌ وَقْتُهُ، شَکُورٌ، صَبُورٌ، مَغْمُورٌ بِفِکْرَتِهِ، ضَنِینٌ بِخَلَّتِهِ، سَهْلُ الْخَلِیقَةِ، لَیِّنُ الْعَرِیکَةِ، نَفْسُهُ أَصْلَبُ مِنَ الصَّلْدِ وَ هُوَ أَذَلُّ مِنَ الْعَبْدِ.

شادى مؤمن در چهره او، و اندوه وى در دلش پنهان است، سینه اش از هر چیزى فراخ تر، و نفس او از هر چیزى خوارتر است. برترى جویى را زشت، و ریاکارى را دشمن مى شمارد.
اندوه او طولانى، و همّت او بلند است، سکوتش فراوان، و وقت او با کار گرفته است، شکرگزار و شکیبا و ژرف اندیش است. از کسى درخواست ندارد و نرم خو و فروتن است، نفس او از سنگ خارا سخت تر امّا در دیندارى از بنده خوارتر است.

غم‌ها و دردها و گرفتاریهایش را در خودش پنهان کرده است.می‌گوید چرا مردم را آزار دهم؟

اگر قراراست کمک بخواهم، اگر صاحب قدرتی که بتواند مداوای درد مرا کند، پیداکردم با او مطرح می‌کنم که درد من‌را درمان کند. اما در غیر اینصورت چرا مردم را بیازارم؟« الْمُؤْمِنُ بِشْرُهُ فِی وَجْهِهِ» ظاهرش را می‌بینی خندان و خیلی شاداب، ولی درونش یعنی این انسان خودخواه نیست، خیرخواه مردم است.

 

مفهوم مطففین

اما اینکه قرآن می‌فرماید: مطفّفین، مفهومش چیست؟ آدم‌های خودخواهی که هرجا به نفع خودشان باشد، برآن مبنا اقدام می‌کنند.

حتّی در مسائل دینی! این جلسه برود، چه نفعی در رابطه با خودخواهی‌اش دارد؟ یک‌موقع می‌گوید: خداخواهی، خدا چه می‌خواهد؟اصلاً تمام مبنای دین همین است، از خودخواهی دربیا، ببین خدا چه می‌گوید.

این‌را فقط به عنوان مقدّمهٔ کوتاه عرض کردم.

بحثم روی این است که، حالا کسانی که معتقد به قیامت نیستند، چرا خودخواه هستند؟  چرا خداخواه نیستند؟

حق خواه نیستند؟ فقط خودشان را می‌بینند

بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ

وَیْلٌ لِلْمُطَفِّفینَ (۱)

وای بر کم‌فروشان!

الَّذینَ إِذَا اکْتالُوا عَلَى النَّاسِ یَسْتَوْفُونَ (۲)

آنان که وقتی برای خود چیزی از مردم با پیمانه می‌گیرند، [حق خود را] به‌طور کامل دریافت می‌دارند.

وَ إِذا کالُوهُمْ أَوْ وَزَنُوهُمْ یُخْسِرُونَ (۳)

ولی هنگامی‌که برای دیگران پیمانه یا وزن می‌کنند، کم می‌گذارند.

 

سوره مطففین، آیه 4

أَلا یَظُنُّ أُولئِکَ أَنَّهُمْ مَبْعُوثُونَ (۴)

آیا آن‌ها ‌‌گمان نمی‌کنند که برانگیخته می‌شوند.

یک آیهٔ کوتاه، به خدا قسم اگر روی قرآن کار کنیم، باور به قرآن داشته باشیم، همین آیهٔ نیم خطّی برای اینکه ما تربیت الهی بشویم، کافی است. در منطق می‌گویند: وَهْم، شک، ظَن، یقین داریم.

وَهْم، احتمال کمتر از ۵۰٪ است. شک، ۵۰-۵۰ است. ظَن، احتمال بالای ۵۰٪ یعنی ۵۱ تا ۹۹، ولی ۹۹ هم باشد، انسان احتمال یک درصد خِلاف را می‌دهد. یقین، ۱۰۰٪ است.

در شکیّات نماز بین رکعت دوم و سوم که سر از سجده برمی‌داریم، این‌جا شک به معنی ظَن، یعنی احتمال قوی‌تر رکعت سوم است. بنا را باید بر رکعت سوم گذاشت، ولو ۵۱٪ .

اما اگر شک باشد، دوطرف یکسان است که آنوقت مسئله فرق می‌کند. ظَن حجّت است، برای اینکه ما همه‌جا نمی‌توانیم به یقین برسیم. این ظَن را « گمان» می‌گوییم. به تعبیر منطقی احتمال بالای ۵۰ تا ۹۹.

در آیهٔ شریفه می‌فرماید:

أَلا یَظُنُّ أُولئِکَ أَنَّهُمْ مَبْعُوثُونَ (۴)

آیا گمان نمی‌کنند؟ حتّی در حدّ گمان، ۱۰۰٪ یقین هم نه.

أُولئِکَ، کسانی‌که مُطَفِّف هستند، أَنَّهُمْ، به درستی که خودشان، مَبْعُوثُونَ، در پیشگاه خدا قراراست(بحث قیامت است) برخیزند و حاضر شوند و قرار بگیرند.

 

دلیل کاربرد واژه «ظن» در آیه

برخی از مفسّرین با تمام احترامی که برایشان قائل هستیم، این‌جا ظَن را به معنی یقین گرفته‌اند! می‌گویند: گاهی ظَن به معنی یقین هم می‌آید و منظور این است که آیا این‌ها یقین ندارند که در پیشگاه خدا قرارمی‌گیرند؟! ولی بسیاری از مفسّرین بزرگ و با توجّه به اینکه قرآن است، مگر خدا نمی‌توانست در این‌جا کلمه یقین را مطرح کند؟! چرا کلمه «یَظُنُّ» را به کار برده است؟ چرا ظَنّ را مطرح می‌کند؟ معنای دقیق ظَن و یقین که یکی نیست.

می‌گویند: خیر، می‌خواهد بگوید حتّی اگر این انسان‌ها، احتمال بدهند، چون احتمال قوی‌تر می‌شود، ظَن.

آن‌جاییکه هیچ احتمال نمی‌دهیم، یا شک است یا وَهم است. بگویید من دو طرف برایم یکسان است، این‌را می‌گوییم شک. حتّی یک درصد هم احتمال بدهیم، نه آنطرفش است، یعنی اینطرف بگوییم معاد نیست، آنطرف بگوییم معاد هست. اگر یک درصد هم احتمال بدهیم، معاد حق است، قرآن حق است، انبیاء راست گفته‌اند، این همه توضیحاتی که اولیای الهی داده‌اند، راست است، این می‌شود (ظن) احتمال یک درصدی، حالا تا برسد ۹۹ درصدی.

آنهایی که به مقام یقین می‌رسند، مقام یقین عالیترین مقام تقوا است. بالاترین درجه‌اش است.

حالا یک درصد هم احتمال بدهیم، می‌خواهد بگوید: أَلا یَظُنُّ، آیا گمان نمی‌کنند؟

چون فعل را قبل از فاعل جمع آورده، مفرد آورده، به معنی یَظُنُّون است.

آیا گمان نمی‌کنند؟ حدس نمی‌زنند؟ یک درصد هم احتمال نمی‌دهند که در پیشگاه خدا قراراست حاضر شوند و جواب بدهند؟ یعنی اگر انسان یک درصد هم احتمال بدهد، جرأت نمی‌کند اینکار را بکند. این‌جا ترس ایجاد می‌شود.

 

خوف منفی

ما یک ترس منفی داریم که به آن خوف منفی، حزن منفی می‌گویند: خدا راجع به مؤمنین می‌فرماید:

أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ (یونس، آیه 62)

آگاه باشید! [دوستان و] اولیاى خدا، نه ترسى بر آن‌هاست و نه اندوهگین مى‌شوند.

مؤمن خوف و حزن منفی ندارد. اما خوف مثبت دارد.

جلسهٔ قبل یک مثال زدم و معروف است این مثال: بنده الآن آمدم کُتم را بردارم و بپوشم، یک بچّهٔ ۳-۴ ساله، احتمال هم می‌دهم که دارد شوخی می‌کند. می‌گوید نپوش تو آستین کت یک عقرب رفته، فرض کنید در باغی، بیابانی هستیم، یک مار توی آستین رفته. من یک درصد هم احتمال بدهم که بچّه راست می‌گوید، کت را برمی‌دارم و تکان می‌دهم.

این‌همه انبیاء آمده‌اند، برای ما توضیح داده‌اند، این‌همه استدلال کرده‌اند، حکمایی مثل ابن‌سیناها، فارابی‌ها، خواجه نصیرالدّین طوسی‌ها، ملاصدراها و با آن بحث‌های عمیق عقلی معاد را اثبات کردند. این‌ها که آدم‌های ساده‌ای نبودند که یک مطلب را به این راحتی بپذیرند.

آن همه استدلال عقلی مطرح می‌کنند، به اندازه‌ای هم که وقت اجازه داد ما، در هفتاد جلسهٔ گذشته بحث کردیم، مگر می‌شود با مردن تمام شود؟! آنوقت ما آنقدر بی‌خیال شویم که خود را ببینیم، خدا را نبینیم؟! یک مصداق خود دیدن، کم فروشی است.

 

مصادیق کم فروشی

استاد دانشگاه است، قراراست این مقدار ساعت سرِ کلاس درس بدهد، این مقدار در اتاقش باشد تا جواب دانشجو را بدهد، می‌گوید نه حقوق من کم است، من اینقدر درس می‌دهم و می‌روم. این کم فروشی است. این شغل را قبول نکن.

مثلاً قراراست شما وقت دادید به یکنفر برای مشاورهٔ تربیتی که مشکل تربیتی را حل کنید، ده دقیقه، یکربع گذشت، خسته می‌شوی، بحث را جمع می‌کنی و به طرف می‌گویی: خیر است ان‌شاالله بروید درست می‌شود! نکن، این خودخواهی است.

انسانی که خدا برایش مطرح است، در ادامه از سورهٔ نازعات برایتان عرض می‌کنم، می‌ترسد از اینکه نکند یک ذرّه خودخواهی در من بروز کند، به اندازهٔ یک ذرّه خودخواهی باید جوابگو باشم.

خودخواهی به معنی عام می‌گویم. یک موقع خودخواهی این است که جنس را می‌گیرد، بیشتر بگیرد، وقتی می‌دهد، کمتر بدهد. بک موقع خودخواهی این است که زودتر خود را از انجام وظیفه خلاص کند و هکذا.

أَلا یَظُنُّ أُولئِکَ أَنَّهُمْ مَبْعُوثُونَ (۴)

آیا احتمال نمی‌دهند

یک بحث عقلی را که همهٔ عقلای عالم قبول دارند، می‌گویند: « دفع ضرر مُحْتَمَل، عقلاً لازم و واجب است»

دفع ضرر مُحتمل، دین هم آنقدر به این موضوع بها داده که می‌گوید: ماه مبارک رمضان، احتمال ضرر روزه می‌دهید، نه یقین، یقین که به طریق أُولی. به پزشک حاذق مراجعه کنید.

البته گفتند یک آقایی قبل از ماه رمضان به پزشک مراجعه کرد، پرسید من می‌توانم روزه بگیرم؟ پزشک در همهٔ جوانب چکاپ کرد و گفت: مشکلی نداری، گفت: دیگر پیش تو نمی‌آیم! من فکر کردم می‌گویی نگیر! این‌جور احتمالات را نمی‌گویم.

پزشک حاذق متدیّنی است که وقتی بررسی می‌کند، می‌گوید: من جرأت نمی‌کنم، بگویم شما روزه بخور، پس این‌جا احتمال ضرر نمی‌دهید. ولی وقتی می‌گوید شما نباید روزه بگیرید. شما یقین نداری، خود پزشک هم  صد درصد یقین ندارد، ولی برمبنای علم، می‌گوید آنچه که من می‌فهمم نباید بگیرید.این احتمال است. ولی دین می‌گوید مهم است، روزه نگیر و اگر گرفتی، درست نیست. اگر بعداً خوب شدی باید قضایش را هم بگیری، برای اینکه دفع ضرر محتمل لازم است.

این‌ها ضرر محتمل را بررسی نمی‌کنند که اینطور آزاد هستند؟!

 

سوره مطففین، آیه ۵

لِیَوْمٍ عَظیمٍ 

در روزی بزرگ!

این یومی که قراراست مبعوث بشوند، منظور یَوْمُ الدِّین، قیامت است.

اما می‌فرماید: لِیَوْمٍ عَظیمٍ «لام» برای یَوْمٍ آن روزی که عظیم است.

در قرآن کریم، راجع به عظمت یَومُ الدِّین یا قیامت ما عبارات مختلفی داریم.

در بعضی عبارات می‌فرماید: جزایش عظیم: حسرتش عظیم، حسابرسی‌اش عظیم است. آن‌جا فشارها و عذاب‌ها و گرفتاری‌هایش عظیم است. آنقدر تعابیر مختلف بکار برده است، که این آیهٔ به صورت کلّی می‌فرماید: لِیَوْمٍ عَظیمٍ، آن روزی که خیلی مهم است. انسان نمی‌تواند نسبت به عظمت آن روز بی‌توجّه باشد و برای اینکه گوشه‌ای از عظمت آن روز را معیّن کند، آیهٔ بعد توضیح می‌دهد:

 

سوره مطففین، آیه 6

یَوْمَ یَقُومُ النَّاسُ لِرَبِّ الْعالَمینَ 

روزی که مردم در پیشگاه پروردگار جهانیان می‌ایستند.

دوتا بحث در این‌جا مطرح است.

ابتدا آن دومی که خیلی سریع می‌خواهم رد شوم که آخر آیه است عرض می‌کنم.

ولی اولی‌اش که ابتدای آیه آمده، از سورهٔ نازعات می‌خواهم توضیح بدهم که یعنی چه؟

اگر کسی راجع به معاد مطالعه کند، اعتقاد به معاد پیدا کند، قرآنی که از طرف خدا آمده است به ما بگوید آیندهٔ شما در آن عالم چگونه است، به ما می‌گوید: این روز عظیم است.

عظمت این روز، یَوْمَ روزی است که، یَقُومُ النَّاسُ، انسان‌ها می‌ایستند، لِرَبِّ الْعَالَمِینَ، در مقابل یا برای پروردگار عالمیان.

لِرَبِّ الْعَالَمِینَ را با توجّه به بحث‌هایی که کردیم و مفصّل گفته شده، فقط با اشاره رد می‌شوم. چون امر و نهی پروردگار و توجّه به همین بهشت و دوزخ هم در دنیا، اینقدر در قرآن مطرح شده است، برای ترغیب و ترهیب و تربیت بود.

می‌گوید: خب خدایی که این‌همه برنامه تربیتی برای شما گذاشت، انبیاء فرستاد، اولیاء قرارداد، صُلحا قرارداد، شهداء قرارداد، انسان های دلسوز سر راه شما قرار داد، فطرت و عقل در شما قرار داد در مقابل این همه چیزها، حالا بایست و جواب بده چرا تربیت را نپذیرفتی؟

فرض کنید استاد دلسوزی، یک ترم واقعاً فداکاری کرده، تمام شرایط لازم برای تربیت شما را فراهم کرده است

آخر ترم، اصلاً انگار نه انگار که شما یک چنین کلاس‌ها و درس‌هایی را داشتید!به شما گوشزد هم کرده بودند، که آخر ترم بحث ردّ و قبولی هم هست.آخر ترم استاد می‌گوید: بایست ببینم چه کار کردی؟

آن‌جا به این عنوان مطرح می‌کند: آیا این‌همه درس گفته نشد؟ این‌همه شرایط رشد شما برایتان فراهم نبود؟

خداوند در سورهٔ مبارکه «انعام» عیناً این موضوع را بیان می‌کند:

یا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ أَلَمْ یَأْتِکُمْ رُسُلٌ مِنْکُمْ یَقُصُّونَ عَلَیْکُمْ آیاتی وَ یُنْذِرُونَکُمْ لِقاءَ یَوْمِکُمْ هذا قالُوا شَهِدْنا عَلى أَنْفُسِنا وَ غَرَّتْهُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا وَ شَهِدُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ کانُوا کافِرینَ (سوره انعام، آیه 130)

[در آن روز به آن‌ها مى‌گوید]: اى گروه جنّ و انس! آیا پیامبرانى از خودتان به‌سوى شما نیامدند که آیات مرا برایتان بیان مى‌کردند، و شما را از ملاقات چنین روزى بیم مى‌دادند؟! آن‌ها مى‌گویند: «[آرى ما بد کردیم و] بر زیان خود گواهى مى‌دهیم»؛ و زندگى [پر زرق و برق] دنیا آن‌ها را فریب داد؛ و به زیان خود گواهى مى‌دهند که کافر بودند.

أَلَمْ یَأْتِکُمْ رُسُلٌ مِنْکُمْ یَقُصُّونَ عَلَیْکُمْ آیاتی وَ یُنْذِرُونَکُمْ لِقاءَ یَوْمِکُمْ هذا آیا برای شما نیامدند؟! نگفتند؟!

یکی، دوتا، سه‌ تا این‌همه آیات در قرآن‌کریم و غیره

در آیهٔ شریفهٔ مورد بحث(۶ مطفّفین) می‌فرماید: مقام ربوبی خدا است که باید در مقابل این مربّی بایستیم و بگوییم ما در مقابل این تربیت چه کردیم؟

یک نمونه از کار مربّیان الهی، حضرت زینب سلام الله علیها هستند برای تربیت دینی من و شما. فردای قیامت خدا بگوید یکی از عوامل تربیت من حضرت زینب(س) بود. چه کردید؟

آیا در مقابل آن مظلومیّت شهادت حضرت علی اصغر(ع) که بعنوان یک جلوه از جَلَوات تربیت الهی دراین عالم که جلوهٔ مربّی الهی بوده، نقشی که مظلومیّت حضرت علی اصغر(ع) در اثبات حقّانیّت راه تربیت الهی داشت، می‌توانیم جوابگو باشیم؟

آن همه زندان رفتن‌های ائمّه(ع)، شهادت ائمّه(ع)، انبیاء از زمان حضرت آدم(ع) تا خاتم(ص)، خون دل خوردن‌ها، رنج بردن‌ها می‌فرماید: حالا در مقابل ربُّ العالمین قراراست بایستید.

 

نکته واژه « یَقُومُ »

1-معمولاً کسی را که می‌خواهند مؤاخذه کنند، می‌گویند: بلند شو ببینم!

این نوعی تحقیر هم هست. یعنی فردای قیامت، حتّی این تحقیر هم مطرح است. یعنی در مقابل انبیاء و اولیاء و انسان‌ها، قراراست آن‌جا بایستیم.

2-در دادگاه‌ها هم معمولاً مرسوم است، وقتی می‌خواهند یک انسان را محاکمه کنند، میگویند بایست بگو ببینیم چه کردی؟!.

سوره مبارکه نازعات ایستادن در برابرعظمت مقام ربوبیّت الهی در قیامت را برای ما روشن‌تر بیان می‌کند.

خدای من شاهد است این آیات خیلی عجیب است.من وقتی تنها خودم مشغول مطالعه می‌شوم و روی این آیات دقّت می‌کنم، چنان ترس و وحشت من‌را می‌گیرد و فقط امید به رحمت الهی است. البته این‌ها باید در عمل دنیایی ما اثر کند.

سوره مبارکه نازعات، آیه مورد نظر بنده، آیه ۴۰ است، ولی از آیه ۳۴ تا ۴۱ را می‌خوانم.

 

سوره نازعات، آیه 34

فَإِذا جاءَتِ الطَّامَّةُ الْکُبْرى 

هنگامی‌که آن حادثهٔ وحشتناک بزرگ رخ دهد.

الطَّامَّةُ، یک امر سهمگین وحشتناکی که فراگیراست را می‌گویند.

یک موقع مثلاً خدای ناکرده زلزله است، یک منطقه است، همه‌جا نیست. سیل است، یک منطقه است. طوفان است، یک منطقه است حالا سیلی، زلزله‌ای، طوفانی خیلی وحشتناک، همه‌جا را بگیرد، به حدّی که هیچ پناهگاهی نتوانید پیداکنید. مثلاً زلزله می‌شود، اگر زیر سقف باشیم، تلاش می‌کنیم، از زیر سقف بیرون برویم.

اگر باران شدید باشد، زیر سقف می‌رویم، پناهگاهی می‌گیریم طامَّة، آن عامل هراسناک، واقعه هراسناکی است که هیچ پناهگاهی پیدا نمی‌شود، عمومیّت دارد. لذا یکی از اسم‌های روز قیامت است.

می‌فرماید: یَومُ الطّامَّة، که تازه کبری را هم اضافه کرده. آن قیامتی که طامّة است و طامّه‌اش هم کبری است، خیلی عظیم است. خدای عالم عظیم معرفی می‌کند. خدایی که کلّ دنیا را متاع قلیل می‌گوید، خدایی که در سوره مبارکه مؤمنون می‌فرماید: فردای قیامت وقتی به گنه‌کاران می‌گویند:

قالَ کَمْ لَبِثْتُمْ فِی الْأَرْضِ عَدَدَ سِنینَ(112)  قالُوا لَبِثْنا یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ فَسْئَلِ الْعادِّینَ(۱۱۳)

[خداوند] مى‌گوید: «چند سال در روى زمین درنگ کردید»؟ [در پاسخ] مى گویند: «به اندازه یک روز، یا بخشى از یک روز. از شمارندگان(یعنی فرشتگانی که حساب عمر خلق را می‌دانند) بپرس.»

می‌فرماید: این زندگی دنیا اینطوری جلوه می‌کند، آنوقت این طامّة را می‌گوید کبری.

 

سوره نازعات، آیه 35

یَوْمَ یَتَذَکَّرُ الْإِنْسانُ ما سَعى

در آن روز انسان به یاد کوشش‌هایش می‌افتد.

یَوْمَ همان طامّة کبری، روزی است که، آن‌جا انسان متذکّرمی‌شود. یک روایت معروف است که پیامبر(ص) فرموده‌اند: اَلنّاسُ نیامٌ فَاِذا ماتُوا انْتَبَهوا؛

مردم در خوابند، چون بمیرند بیدار مى‌شوند. [بحارالأنوار، ج 4، ص 43، ح 18]

قراراست انبیاء که هم مُذَکِّر هستند، هم معلّم، چون در قرآن‌کریم، درباره صفت انبیاء، مخصوصاً پیامبر(ص) آمده است:

فَذَکِّرْ إِنَّما أَنْتَ مُذَکِّرٌ (سوره غاشیه، آیه ۲۱)

پس تذکّر ده که تو فقط تذکّردهنده‌ای!

هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ إِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ (سوره جمعه، آیه ۲)

او کسى است که در میان جمعیّت درس نخوانده پیامبرى از خودشان برانگیخت که آیاتش را بر آن‌ها بخواند و آن‌ها را تزکیّه کند و به آنان کتاب (قرآن) و حکمت بیاموزد، هرچند پیش از آن در گمراهى آشکارى بودند.

یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ هم معلم هستند، هم مُذَکِّر.

در دنیا تذکر پذیر نیستند کسانی که به قیامت اعتقاد ندارند.

آیه می‌خواهد  بگوید  قیامت که شد، وقتی طامّة کبری را می‌بینند، تازه متذکّر می‌شوند که وای چه کارکردیم؟!

کوشش ما چه بود؟ خداوند در سوره نجم می‌فرماید: وَ أَنْ لَیْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعى (سوره نجم، آیه 39)

و اینکه براى انسان چیزى جز [حاصل] سعى و کوشش او نیست.

سعی ما، تلاش ما، کار ما، که در دنیا باید انجام می‌دادیم، چه بود؟

 

سوره نازعات، آیه 36

وَ بُرِّزَتِ الْجَحیمُ لِمَنْ یَرى 

و دوزخ برای هر بیننده‌ای آشکار می‌گردد.

جَحیم، جهنّم، عذاب اخروی، برای همه بارز و روشن و آشکار می‌‌شود، همه می‌توانند ببینند.

در دنیا ممکن است انسان اصلاً منکر شود که جهنّم چیه؟! چه کسی دیده است؟ چه کسی خبر آورده است؟!

اما آنهایی که معتقد هستند، در سطح بالایشان، امیرالمؤمنین(ع)، در خطبهٔ هَمّام (متّقین) فرمودند:

متّقین وقتی به درجهٔ بالا می‌رسند، کسانی هستند که در دنیا هستند، ولی بهشتی‌ها را در بهشت و جهنّمی‌ها را در جهنّم می‌بینند« فَکَشَفُوا غِطَاءَ ذَلِکَ، این پرده را هم از جلوی چشم دیگران کنار می‌زنند، لِأَهْلِ الدُّنْیَا حَتَّى کَأَنَّهُمْ یَرَوْنَ مَا لَا یَرَى النَّاسُ وَ یَسْمَعُونَ مَا لَا یَسْمَعُونَ.»

اگر بخواهند به بقیّه هم نشان بدهند، نشان می‌دهند.

در أصول کافی آمده است جوانی وارد مسجد شد، پیامبر(ص) فرمودند: الآن یک بهشتی وارد می‌شود. همه نگاه کردند، جوان وارد شد، سلام کرد و گوشه‌ای به نماز ایستاد. أصحاب اجازه گرفتند و به سراغ جوان رفتند که ببینند این جوان چه خصوصیّاتی دارد. پیامبر(ص) از جوان پرسیدند: حالت چطور است؟

جوان گفت: یا رسول الله(ص) درحالی شب را صبح می‌کنم و صبح را به شب که بهشتی‌ها را در بهشت و جهنّمی‌ها را در جهنّم می‌بینم. و اگر شما اجازه بدهید، می‌گویم چه کسانی ازاین جمع در جهنّم هستند. پیامبر(ص) فرمودند: بس است (یعنی ما بَنا نداریم همه‌چیز را آشکار کنیم)

این در دنیا مخصوص یک عدّه است. ولی اکثریّتی که منکر معاد هستند، می‌گویند: چه کسی بهشت و دوزخ را دیده است؟

هنگامی‌که آن حادثهٔ وحشتناک بزرگ رخ دهد. برای هرکس کاملاً مشخّص و آشکار می‌شود که دراین دنیا چه کرده است. جهنّم به گونه‌ای آشکار می‌شود که همه می‌بینند، حتّی بهشتی‌ها، جهنّم را می‌بینند.

 

سوره نازعات، آیه 37

فَأَمَّا مَنْ طَغى 

امّا آن‌کسی که طغیان کرده، طبق بحثی که در سوره مطفّفین داشتیم، طغیان‌گرها کسانی هستند که خودخواه هستند، نه خداخواه. از کمترین درجهٔ خودخواهی بگیرید، تا بالاترین درجهٔ خودخواهی که به همان نسبت از درجه خداخواهی کاسته می‌شود. این‌ها اهل طغیان هستند، چون از حدّ خودشان خارج می‌شوند، زیاده‌روی می‌کنند.

طاغوت را از این جهت طاغوت می‌گویند که اضافه و زیاده‌روی می‌کند، طغیان می‌کند.

 

سوره نازعات، آیه 38

وَ آثَرَ الْحَیاةَ الدُّنْیا 

و زندگی دنیا را [بر آخرت] مقدّم داشته.

زندگی دنیایی را، آثَرَ، ترجیح می‌دهند.در قرآن کریم کراراً آمده: وَ الْآخِرَةُ خَیْرٌ وَ أَبْقى (سوره اعلی، آیه 17)

در‌حالی‌که آخرت بهتر و پایدارتر است.

اما این‌ها، آثَرَ الْحَیاةَ الدُّنْیا، می‌گویند: دَمی را خوش باشید! ول کنید! چه کسی بهشت و جهنّم را دیده؟ فعلاً که می‌توانم کم‌فروشی کنم، می‌کنم. حالا که می‌توانم رشوه بگیرم، می‌گیرم. حالا که می‌توانم اختلاس کنم، می‌کنم.

حالا که می‌توانم ظلم به مردم روا دارم، می‌دارماما غافل از اینکه آخرتی هم هست.

جانم به فدایت یا امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: به خدا قسم اگر مرا برهنه، شب تا صبح روی خار مغیلان (خار مغیلان، خار سه شاخهٔ بسیار سختی است که اگر یک ذرّه به دست و بدن انسان سرایت کند، قابل تحمّل نیست)

به خدا قسم، اگر من علی را شب تا صبح برهنه، روی خار مغیلان بکشند، برای من راحت‌تر است تا اینکه پوست جویی را از دهان مورچه‌ای به ظلم و زور خارج کنم. چرا؟ چون می‌ترسند، ترسی که در آیه بعد توضیح می‌دهد.

 

سوره نازعات، آیه 39

فَإِنَّ الْجَحیمَ هِیَ الْمَأْوى 

به یقین دوزخ جایگاه اوست.

پناهگاهشان آتش است، اگر بخواهند جایی هم پناه ببرند، آن پناهگاه جهنّم است.

 

سوره نازعات، آیه 40

وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى 

و آن‌کس که از مقام پروردگارش ترسان باشد و نفس را از هوا باز دارد.

وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ، اما آن کسی که از مقام ربّش خائف است، وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى، نفسش را از خودخواهی باز می‌دارد.

صحبت از تربیت دینی بود واثر اعتقاد به معاد. چقدر قرآن‌کریم، این‌ها را ظریف به ما یاد داده است.

 

امر و نهی خدا

امر خدا و نهی خدا همان دستورات الهی برای تربیت ما انسان‌هاست. این امر و نهی را انبیاء و اولیاء از طرف خدا برای ما بیان کردند و نتیجه این تربیت را هم گفته اند، اگر گوش کردید، در قیامت چه می‌شود، اگر گوش نکردید در قیامت چه می‌شود. آنهایی که «وَ آثَرَ الْحَیاةَ الدُّنْیا» زندگی دنیا را مقدم داشتند، « فَإِنَّ الْجَحیمَ هِیَ الْمَأْوى» جهنم جایگاه آنهاست، اما « وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ »، اما کسی که از مقام تربیتی حضرت حق بترسد، و نفس را از هوی بازدارد، بهشت منزلگاه اوست.  مفسّرین به این بحث خوب پرداختند، می‌گویند: مگر ذات خداوند ترس دارد؟! خدا که جمیل است، خدا که دارای صفتِ جمال و کمال و جلال است. خدا، اَرْحَمُ الرّاحِمین است.

 

منظور از خوف

امام صادق(ع) می‌فرمایند:

الإمامُ الصّادقُ علیه السلام ـ فی قولهِ تعالى : «و لِمَنْ خافَ مَقامَ ربِّهِ جَنَّتانِ» : مَن عَلِمَ أنّ اللّه َ یَراهُ و یَسْمعُ ما یَقولُ و یَعلَمُ ما یَعمَلُهُ مِن خَیرٍ أو شَرٍّ ، فیَحْجِزُهُ ذلکَ عنِ القَبیحِ مِن الأعْمالِ فذلکَ الّذی خافَ مَقامَ رَبِّهِ ، و نَهى النّفسَ عنِ الهَوى (اصول کافی، ج2، ص70)

امام صادق علیه السلام ـ درباره آیه «و براى آن که از مقام پروردگار خویش بترسد دو بهشت است» ـ فرمود : کسى که بداند خداوند او را مى بیند و گفته هایش را مى شنود و هر کار خوب و بدى بکند، خدا از آن آگاه است، و بدین سبب از زشت کارى باز ایستد ، او همان کسى است که از مقام پروردگار خویش ترسیده و نفْس را از هوى و هوس باز داشته است .

مَن عَلِمَ، کسی که بداند، این‌جا علم را بکار برده است. انسان این آگاهی و شناخت و معرفت را پیدا کند که، أنّ اللّه َ یَراهُ، خداوند او را می‌بیند.

هر شب جمعه حیف است اگر وقت دارید، دعای کمیل را نخوانید. چرا که این حالات معنوی، اثرات عجیبی در انسان ایجاد می‌کند. روی این فراز دعای کمیل دقّت کنید:

«وَ لاَ یُمْکِنُ الْفِرَارُ مِنْ حُکُومَتِکَ»

آیا این فقط برای قیامت است؟! برای دنیا نیست؟! خدای قیامت از خدای دنیا قوی‌تر است؟! خدا که همان خداست. شما نمی‌توانید از دایره حکومت و قدرت خدا خارج بشوید.

گیرم که یک نفر سر خلق خدا را شیره مالیده، گیرم که توانسته است شیطنت کند و بقیه نفهمیده‌اند، ولی خدا را چه کار می‌کند؟!

لذا امام صادق(ع) در توضیح آن مقامِ مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ  فرمودند: « مَن عَلِمَ أنّ اللّه َ یَراهُ و یَسْمعُ ما یَقولُ»، هرچه بگویی، می‌شنود.

در قرآن حتّی برای ما بالاترش را توضیح داده است. آنچه در دلتان هم می‌گذرد ( نیّت‌ها) را هم می‌داند.

خب خداست دیگر، از همه‌چیز باخبر است. « و یَعلَمُ ما یَعمَلُهُ مِن خَیرٍ أو شَرٍّ» و اگر دانستی، آگاه شدی، علم پیدا کردی که خدا می‌داند، شما چه می‌کنید، می‌شنود که شما چه می‌گویید، اعمالتان را از خیر و شرّ که انجام داده‌اید، همه را خدا می‌داند. «فیَحْجِزُهُ ذلکَ عنِ القَبیحِ مِن الأعْمالِ» این علم انسان را از این که به اعمال قبیح دست بزند، بازمی‌دارد. یَحْجِزُهُ: بازمی‌دارد، منع می‌کند. بعد فرمودند: « فذلکَ الّذی» این همانی است که در سوره مبارکه نازعات، آیه شریفه ۴۰ خداوند مطرح کرده است: «خافَ مَقامَ رَبِّهِ ، و نَهى النّفسَ عنِ الهَوى»،  یعنی خدا را حاضر و ناظر می‌داند.

خوف از مقام رب

1-خوف از علم خدا

پس خافَ مَقامَ رَبِّهِ، خافَ مِنْ عِلْمِ رَبِّهِ، بترسد از علم خدا که همه‌چیز را می‌داند.

یک نفر که واقعاً خطاکار و مجرم است، قاضی می‌خواهد اورا محاکمه کند. می‌داند که قاضی همه‌چیز را می‌داند، آیا خوفش بیشتر است یا خیر؟

در آن لحظاتی که منتظر است نوبتش بشود، می‌داند که قاضی همه‌چیز را می‌داند و الآن همه‌چیز رو می‌شود و نمی‌تواند چیزی بگوید. کسی که دراین دنیا زندگی می‌کند، عَلِمَ أنّ اللّه َ یَراهُ و یَسْمعُ ما یَقولُ و یَعلَمُ ما یَعمَلُهُ

و هرچه را که عمل کرده، می‌داند.پس معلوم است که در دنیا خائف می‌شود. این خوف می‌شود، خوف مثبت.خوف مثبت باعث چه چیزی می‌شود؟ به فرمودهٔ امیرالمؤمنین(ع) که جلسه قبل خواندم «تَرهیب»، ترهیب یعنی انسان را بازمی‌دارد.

 

۲-خوف از مواقف قیامت.

ما در قیامت مَواقف حسابرسی داریم که امام(ع) فرمودند ۵۰ موقف است و هر موقفی هزارسال طول می‌کشد، که البته توضیح دارد یعنی چه؟ خَمْسِینَ أَلْفَ سَنَة راجع به قیامت، اشاره به این ۵۰ موقف است. مثلاً فرض کنید، موقف حقُّ النّاس، یکی از موقف‌هایی که خیلی سخت است، حقُّ النّاس است.

می‌گوید بایست ببینیم چه کارهایی کردی؟ تا حدّی که یک متلک انسان بگوید و دل یک انسان دیگری را به درد آورد، آن‌جا می‌گویند باید جواب بدهی، بله چون خدا عادل است. از این‌جا عدل هم مطرح می‌شود.

 

۳-خوف از عدل پروردگار

خافَ مِنْ عدالت رَبِّهِ، یا مِنْ عدل رَبِّهِ.

ترس از عدل پروردگار، خدا عادل است.

آیه ۷ - سوره زلزال: فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ 

پس هر کس هم وزن ذرّه‌ای کار خیر انجام دهد آن را می‌بیند.

آیه ۸ - سوره زلزال: وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ 

و هر کس هم وزن ذرّه‌ای کار بد کرده آن را [نیز] می‌بیند.

 

نگاهی به خوف اولیای الهی در مناجات با خدا

در دوران خانه‌نشینی امیرالمؤمنین(ع) که در نخلستان‌ها خرما می‌کاشتند و کار می‌کردند، عدّه‌ای آمدند به  حضرت زهرا(س) گفتند: ما علی(ع) را دیدیم، تعبیری که روایت دارد این است: مثل ماهی که از آب می‌گیری، چطور می‌لرزد تا جان بدهد، علی(ع) اینجور می‌لرزید! آیا بیمار است؟! برویم به فریادش برسیم!

حضرت زهرا(س) فرمودند: آن حال مناجات علی(ع) با خدا است.

چرا امیرالمؤمنین(ع) اینقدر می‌ترسند؟ چرا امام مجتبی(ع) در روایات داریم، وضو می‌گرفتند که وارد مسجد بشوند، رنگشان زرد می‌شد و بدنشان می‌لرزید؟ مرحوم سیّد بن طاووس این روایت را نقل می‌کند، از راوی که می‌گوید: شب بود، برق که نبوده، تاریک هم بوده، چراغک‌های نفتی در مسجدالحرام و کعبه بوده، می‌گوید: تاریک بود و متوجّه نشدم، از کنار کعبه رد می‌شدم، دیدم صدای ناله بسیار جان‌سوزی می‌آید.

صدای ناله توجّه من‌را جلب کرد. به سوی صدا رفتم، دیدم آقایی پردهٔ کعبه را گرفته و ناله می‌زند،

الهی عُبَیْدُکَ بِبابِک، عُبَیْد، مُصَغَّر عَبْد است، این بنده‌‌اک.

الهی عُبَیْدُکَ بِبابِک، حقیرُکَ بِفنائِک، مِسْکینُکَ بِبابِک می‌گوید و اشک می‌ریزد.

رفتم جلو دیدم افتاد روی زمین و از حال رفت. سرش را گذاشتم توی دامنم، دیدم امام سجّاد(ع) هستند.

من گریه‌ام گرفت، اشکم چکید روی صورت امام(ع)، آقا چشمانشان را باز کردند، فرمودند: که هستی که مرا از خدایم جدا کردی؟ گفتم آقا شما چرا به این حال افتاده‌اید؟! فرمودند: خدا جهنّم را خلق کرده، برای بنده عاصی، ولو سیّد قریشی باشد. بهشت را خلق کرده برای بنده مطیع، ولو غلام حبشی باشد.

هرچه فهم و علم نسبت به عدالت خدا، نسبت به قیامت، نسبت به مواقف قیامت بیشتر باشد، این آیه شریفه

« وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ » بیشتر تحقّق می‌یابد، نتیجه « وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ » چه می‌شود؟ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى.  نفس را از هوی بازدارد.

وَیْلٌ لِلْمُطَفِّفینَ، از هوای نفس است یا خداخواهی نفس؟ از هوای نفس است.

بله یک درجه بالایی داریم، می‌گوید: نه خدارا از ترس جهنّم عبادت می‌کنم، نه خدا را به طمع بهشت، چنان عاشق خدا هستم که عاشقانه خدارا به خاطر خدا عبادت می‌کنم.

ولی تا این مقدّمات را طی نکنیم به جایی نمی‌رسیم، بله اگر این مقدّمات طی شود، به آن‌جا می‌رسد. وقتی به آن‌جا برسد، حتّی ترس از جهنّم برمبنای عشق خدا است. در دعای ابوحمزه و در دعای کمیل می‌خوانیم:

خدایا اگر من‌را در جهنّم هم ببری، چنان در جهنّم نغمهٔ عشق تورا سر می‌دهم که جهنّمی‌ها بفهمند چقدر دوستت دارم

عاشقم بر قهر و بر لطفش به جِدّ                 بوالعجب من عاشق این هردو ضدّ

اما این کلاس‌ها را باید شرکت کنیم.

مثل اینکه شاگردهای مدارس را باید تشویق کنید، تنبیه کنید، تا درس خوان بشوند.  یک دانشمند علاقه‌مند به علم، آنقدر عاشق علم است، دیگر نه اینکه تشویق و ترغیب نمی‌خواهد، از جیبش هم خرج می‌کند، برای این علم. او دیگر به فهم لذّت علم رسیده. علم را برای علم می‌خواهد.

ما در کلاس‌های دانشگاه این شوخی را زیاد با بچّه‌ها می‌کردیم،

ما برای کسب مدرک آمدیم                  نی برای کسب مطلب آمدیم

ولی انسان اگر بخواهد به آن حالت‌ها برسد، باید این مراحل را طی کند. لذا می‌فرماید: وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى، آنوقت نتیجه چه می‌شود؟

فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِیَ الْمَأْوى(سوره نازعات، آیه 41) 

به یقین بهشت جایگاه اوست.

بنده صادقانه از شما عزیزان قضاوت می‌طلبم در باطن خودتان برای خودتان، این کلاس تربیتی قرآن کریم، بیشترین آیات راجع به معاد است. و از نظر کمیّت، بیشترین آیات هم در بحث معاد، راجع به آثار تربیتی معاد است. اما بیشترین آیات از نظر کمیّت در قرآن کریم، که اینقدر هم به صُوَر مختلف تکرار می‌شود، راجع به این است که انسان از اعتقاد به معاد و توجّه به سرمنزل حقیقی، درس بیاموزد، و در کلاس تربیتی انبیاء و اولیای الهی، شاگرد حرف گوش کنی باشد و تربیت شود.

مقام حضرت اباالفضل(ع)

یکی از تربیت شدگان مکتب تربیت الهی، وجود مقدّس قمربنی هاشم است.

قمربنی هاشم، سلام خدا بر او باد، درود همه ما به آستان مقدّسش، چقدر عظمت دارد؟

شعری که شاعر معاصر، خدایش بیامرزد، گفته بود:

چهار امامی که تورا دیده‌اند                       دست علم‌گیر تو بوسیده‌اند

امام اول امیرالمؤمنین(ع)، امام دوم امام مجتبی(ع)، امام سوم امام حسین(ع)، امام چهارم امام سجّاد(ع).

بنده به شاعرش عرض کردم: فکر کنم باید می‌سرودید ۵ امامی که تو را دیده‌اند؛ زیرا امام محمد باقر(ع) هم حضرت اباالفضل را درک کردند و در کربلا پنج ساله بودند و قطعاً دست عموجانشان را بوسیده‌اند.

پس:

پنج امامی که تورا دیده‌اند                       دست علم‌گیر تو بوسیده‌اند

اما یک بوسه با بقیّهٔ امامان خیلی فرق داشت .ابتدا بگویم که چرا یک همچو دستی را می‌بوسند؟

بله پیامبر(ص) هم سر نازنین امام حسین(ع) را بالا می‌کردند و زیر گلویشان را می‌بوسیدند.

ولی یک زیرگلو بوسیدن هم زینب کبری(س) دارد، که با بقیه فرق دارد.

حالا چرا؟ چون اباالفضل(ع)، امام(ع) را بعد از پیامبر(ص) مظهر تامّ مربّی بودن پروردگار می‌دانند. آنوقت درمقابل این مربّی تسلیم محض است. هرچه امام(ع) می‌فرماید، می‌گوید چشم.

برو، چشم؛ بیا، چشم؛ بایست، چشم؛ بجنگ، چشم؛ آب بیاور، چشم؛الآن سکوت کن، چشم؛ در تشییع جنازهٔ امام مجتبی(ع) هیچ نگو، چشم چنان تسلیم است که اصلاً به برادر، برادر نمی‌گوید.

می‌فرماید: یا سیّدی و مولای.آقای من، مولای من. مولا یعنی صاحب اختیار، یعنی برمن ولایت داری، امر می‌کنی تربیت خدا را پذیرفته است.دراینصورت مقامش تا کجاست؟

امام صادق(ع) می‌فرمایند: به خدا قسم فردای قیامت، خدا مقامی به عمویم قمربنی هاشم می‌دهد که همه  شهدا غبطه می‌خورند.

به عنوان مثال استادی پنجاه سال کار کرده، می‌گوید بین این همه شاگردهایم، فلانی عجب رشد کرده! اگر می‌شد پایش را هم می‌بوسیدم! در کلاس تربیت امامت، قمربنی هاشم به جایی رسیده که پنج امام زمانش دستش را می‌بوسند.

اما یک دست بوسی با بقیّه خیلی فرق دارد.

تمام عمر می‌گفت: یا سیّدی و مولای. وقتی برای اولین و آخرین بار امام حسین(ع) را برادر صدا زد، موقعی بود که از اسب به زمین افتاد، دست‌ها جدا شده است، عمود آهنین فرقش را شکافته، تیر به چشمان مبارک فرورفته، مَشک آب سوراخ شده و آب‌ها به زمین ریخته. برای اولین ‌بار امر امامش را نتوانست اجرا کند. امام(ع) فرموده آب بیاور، ولی نتوانسته. چنان با حال تأثّری از اسب بر زمین می‌افتد و می‌گوید: «یا اَخی اَدرِک اَخاک» (ای برادر، برادرت را دریاب).

اهل حرم دیدند، امام حسین(ع) با یک شتابی به طرف میدان می‌روند، ولی هنوز به علقمه نرسیده‌اند، قبل از علقمه از اسب به زمین آمدند، یک چیزی را از روی زمین برمی‌دارند و می‌بوسند و می‌بویند.

خدایا ورق قرآن بر زمین افتاده است؟اما خوب که دقّت کردند، دیدند دستان قلم شده اباالفضل را دارد می‌بوسد.

آمد کنار بدن برادر، مقام را ببینید، این تربیت شده به کجا رسیده که امام زمانش می‌فرماید:

«أَلانَ إنکَسَرَ ظَهرِی وَ قَلَّت حِیلَتِی وَ انقَطَعَ رَجائِی وَ شَمُتَ بِی عَدوِّی وَ الکَمَدُ قاتِلی».

یعنی « الان کمرم شکست و چاره‌ام کم شد و امیدم قطع و دشمن مرا زخم زبان می‌زند و غصّه تو مرا می‌کشد.»

اما دیدند دست به کمر گرفته و به طرف خیمه‌ها می‌آید

تیر و کمان عشق را هرکه ندیده کو ببین                       قد خمیده من و دست بریده تو را

به کوشش خانم خرم نژاد و طیبی

منبع: سخنرانی معاد برهانی در آیات قرآنی، دکتر اسدی گرمارودی، جلسه هفتادو یکم