جلسه شصت و دوم

تعداد بازدید:۳۳۷

بسم الله الرّحمن الرّحیم

معاد برهانی در آیات قرآنی جلسه شصت و دوم

در بحث معاد به آنجا رسیدیم که هنگامی که سخن از جهنّم و عذاب‌ اُخروی به میان می‌آید، چه آیاتی که در قرآن‌کریم به این مسئله اشاره کرده؛ که از نظر حجم بسیار فراوان و زیاد است و چه در روایات معصومین(ع) مسئله جهنّم و عذاب اخروی، نتیجه اعمال سوء ما در فردای قیامت، بحث‌های بسیار مفصّلی آمده است.

اما چند سؤال یا به تعبیری اشکال به اذهان خطور کرده که از قدیم‌الایّام  بزرگان و علما در این رابطه به بحث پرداخته‌اند.

شبهاتی در خصوص عذاب اخروی

1-از جمله شبهاتی که در رابطه با عذاب اخروی و جهنّم مطرح بوده  این است:

مگر خداوند «أَرحم الرّاحمین» نیست؛ با توجّه به رحمت عامّه و رحمت خاصّه و گسترده پروردگار چگونه می‌شود خداوند انسانی که دراین دنیا گناهی کرده و آلوده شده را اینگونه عذاب کند؟! (این شبهه نسبت به اصل عذاب است.)

۲-شبهه دیگری که مطرح می‌کنند مسئله زمان عذاب است.

بعضی از گناهان را می‌گویند؛ مدّتها در جهنّم می‌مانند و در اثر ماندن در جهنّم پاک می‌شوند و لایق ورود به بهشت می‌شوند؛ ولی برخی گناهان که در آیات و روایات هم تصریح شده؛ باعث خلود در جهنّم است. «خالِدینَ فیها»؛ یعنی همیشه در جهنّم خواهند بود.

با توجّه به اینکه بعد از مرگ در عالم دیگر، فنا نیست و ابدی هستیم؛ نتیجه برخی از گناهان این می‌شود که  ابدالدّهر در جهنّم بمانیم!

می‌گویند: آیا این با عدل و رحمت خدا سازگار است؛ که ما 60-50 سال، کمتر یا بیشتر در این دنیا بودیم؛ گناه کردیم، بعد الی‌الابد در جهنّم باشیم؟! یا طبق بعضی روایات؛ گناهانی که سبب می شود  پنج‌هزار سال؛ ده‌هزار سال؛ کمتر، بیشتر در جهنم باشیم آیا این با عدل الهی تطبیق می‌کند یا خیر؟!

 

سازگاری مجازات با رحمت خدا

مجازات چه موقّتی و چه همیشگی، آیا با رحمت خدا سازگار است یا خیر؟!

جلسه قبل در رابطه با این عرض بنده که صفت رحمت خدا، صفت گسترده‌ای است و رحمانیّت به عنوان حتّی اسم اعظم یا صفات اعظم ذکر می‌شود؛ ولی در عین‌حال با عدل؛ نباید منافات داشته‌باشد. سؤال شد

وقتی می‌گوییم رحمت؛ با رحمتی که در رابطه با من و شما  انسان‌هاست، اشتباه گرفته نشود. در ما انسان‌ها؛ رحمت رقّت قلب است؛ یعنی دل به رحم می‌آید و عاطفه باعث می‌شود؛ برخی از این رقّت‌ها و دل‌رحمی‌ها، با منطق و عدل سازگار نباشد.

مثال: یک جنایتکاری که خیلی هم خطاکار است؛ ولی چنان هنرمندانه پیش قاضی مظلومیّت به خودش می‌گیرد و اشک می‌ریزد و ادای یک انسان نادم را برای قاضی درمی‌آورد که قاضی به ترحّم می‌آید! و ممکن است او را عفو کند! ولی همین انسان که مورد عفو قرارگرفته؛ گاهی وقتها دیده‌شده که هنوز یک هفته نگذشته است؛ دست به یک جنایت دیگر می‌زند و آن قاضی ممکن است بگوید: عجب اشتباهی کردم! اینجا جای عفو و رحم نبود!

به همین جهت در ادبیات ما گفته‌شده:

ترحّم بر پلنگ تیز دندان      ستمکاری بود بر مستمندان

 

معنای رحمت خدا

رحمت خدا به معنی عاطفی شدن و احساساتی شدن نیست. «رحمت خدا»، یعنی برمبنای«عدل» آنچه لازمه یک انسان برمبنای عملش است، به او داده بشود.

لذا قبلاً هم اشاره کردم؛ طبق  روایات و آیات، جهنّم را هم از رحمت خدا می‌دانیم!

در سوره مبارکه«الرّحمن» وقتی نعمت‌های خداوند شمرده می‌شود؛ در ادامه می‌آید:

فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ

پس [اى گروه جنّ ‌و انس] کدامین نعمت‌هاى پروردگارتان را انکار مى‌کنید؟!

پس از خلقت جهنم نیز می فرماید:

فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ

پس [اى گروه جنّ ‌و انس] کدامین نعمت‌هاى پروردگارتان را انکار مى‌کنید؟!

یعنی خود این عذاب هم از آلاء و نعمت‌های الهی است!

 

جهنّم و عذاب اخروی

مسئله جهنّم و عذاب اخروی را  با دو نگاه عرض می‌کنم تا روشن‌تر شود، گرچه هردو یک چیز را می‌گوید.

نگاه اول

بحث تخصصی حکما و عرفا است که در آیات و روایات آمده است. می‌گویند: هرچیزی دراین عالم دو وجهه دارد. یک وجهه مُلکی، دنیوی، مادی،  که مربوط به عالم خاک است؛ که اقتضای همین مسائل مادی و مُلکی و خاکی را دارد و یک وجهه ملکوتی، که مربوط به  ماورای عالم ماده است؛ و مافوق این جنبه‌های ظاهری است.

در رابطه با وجود بنده و شما (ما انسان‌ها) به عنوان یک حقیقت دراین عالم، وجهه مُلکی ما تَن، جسم،

ظاهر،صورت…و  وجهه ملکوتی ما جان، روح، بُعد معنوی و الهی یا به تعبیر دیگر، سیرت من و شما است.  ممکن است صورت ظاهری ما خوب و پسندیده باشد(جلسه قبل اشاره کردم) ولی سیرت ما ناروا باشد.

آیا ما در توجّه به حقیقت؛ مُلکِ یک حقیقت برای ما مهم است یا ملکوتِ یک حقیقت؟ ملکوت مهم است. مُلک ابزار ملکوت است؛ یعنی  در وجود شخصی من و شما، این جنبه مُلکی می‌شود بدن و جسم.

حالا به بدن و جسم برسیم، تمام شرایط خوبی و زیبایی و سلامتی جسمی که جنبه مُلکی وجود ما است دارا باشیم، ولی جنبه ملکوتی، خُلقیّات، روحیّات،  نیّات، آن افعال و رفتار در دنیای درون زشت و ناپسند باشد؛ ملکوت هم زشت و ناپسند می‌شود.

آیا یک انسان را باید برمبنای مُلکش حکم کنند یا برمبنای ملکوتش؟ باید برمبنای ملکوت باشد، اعمال هم همینطور است. تمام اعمالی که از ما سرمی‌زند، از سخنی که از دهان بیرون می‌آید، با نحوه نگاهی که انسان به کسی می‌کند، با هر کرداری که صبح تا شب از هر انسانی سرمی‌زند، یک جنبه مُلکی ظاهری مادّی دارد، ولی یک جنبه ملکوتی هم دارد. آن جنبه ملکوتی یک حساب دیگری دارد.

یک مثال در رابطه با اموری که در زندگی روزمره ما رخ می‌دهد می‌زنم و همین را در مثالی که بزرگان در بحث‌های اعمال معنوی ما هم مطرح کردند بیان می کنم.

مثال ظاهری

فرض کنید فردی سوار اتومبیل است و از خیابانی رد می‌شود، بی‌احتیاطی می‌کند؛ عمدی هم نبوده، یک بچّه ۴-۵ ساله‌ای را زیر می‌گیرد و سبب مرگ او می‌شود.  این عمل یک جنبه مُلکی دارد، پشت اتومبیل نشسته بود، به موقع ترمز نگرفت، یا سرعت بیش از حدّ داشت، بااین بچّه برخورد‌ کرد و بچّه کشته شد.

حالا در جنبه مُلکی همین عالم، فرض کنید صاحب دَم بخشید. و عفو کرد. امّا جنبه ملکوتی، در دنیای روح این انسان؛ در دنیای جان و روان این انسان؛ ولو بخشیده شد، ولی آیا هرموقع یادش می‌آید رنج می‌برد یا خیر؟

می‌گوید مثل خوره دارد من را می‌خورد که چرا بی‌احتیاطی کردم؟ چرا به موقع ترمز نکردم؟! هرچه سریرت و فطرتش سالم‌تر باشد؛ این عذاب وجدان شدیدتر هست.

گاهی برخی از انسان‌ها برمبنای آن بُعد ملکوتی؛ به حدّی دچار عذاب وجدان می‌شوند که دست به خودکشی می‌زنند! البته نمی‌خواهم بگویم کار درستی است، ولی آنقدر عذاب وجدان آنها را آزار می‌دهد که حتّی دست به خودکشی می‌زنند! این جنبه مُلکی‌ عملی است که مورد عفو واقع شده است.

یا فردی یک جنایتی کرده‌است و کسی از آن مطلع نیست، یک نفر دیگر را به جای او گرفته‌اند؛ هیچکس هم خبر ندارد، خود این فرد فقط می‌داند،  اما می‌گوید دچار عذاب وجدان هستم؛ می‌رود و اعتراف می‌کند که من بودم. با وجود اینکه اگر برود اعتراف کند؛ ممکن است اعدام و قصاص شود؛ ولی می‌گوید برای اینکه از عذاب وجدان رها بشوم، این جنبه ملکوتی‌ قضیه است.

نکته: در رابطه با اعمال روزمره خود ظاهر عمل را نبینیم، ببینیم باطن این عمل چیست؟

 

باطن اعمال از نگاه قرآن

قرآن‌کریم درباره باطن عمل می‌فرماید:

إِنَّ الَّذینَ یَکْتُمُونَ ما أَنْزَلَ اللهُ مِنَ الْکِتابِ وَ یَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَناً قَلیلاً أُولئِکَ ما یَأْکُلُونَ فی بُطُونِهِمْ إِلاَّ النَّارَ وَ لا یُکَلِّمُهُمُ اللهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ لا یُزَکِّیهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلیمٌ (سوره بقره آیه ۱۷۴)

کسانی که آیات کتاب آسمانى را که خدا نازل کرده کتمان مى‌کنند؛ و آن را به بهاى کمى مى‌فروشند، آنها در درونشان جز آتش چیزى نمى‌خورند؛ [و اموالى که از این رهگذر به دست مى‌آورند، درحقیقت آتش سوزانى است]. و خداوند، روز قیامت، با آنها سخن نمى‌گوید؛ و آنان را پاکیزه نمى‌سازد؛ ‌ و براى آنها عذاب دردناکى است.

«إِنَّ الَّذینَ یَکْتُمُونَ ما أَنْزَلَ اللهُ مِنَ الْکِتابِ»کسانی(بودند) کما اینکه بعد از نزول قرآن؛ برخی از علمای یهود و نصاری، باوجود اینکه در تورات و انجیل خوانده بودند و می‌دانستند که پیغمبر اسلام(ص) و آنچه قرآن گفته حق است، یا برخی از اهل قرآن می‌دانستند امیرالمؤمنین(ع) و امامت حق است؛ ولی کتمان کردند. آن چیزی‌که نازل شده و کتاب خدا گفته را کتمان و مخفی می‌کنند، چرا؟

«وَ یَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَناً قَلیلاً»؛ برای اینکه در قبالش پول، مقام و پست گیرشان بیاید. «ثَمَناً»، یعنی بها. مثلاً پول یا مقام به آنها می‌دادند که این کار را بکنند. شهرت دنیایی و اجتماعی پیدا کنند، «أُولئِکَ ما یَأْکُلُونَ فی بُطُونِهِمْ إِلاَّ النَّارَ» آنها خِلاف کرده اند و حقیقت را مخفی کرده اند تا پولی گیرش بیاید. مُلک این کار پول، مقام، شهرت واست که خیلی هم شیرین و لذیذ است، با اینکه خودش می‌داند که دارد کتمان حق می‌کند، ولی به جهت اینکه آن پول یا مقام، آن پست آن چه که  در قبالش می‌گیرد، شیرینی دارد، انجام می‌دهد. شیرینی‌اش، شیرینی مُلکی‌است؛ ولی ملکوتش را قرآن می‌گوید آتش است. درواقع آتش خورده‌ است. در دنیا « مُلک» جلوه می‌کند. در صورتی ملکوت در دنیا قابل رؤیت است که چشم برزخی‌ باز باشد. کسانی که چشم برزخی‌شان باز است؛ متوجّه می‌شوند.

دوران حکومت ظاهری امیرالمؤمنین(ع) غذایی خوشمزه به عنوان رشوه برای حضرت تهیه دیدند. وقتی آوردند به حضرت بدهند، ایشان فرمودند: نمی‌بینید؟! مثل قی و استفراغ افعی زهری است؟!

اگر چشم برزخی‌تان باز باشد؛ می‌بینید خوردن این مثل آنچه راکه یک افعی سمّی خطرناک خورده و برگردانده؛ می‌باشد. ولی از نظر مُلکی آنهایی که توجّه به ملکوت ندارند، می‌گویند: عجب غذایی بود!

ملکوت عمل

قرآن‌کریم تأکید دارد ملکوت را ببینید. هرچیزی ملکوت دارد، عمل هم ملکوت دارد.

إِنَّ الَّذینَ یَکْتُمُونَ ما أَنْزَلَ اللهُ مِنَ الْکِتابِ وَ یَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَناً قَلیلاً أُولئِکَ ما یَأْکُلُونَ فی بُطُونِهِمْ إِلاَّ النَّارَ وَ لا یُکَلِّمُهُمُ اللهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ لا یُزَکِّیهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلیمٌ.

«یَوْمَ الْقِیامَةِ» یعنی: یَوْمَ تُبْلَی السَّرائِر؛ روزیکه سریرتها برملا می‌شود.

«سریرت» یعنی: آن ملکوت. ملکوت اعمال اینگونه انسان‌ها نار است. لذا خودش مثل یک آتش دارد می‌سوزد.

صغیر اصفهانی (شاعر مدیحه‌سرای ایرانی) شعر بسیار قشنگی دراین رابطه دارد:

داد درویشی از سر تمهید                    سر قلیان خویش را به مرید

گفت که از دوزخ ای نکوکردار             قدری آتش برروی آن بگذار!

سر قلیانش به یکی از مریدانش را داد و گفت این‌را ببر از آتش جهنّم کمی رویش بگذار! آن آتش سوزاننده را رویش بگذار و بیاور!

بگرفت و بِبُرد و باز آورد                    عِقدِ گوهر ز دُرج راز آورد

عِقْد: بندی که دانه‌های گرانقیمت را به آن بند می‌کنند.

عِقدِ گوهر ز دُرج راز آورد: یک چیزهای ارزنده‌ای در رابطه با این راز فهمید و آورد، آن چه بود؟

گفت در دوزخ هر چه گردیدم                     درکات جَحیم را دیدم

آتش و هیزم و ذغال نبود                           اَخگری بهر اشتغال نبود

هیچکس آتشی نمی‌افروخت                       زآتش خویش هرکسی می‌سوخت

اینطور نیست که گوشه‌ای هیزم جمع کرده ‌‌باشند و بعد بگویند هیزم را روشن کردیم؛ طرف را داخل آن بیاندازید! خودش با کردارش آتش را به‌پا کرده است. خداوند در سوره همزه آیه 7 می‌فرماید:

الَّتی تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ

که از دل‌ها سر می زند.

از درون خودش آتش زبانه می‌کشد.

شبیه همان راننده که عرض کردم؛ می‌گوید تا یادم می‌آید می‌سوزم! این سوختن یعنی چه؟ دارد خودش را می‌خورد، رنج می‌برد؛ که چرا اینطوری کردم؟ چرا؟ چرا؟

لذا قرآن‌کریم می‌فرماید: فردای قیامت این انگشتها را به دندان می‌گیرند و از روی ندامت فریاد برمی‌آورند؛ یعنی ملکوتش برای خودش روشن می‌شود، پس ملکوت عمل همین است.

جزای خداوند مثل حکم یک قاضی نیست که احیاناً قانون غلط بوده، حکم داده؛ یا قانون درست‌بوده، تشخیص درست نداده حکم داده، بعد پشیمان می‌شود و می‌گوید: جزای عمل این نیست! مثل عدم تبعیت یک بیمار از دستور پزشک است، نتیجه‌اش همان شده است. بیمار می‌گوید: چرا اینطور شد؟! پزشک می‌گوید: گوش نکردی، من گفتم این‌را نخور، خوردی نتیجه‌اش این است.

یا عدم پذیرش ولایت یک ولی که حق ولایت دارد، پدر می‌گوید دست به این آتش نزن! اما فرزند دست می‌زند و دستش می سوزد. حالا که دستش سوخته داد و فریاد می‌کند!

به حرف راهنما گوش نمی‌دهیم، می‌گوید دست به آتش نزن، به تیغ دست نزن می‌زنیم؛ یکموقع طوری می‌سوزد که ۲ماه، ۵ماه ۱۰سال طول می‌کشد تا خوب بشود، این یکجوری تخلّف است که مدّتی باید در جهنّم بماند تا پاک شود، اما یک موقع دست قطع می‌شود! ده‌سال، بیست‌سال هم طول بکشد، دست دیگری به جای آن دست قطع شده درنمی‌آید، تا آخر عمر دیگر دست ندارد، می‌گوید: چرا؟!

در جوابش می‌گویند: خب حرف را گوش نکردی.

خداوند این همه پیغمبر فرستاده که ما گوش کنیم، این همه زحمات اولیای دین، برای اینکه ما توجّه پیداکنیم.

اگر گوش نکردیم، ملکوتی دارد که گرفتار آن ملکوت خواهیم شد. خداوند در سوره مبارکه نساء، آیه شریفه ۱۰می‌فرماید:

إِنَّ الَّذینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ الْیَتامى ظُلْماً إِنَّما یَأْکُلُونَ فی بُطُونِهِمْ ناراً وَ سَیَصْلَوْنَ سَعیراً

کسانى که اموال یتیمان را به ظلم و ستم مى‌خورند، [در‌حقیقت]، تنها آتش مى‌خورند؛ و به‌زودى در شعله‌هاى آتش [دوزخ] مى‌سوزند.

«إِنَّ الَّذینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ الْیَتامى ظُلْماً»

در آن آیه گفت که کتمان حق می‌کنند، درمقابل کتمان حق ازنظر مُلکی، مواهبی گیرشان می‌آید، ولی از نظر ملکوتی وجودشان نار می‌شود. اینجا می‌فرماید: مال یتیم را به ظلم می‌خورند، «إِنَّما یَأْکُلُونَ فی بُطُونِهِمْ ناراً»، اینها دارند آتش می‌خورند، در نتیجه وجودشان آتشی می‌شود.

می‌گویند: لقمان حکیم، با چند کارگر در باغی کار می‌کردند. صاحب باغ گفت: این سیب‌ها را برای من بکنید. در غیاب صاحب باغ، کارگرها تعداد زیادی از این سیب‌ها را خوردند، ولی لقمان یک‌ دانه‌اش راهم نخورد، می‌گفت: شاید صاحب باغ راضی نباشد. غروب که صاحب باغ آمد؛ دید سیب‌های چیده‌شده کم است، بقیه ‌گفتند: لقمان سیب زیاد خورده! لقمان به صاحب باغ گفت: آب جوش به افراد بدهید و بگویید بدوند!

آب جوش خوردند و دویدند، آنهایی که سیب خورده بودند، سیب‌ها را برگرداندند! لقمان گفت: حالا تشخیص بده کی خورده است. برمی‌گردد، نشان می‌دهد، این ظاهر مُلک است.

اعمال ما در عالم واقعی که فردای قیامت است و در عالم برزخ، ملکوتش رو می‌شود و خودش را نشان می‌دهد. لذا در سوره مبارکه روم؛ آیه ۷ آمده است:

یَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ

آن‌ها فقط ظاهرى از زندگى دنیا را مى‌دانند و از آخرت [و پایان کار] غافلند.

«یَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَیاةِ الدُّنْیا» ظاهر حیات دنیوی را می‌فهمند، یعنی مُلک را می‌فهمند، قشنگ قابل تشخیص است. «وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ» اما از ملکوت غافل می‌شوند، لذا دل به مُلک خوش می‌کنند.

 

نامه امیرالمؤمنین(ع) به سلمان

مولا امیرالمؤمنین(ع) در نامهای  به جناب سلمان فارسی  تشبیه زیبایی کرده‌اند:

وَ مِنْ کِتاب لَهُ عَلَیْهِ السَّلامُ اِلى سَلْمانَ الْفارِسِىِّ رَحِمَةُ اللّه قَبْلَ اَیّامِ خِلافَتِهِ

از نامه‌هاى آن حضرت به سـلمان فارسى رحمة اللّه علیه پیش از خلافت حضـرت

اَمَّا بَعْدُ، فَاِنَّما مَثَلُ الدُّنْیا مَثَلُ الْحَیَّةِ، لَیِّنٌ مَسُّها، قاتِلٌ سَمُّها.

اما بعد، دنیا(جنبه ملکی عالم) همچون مار است، چون به آن دست بزنی نرم است، ولى زهرش کشنده است؛ یعنی واقعیت آن گزیدن و وارد شدن سم به داخل بدن است.

فَاَعْرِضْ عَمّا یُعْجِبُکَ فیها لِقِلَّةِ ما یَصْحَبُکَ مِنْها،

از آنچه که در دنیا تو را خوشایند است دورى کن؛ چرا که از کالایش اندکى همراه تو مى ماند،

وَضَعْ عَنْکَ هُمُومَها لِما اَیْقَنْتَ بِهِ مِنْ فِراقِها وَ تَصَرُّفِ حالاتِها.

و اندوهش را از سر بیرون کن؛ چون فراقش و دگرگونیش را باور دارى.

وَ کُنْ آنَسَ ما تَکُونُ بِها اَحْذَرَ ما تَکُونُ مِنها، 

به وقتى که انس تو با دنیا بیشتر است همان زمان از آن بیشتر برحذر باش، 

فَاِنَّ صاحِبَها کُلَّمَا اطْمَاَنَّ فیها اِلى سُرُور اَشْخَصَتْهُ عَنْهُ اِلى مَحْذُور،

که دنیاپرست چون به لذت و خوشى آرام گرفت، دنیا او را به عرصه بلا و سختى فرستاد. 

اَوْ اِلى ایناس اَزالَتْهُ عَنْهُ اِلى ایحاش! وَالسَّلامُ. (نامه 68 نهج البلاغه)

یا هر زمان به انس با دنیا مطمئن شد او را به ترس و وحشت دچار ساخت! والسّلام.

یعنی اگر کسی بخواهد زرق و برق عالم مُلک را ببیند و توجّه به عالم ملکوت نداشته‌باشد، مثل بچّه‌ای که مار را می‌بیند، خیال می‌کند چیز قشنگی است و می‌تواند با آن بازی کند! اما یک انسان عاقل و باتجربه می‌گوید: دست‌نزن خطرناک است. کودک صفتان فکری و معرفتی، گول مُلک را می‌خورند و از ملکوت غافل هستند، ولی اندیشمندان عاقل توجّه به ملکوت دارند.

براین مبنا یکی از القابی که در قرآن‌کریم برای دنیا بکار رفته «دارُالْغُرور» است؛ سرای گول‌زدن و فریب دادن.

خداوند در آیه 185سوره آل‌عمران می‌فرماید:

کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ وَ إِنَّما تُوَفَّوْنَ أُجُورَکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ فَمَنْ زُحْزِحَ عَنِ النّارِ وَ أُدْخِلَ الْجَنَّةَ فَقَدْ فازَ وَ مَا الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلّا مَتاعُ الْغُرُورِ.

هر انسانى مرگ را مى‌چشد؛ و شما پاداش خود را به‌طور کامل در روز قیامت خواهید‌ گرفت؛ و هرکس از آتش [دوزخ] دورشده، و به بهشت وارد شود، نجات یافته و رستگار شده‌ است و زندگى دنیا، چیزى جز مایهٔ فریب نیست.

«وَ مَا الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلّا مَتاعُ الْغُرُورِ» و زندگى دنیا، چیزى جز مایه فریب نیست.

 

درخواست امام سجاد(ع) از خداوند

در آداب شب ۲۷ ماه مبارک رمضان، در مفاتیح بیانی از امام سجّاد(ع) آمده است که امام(ع) در شب۲۷ رمضان کراراً در سجده این ذکر را تکرار می‌کردند:

اللَّهُمَّ ارْزُقْنِی التَّجَافِیَ عَنْ دَارِ الْغُرُورِ وَ الْإِنَابَةَ إِلَى دَارِالْخُلُودِ وَ الاِسْتِعْدَادَ لِلْمَوْتِ قَبْلَ حُلُولِ الْفَوْتِ‏.

بار خدایا دورى گزیدن از خانه غرور و فریب را روزى من فرما و هم بازگشت بسوى خانه جاویدان و آمادگى براى مرگ را پیش از فرا رسیدن آن روزى من گردان.

«اللَّهُمَّ ارْزُقْنِی التَّجَافِیَ عَنْ دَارِ الْغُرُورِ»، خدایا توفیقی بده که من از این سرای فریب و نیرنگ کنار بروم و در امان باشم،«وَ الْإِنَابَةَ إِلَى دَارِالْخُلُودِ»، انابه و توبه به‌سوی سرای همیشگی داشته‌باشم، «وَ الاِسْتِعْدَادَ لِلْمَوْتِ قَبْلَ حُلُولِ الْفَوْتِ». و خودم را برای عالم دیگر آماده‌کنم قبل از اینکه مرگم برسد. یعنی توجّه به ملکوت هستی بکنم، غرق مُلک نشوم، و لذا دنیا که دارالغرور است،«اللَّهُمَّ ارْزُقْنِی التَّجَافِیَ عَنْ دَارِ الْغُرُورِ» بتوانم از این فریب و نیرنگ برکنار باشم.

إِنَّا أَنْذَرْناکُمْ عَذاباً قَریباً یَوْمَ یَنْظُرُ الْمَرْءُ ما قَدَّمَتْ یَداهُ وَ یَقُولُ الْکافِرُ یا لَیْتَنی کُنْتُ تُراباً.(سوره نبأ، آیه 40)

و ما شما را از عذاب نزدیکی بیم دادیم، در روزی‌که انسان آنچه را از قبل با دست‌های خود فرستاده می‌بیند و کافر می‌گوید: «ای کاش خاک بودم [و گرفتار عذاب نمی شدم]»!

«إِنَّا أَنْذَرْناکُمْ عَذاباً قَریباً یَوْمَ»، فکر نکنید قیامت خیلی دوراست، نسبت به کلّ هستی و ابدیّت ما زمانی نیست؛ لذا نزدیک است، شمارا بیم می‌دهم از عذابی که نزدیک است، «یَوْمَ»، یعنی قیامت. روزی که «یَنْظُرُ الْمَرْءُ ما قَدَّمَتْ یَداهُ»، هرچه را که از قبل عمل کرده و فرستاده، می‌بیند، یعنی نتیجه عمل خودش را می‌بیند.

مثال راننده را عرض کردم، راننده‌ای خدای ناکرده این اشتباه را کرد، یک بچّه بی‌گناه را هم کشت، بخشیده هم شد و رفت ظاهر قضیه، اما هر صحنه تصادفی می‌بیند، دلش می‌لرزد یا خیر؟

هر بچّه‌ای به آن سن و قیافه ببیند حال و هوایش یک جور دیگر می‌شود یا خیر؟

می‌فرماید: فردای قیامت واقعیّت عمل را می‌بیند؛ «وَ یَقُولُ الْکافِرُ یا لَیْتَنی کُنْتُ تُراباً». آنهایی که کفر ورزیدند، دنبال این حقایق نیامدند، می‌گویند: ای کاش یک مشت خاک بودیم! چون واقعیّت آنجا برایشان رو می‌شود.

 

نظر حاجی سبزواری

برخی از بزرگان، تعابیر خوبی دراین رابطه برای ما کرده‌اند، از جمله مرحوم حاجی سبزواری، در شرح منظومه می‌گوید:

«انسان به اعتبار اخلاق و مَلکاتش، یا فرشته است، یا حیوان و درّنده،

یک موقع می‌گوییم انسان به اعتبار اسمش، انسان به اعتبار بدنش، ناقص است یا تنومند و سالم.  به اعتبار بدن ناقص است، ممکن است یک دست، یک پا، یا ندارد. پیر و فرسوده شده و توان راه رفتن ندارد، این به اعتبار بدنش است. یا به یک جوان تنومند شاداب خیلی قوی، می‌گوییم به اعتبار بدنش، سالم، تنومند و قوی است.

حاجی سبزواری می‌گوید: به اعتبار اخلاق و ملکات؛ یعنی خُلقیّات نفسانی که در دنیای وجودش مَلَکه شده. مقام نه حال.

در جنبه‌های اخلاقی؛ گاهی حال خوشی داریم. مثلا فرد می‌گوید: «شب بیست و یکم جایتان خالی، حالی به من دست داد!» ولی دوام نداشت و باقی نماند. در حرم امام رضا(ع) یک حالی دست داد، همان لحظه در حرم بود، تمام‌شد.

اما اگر مرتّب این حالت تکرارشود، مَلَکه می‌شود و در وجود ما رسوخ میکند، لذا در علم اخلاق، درتعریف اخلاق می‌گویند: هیئت راسخه در نفس؛ یعنی حالتی که در نفس شما رسوخ کرده و ریشه دوانیده، این‌را «ملکات نفسانی» می‌گویند،. جمع ملکه،‌ ملکات است.

در ادامه مرحوم حاجی سبزواری می‌فرماید:

« بنابراین اگرچه انسان از نظر صورت دنیوی، یکنوع بیش نیست، ولی از نظر صورت اُخروی چهار نوع خواهدبود»

از نظر صورت دنیوی، حالا سیاه باشد، سفید، زشت، زیبا، کوتاه قد و .... باشد، بالاخره صورت انسانی است. از نظر صورت انسانی یکنوع است، ما هریک از این انسان‌ها را با همه تفاوت رنگ و نژاد و قد و شکل و «انسان» می‌گوییم.

صورت دنیوی یک نوع است، دوتا چشم و دوتا گوش و حالا  ناقص یا کامل؛ ولی از نظر صورت اُخروی چهارنوع خواهدبود؛ هریک از ما انسان‌ها، یکی ازاین ۴ صورت را برمبنای خُلقیّات و ملکات نفسانی خود در آخرت داریم.

یعنی در عالم واقع، آنهایی هم که چشم برزخی‌شان دراین دنیا باز است، مارا به یکی ازاین ۴ صورت می‌بینند.

۱-صورت اول

«هرگاه شهوت و غضب بر او غلبه نماید»، یعنی هیئت راسخه نفسش، خُلقیّاتش، ملکاتش، شهوت و غضب است. پس صورت واقعی ملکوتی‌اش حیوان است، چون حیوان اهل شهوت و خشم و غضب است.

وقتی شهوت یک حیوان گُل می‌کند، دیگر هیچ چیزی جلودارش نیست. مثلاً همسایه من یک مزرعه یونجه‌ سبز و قشنگ و شاداب دارد. گاو یا گوسفند من، سرش را پایین می‌اندازد و وارد مزرعه می‌شود و یونج ها را می‌خورد. آیا اگر سر گوش حیوان بگویم این کار با اخلاق و وجدان سازگار نیست و حرام است! می فهمد؟ این حیوان است و دارای شهوت حیوانی. صاحب او باید جلوی شهوتش را بگیرد و مواظبش باشد، خودش نمی‌تواند.

یا فرض کنید گرگ درّنده‌ای، غضبش گُل کرده و می‌خواهد حمله کند و بدرد، کلاس اخلاق برایش بگذارم! اینها معنا ندارد.

گرگ زاده عاقبت گرگ شود                     گرچه با آدمی بزرگ شود

اگر اعمال من برمبنای شهوت و غضب بود، صورت اخروی من برمبنای ملکات نفسانی من صورت حیوانی است. ولی می‌فهمم، (دارای قدرت درک هستم.) اینطور نیست که حیوان باشم و نفهمم که چرا حیوان هستم. انسانی هستم که می‌فهمم حیوان هستم. اگر دراین عالم یک نفر به من و شما بگوید؛ حیوان! به ما برمی‌خورد، می‌گوییم ما انسان هستیم. در قیامت می‌فهمیم، انسانی بودیم که حیوان شدیم، و لذا کافر چون می‌بیند، چه از پیش فرستاده می‌گوید:

«وَ یَقُولُ الْکافِرُ یا لَیْتَنی کُنْتُ تُراباً»(نبأ۴۰)

 و کافر می‌گوید:«ایکاش خاک بودم [و گرفتار عذاب نمی شدم]»!

۲-صورت دوم:

«اگر مکر و حیله، حکمران وجود و کارهای او باشد».

فرض کنید آدمی مکّار، حقّه‌باز، منافق، دورنگ، کلک‌زن، است. مبنای عمل او  مکر و حیله است که در صورت لزوم با مکر و حیله، شهوت و غضب هم به کار می‌برد. مثلاً اعمالش با شهوت و غضب است؛ ولی چنان با مکر و حیله، سر ما شیره مالیده، که ما خیال می‌کنیم، زاهد و عابد و پشیمان است. این صورت ملکوتی‌اش که در آخرت؛ یَوْمَ تُبْلَى السَّرائِرُ (سوره طارق/آیه 9) است، شیطان است! لذا شیطان فقط ابلیس نیست، ابلیس سردسته شیاطین است، اینها همه با شیطان محشور می‌شوند.

۳-صورت سوم

«اگر اخلاق پسندیده در نفس او رسوخ‌کرد، به صورتهای زیبای بهشتی تمثّل می‌یابد در دو صورت».

یک صورت مَلَک(فرشته) حالت فرشته دارد، اما بالاتر از این صورت زیبای بهشتی‌اش، انسان بهشتی است.

انسان بهشتی که صورت ملکوتی اخروی‌اش از صورت مَلَکی بالاتر است چیست؟

از قرآن شاهد بیاورم، وقتی خدا خواست آدم(ع) را بیافریند، فرمود:

وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلیسَ أَبى وَ اسْتَکْبَرَ وَ کانَ مِنَ الْکافِرینَ.(سوره بقره، آیه 34)

و [یاد کن] هنگامى را که به فرشتگان گفتیم: «براى آدم سجده [و خضوع] کنید!» همگى سجده کردند؛ جز ابلیس که سرباز زد و تکبّر ورزید و [به‌خاطر نافرمانى و تکبّرش] از کافران شد.

یعنی ملائک هم باید به آدم سجده کنند، به جهت اینکه، مَلَک خُلْق و خویَش برمبنای نظام آفرینشی‌اش است؛ چون شهوت ندارد، غضب ندارد. لذا انسان اگر شهوت و غضب را بالاجبار با یک کنترل سخت کنار گذاشت، یک درجاتی از بهشت دارد، درجهٔ مَلَکی، ولی این صورت واقعی‌اش نیست!

مرحوم ملّا احمد نراقی مثالی در معراج‌السعادة مطرح می‌کند:

دوبرادر بودند، یک برادر در کوه در غاری عبادت می‌کرد و می‌گفت: توی شهر و مردم و جمع نمی‌آیم! چون خطرناک است، گناه و آلودگی دارد! من می‌خواهم پاک بمانم! برادر دیگر در شهر بود، اتفاقاً طلافروشی هم داشت، شغلی که با خانم‌ها سر و کار دارد، امکان لغزشش هم خیلی خطرناک است. برادری که در کوه زندگی می‌کرد، در غربال آب ریخت و تصرّف کرد که آب از غربال نریزد! یعنی در اثر عبادت به این مقام رسیدم! این‌را فرستاد برای برادری که در شهر بود؛ او هم به عنوان یک‌چیز تعجّب‌انگیزی در ویترین مغازه‌اش آویزان کرد. خودش یک مقدار آتش را لای پنبه گذاشت و برای برادرش که در غار بود، فرستاد! آتش می‌سوخت ولی پنبه را نمی‌سوزاند!( او هم قدرتی داشت)

بعد از مدّتی از برادرش خواهش‌کرد، که برای دیدنش یکبار هم که شده به شهر بیاید. برادر قبول کرد، آمد، برادر مغازه‌دار گفت: چند لحظه در مغازه باش، من برای کاری بروم و زود می‌آیم.

در فاصله‌ای که این برادر برود و بیاید؛ خانمی برای خرید آمد، گفت: آن النگو را می‌خواهم، یک لحظه آستین لباس زن بالا رفت و چشم این به دست زن افتاد، در ذهنش یک خَلَجانی شد! یکدفعه آب غربال همه‌اش ریخت!

برادر دیگر برگشت، پرسید: داداش چه شد؟! گفت: مغازه‌ات را بگیر؛ من رفتم! اینجا نمی‌شود دین را حفظ کرد!

برادر شهری گفت: داداش در غار بنشینی و پاک بمانی هنر نیست، در دل جامعه باشی و خودت را پاک نگه‌داری؛ این مهم است.

آشنایان ره عشق دراین بحر عمیق                 غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده

صورت ملکوتی این‌ها در قیامت، از مَلَک بالاتر است، می‌شوند انسان ارزنده که در رأس آنها انبیاء و اولیاء هستند، بعد کسانی که لیاقت دارند، شامل فَادْخُلی فی عِبادی وَ ادْخُلی جَنَّتی می‌شوند، (سوره فجر، آیه 29) بیا در جمع این‌ها بنشین.

 

دیدگاه آیت‌الله جوادی آملی

یک بیان دیگر هم آیت‌الله جوادی آملی در تفسیر موضوعی؛ ج ۵، ص ۹۲ دارند:

«آنچه در خارج واقع می‌شود؛ (منظور از خارج یعنی از درون من سرایت به بیرون؛ الآن حرف بنده، دارد پخش می‌شود، با شما دارم حرف می‌زنم، یا فرض کنید، یک عزیزی آن گوشه نماز می‌خواند، الآن در درونش یک انگیزه‌ای، یک نیّتی بوده، برمبنای آن انگیزه و نیّت اینجا رکوع و سجود می‌رود، قنوت می‌خواند و عبادت می‌کند.)

«آنچه در خارج واقع می‌شود؛ عمل مُعَنْوَن به عنوان خاص نیست» (عجیب است! الآن سخن گفتن من عنوانش این باشد که، سخنرانی مذهبی، می‌گوید: نیست! این نگاه حکیمانه به بحث ملکوت اعمال که آیه گفت: الآن پول گرفتن است، ولی آتش در وجود پروراندن است.آیه فرمود: مثلاً فرض کنید، مال یتیم را به عنوان فرض کنید لقمه چرب و نرمی که دارم می‌خورم، ولی این آتشی است که در وجودش گداخته می‌شود.) بلکه یک سلسله حرکاتی است که از بین می‌رود». (مثلاً همین سخنرانی، یک ساعت دیگر تمام می‌شود، می‌رود.) «عمل همان عنوان اعتباری است که با روحِ عامل ارتباط دارد»

 

اعتبار و حقیقت

اعتبار: الآن بنده می‌گویم دست من بالا است، به اعتبار تریبون، اما در عین‌حال دستم پایین است، به اعتبار سقف.

فرض کنید، یک مورچه را می‌بینیم، می‌گوییم، وای عجب بزرگ است! نسبت به چی؟ نسبت به یک فیل؟!

نسبت به مورچه‌های دیگر این مورچه خیلی بزرگ است.

اما همین مورچه حتّی نسبت به جوجه گنجشک چقدر ریز است. اینها اعتباریّات است.

یا مثلاً پست و مقام؛ الآن به یک نفر پست داده‌اند و پشت میز ریاست نشسته است، ژست گرفته که اینجا رئیس است! این اعتبار است، فردا ممکن است عوض شود و کس دیگری را بجایش بگذارند.

اما واقعیّت عوض نمی‌شود. دست من بالا است یا پایین است؟ می‌پرسید به اعتبار چی؟ این دست به اعتبار سقف پایین است، به اعتبار تریبون بالا. اما واقعیّت دست، دست است. گوشت و پوست و استخواناست.

این دست یک واقعیّت است. عمل اعتبار است؛ واقعیّتش حالت روحی عامل این عمل است، دقّت کنید.

یعنی مثلاً در سخنرانی  حالت روحی، ریا تزویر و خودخواهی، مادیّات و شهرت است! پس این عمل اعتباری ندارد، از نظر اعتباری، واقعیّتش خراب است.

فردی که آن گوشه نماز می‌خواند؛ قنوت و رکوع و خیلی قشنگی دارد! ولی در حالتِ روحیِ عامل، مشمول آیه4، سوره ماعون است؛ فَوَیْلٌ لِلْمُصَلِّینَ، نیّتش خراب است. برعکس، الآن ظاهراً عصبانی شده، تندی کرده، با یکی برخورد خشن می‌کند، شما ظاهرش را می‌بینید؛ تعجّب می‌کنید این چرا اینطور برخورد می‌کند؟! اما باطنش؛ در مقام تربیت به این نتیجه رسیده، باید این فرد را توبیخ کند.

لذا در بحث فقهی مکتب امام‌صادق(ع) ببینید چقدر نکات ظریف بیان شده است! جواب سلام واجب است؛ ولی یکجا لازم است جواب ندهید! اگر شما پیش شاگردتان، دوستتان، همسایه‌تان مقامی دارید که اگر اینکار را بکنید، او متذکّر می‌شود، مثلاً خلافی کرده، به شما سلام می‌کند، شما جوابش را نمی‌دهید! او تعجّب می‌کند که چه شده؟! چرا ایشان سرشان را برگرداند؟ پیگیری می‌کند؛ شما می‌گویید چرا اینکار را کردی؟ می‌گوید؛ ببخشید توبه می‌کنم. اینجا لازم است جواب ندهید. ظاهراً می‌گویند، این آقا جواب نداد! خلاف کرد! خیر باطنش چیز دیگری است.

مگر علی‌ بن یقطین؛ که آمد خدمت امام کاظم(ع)؛ امامی که درب خانه‌شان به روی همه باز است،

علی بن یقطین با آن همه مشکلاتی که برای آمدن خدمت امام(ع) داشت، تا بتواند خدمت امام(ع) برسد، و در دربار هارون چه بسیار خدماتی که برای شیعیان امام کاظم(ع) می‌کرد، امام(ع) فرمودند: اجازه ورود نمی‌دهم، به جهت آن کاری که کردی!

«آنچه در خارج واقع می‌شود، عمل مُعَنْوَن به عنوان خاص نیست، بلکه یک سلسله حرکاتی است که از بین می‌رود. عمل همان عنوان اعتباری است، که با روح عامل ارتباط دارد. مثلاً نماز، دارای حرکاتی است که از بین می‌رود، ولی آنچه به عنوان عمل شناخته می‌شود، همان اثری است که در جان انسان نمازگزار باقی می‌گزارد». (اگر نماز ریا باشد، در جان نمازگزار چه اثری می‌گذارد؟ آن حالت حیله و مکر و نفاق وحالت‌های شیطانی و اگر نماز واقعاً عبادت با معرفت باشد، حالت انسانی. مثلاً فردی می‌گوید: دو رکعت نماز می‌خوانم از ترس صاحبخانه، قربةً إِلَی الله!! این دیگر قربةً إِلَی الله نیست. نهایتش می‌شود حالت مَلَکی، لذا چه حالتی در جان ما است؟

لطف شیر و انگبین عکس دلست         هر خوشی را آن خوش از دل حاصلست

پس بود دل جوهر و عالم عَرَض             سایهٔ دل چون بود دل را غَرَض

ببینیم با دلمان داریم چه می‌کنیم؟

دلمان چه می‌گوید؟ الآن این حرفی را که می‌زنیم؛ آیا دلمان با آن همراه است؟ آیا وقتی برخورد تندی می‌کنیم، در دلمان قصد هدایت داریم؟ به قصد تذکّر برای طرف مقابل است؟ یا قصد اذیّت و انانیّت و سوء استفاده است؟

واقعیّت اینها درآن عالم رو می‌شود.

پس اصلاً سؤال غلط است که آیا این با عدل خدا سازگار است؟ رحمت خدا این است که فردای قیامت واقعیّت عمل خودت را نشانت می‌دهند. می‌گوید؛ من بعنوان یک معلّم، بعنوان یک مربّی، یک ولیّ؛ مرتّب تذکّر دادم، دست نزن، دست زدی، دستت سوخت، نتیجه عمل خودت سوختن دست است. الآن که سوخت متوجّه شدی.

گاهی حتّی می‌سوزد هم متوجّه نمی‌شود!

دیده‌اید دونفر باهم دعوا می‌کنند، درآن شدّت عصبانیت؛ چاقو خورده، ولی متوجّه نمی‌شود! بعد که به خودش می‌آید، می‌گوید: من کی چاقو خوردم؟!

وقتی زن‌های مصر، در رابطه با حضرت یوسف(ع) روبرو شدند، دستان خودشان را بریدند؛‌اما نفهمیدند! انسان در دنیا چنان غرق می شود که آخرت را فراموش می کند:

 یَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ (روم، آیه 7)

آن‌ها فقط ظاهرى از زندگى دنیا را مى‌دانند و از آخرت [و پایان کار] غافلند.

ظاهر حیات دنیوی این است که کلک می‌زند، فکر می‌کند هیچکس نفهمید. خیال می‌کند! همه‌چیز ثبت و ضبط شد. واقعیّتش در مرحله‌ای که انسان نیاز دارد، به خودش برمی‌گردد که می‌گوید: ایکاش من در دنیا اینکار را انجام نداده‌ بودم. این را «شهود موتیه» می‌گویند.

 

انواع شهود

شهود نومیه، شهود موتیه، شهود قیامتیه

«شهود نومیّه»

نَوْم؛ خواب؛ رؤیای صادقه،  بعضی وقتها انسان در عالم خواب چیزهایی می‌بیند که خیلی عالی است.

این ماجرا را خدایا تو می‌دانی برای شکر نعمت بازگو می‌کنم؛ وَ أَمّا بِنِعْمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ، و نعمت‌هاى پروردگارت را بازگو کن! (سوره ضحی، آیه 11) چندی قبل در همین حسینیّه بحث می‌کردم، یک موضوعی ذهنم را درگیر کرده‌ بود که این مطلب بااین بحث چگونه باید حل شود، برای خودم مشکل بود. در عالم خواب، خواب دیدم، به من گفتند؛ فلان کتاب، فلان صفحه را بخوان حل می‌شود. بیدار شدم، همان سحر رفتم، کتاب را باز کردم، دیدم چه بحثی آنجا دارد؛ این می‌شود شهود نومیّه. حقائقی را در عالم خواب به انسان می‌گویند.

«شهود موتیه»

دم مرگ انسان همه حقائق را می‌فهمد که ای داد و بیداد، راست بود. لذا راجع به شهود موتیه در سوره مبارکه مؤمنون قرآن می‌فرماید:

حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ (سوره مؤمنون، آیه 99)

[آن‌ها هم­چنان به راه غلط خود ادامه مى­دهند] تا زمانیکه مرگ یکى از آنان فرا رسد، مى­گوید: «پروردگارا! مرا باز گردانید».

لَعَلِّی أَعْمَلُ صالِحاً فیما تَرَکْتُ کَلاَّ إِنَّها کَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى یَوْمِ یُبْعَثُونَ (مومنون، آیه 100)

شاید در برابر آنچه ترک کردم [و کوتاهى نمودم] عمل صالحى انجام دهم». [ولى به او مى­گویند]: چنین نیست! این سخنى است که او به زبان مى­گوید،[و اگر بازگردد، همان راه را ادامه مى­دهد] و در‌پى [مرگ] آنان برزخى است تا روزى که برانگیخته شوند.

این شهود موتیه است. چه می‌شود که می‌گوید: من‌را برگردان؟! «حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ»؛ «أَحَد» بی‌دین هم هست، منکر هم هست، مرتد هم هست، ولی هنگام مرگ می‌بیند و می‌گوید: ای وای راست است! می‌گوید: مرا برگردان! می‌گویند:«کَلاَّ»؛ تمام شد، تا وقت داشتی باید گوش می‌کردی، انجام می‌دادی، آنجا متوجّه می‌شود.

«شهود قیامتیّه»

همانی است که همه‌چیز واقعیّتش در آنجا خودش را نشان می‌دهد.

جمع بندی

اشکال این بود، آیا عذاب اخروی با رحمت الهی منافات دارد؟

خیر، نتیجه عمل خود ما است.خدا آنقدر رحمت دارد، می‌گوید: به تو وقت دادم، اگر توبه کنی؛«یُبَدِّلُ اللهُ سَیِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ»(سوره فرقان، آیه 70)

 آخر آدم با این خدا درمی‌افتد؟! خدا می‌گوید: درست است که اعمالت ملکوتش بد بود؛ ولی این فرصت را به تو می‌دهم که اگر توبه کردی، عوض می‌شود. «یُبَدِّلُ اللهُ» من تبدیلش می‌کنم، بازهم انسان گوش نمی‌کند! معلوم است واقعیّتش چه می‌شود. عذاب اخروی رؤیت عمل خود ما است و هیچ ربطی هم به رحمت خدا ندارد، بلکه عین رحمت خدا است.

«مناسبت هفته»

هفته‌ای که گذشت، شهادت جناب حمزه سیّدالشهداء(سلام الله علیه)؛ که سیّدالشهدای مسلمین قبل از عاشورا بود. حمزه عموی پیغمبر(ص) بسیار مرد بزرگواری هستند. فداکاری‌های عجیبی برای پیغمبر(ص) کرده‌اند. در جنگ اُحُد هم شهید شدند، دیدند حمزه زره نپوشید و آمد میدان! به ایشان گفتند: شما جوان بودی اینطور بی‌احتیاط نبودی، زره محکم می‌پوشیدی و با مقدماتی میدان جنگ می‌رفتی؟!

جناب حمزه خندید، گفت: آنموقع مسلمان نبودم و از مرگ می‌ترسیدم، الآن به برکت اسلام، فهمیدم که هیچ‌چیز از بین نمی‌رود، لذا اگر شهید هم بشوم، به درجاتی نائل می‌شوم.

در جنگ اُحُد وقتیکه مسلمانان متأسفانه آن بی‌احتیاطی را کردند و حرف پیامبر(ص) را گوش نکردند و آن بزنگاه حسّاس را خالی کردند، دشمن دوباره شبیخون زد و پیامبر(ص) تنها واقع شدند. خیلی‌ها فرارکردند و رفتند. جناب حمزه ایستادند و شهید شدند،

پیامبر(ص) تنها شده‌بودند.

خطر جان پیامبر(ص) را تهدید می‌کرد، پیشانی و دندان پیامبر(ص) شکسته‌شد.

جبرائیل بین آسمان و زمین فریاد می‌زد: پیغمبر(ص) را؛ «نادِ عَلِیاً مَظهَرَ العَجائِب»؛ ای پیامبر(ص)، علی را صدا بزن.

پیامبر(ص) هم فریاد می‌زدند: یا علی؛ امیرالمؤمنین(ع) هم در جواب می‌فرمودند: لبیک یا رسول الله(ص)؛ شمشیر می‌زدند، تا بالاخره دشمنان را دور کردند و جان پیامبر(ص) را نجات دادند. امیرالمؤمنین(ع) در جنگ  احد 85 زخم برداشتند.

وقتی غائله خوابید و بعضی فراری‌ها هم برگشتند، پیامبر(ص) فرمودند: سراغ عمویم را بگیرید. گفتند: یا رسول‌الله(ص) حمزه شهید شده است. به کنار بدن مطهر ایشان رفتند دیدند سینه حضرت حمزه شکافته شده، مادر معاویه، هندجگرخوار دستور داده‌ بود، سینه را بشکافند. هند، جگر را بیرون کشیده‌بود و به دندان گرفته ‌بود!

از روی کینه‌ای که داشت، بدن حمزه را مُثله کرده بودند.

پیامبر(ص) عبای خود را برداشتند و فرمودند: روی بدن حمزه بیاندازید، تا بدن پوشیده باشد؛ امّا یک قسمتی از پا بیرون بود، چون قد حضرت حمزه بلند و رشید بود. یکموقع خبر دادند یا رسول الله(ص)، صفیّه خواهر جناب حمزه دارد می‌آید، پیامبر(ص) فرمودند: از علف بیابان‌ها بکنید و روی پاهای حمزه را بپوشانید.

چون خواهر بدن برهنه برادر را ببیند نمی‌تواند تحمّل کند

یا رسول الله(ص) عصر یازدهم، کنار گودال قتلگاه، زینب(سلام الله عَلَیهَا) آمد، شمشیر شکسته‌ها را کنار زد، خنجر شکسته‌ها را کنار زد، سنگهایی که روی بدن ابی‌عبدالله(ع) ریخته بودند را کنار زد، دست برد زیر بدن بدون سر ابی‌عبدالله(ع) بدن را کمی بالا آورد و سربه آسمان بلند کرد: خدایا این قربانی را از ما خانواده قبول کن! سپس به سمت مدینه ایستادند و فرمودند: وامحمداه، صَلّی عَلَیْکَ مَلیکُ السَّماء، هَذا حسَینٌ بِالعَراء، مُرَمَّلٌ بالدِّماء، مُقَطَّعُ الأعضَاء وَاثَکْلاه وَ بَنَاتُکَ سَبَایَا

یا جدّاه، یا رسول الله(ص) درود فرشتگان آسمان بر تو، این حسین است که عریان بر خاک افتاده و به خون آغشته شده و اعضایش از هم جدا شده است وامصیبتاه، این دختران تو هستند که اسیرند.

یا رسول الله(ص) این حسینی است که روی پای شما سوار می‌شد، روی سینه شما می‌نشست، ببینید چگونه (مُقَطَّع الْأَعضاء) بدنش را قطعه قطعه کردند

به کوشش سرکار خانم خرم نژاد

منبع: سخنرانی دکتر اسدی گرمارودی، جلسه شصت و دوم معاد برهانی در آیات قرآنی