جلسه پنجاه و چهارم

تعداد بازدید:۷۶۸

بسم الله الرحمن الرحیم

معاد برهانی در آیات قرآنی جلسه پنجاه و چهارم

خلاصه جلسات پیشین

در قیامت کبری انسانها، برمبنای حسابرسی، با آن حساب دقیقی که قیامت ظرف تحقق عدل الهی است، از یکدیگر جدا می‌شوند. جهنمی‌ها وارد جهنم و بهشتی‌ها وارد بهشت می‌شوند؛ اما بهشتی‌ها همه در یک درجه نیستند.

اهمیت دانستن متفاوت بودن درجات بهشتیان:

  1. بحث اعتقادی است.
  2. آن درجات عالیات بهشتی که برای ابدیت قرار است ما در آنجا قرار بگیریم، با نحوه زندگی دنیوی ما فراهم می‌شود لذا این که بدانیم آن سطوح بالا مال چه کسانی است، راه نیل به آن درجات با چه چیزهایی در دنیا ممکن است سبب می شود تا فرصت داریم و در این دنیا هستیم به فکر آن مرحله باشیم.

موضوع بحث جلسه:

اگر بالاترین درجه برای مقربین است و تسنیم، شراب خاص مقربین است و مادون آن رحیق مختوم است، مقربین در دنیا چه ویژگیهایی دارند که در قیامت صاحب آن مقام می‌شوند؟

راه رسیدن به مقام مقربون

تنها راه برای کسانی که در این عالم قرار است به مقاماتی نائل بشوند، عبادت است. کسانی که عابد نیستند، اصلا وارد بهشت نمی‌شوند، عبد و بنده است که وارد بهشت می‌شود؛ اما خود این عبودیت درجات مختلفی دارد، به اقتضای درجه عبودیت، درجه قرب مطرح می‌شود که بالاترین درجه مال السابقون السابقون اولئک المقربون است. حال ببینیم که تفاوت این عبادت با عبادت دیگران در چیست؟ می‌دانیم که این تفاوت در کمیت آنها نیست، و در کیفیت آن است. این کیفیت در نحوه بیان آنها نیست. کما‌اینکه قطعا واژه «والضالین» که سلمان فارسی می‌گفت به قشنگی تلفظ زیبای اعراب حجاز نبوده است؛ ولی دو رکعت نماز سلمان قابل مقایسه با دویست رکعت نماز آنها نیست. برای تبیین این کیفیت به بیان عرفا دقت کنید.

 

تفاوت عبادت افراد از منظر عرفا

عرفا می‌گویند که ما وقتی قرار است عبد بشویم، گاهی عبد اسماء جزئیه الهی هستیم و گاهی عبد اسم ذات و اسماء مطلقه الهی. عبد اسماء جزیی که می شویم، مثلا عبد الرحیم، عبد الکریم، عبد القابض، عبد الباسط یا عبد الجواد، اسمی از اسماء پروردگار مورد نظر ماست و بندگی خدا را به جهت آن اسم انجام می‌دهیم. مثلا عبادت می‌کنیم خدا را به این جهت که رحمت او شامل حالمان بشود، ما اینجا عبدالرحیم هستیم و عبدالمنتقم نیستیم. عبادت می‌کنیم خدا را به جهت اینکه خدا جواد است، جود او شامل حال ما شود. اینجا می‌شویم عبدالجواد به جهت جود پروردگار، یعنی چشم طمع به جود الهی داریم.

 

منظور از اسماء جزئیه

اینکه می‌گویند اسماء جزئیه، به این معنی نیست که خداوند مرکب از اجزاست، صفات خدا عین ذات خداست؛ بلکه یعنی ما در مقام نیت و انگیزه در کیفیت عمل که عبادت است، اسمی از اسماء را لحاظ می‌کنیم که جنبه جزء از نظر مفهومی پیدا می‌کند. مثلا از آن جهت که رحیم است، من عبدم، پس من عبدالرحیم هستم. از آن جهت که کریم است، من عبدم، پس من عبدالکریمم. از آن جهت که جواد است، عبادتش می‌کنم، پس عبدالجوادم. این خوب است و اشکالی ندارد؛ اما از این مرحله بالاتر هم هست.

اگر خداوند اعطا می کند، می‌شود معطی، ما درخواست می‌کنیم، می‌شویم سائل. یک وقت اعطای بدون سوال است یَا مُبْتَدِئَ کُلِّ نِعْمَةٍ قَبْلَ‏ اسْتِحْقَاقِهَا )  اى کسى که قبل از استحقاق شروع به نعمت ها مى نمایى (مثل اعطای وجود به همه ما و چیزهای دیگر. خداوند بر مبنای ذات، صفات، سوال، استعداد و حال، معطی است. به عنوان مثال، معطی برمبنای حال این است که ما وقتی بیمار می‌شویم و از درد ناله می‌کشیم، می‌گوییم یا الله، این یا الله ما سوال از یا شافی است. اینجا اگر مقدر بشود که خداوند به این سوال من اعطا کند، سوالم سوال حال است ولو لفظ نیست. نمی‌گویم یا شافی شفا بده و همین قدر که می‌گویم ای خدا، یعنی خدایی که شافی هستی. این سؤال حالی است. همان گونه که حضرت ابراهیم در پاسخ به جبرائیل که چرا از خدا درخواست نمی‌کنی، فرمودند: حَسْبِی مِنْ سُؤَالِی عِلْمُهُ‏ بِحَالِی‏.(بحارالانوار، ج68، ص 156)

وقتی که خدا را عبادت می‌کنم برمبنای رحمتش، عبد اسماء جزئیه پروردگارم در واقع عبادتم یک حالت حالی دارد، یعنی حال عبادتم درخواست رحمت است، یا حال عبادتم درخواست کرم یا جود است. اینجا من به این جهت دارم عبادت می‌کنم. ولی اگر عبد اسم ذات باشم، اسم ذات الله است، چون در اسم ذات از این اسماء جزئیه صفتی از صفات لحاظ نشده است بلکه همه صفات لحاظ شده است، یعنی عبدم خدایی را که ضمن اینکه کریم است، منتقم هم هست، خدایی که جواد است، جبار و قهار هم هست. من اینجا عبادت می‌کنم برمبنای همه صفات حضرت حق.

 

عبد اسماء جزئیه و اسم ذات از دیدگاه امیرالمومنین

مولا امیرالمؤمنین (ع) در خطبه ۱۱۴ نهج‌البلاغه ابتدا از حمد شروع کردند:

الْحَمْدُ لِلَّهِ الْوَاصِلِ الْحَمْدَ بِالنِّعَمِ وَ النِّعَمَ بِالشُّکْرِ، نَحْمَدُهُ عَلَى آلَائِهِ کَمَا نَحْمَدُهُ عَلَى بَلَائِهِ،

نَحْمَدُهُ عَلَى آلَائِهِ کَمَا نَحْمَدُهُ عَلَى بَلَائِهِ حمد می‌کنم پروردگار را بر مبنای نعمتها، همان گونه که او را حمد می کنم برای بلاهایم. به این معنی که هر چه از دوست رسد، جمله نکوست. نه فقط عبد اسم آلائم، بلکه عبد اسم ذاتم، ذاتی که هم آلاء دارد و هم بلا. همین مطلب را با بیان دیگری در خطبه ۱۳۲ آورده اند.

 

خطبه  ۱۳۲ نهج البلاغه

نَحْمَدُهُ عَلَى مَا أَخَذَ وَ أَعْطَى وَ عَلَى مَا أَبْلَى وَ ابْتَلَى

حمد می‌کنم خدایی را که می گیرد و می‌دهد و خدایی که مبتلا می‌کند. به این معنی که نه فقط در زمانی که می‌دهد، او را حمد کنم و بعد زمانی که نداد بگویم که ای بابا ما این همه خدا خدا کردیم. می‌گوید شما در واقع عبد خواسته خودت هستی. دقت کنید به کیفیت عبادت. اگر عبد خواسته خودت نیستی و عبد اویی، هر چه او بخواهد را بخواهی به مقام رضا می‌رسی.

همان طور که بیان شد برمبنای آیه وَرِضْوَانٌ مِنَ اللَّهِ أَکْبَرُ  ذَلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ (توبه ۷۲) رضوان در صورت عبودیت بر مبنای قرب حاصل می‌شود. عبادت می‌کنم قربة الی الله، عبادت اسم ذات باشد، نه عبادت اسماء جزئیه. به عبارت دیگر عبادت اسماء مطلقه حضرت حق باشد؛ یعنی همان گونه که کریمی عبادتت می‌کنم، اگر مرا مبتلا هم کنی باز هم عبادتت می کنم. اینجا مرز حساس عبودیت است و آن معنای دقیقی که از امیرالمومنین (ع) آمده است و عرفا به آن دقت کرده‌اند در اینجا آمده است که به آن دقت کنید.

در جلسه گذشته به چهار سیر معنوی اشاره شد، از عالم خلق الی الخلق که یک عده در این عالم خلق ماندند و جهنمی‌ شدند. مرحله بعد مرحله‌ایست که وارد مرحله حق شدیم. همه حرفمان در اینجاست. من الحق الی الحق یا ففروا الی الله که گفته شد، اینجا کسی که عبد اسماء جزئیه است، سیر من الحق الی الحق او در حد اسماء جزئیه است و قرب او در همان حد است ولی السابقون السابقون به این معنی که از این درجه هم سبقت بگیرید و بالاتر بروید. بروید تا قرب شما سیر من الحق الی الحق برمبنای اسماء مطلقه و اسم ذات باشد. این موضوع در بیان مولا بدین گونه آمده است:

فرمایش امیرالمومنین(ع) به ذعلب

۱- ذعلب به  امیرالمومنین (ع) عرض کرد یا علی (ع)، خدا را دیده‌ای؟ امام فرمودند: قَالَ وَیْلَکَ یَا ذِعْلِبُ لَمْ تَرَهُ اَلْعُیُونُ بِمُشَاهَدَةِ اَلْأَبْصَارِ وَ لَکِنْ رَأَتْهُ اَلْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ اَلْإِیمَانِ. (کافی ج۱، ص ۱۸۹)

وای بر تو. پروردگار و خدایی را که ندیده باشم، عبادت کنم؟ یعنی با توجه به مقام شهود دارم عبادت می‌کنم. انسان وقتی به مقام شهود می رسد، شهود اسماء جزئیه با شهود اسم ذات که قابل مقایسه نیست. کسی که به این مرحله رسیده است، عبادت این چنانی می‌کند.

 

حکمت  ۷۷ نهج البلاغه

در حکمت ۷۷ نهج البلاغه از مولا آمده است: ضرار بن حمزه ضبانی از کوفه به شام می‌رفت، معاویه به او گفت که تو از اطرافیان امام بودی، از علی برام بگو. ضرار می‌گوید نصف شبی شاهد بودم که علی‌بن ابی‌طالب (ع) ناله می‌زد، اشک می‌ریخت و این مطالب را می‌فرمود:

یَا دُنْیَا یَا دُنْیَا، إِلَیْکِ عَنِّی؛ أَ بِی تَعَرَّضْتِ؟ أَمْ إِلَیَّ تَشَوَّقْتِ؟ لَا حَانَ حِینُکِ؛ هَیْهَاتَ، غُرِّی غَیْرِی؛ لَا حَاجَةَ لِی فِیکِ؛ قَدْ طَلَّقْتُکِ ثَلَاثاً لَا رَجْعَةَ فِیهَا. فَعَیْشُکِ قَصِیرٌ وَ خَطَرُکِ یَسِیرٌ وَ أَمَلُکِ حَقِیرٌ. آهِ مِنْ قِلَّةِ الزَّادِ وَ طُولِ الطَّرِیقِ وَ بُعْدِ السَّفَرِ وَ عَظِیمِ الْمَوْرِدِ.

(معمولا عبارت حضرت به معنای ظاهری قیامت و توجه به مرگ گرفته شده است و حال اینکه معنای آن با این حرفی که این جلسه مطرح شد و ارتباط آن با قیامت ، باید لحاظ بشود.)

حضرت می‌فرمایند: ای دنیا، از من دور شو، تو داری خودت را به من عرضه می‌کنی؟ می‌خواهی شوق خود را برای من ایجاد کنی و من را شیفته خودت بکنی؟ این جور فکر نکن، دور باد. غیر مرا بفریبید. من نیازی در تو ندارم. سه طلاقه‌ات کردم. مراجعه‌ای به تو ندارم، عیش و خوشی‌های تو کوتاه است، خطرت خیلی بزرگ است، ملکیت و تملک تو در این عالم چیز کوچک بی‌ارزشی است، اما آهِ مِنْ قِلَّةِ الزَّادِ وَ طُولِ الطَّرِیقِ وَ بُعْدِ السَّفَرِ وَ عَظِیمِ الْمَوْرِدِ، آه از کمی قلت و کمی زاد و راحله و طولانی بودن مسیر. در حدیث قبل گفتیم که امیرالمومنین (ع) فرمودند که من می‌بینم و به مقام شهود رسیدم، پس این طول طریق به چه منظور است و این قلت زاد در این عبارت چیست؟ وَ بُعْدِ السَّفَرِ وَ عَظِیمِ الْمَوْرِدِ، و سفر خیلی طولانی است و ورود و مورد و جایگاهی که قرار است در آن وارد بشویم خیلی بزرگ است.

معمولا در شرح نهج البلاغه در این مورد می‌گویند که زاد و راحله این عبادت فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوَى (بقره ۱۹۷)  است یا به عبارت دیگر

برگ عیشی به گور خویش فرست    کس نیارد ز پس، ز پیش فرست

ما قرار است در این عالم زاد و راحله تهیه کنیم و لذا آه از کمی زاد، طول طریق هم به معنی این است که مسیر طولانی در پیش داریم و بُعد سفر هم یعنی فاصله‌اش زیاد است و عظیم المورده یعنی خیلی حساس است. اما از نظر عرفانی با آن صحبت قبلی ایشان مطابقت ندارد. بحث قبلی این بود که فرمود: من خدا را می‌بینم یعنی به شهود رسیده‌ام. تمام وجود علی (ع) هم به گونه‌ایست که جز برای خدا چیزی نیست. لذا می‌فرمایند:

لَوْ کُشِفَ‏ الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ یَقِیناً(ارشاد قلوب، دیلمی، ج2، ص212)

اگر پرده‌ها کنار برود، به یقین من چیزی اضافه نمی‌شود.

به عبارت دیگر، مرحله عبودیت در سیر من الحق الی الحق، ورود به آن و سفر در آن، زاد و راحله سفر می‌خواهد تا انسان بتواند از مرحله عبودیت اسماء جزئیه خارج بشود و عبد مرحله ذات و اسم ذات باشد. روایت بیان می‌دارد در اینجا زاد و راحله کم است. چه تعداد می‌توانند این مسیر را طوری طی کنند که در همین جا نمانند. اگر السابقون شدند، سابقون بعدی هم پشت آن بیاید و از مقربین بشوند. لذا این دو را عرفا با هم می‌آورند با آن بحث قبلی سیر من الحق الی الحق با این آیه فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ (ذاریات ۵۰) بگریزید و فرار کنید و شتاب کنید و با سرعت به سوی خدا حرکت کنید؛ یعنی از مرحله اسماء جزئیه به سوی اسماء ذات الهی، اسم ذات و اسماء مطلقه حرکت کنید.

 

تفاوت عبد این دو مرحله

عبد مرحله اسم ذات می‌گوید که در گودال قتله‌گاه هم باشم می‌گویم الهی رِضاً بِرِضِاکَ، بالای دست پیغمبر(ص) در روز غدیر خم باشم، مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ، فَهذا عَلِىٌّ مَوْلاهُ می‌گویم الحمد‌لله، شاهد حمله به خانه‌ام و آتش زدن در خانه‌ام هم باشم، باز هم می‌گویم الحمد‌لله. نَحْمَدُهُ عَلَى آلَائِهِ کَمَا نَحْمَدُهُ عَلَى بَلَائِهِ این نوع عبودیت مطرح است نه این که اگر یک چیزی باب میل ما نشد، حمد نگوییم. این که می‌شود عبد خواسته‌های شخصی خودمان. به این درجه از قرب رسیده‌اند که وارد آن مرحله می‌شوند.

 

ابتلا نشانه دوستی خدا

قَالَ اَلنَّبِیُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ إِذَا أَحَبَّ اَللَّهُ عَبْداً اِبْتَلاَهُ فَإِنْ صَبَرَ اِجْتَبَاهُ وَ إِنْ رَضِیَ اِصْطَفَاهُ. (مستدرک الوسائل، ج۲، ص۴۲۷)
هرگاه خدا بندهای را دوست بدارد، [به بلا] مبتلایش گرداند؛ اگر صبر کرد، او را انتخاب میکند و اگر راضی بود، او را برای خود برمیگزیند.

إِذَا أَحَبَّ اَللَّهُ عَبْداً اِبْتَلاَهُ خدا اگر وقتی بنده‌ایش را دوست دارد، او را مبتلا می‌کند. نترسید از ابتلائات، چون این ابتلائات باعث می‌شود که توجه انسان به خدا بیشتر بشود. شخصی در محضر امام صادق(ع) آه کشید، امام فرمود: خدا را صدا زد چون این ابتلا باعث می‌شود که توجه به خدا بیشتر بشود.

فَإِنْ صَبَرَ اِجْتَبَاهُ اگر صبر کرد، استقامت ورزید و جزع و فزع نکرد و راضی شد، نَحْمَدُهُ عَلَى آلَائِهِ کما نَحْمَدُهُ عَلَى بَلَائِهِ همانگونه که خدا را بر نعمت‏هایش حمد مى‏‌کنم بر بلایش نیز او را حمد می‌کنم.  إِنْ رَضِیَ اِصْطَفَاهُ حالا اگر صبر می‌کند، تنها صبر نیست بلکه راضی می‌شود. به مقام رضا نائل می‌شود. لذا خدا این فرد را برمی‌گزیند، اصطفی می‌کند که از اجتبی بالاتر است. این برگزیدگان همان وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُولَئِکَ الْمُقَرَّبُونَ هستند که آن درجه خاص بهشتی برای ایشان مطرح می‌شود.

با مرحله عبد اسماء جزئیه به مقام رضا نائل نمی‌شویم، باید به مقام عبد اسم ذات و اسماء مطلقه برسیم. این مقام مقامی است که امیرالمومنین (ع) می‌فرمایند: آه آهِ مِنْ قِلَّةِ الزَّادِ وَ طُولِ الطَّرِیقِ وَ بُعْدِ السَّفَرِ وَ عَظِیمِ الْمَوْرِدِ. این مرحله، این کیفیت را می‌طلبد.

 

عامل رسیدن به مقام رضا

چه چیز باعث می‌شود که بعضی به مقام رضا نائل بشوند؟ به جواب این سوال از زبان مولا امیرالمومنین(ع) دقت کنید. امیرالمومنین (ع) فرمودند: اَلرِّضَا ثَمَرَةُ اَلْیَقِینِ (شرح غرر ج۴ ص۳۶۹) 

رضا مقام کسی است که عبد اسم ذات است. مولا می‌فرمایند: چیزی که باعث می‌شود انسان به اینجا برسد، یقین است. وقتی کسی به مقام یقین رسید، بر مبنای یقین راضی می‌شود و لذا فقط عبد رحیم، عبد کریم، عبد باسط، عبد قابض و ... نیست، بلکه عبدالله می‌شود چون هر چه از اوست، پسندیده و در جای خودش درست است. 

 

روایت در رابطه با آثار افزایش یقین

اَلْیَقِینُ یُوصِلُ اَلْعَبْدَ إِلَى کُلِّ حَالٍ سَنِیٍّ وَ مَقَامٍ عَجِیبٍ کَذَلِکَ أَخْبَرَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ عَنْ عِظَمِ شَأْنِ اَلْیَقِینِ حِینَ ذُکِرَ عِنْدَهُ أَنَّ عِیسَى عَلَیْهِ السَّلاَمُ کَانَ یَمْشِی عَلَى اَلْمَاءِ فَقَالَ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ لَوْ زَادَ یَقِینُهُ لَمَشَى عَلَى اَلْهَوَاءِ فَدَلَّ بِهَذَا عَلَى أَنَّ اَلْأَنْبِیَاءَ مَعَ جَلاَلَةِ مَحَلِّهِمْ مِنَ اَللَّهِ کَانَتْ تَتَفَاضَلُ عَلَى حَقِیقَةِ اَلْیَقِینِ لاَ غَیْرُ (سفینه، قمی، ج۲ ص ۳۴ و مصباح الشریعه ج۱ ص ۱۷۷)

یقین، بنده را به هر مرتبه والا و مقام شگفت آورى مى‌رساند. چنین بود که رسول خدا(ص) وقتى در حضورش از عظمت مقام یقین یاد شد و نامى از عیسى بن مریم(ع) به میان آمد که روى آب راه مى‌رفته است، فرمود: اگر یقینش بیشتر بود، در هوا نیز راه مى رفت.

پیامبر(ص) در این روایت درجات مختلف انبیاء حتی اولوالعزم را هم بیان می‌کنند. یعنی درجه یقین عیسی(ع) به گونه‌ایست که روی آب می‌تواند راه برود.

 

ارتباط یقین و  مقام رضا و درجات بهشت و آثار آن در دنیا

خداوند در سوره مبارکه تکاثر می‌فرماید:

أَلْهاکُمُ التَّکاثُرُ (۱)

واله، حیران کرد و راهتان را کج کرد و شما را به تکاثر یا زیاده خواهی کشاند. «وله» یعنی واله کردن و به معنی متمایل کردن و جذب کردن و از یک چیز دیگر باز داشتن است. در اینجا یعنی شما را از خدا باز داشت و به سمت تکاثر و زیاده‌طلبی کشاند.

حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ (۲)

تا به مرحله ملاقات قبرها برسند. این آیه دو گونه تفسیر شده است:

  1. آنها قبرها را می شمردند و می‌گفتند قبیله ما از قبیله شما بالاتر است و این مقدار مرده داریم!
  2. تا آن مرحله که بمیرید و وارد قبر بشوید، دست برنداشتید.

 کَلاَّ سَوْفَ تَعْلَمُونَ (۳)

نه، نه، به زودی می‌فهمید.

ثُمَّ کَلاَّ سَوْفَ تَعْلَمُونَ (۴)

با تاکید بیشتر می‌فرماید که به زودی این مطلب را خواهید دانست

کَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ (۵) لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ (۶)

اگر علم شما به مرحله یقین برسد، جحیم را می‌بینید. برخی می‌گویند منظور قیامت است که در قیامت بهشتی‌ها جهنم را می‌بینند ولی وارد آن نمی‌شوند. آنها می‌گویند: جهنمیان در حال وارد شدن به جهنم هستند. خدا را شکر ما به بهشت می‌رویم. اما بزرگانی همچون مرحوم علامه طباطبایی در این باره می‌فرمایند: این آیه بیان مقام رویت بهشت و جهنم برای اهل یقین در دنیاست. قیامت را کسی که علم یقینی هم نداشته باشد می‌بیند، حتی جهنمی‌ها هم جهنم را خواهند دید و چون وارد جهنم می‌شود، عین الیقین خواهد داشت. می‌فرماید لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ(۶) بر مبنای علم الیقین. شواهد روایی هم این موضوع را تایید و تاکید می‌کند.

اثر اخلاقی یقین این است که سبب ایجاد رضا  می‌شود و عبد را به مقام عبد اسم ذات می کشاند و برمبنای عبد اسم ذات به آن قرب نائل می‌شود، آن بهشت را اینجا می‌بیند؛ لذا زندگی او در این عالم به گونه‌ای دیگر می‌شود. مصداق زندگی رضایتمندانه در این عالم،  زینب کبری(س) است که در کاخ ابن زیاد، می‌فرماید: وَ اللهِ مَا رَأَیْتُ إِلَّا جَمِیلًا.

او رب اسم ذات است؛‌از این رو هر آنچه از دوست رسد، جمله نکوست.

 

روایت جوان اهل یقین

قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ یَقُولُإِنَّ رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ صَلَّى بِالنَّاسِ اَلصُّبْحَ فَنَظَرَ إِلَى شَابٍّ فِی اَلْمَسْجِدِ وَ هُوَ یَخْفِقُ وَ یَهْوِی بِرَأْسِهِ مُصْفَرّاً لَوْنُهُ قَدْ نَحِفَ جِسْمُهُ وَ غَارَتْ عَیْنَاهُ فِی رَأْسِهِ فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ کَیْفَ أَصْبَحْتَ یَا فُلاَنُ قَالَ أَصْبَحْتُ یَا رَسُولَ اَللَّهِ مُوقِناً فَعَجِبَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ مِنْ قَوْلِهِ وَ قَالَ إِنَّ لِکُلِّ یَقِینٍ حَقِیقَةً فَمَا حَقِیقَةُ یَقِینِکَ فَقَالَ إِنَّ یَقِینِی یَا رَسُولَ اَللَّهِ هُوَ اَلَّذِی أَحْزَنَنِی وَ أَسْهَرَ لَیْلِی وَ أَظْمَأَ هَوَاجِرِی فَعَزَفَتْ نَفْسِی عَنِ اَلدُّنْیَا وَ مَا فِیهَا حَتَّى کَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَى عَرْشِ رَبِّی وَ قَدْ نُصِبَ لِلْحِسَابِ وَ حُشِرَ اَلْخَلاَئِقُ لِذَلِکَ وَ أَنَا فِیهِمْ وَ کَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَى أَهْلِ اَلْجَنَّةِ یَتَنَعَّمُونَ فِی اَلْجَنَّةِ وَ یَتَعَارَفُونَ وَ عَلَى اَلْأَرَائِکِ مُتَّکِئُونَ وَ کَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَى أَهْلِ اَلنَّارِ وَ هُمْ فِیهَا مُعَذَّبُونَ مُصْطَرِخُونَ وَ کَأَنِّی اَلْآنَ أَسْمَعُ زَفِیرَ اَلنَّارِ یَدُورُ فِی مَسَامِعِی فَقَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ لِأَصْحَابِهِ هَذَا عَبْدٌ نَوَّرَ اَللَّهُ قَلْبَهُ بِالْإِیمَانِ ثُمَّ قَالَ لَهُ اِلْزَمْ مَا أَنْتَ عَلَیْهِ فَقَالَ اَلشَّابُّ اُدْعُ اَللَّهَ لِی یَا رَسُولَ اَللَّهِ أَنْ أُرْزَقَ اَلشَّهَادَةَ مَعَکَ فَدَعَا لَهُ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ فَلَمْ یَلْبَثْ أَنْ خَرَجَ فِی بَعْضِ غَزَوَاتِ اَلنَّبِیِّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ فَاسْتُشْهِدَ بَعْدَ تِسْعَةِ نَفَرٍ وَ کَانَ هُوَ اَلْعَاشِرَ .(اصول کافی، کلینی، ج2، ص53)

امام صادق (ع) فرمود: روزی پیغمبر خدا (ص) نماز صبح را با مردم به جا آوردند، چشمشان به یک جوانی افتاد که چرت می‌زد و سرش را به پایین می‌انداخت، لاغر و جسم ضعیف و چشمان گود رفته داشت. پیغمبر به او فرمودند: در چه حالی؟ عرض کرد: یا رسول الله من در حالی شب را به صبح رساندم که در حال یقینم. پیغمبر به شگفتی درآمدند از این سخن بسیار بزرگ که مقام یقین مگر به این سادگی‌هاست؟ فرمودند: هر یقینی یک حقیقتی است و یک نشانه‌ای دارد. حقیقت یقین شما چیست و آن چیزی که یقین شما را ثابت می کند چیست؟ عرض کرد: نشانه یقین من این است که من را محزون ساخته به این معنی که تو فکرم و نگرانم. شبها باعث بیداری من شده، روزها وسط ظهر در آن اوج تشنگی و گرما یعنی روزه برای من درست می‌کند، رغبت من را در دنیا کم کرده و من را به زهد کشانده است، انگار من دارم عرش الهی را نظاره می‌کنم. دارم می‌بینم که همه خلایق در محشر الهی محشور شده‌اند و من هم در بینشان هستم و دارم بهشتی‌ها را می‌بینم که همه بر آن اریکه تکیه زده‌اند و متنعم در نعمتهای الهی‌ هستند و دارم می‌بینم که جهنمی‌ها در عذاب معذب هستند و دارند صرخه و فریاد سر می‌دهند و انگار الان دارم فریاد زبانه‌های آتش را می‌شنوم. در دنیا هستم و دارم جهنم را می‌بینم. گوشم دارد دور می‌زند. پیغمبر(ص) به اصحابشان فرمودند: هَذَا عَبْدٌ نَوَّرَ اَللَّهُ قَلْبَهُ بِالْإِیمَانِ این بنده‌ای است که خدا قلبش را به نور ایمان روشن کرده است. فرمودند: این حالت را برای خودت نگه دار. جوان عرض کرد: یا رسول الله، دعا کن که من توفیق شهادت پیدا کنم. پیغمبر برای او دعا کرد و بعد از مدت کوتاهی با پیغمبر(ص) در یک غزوه‌ای شرکت کرد و نه نفر شهید شدند و او نفر دهم بود.

از امام صادق (ع) و از پیغمبر (ص) داریم و روایت مشهوری است که شما دو تا چشم غیر از این دو چشم دارید و دو تا گوش غیر از این دو گوش. با این دو چشم، محسوسات را می‌بینید و با این دو گوش محسوسات را می‌شنوید. ولی با آن دو چشم، غیر محسوسات را می‌بینید.

چشم دل باز کن تا که جان بینی                           وانچه نادیدنی است آن بینی.

با آن دو گوش هم نامحسوسات را می‌شنوید. اگر کسی در این عالم در عبودیت قرب حق پیدا کند، طبق حدیث قرب فرایض و نوافل که می‌فرماید:

وَمَا یَتَقَرَّبُ إِلَیَّ عَبْدٌ مِنْ عِبَادِی بِشَیْ‌ءٍ أَحَبَّ إِلَیَّ مِمَّا افْتَرَضْتُ عَلَیْهِ، وَإِنَّهُ لَیَتَقَرَّبُ إِلَیَّ بِالنَّافِلَةِ حَتَّى أُحِبَّهُ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ کُنْتُ إِذاً سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ، وَبَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِهِ، وَلِسَانَهُ الَّذِی یَنْطِقُ بِهِ، وَیَدَهُ الَّتِی یَبْطِشُ بِهَا، إِنْ دَعَانِی أَجَبْتُهُ، وَ‌إِنْ سَأَلَنِی أَعْطَیْتُهُ

و هیچ‌یک از بندگانم به من تقرب نجوید با عملی که نزد من محبوب‌تر باشد از آنچه بر او واجب کرده‌ام؛ و به‌درستی که به‌وسیله نافله به من تقرب می‌جوید تا آنجا که من دوستش می‌دارم و چون دوستش دارم، آنگاه گوش او می‌شوم که با آن می‌شنود و چشمش می‌شوم که با آن می‌بیند و زبانش می‌گردم که با آن سخن می‌گوید و دستش می‌شوم که به آن می‌گیرد. اگر بخوانَدَم، اجابتش می‌کنم و اگر خواهشی از من کند، به او می‌دهم.

خداوند می فرماید که من چشم و گوش او می‌شوم،  اگر من چشم و گوش او بشوم، این انسان گرچه در دنیاست اما بهشتی‌ها را در بهشت می‌بیند و جهنمی‌ها را در جهنم.

ما در دنیا باید به این حرفها توجه پیدا کنیم.

 

برنج بهشتی برای ملا مهدی نراقی

ملامهدی نراقی پدر ملا احمد نراقی، مدتی در کاشان بود، مدت ۳۰ سال در اصفهان همراه علمای بزرگ درس خواند. رفت کربلا از دوستان مرحوم سید بحر العلوم شد، از کربلا به نجف رفتند و در آنجا هم به مقاماتی رسیدند. ملا احمد نراقی می‌گوید که زمانی که نجف بودم وضع حالم خیلی فقیرانه بود به صورتی که چند روزی نتوانستم برای زن و بچه‌ام غذا فراهم کنم. در فشار خیلی شدید قرار گرفتم. وادی السلام رفتم که دعا کنم و از خدا درخواست کنم، چون اهل ذکر و مناجات بودن لابه‌لای قبرها با معنای درستش آثاری دارد، همین جور که مشغول دعا بودم، دیدم که یک بنده خدایی را دفن کردند. من هم گفتم در این مراسم شریک بشوم، همین طور که مشغول فاتحه‌ای بودم، دیدم این فرد را که در قبر بردند من هم با او رفتم داخل قبر. همین طور که با او وارد قبر شدم، دیدم یک دریچه‌ای باز شد و دیدم که باغ عجیبی و کاخی وسط آن باغ موجود بود. عده‌ای هم آنجا هستند من جمله پدرم. پدر حالم را پرسید و من هم چون فشار مالی و مشکلات زن و بچه بر من زیاد بود، گفتم خیلی گرفتارم. فرمودند: این گونی برنج را بردار و برو. یک وقت چشم باز کردم و دیدم که گونی برنج دستم است. فهمیدم که مکاشفه رخ داده است. برنج را خانه آوردم. زن و بچه سوال کردند این عطر از کجاست؟ قول گرفتم به کسی نگویند، بعد ماجرا را تعریف کردم. خانم تحت تاثیر احساسات به یکی از این خانم‌ها گفته بود که این برنج بهشتی است. به محض اینکه این را گفت، دیگر برنج تمام شد.

 

حکایت شیخ بهایی درباره تجسم اعمال نیک و زشت

شیخ بهایی انسان عادی نیست. در کشکول خود می‌گوید:

 من در تخت فولاد اصفهان رفت و آمد می‌کردم، یک عالم عابد تحت ریاضت با معنایی را می‌شناختم. یک روز به او گفتم شما که این همه این جا هستید، ماجرای خاصی اگر دارید تعریف کنید. او گفت که یک روز اینجا نشسته بودم که یک مرده‌ای را آوردند و دفن کردند. اطرافیانش که رفتند، من دیدم یک عطری قبرستان را گرفت. دقت کردم و دیدم یک جوان بسیار زیباروی آمد و عطر از او ساطع بود، تو قبر رفت و قبر پوشیده شد. (متحیر شدم و متوجه شدم که چشم برزخی دارد حقایقی را می‌بیند.) لحظاتی بعد دیدم که بوی تنفرزای بسیار بدی می‌آید که به شدت انسان را رنج می‌دهد، دقت کردم و دیدم یک سگ کریه و بد بو آمد و توی قبر رفت. لحظاتی بعد آن جوان از قبر خارج شد در حالی که زخمی و خون‌آلود بود و لباسهایش پاره شده بود و داشت از قبرستان بیرون می‌رفت، دویدم و ازش سوال کردم که تعبیر این ماجرا چیست؟ گفت حالا چون چشم برزخیت باز است، این هم بشنوی اشکال ندارد. من تجسم اعمال خوب این متوفی بودم، لذا وقتی دفن شد مأمور بودم که داخل قبر بشوم و با او محشور باشم. آن سگ خشن با آن قیافه هم تجسم اخلاق زشت و بد و گناهان و آلودگی‌های او بود. او هم مأمور بود ولی او غلبه داشت. مرا زخمی کرد و من رفتم. در عالم برزخ تا قیامت، این سگ با او هست. قیامت حساب خود را دارد.

انسان اگر به مرحله یقین برسد، می‌تواند این معانی را مشاهده کند و ببیند که حقایق ماورای ظاهری را: صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی. آن وقت دیگر لازم نیست که اذا ماتوا انتبهوا، صبر کنند تا در برزخ چشمشان باز بشود و می توانند باعث شوند در دنیا چشمانشان باز شود. چه کسی عبد اسم ذات می‌شود؟ کسی که تفرعن را بکوبد. یعنی درجه‌ای از تفرعن در عبادت اسم جزئیه باقی است، چرا که فرد می‌گوید به من رحمت می‌کند، او را عبادت می‌کنم. در اینجا این «من» که آمد، باعث می‌شود هم درجه‌ای از تفرعن باشد. خدا بر علو درجات مرحوم علامه طباطبایی بیفزاید. ایشان می‌فرمودند که توحید از مرحله لفظ شروع می‌شود. توحید لفظی، توحید عقلی، توحید قلبی، توحید روحی، توحید سری، توحید باطنی، توحید طَبعی، توحید سرّ سرّی. توحید لفظی خود ایشان این گونه بود که می‌گفتند من اگر موحدم چطور می‌گویم «من» و در عمرشان کسی نشنید که ایشان بگویند «من» و می‌گفتند: من بنده. یعنی در مقام لفظ هم توحید لفظی را رعایت کنم، گرچه لفظ است اما از همین لفظ شروع کنم تا به معنا برسم.

صالح بن سعید از اصحاب امام علی نقی (ع) است و می‌گوید که بر ایشان وارد شدم و عرض کردم: فدایت گردم، هدف آنان (بنی العباس) در همه کار خاموش ساختن نور شماست و در حق شما کوتاهی می‌کنند تا به حدی که شما را در کاروان سرای پست و سرای گدایان جای داده اند، چون گاهی خلفای عباسی برای جسارت و توهین، امام را در جایگاههای محقر نگه می‌داشتند تا ایشان را تحقیر کنند. امام دهم فرمودند: ای پسر سعید، معرفت تو در حق ما همین اندازه است؟ سپس با دست مبارک اشاره کردند و فرمودند: بنگر. وقتی نظر کردم دیدم که باغهای سرسبز و باطراوت و شگفتی زا که در میان آنها حوری‌های خوشبو و عطراگین چونان لوءلوء، پرندگان، آهوان، جویبارهای جوشنده چنان که مرا مدهوش ساخت و چشمم خیره ماند. آنگاه فرمودند: ما هر جا باشیم اینها برای ما آماده است، در کاروانسرای گدایان نخواهیم بود. 

(بحارالانوار، مجلسی، ج۵۰، ص ۱۳۲)

امام باقر (ع) به برخی از خصیصین فرمودند: من اینجا می‌ایستم و از در هر کس می‌آید تو از ایشان بپرسید که امام باقر کجاست؟ هر کس از در می‌آمد تو، از او می‌پرسیدند. افرادی که سالم بودند و چشم بینا هم داشتند و می گفتند که امام را نمی‌بینیم. ابابصیر نابینا بود، به او گفتند ابابصیر امام باقر(ع) کجایند؟ گفت: مگر نمی‌بینید، اینجا هستند.

آقای بهجت فرمودند: ما بچه بودیم، در فومن گدای نابینایی بود؛ ولی هر جا که آیه قرآن بود می‌گفت اینجا آیه است. یک بار سر به سر او گذاشته بودند و گفته بودند که این آیه نیست و او گفته بود که مگر کورید که رنگ سبز آن را نمی‌بینید؟!

توجه داشته باشیم: هستی فقط همین حرفها نیست و فقط هم قرار نیست که بعد از مرگ، چشم برزخی ما باز بشود. یک کم باید در این وادی بیاییم. این همه بحث معاد و آیات و روایات در این زمینه، می‌گویند که حقایق بالاتر از این حرفهاست. نمونه‌هایی را که در این رابطه مطرح کردند، خیلی زیاد است.

 

جمع‌بندی

قرآن کریم می‌فرماید: کَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ ، لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ؛ اگر شما علم الیقین پیدا کردید با این که در این عالمید، می‌توانید جهنم را ببینید. روایت امام صادق(ع) از پیامبر راجع به آن جوان اهل یقین این گونه بود که فرمودند نشانه اهل یقین چطور است؟ عرض کرد: اینکه من الان اینجا هستم ولی حال بهشتی‌ها و ناله و حال جهنمی‌ها را می‌بینم و می‌شنوم. در بعضی عبارات آمده است: اگر اجازه می‌دهید بگویم که کدامها بهشتی و کدامها جهنمی هستند که پیغمبر فرمودند: نه. دیگر بس است. به تعبیری هر که را اسرار حق آموختند، مهر کردند و دهانش دوختند. کسانی که اهل یقینند اینها به مقام رضا می‌رسند. مقام رضا مال کسی است که عبد اسماء ذات باشد. عبد اسماء ذات در سفر دوم سیر من الحق الی الحق به ذات جامع جمیع صفات توجه دارد، نه به صفتی از صفات به معنی اسماء جزئیه که عبد رحیم باشد و عبد الله نباشد. لذا عبدالله شدن مقام قرب می‌آورد و آن قربی را که السابقون السابقون اولئک المقربون هست که آنها را وارد آن جنت نعیمی می‌کنند که از تسنیم می‌نوشند. مادون آنها تازه به رحیق مختوم و درجات دیگر قرار می‌گیرد. لازمه عبدالله شدن، راضی به رضای او بودن یا همه صفات را یک جور دیدن است. اگر در گودال قتله گاه باشد، الهی رِضاً بِرِضِاکَ بیان می‌کند و اگر در اوج عزت ظاهری بود هم الهی رِضاً بِرِضِاکَ می‌گوید. ما این مقام عبودیت را در این عالم در راه خدا باید توجه کنیم. لذا اگر در راه خدا لازم است که فحش بخوریم، فحش می‌خوریم. اگر لازم است سیلی بخوریم، می‌خوریم. اگر در راه خدا لازم است تو سر ما بزنند، بزنند. اگر در راه خدا ما را به‌به و اه‌اه بکنند، برایمان فرق نکند.

 

اصطلاح عرفانی لا بشرط

یکی از دوستان می‌گفت که زمان آقای بروجردی، پدرشان ایشان را فرستاد قم طلبه بشوم. یک نامه‌ای هم برای آقای بروجردی داد که من پسرم را به شما می‌سپارم. من هم نامه را به آقای بروجردی دادم و ایشان من را به یکی از اطرافیانشان معرفی کردند. من آن شب رفتم منزل کسی که از نزدیکان مورد تایید آقای بروجردی بود. موقع خوابیدن این پیرمرد برای من رختخواب پهن کرد که گفتم حاج آقا نمی‌خواهد. من رو زمین می‌خوابم. گفت: زمانی عارف هستی که رو تشک پر قو به همان راحتی بخوابی که روی سنگ سفت هم به همان راحتی می‌خوابی، برایت فرق نکند.

در اصطلاح حکمی و عرفانی می‌گویند نه «به شرط شیء»، نه «به شرط لا» ، بلکه «لا بشرط».

«به شرط شیء» این گونه است که تصور کنید بنده می خواهم لباسی بخرم، اگر به شرط شیء می‌خرم؛ یعنی لباسی باشد که به نظر بیایم و جلوه کنم. این درجه‌ای از شرک است.

«به شرط لا» هم این طور است که لباسی کهنه و مندرس می‌پوشم تا بقیه بگویند عجب زاهدی است. این هم شرط در آن است، من گرفتار انانیت هستم و می خواهم نظر دیگران را جلب کنم. این نیز درجه‌ای از تفرعن و شرک است.

«لا بشرط» یعنی من آن کاری که وظیفه‌ام است را انجام می‌دهم، مردم هر چه می‌خواهند بگویند، بگویند. الان امشب شرایطم این است که روی این تشک بخوابم، خب می‌خوابم. الان شرایط این جور است که باید روی سنگ بخوابم، می‌خوابم. این مقام رضا است. اوج آن در امیرالمؤمنین(ع) است که گفته‌اند جامع اضداد است. در واقع اضداد نیست، اجتماع ضدین محال منطقی است و به این معنی است که هر چیز در جای خودش است، اما از نظر ظاهری این گونه است.

به حق ایزد و الطاف سبحان             که در کار علی عقل است حیران

علی آیینه اسرار ایزد                      علی یکتا دُر دریای سرمد

به گاه خشم چون شیر شرربار          به گاه لطف چون ابر گهربار

آنجا که باید خشم بگیرد، شمشیرش دولبه است. از دو طرف می‌زند، کار خود را می‌کند و خم به ابرو نمی‌آورد. اما آنجا که چشمش به یک بچه یتیم می‌افتد پاهایش می‌لرزد. اشک از دیدگانش جاری می‌شود. آنجا که در مقابل یک مظلوم است، فریاد علی بلند می‌شود. آنجا که قرار است سر ظالم نعره بکشد، از علی قوی‌تر پیدا نمی‌شود. مظهر الله است به این معنی که مظهر همه صفات الهی است. ممکن است در جایی قهر باشد و در جای دیگر رحم که هر کدام در جای خودش باید بیاید. عبد اسم ذات، عبدالله شدن هم به همین معناست. چون این گونه شده است، عالی‌ترین مقام قرب را دارد. عالی‌ترین مقام قرب هم در عالی‌ترین درجه بهشت جا می‌گیرد. باید خودمان را برای آن عبودیت آماده کنیم. این عبودیت هم بدون مقام رضا نمی‌شود و رضا هم بدون یقین حاصل نمی‌شود.

رحم علی‌بن ابیطالب (ع) برای قنبر و مالک اشتر با رحم علی برای ابن ملجم فرقی ندارد. مثل باران است همه جا یکسان می‌بارد؛ ولی ظرف گاهی قابل نیست. خبر پیچید که علی(ع) مجروح شده، شمشیر زهرآگین بوده، زهر وارد بدن مولا شده، بهترین غذا برای او شیر است. بچه یتیم‌ها می‌خواهند با کاسه شیر دم خانه ایشان آمده‌اند. لذا وقتی برای مولا جام شیر آوردند، تا چشمشان به کاسه شیر افتاد فرمودند: حسن جانم، حسین جانم به ابن ملجم هم دادید؟

به جز از علی که گوید به پسر که قاتل من            چو اسیر توست اکنون به اسیر کن مدارا

به خود علی(ع) قسم، همه بهشت همه کاخ و باغ عالم آخرت، یک طرف و یک نگاه محبت آمیز علی(ع) به ما همه را کنار می‌زند. حیف است به خاطر چند روزه دنیا، از منشاء هدایت، مولا علی(ع) جدا بشویم و گرفتار این تعلقات و تعینات و انانیت‌ها و تفرعن‌ها شویم که این وابستگی‌ها انسان را بیچاره‌ می‌کنند. لذا دست به دامن علی(ع) شویم و بگوییم علی جان، خودت می‌دانی که دوستت داریم و عاشقتیم، دلمان می‌خواهد ما را در این وادی سوق بدهی، تو کمک کن. تو دستمان را بگیر.

یا امیر المؤمنین (ع) دست من و دامان تو          یا امیرالمؤمنین (ع) درد من و درمان تو

ها علی بشر کیف بشر، ربه فیه تجلی و ظهر، یا علی یا علی یا علی

منبع: سخنرانی دکتر اسدی گرمارودی، جلسه پنجاه و چهارم معاد برهانی در آیات قرآنی

به کوشش خانم ربوبی و رحمان نژاد