جلسه هفتم
بسم الله الرحمن الرحیم
پاسخ به شبهات پیرامون امام عصر (عج) جلسه هفتم
چکیده جلسات پیشین
درباره موعودبودن حضرت مهدی(عج)، تمامی ادیان و تمامی مذاهب در اسلام، متفق هستند. بحث موعودبودن امام عصر (ع) در هیچ دینی و در هیچ مذهبی در اسلام، مورد شبهه قرار نگرفتهاست ولی بحث در موجودیت و زندهبودن حضرت (ع) است که عقیدهی شیعهی اثنی عشریهی دوازده امامی است.
ما قائل هستیم به این که نه تنها خداوند و ادیان وعده کردهاند که در آخرالزمان، منجی الهی ظهور میکند و جهان را پر از عدل و داد مینماید، بلکه ایشان موجود و زنده هستند و به یک معنا حاضر هستند و ما از ایشان غایب هستیم و ایشان ناظر بر همهی امور هستند.
این قسمت مورد شبههی برخی قرار گرفتهاست و شبهاتی را مطرح کردهاند. این شبهات از دو دیدگاه مورد بررسی قرار گرفتهاست:
- دیدگاه نقلی: روایات متقن و مستندی وجود دارد که که عالمان شیعه و سنی ذکر کردند، مفسرین، محدثین، مورخین، مطالبی دارند که در موجودیت و زندهبودن موعود، جای تردید باقی نمیماند.
- دیدگاه عقلی: جلسهی گذشته که جلسهی ششم بود، بحث عقلی را مطرح کردیم که از نظر عقلی، حتی منهای نگاه نقلی، عقل این موضوع را تایید و استدلال میکند.
البته مطالب عقلی هم مبنای نقلی دارد. در آیات و روایات، مطالبی داریم به عنوان مطالب نقلی که این مطلب را بیان میکند.
بحث هفتهی گذشته، تحت این عنوان بود که از نظر عقلی خداوند هادی است و اِعمال هدایت پروردگار عالم، به وسیلهی عواملی است که خدا قرار میدهد، مثل رسول، نبی، کتاب، امام که در قرآن کریم، به عنوان عوامل هدایت پروردگار در این عالم، مطرح شدهاست. خداوند متعال، نبی، رسول و قرآن را به عنوان هادی معرفی کردهاست:
إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ یَهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ (سوره اسراء، آیه9)
این قرآن، به راهی که استوارترین راههاست، هدایت میکند.
امام (ع) هم به عنوان هادی است. ولی با توجه به توضیحاتی که عرض کردم، رسالتِ امامتی، چه پیغمبری که امام است، چه امامی که پیغمبر نیست از رسالتِ نبوتی مهمتر است.
در رسالت امامتی امام در هدایت دو روش پیش میگیرد، ارائهی طریق، ایصال به مطلوب.
قطعاً هدایتی که ایصال به مطلوب است، با هدایتی که ارائهی طریق است، قابل مقایسه نیست و لذا در هدایت امام (ع)، در منابع نقلی، تحت عنوان هدایت باطنی، هدایت به امر و هدایت معنوی مطرح شدهاست که ان شاءالله تکمیل خواهمکرد.
اما همین جا یک بحث عقلی بسیار مهمی که هم متکلمین در طول تاریخ علم کلام و هم حکما مطرح کردند را طرح می کنیم. امشب مبانی نقلی بحث عقلی متکلمین و بحث حکمی حکما تا جایی که فرصت اجازه دهد را با هم بحث می کنیم.
بحث عقلی متکلمین
یک قاعدهای را متکلمین در طول تاریخ علم کلام، در دنیای اسلام مطرح کردند که علمای شیعه همه بالاتفاق به استثنای اخباریون و کسانی که مشیِ اخباریگری دارند قبول دارند و در دنیای اهل سنت، همهشان، به استثنای اشاعره این بحث را قبول دارند.
چرا اشاعره قبول ندارند؟ چون مبنای افکار اشاعره با مبنای افکار اخباریون، از نظر حسن و قبح عقلی یکی است (اشاره خواهمکرد) بنده شخصاً معتقد هستم که این مبنا، در میان اخباریون هم از همان ریشههای اشعری شاید نفوذ کردهباشد. (عرض خواهمکرد).
اما آن که همهی متکلمین شیعه، جز اخباریون قبول کردند و همهی عالمان اهل سنت، جز اشاعره پذیرفتهاند، یک قاعدهی عقلی معروف به نام «قاعدهی لطف» است
عزیزانی که در بحثهای تخصصی و در کلاسهایی که این بحثها مطرح شده و میشود، اجمالاً در جریان هستند. فشردهاش را بنده عرض میکنم. مفصل این بحث، مربوط به آن کلاسهاست.
شبهاتی هم که برخی به قاعدهی لطف مطرح کردهاند، قویترینش همانی است که مبنای پذیرش اخباریون یا اشاعره است که چه اشتباهی کردهاند، آن را هم امشب بحث خواهمکرد.
قاعدهی لطف
خداوند حکیم است. یعنی وقتی ما خدا را قبول کردیم، توحیدی که در بحث دینی برای ما مسلمین مطرح است، این است که خداوند، جامعِ جمیعِ صفات کمالیه است. هیچ صفت کمالی نیست که خداوند نداشتهباشد.
الآن بنده به عنوان یک انسان، شما به عنوان یک انسان، یک عالِمِ معنویِ ربانیِ شخصیت خیلی عالی، غیر معصوم (ع)، آیا همهی صفات کمالیه را دارد؟ آیا هیچ نقصی ندارد؟ نمیشود. انسان هستیم و بالاخره معصوم که نیستیم. حتی معصوم (ع)، بالاخره انسانی است که محدود است، عمرش محدود است و قرار است از این دنیا برود و به عنایت الهی همه چیز دارد.
ولی ذات اقدس الهی که نمیتواند کمبود داشتهباشد. هر کمالی مطرح شود، ریشهاش خداست. مبدا آن خداست و از افاضهی خداست که در این جهان هم کمال مطرح میشود. پس خدا، جامع جمیع صفات کمالیه است. این یک بحث عقلی است. یکی از کمالات، بحث لطف است.
در مقابل لطف چه چیزی مطرح میشود؟ ما در فارسی میگوییم: کملطفی. میگوییم کملطفی نکنید. چرا به ما محبت ندارید؟ چرا به ما لطف ندارید؟ چرا شما به ما عنایت نمیکنید؟
«لطف» عنایت، مرحمت، کمک و مساعدت در هر زمینهای است. حالا این جا منظور از لطف چیست؟ میگویند: خداوند ما انسانها را مکلف آفریده یا غیرمکلف؟ مکلف آفریدهاست. ما مکلف هستیم. هم عقلاً میفهمیم که مکلف هستیم، هم شرعاً توضیح دادهشده که ما انسانها مکلف هستیم. حالا که مکلف هستیم، نوبت به این بحث عقلی در انسان شناسی می رسیم:
آیا ما معصوم هستیم؟ خیر.
ما انسان هستیم و امکان خطا، امکان اشتباه، جهل، نادانی و غلبهی هوای نفس و... خیلی از این مشکلات در رابطه با ما انسانها مطرح است.
از آن طرف، آیا خداوند که ما را مکلف آفریده، مختار آفریده یا بالاجبار، نسبت به آن تکلیف عامل میشویم؟ مجبور نیستیم. خداوند اصلاً تکلیف را بر مبنای اختیار ما، برای ما قرار دادهاست. مثلاً خدا به ما میفرماید: ای انسان! به شما اختیار دادم ولی منِ خدا تکلیف میکنم، باید نماز بخوانی. منِ خدا تکلیف میکنم باید روزه بگیری. منِ خدا تکلیف میکنم، این کارها را نباید بکنی. اینها میشود تکلیف.
پس ما مکلف هستیم. خداوند برای ما تکلیف معین کردهاست. از طرفی هم ما را مختار آفریدهاست؛ یعنی ممکن است هوای نفس، جهل، نادانیها و برخی از مشکلات، نگذارند تکلیف خدا را به اختیار خودمان انجام دهیم. این هم یک واقعیتی است که عقل میفهمد. یک نکتهی دیگر است که این جا عقل اضافه میکند، آن چیست؟
عقل این جا میگوید: آیا تکلیفی که خداوند برای ما انسانها معین فرموده و ما را مکلف قراردادهاست، آیا برای خودش است یا برای کمال و سعادت ما؟ خدا که نیاز ندارد.
گر جملهی کائنات کافر گردد بر دامن کبریاش ننشیند گرد
تکلیف برای این است که ما سعادتمند شویم. در مثل مناقشه نیست، وگرنه اینها که قابل مقایسه نیست. مثلاً اگر یک معلم، شاگردش را تکلیف میکند که این درس را بخوان، این مشقها را بنویس، این کارها را انجام بده، آیا برای خود معلم است یا برای شاگرد؟ معلم میخواهد شاگرد رشد کند و بالا برود.
اگر خدا تکلیف میکند، خدا که نیازی ندارد، میخواهد ما رشد کنیم و بالا برویم. تا این جا مقدمات عقلی، قبول. حالا این جا عقل میآید و این را میگوید: آیا این خدا لطف دارد یا ندارد؟ اگر لطف نداشتهباشد که ناقص است. پس لطف دارد. طبق قاعدهی لطف، اگر همیشه یک سرپرست حاضر و ناظری برای ما قرار بدهد که اگر ما آمادگی داشتهباشیم، حاضر شود به ما کمک کند، این بهتر و عالیتر برای هدایت هست یا نیست؟
با مثال عرض کنم. ریشهی عقلی قشنگی دارد. در طول تاریخ ادیان، مخصوصاً در تاریخ اسلام، متکلمین به ویژه شیعه مطرح کردند. ریشهاش هم قرآنی است که آیهاش را هم میخوانم و روایاتی بسیار قوی مطرح شده است. ولی مبنای عقلیاش را دقت کنید.
میگوییم ما یک مدرسهای را دایر کردیم، برای این که یک عده از بچهها در این مدرسه رشد کنند، عالم شوند، ان شاءالله آدم شوند، تعالی پیدا کنند.
حالا فرض کنید کسانی هم که این مدرسه را دایر کردند، با این انگیزه، هیچ قصد استفادهی مادی و اسم و شهرت ندارند و نمیخواهند به عنوان خیّر هم اسمشان مطرح شود. فقط قصدشان لطف و خدمت به آن شاگردهاست.
فرض کنید یک چنین مدرسهای ساختند. آن چه این مدرسه لازم دارد، برای این که بچهها بهتر درس بخوانند و رشد کنند را آن خیّر میتواند ایجاد کند ولی نمیکند. آیا بخل حساب نمیشود؟ میگوییم شما که میتوانستی ایجاد کنی و یک خیّر این چنانی بودی، پس چرا آنها را قرار ندادی؟ میگویند: اگر این جهان را یک مدرسه و همهی ما بندگان را شاگردان این مدرسه فرض کنیم، خدای عالم، تکلیفی که معین کرده که برای سعادت ما انسانهاست، آیا اگر خدا یک امام زندهی معصوم، دارای علم لدنی و در ارتباط با خدا و نظارت گر قرار بدهد که در روز جمعه زیارت میکنید:السَّلامُ عَلَیْکَ یا عَیْنَ الله الناظرة؛ سلام بر تو امامی که چشم نظارهگر خداوند بر خلق هستی. چنین عامل هدایتی را قرار بدهد، این بهترین لطف برای هدایت انسان نیست؟ یا مثل آن مدرسهای که بگوید کتاب قرار دادم، چهارتا معلم هم گذاشتم، رفتم کنار. شما میدانید و معلمان و کلاس! این دور از قاعدهی لطف است. لذا بر مبنای قاعدهی لطف، چون خدا حکیم است، نمیگذارد انسانها بیسرپرست بمانند. لذا باید همیشه عامل هدایت الهی موجود باشد. همان طوری که در اسلام که آخرین دین است.آیا قرآن فقط برای زمان پیغمبر اسلام (ص) بود یا إلی یوم القیامة قرار است کتاب هدایت باشد؟
این قرآن صامت است. قرآن صامت نیازمند به قرآن ناطق است که تبیینکننده و توضیحدهنده و روشنکنندهی آن باشد. قرآنی که کتاب هدایت است، باید همیشه تا آخر دین الهی موجود باشد، بنابراین عامل تبیین آن که عِدلِ قرآن است، عقلاً باید موجود باشد. این را «قاعدهی عقلی» میگویند.
چه کسی بر خدا نصب امام را واجب کرده است؟
لذا حکما و متکلمین میگویند که بر خداست، یعنی لازم است برای خدایی خدا، زمین را از حجتش خالی نگذارد. همان طوری که خدا هیچ وقت انسانها را بیعامل هدایت قرار نمیدهد. این جا اشاعره یک اشکالی کردند و متاسفانه اخباریون از شیعیان ما، هم همین طور. با متکلمین مخالفت کردند.
اشاعره، حسن و قبح عقلی را اصلاً قبول ندارند. عقل را هیچکاره میدانند. لذا بر این مبنا، اصلاً بحث عقلی را نمیپذیرند. میگویند اصلاً بحث عقلی نکنید. اخباریون به شدتِ اشاعره نیستند و کمی تعدیلش کردند ولی یک اشتباه بزرگ کردند. میگویند: شما میگویید بر خداست. بر خداست، یعنی بر او واجب است. چه کسی بر خدا واجب کردهاست؟ شما میگویید: نماز بر من واجب است. چه کسی واجب کرده؟ خدا. خب خدا از من بالاتر است. از خدا بالاتر داریم که بر خدا واجب کند؟ این چه حرفی است که شما میزنید؟ این توهین به خداست. اصلاً این حرفها را نزنید.
بله، امام حجت خدا هست اما نقلی بیان میکنیم. عقلی بیان نمیکنیم. متکلمین چه میگویند؟ حکما که بالاتر گفتند. متکلمین میگویند: واجب مِن الله نه واجب علی الله.
دقت کنید بحثها را متوجه شوید. با یک نگاه سطحی رد نشوید.
اگر بگویید واجب علی الله، بگویید بر خدا واجب کرده، از خدا بالاتر نداریم که بر خدا واجب کند. میگوییم واجب مِن الله، از خود خدا. از خود خدا یعنی چه؟ با یکی دوتا مثال درصفات خدا، عرض میکنم برایتان روشن میشود. بعد خود خدا در قرآن چطور بیان کردهاست.
ما اگر بگوییم: اگر خداست، نباید ظالم باشد، آیا این حرف درست است یا غلط؟ چه کسی میتواند بگوید غلط است؟ خب اگر خداست، نباید ظالم باشد. این «نباید»، یعنی حکم من و شماست؟ نعوذ بالله. آیا ما حکم کردیم خدا ظالم نباشد؟ اگر این را بگویید، بله غلط است.
خیر ما خداییِ خدا را این گونه فهمیدهایم که اگر خداست، ظالم نیست. نباید ظلم کند، یعنی ظالم نیست و خداییِ خدا ایجاب میکند که ظلم نکند. اگر خداست، باید عادل باشد. آیا این «باید»، امر است؟ یا این «باید»، شناخت است؟ من یادم هست که در کلاسها این مثال را میزدم. میگفتم: فرض کنید بنده و شما یک دوستی داریم به نام آقای X. الان در طبقهی بالا از پشت پنجره داریم نگاه میکنیم. از دور یک شبحی داردمیآید. من میگویم: فلانی آقای X نیست؟ شما میگویید: خیر. اگر آقای X باشد، باید بلندقد باشد. این که قدش کوتاه است. این «باید»، یعنی آیا من امر کردم یا شناخت من از واقعیتِ اوست؟ شناخت من از واقعیت او، این است که بلندقد است. لذا میگویم اگر اوست، باید بلندقد باشد. این «باید»، امر من بر او نیست. این «باید»، فهم من از واقعیت اوست. خدا این عقل را به من و شما دادهاست که میفهمیم اگر خداست، صفت کمالی را دارد. لطف هم صفت کمالی است. لذا خود خدا این کلمه را در قرآن کریم به کار بردهاست. مثلاً راجع به رحمت. آیا رحمت یک صفت کمالی هست یا نیست؟ میگوید:
کَتَبَ عَلَى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ (12 انعام)
این «کَتَبَ عَلَى نَفْسِهِ» با کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیَامُ (183 بقرة) یک جور است؟
کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیَامُ یعنی بر شما روزه واجب شد. این «کُتِبَ» یعنی مقرر شد، واجب شد. چه کسی واجب کرد؟ ذات اقدس الهی. چون خداوند بر انسانها ولایت دارد و میتواند امر کند. خداست. امر کردهاست.
اما «کَتَبَ عَلَى نَفْسِهِ» یعنی بر خودش لازم کرد. چه کسی بر او لازم کرد؟ خود خدا. یعنی خداییِ خدا ایجاب میکند که رحمت داشتهباشد.
مگر میشود خدا باشد و رحمت نداشتهباشد؟ به آیهی شریفهی 165 سورهی مبارکهی نساء دقت کنید. آیات قبل راجع به ارسال رسل است؛ مامورینی که خدا در این عالم میفرستد تا ما را هدایت کنند و آن چه لازمهی سعادت ماست، به ما بیاموزند. بعد از بیان یک سلسله انبیاء گذشته، میرسد به این قاعدهی کلی که این مبنای همین قاعدهی لطف است:
رُسُلًا مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ لِئَلَّا یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَ کانَ اللَّهُ عَزِیزاً حَکِیماً
پیامبرانی که بشارتدهنده و بیمدهنده بودند، تا بعد از آمدن این پیامبران، حجتی برای مردم در برابر خدا باقی نماند (و بر همه اتمام حجت شود) و خداوند توانا و حکیم است.
رُسُلًا: رسولانی
مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ: بشارت بدهند، بترسانند، به ما بگویند این کارها را بکنید، نتیجهاش این است. این کارها را نکن، آثار سوء آن این است. بیایند و این امر و نهی را برای ما در این عالم مطرح کنند. که چه شود؟ (این نکته عجیب است)
لِئَلَّا یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ: تا این انسانها بعد از این که این رسولان آمدند، بشارت دادند، انذار کردند، به مردم توجه بخشیدند، دیگر حجتی، دلیلی، به تعبیر من و شما، بهانهای بر خدا نداشتهباشند.
مفهوم و منطوق
در ادبیات عرب و در فهم آیات و روایات، بحثی تحت عنوان «منطوق و مفهوم» داریم.
«منطوق» یعنی آن چه که از ظاهر نطق و سخن بهدست میآید. «مفهوم» آن، معنایی است که از این لفظ فهمیدهمیشود که گاهی مفهوم با منطوق همراه است.
1. گاهی مفهوم با منطوق مخالف است. مثلاً هنگام کفش پوشیدن بنده حواسم نیست. پا در کفش شما میکنم. شما میفرمایید لطفاً پا در کفش دیگری نکنید. این جا منطوق این عبارت چیست؟ پا در کفش دیگری نکنید.
منظور همین پا است و همین کفش. این منطوق این عبارت میشود؛ اما یک موقع، مثل همین بحثی که الآن داریم، یک فردی که هیچ اطلاعی راجع به این حرفها ندارد، میآید یک حرفی میزند. خیلی هم ربط نداشت. میگویید خواهش میکنم پا در کفش دیگران نکنید.اصلاً این جا پا و کفش مطرح نیست. یک معنایی مورد نظر است. آن «مفهوم»، اصلاً با این منطوق، از نظر ظاهر مطابقت ندارد. اصلاً صحبت کفش و پا نیست؛ بلکه صحبت یکسری مطالب است.
2. گاهی مفهوم با منطوق همراه هم میشود.
مفهوم این عبارت: خدا رسولانش را میفرستد.
دربارهی «رسول» هم قبلاً بحث کردیم. پیغمبر، ملائک وامام همه رسول هستند. رسالت پیغمبر، ابلاغ است. رسالت ملائکه، وظایفی است که خدا به عهدهی ملائکه گذاشته که حتی تدبیر امر هم هست: فَالْمُدَبِّرَاتِ أَمْرًا (5 نازعات)آنها که امور را تدبیر میکنند. به اذن الله ملائکه مامور تدبیر عالم هستند؛ لذا اینها را رسول گفته است.
امام هم رسول است. ولی، رسالت امامتی دارد. یک درجه از رسالت هم عالمان دینی هستند که به تبلیغ دین میپردازند و لذا قرآن، پیغمبر اسلام را خاتم رسولان نفرموده، بلکه خاتم انبیاء گفته است؛ زیرا رسول ادامه دارد. امام هم رسول است. ملائکه هم رسول هستند. آیه میفرماید: رسولان را فرستاد تا مردم نگویند خدایا تو که راهنمایی نکردی، تو که به ما نگفتی. درست است که به ما عقل دادهبودی ولی عقل به تنهایی کافی نبود. ما مشکلاتی داشتیم و باید این مشکلات حل میشد. میگوید: مگر رسول نفرستادم؟
لذا در آیهی دیگر که بحث خواهمکرد، فرمود: فردای قیامت، ملائک وقتی گنهکاران را به سوی عذاب میبرند میگویند:
یَا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَالْإِنسِ أَلَمْ یَأْتِکُمْ رُسُلٌ مِّنکُمْ یَقُصُّونَ عَلَیْکُمْ آیَاتِی وَیُنذِرُونَکُمْ لِقَاءَ یَوْمِکُمْ هَذَا قَالُوا شَهِدْنَا عَلَى أَنفُسِنَا وَغَرَّتْهُمُ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا وَشَهِدُوا عَلَى أَنفُسِهِمْ أَنَّهُمْ کَانُوا کَافِرِینَ(130 انعام)
(در آن روز به آنها میگوید:) ای گروه جنّ و انس! آیا رسولانی از شما به سوی شما نیامدند که آیات مرا برایتان بازگو میکردند، و شما را از ملاقات چنین روزی بیم می دادند؟! آنها میگویند: «بر ضدّ خودمان گواهی میدهیم؛ (آری، ما بد کردیم.)» و زندگی (پر زرق و برق) دنیا آنها را فریب داد؛ و به زیان خود گواهی میدهند که کافر بودند!
مگر نیامدهبودند؟ مگر نگفتهبودند؟ به تعبیری ماها میگوییم اتمام حجت. اتمام حجت میکنند. قاعدهی لطف میگوید خدا اتمام حجت میکند. آیا اتمام حجت با رسول نبوتی تنها کافی است؟ خیر. اتمام حجت نیاز دارد برای همیشه رسول وجود داشتهباشد.
این را عقل چگونه بیان میکند؟ در ادامه سخن یکی از متکلمین بزرگ مورد بررسی قرار میگیرد.
بررسی دو صفت عزیز و حکیم
خداوند در سورهی مبارکهی نساء آیهی 165 فرمود:
رُسُلًا مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ لِئَلَّا یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَ کانَ اللَّهُ عَزِیزاً حَکِیماً
پیامبرانی که بشارتدهنده و بیمدهنده بودند، تا بعد از این پیامبران، حجتی برای مردم بر خدا باقی نماند، (و بر همه اتمام حجت شود؛) و خداوند، توانا و حکیم است.
در این آیه دو صفت برای خدا بهکاربردهاست: عزیز و حکیم.
بارها عرض کردم. قرآن کلمه به کلمهاش، حتی حروفی که در بعضی جاها بهکارمیبرد، عطف با واو، عطف با ثمّ و... هر کدام معنای خاصی دارد که اگر آن را عوض کنیم، معنی عوض میشود. این قدر دقیق است.
چرا این جا «عَزِیزاً حَکِیماً» فرمودهاست؟ عزیز یعنی شکستناپذیر؛ قدرتی که شکستناپذیر است. اگر قدرتمندترین قدرتمندان این عالم را حساب کنید، بالاخره بالا دستش هم پیدا میشود اما قدرتی که شکستناپذیر است، ذات اقدس الهی است. این با کلمهی «عزیز» مطرح میشود. حالا چرا «عزیز» فرموده؟ و چرا « حکیم » فرموده؟ حکیم کسی است که هیچ کارش بیحسابوکتاب نیست. عالِم میداند ولی ممکن است در عمل پیاده نکند. حکیم میداند و در عملش، علمش را اعمال میکند. لذا هر حکیمی، عالِم هست ولی هر عالِمی حکیم نیست.
خدا حکیم است، یعنی کارهایش بر مبنای حسابوکتاب است. حکمت خدا ایجاب میکند که انسانِ نیازمند به هدایت را بدون عامل هدایت قرار ندهد. پس قاعدهی لطف، بر مبنای حکمت است.
عزیز است، برای این که مگر میترسد از کسی که بخواهد قرار بدهد؟ فرض کنید بنده نسبت به یک امری، روحیهی حکیمانه دارم ولی قدرت ندارم حکیمانه عمل کنم. میشود یا نمیشود؟ مثلاً بگویم الآن من میدانم این مدرسهای که دایر کردم، لازمهی این مدرسه این است که این عوامل در کنارش باید باشند ولی قدرتش را ندارم، امکاناتش را ندارم یا دستم را بستهاند، نمیگذارند، من را محدود میکنند. پس این جا من عزیز نیستم. گرچه حکیم هستم.
یک موقع هست که عزیز هستم، قدرتش را دارم ولی حکیم نیستم. بلد نیستم تا بتوانم در مرحلهی حکمت پیاده کنم.
میگوید: خداوند اگر حجت قرار ندهد، فردای قیامت شما حق اعتراض دارید. خود خدا میگوید که میتوانیدبگویید خدایا چرا کمکم نکردی؟ چرا نشان ندادی؟ چرا خدایا به من حقایق را نشان ندادی؟ جلسه قبل با مثال استاد و کلاس گفتم. خدایا! آیا حکیم نبودی؟ خدا که حکیم است. آیا عزیز نبودی؟ خدایا! خودت که میگویی عزیز و حکیم هستی.
و لذا در سورهی لیل، آیهی 12، خدا با کلمه اسم فعل که اسم فعل، معنای وجوب دارد در ادبیات عرب، میگوید:
إِنَّ عَلَیْنَا لَلْهُدَى(سوره لیل، آیه 12)
همانا بر ماست که هدایت کنیم.
خداوند هر جا وقتی میخواهد از ذاتش سخن بگوید، صفتی را که در مورد خودش مطرح میکند، به صورت متکلم وحده است. لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا. نمیگوید لَا إِلَهَ إِلَّا إِنَّا.
ولی وقتی میخواهد صفاتش را مطرح کند، به صورت متکلم معالغیر و جمع به کار میبرد. حتی در یک آیه این دوتا را با هم، دقتش را به ما نشان میدهد.
وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِکَ مِن رَّسُولٍ إِلَّا نُوحِی إِلَیْهِ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدُونِ(آیه 25 سوره انبیاء)
واژه «أَرْسَلْنَا» و «نُوحِی» متکلم معالغیر است.
لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا: ما قبل از تو هیچ پیغمبری را نفرستادیم، مگر این که به او وحی کردیم که بگوید «لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدُونِ».
در آیه 12 سوره مبارکه لیل میفرماید: إِنَّ عَلَیْنَا لَلْهُدَى: «عَلَیْنَا» جمع است؛ یعنی هدایت مستقیماً از ذات خود من نیست. من عوامل هدایت، یعنی پیغمبر، کتاب و امام قرار دادم.
«إِنَّ عَلَیْنَا»، یعنی بر من واجب است. البته نه واجب علیالله؛ بلکه واجب مِنالله. از طرف خودم. عزیزبودن و حکیمبودن من ایجاب میکند.
همچنین «عَلَیْنَا» گفتهاست، نه «إِنَّ عَلَیَّ» یعنی آن چه لازمهی هدایت شماست را من قرار بدهم.
آیا امام زندهی حی ناظر بر اعمال انسانها لازمه هدایت نیست؟ ان شاء الله دوتا بحث در روایات ما که ریشهی قرآنی هم دارد، یکی بحث شهید و شاهدبودن امام هر عصر نسبت به کل عالم، یکی بحث عمود نور بودن امام هر عصر که عمود نور است را به طور فشرده عرض خواهم کرد.
این «إِنَّ عَلَیْنَا»، به آنها برمیگردد. لذا امام باقر (ع) فرمودند: «إِنَّمَا سُمِّیَ المَهْدِیُّ مَهْدِیّاً لِأنَّهُ یَهْدِی لِأَمْرٍ خَفِیٍّ»
به درستی که او را مهدی علیهالسلام نامیدند، زیرا هدایت میکند به امری که مخفی است.
یا خطاب به آن حضرت در زیارت روز جمعه میگوییم: السَّلامُ عَلَیْکَ یَا نُورَاللَّهِ الَّذِی یَهْتَدِی بِهِ الْمُهْتَدُونَ
سلام بر تو نور الهی که مهتدون با آن نور هدایت میشوند.
بنابراین إِنَّ عَلَیْنَا لَلْهُدَى؛ یعنی من باید این عامل را قرار دهم. این قاعدهی لطف است. در این رابطه، علمای کلامی و حکمی ما، این را بر مبنای کلامی و حکمی بسیار زیبا توضیح دادهاند.
مرحوم سید مرتضی
سید مرتضی و سید رضی دوتا برادر هستند. سید رضی جمعآوریکنندهی نهجالبلاغه است. این دو برادر هر دو از شاگردان مرحوم شیخ مفید هستند. به 4 واسطه به حضرت موسی ابن جعفر (ع) میرسند. از فرزندان امام کاظم (ع) هستند. هر دو برادر از بزرگان و عالمان شیعه هستند. دوتا گنبد کوچک دو طرف صحن کاظمین آرامگاه این دوتا برادر است. هر دو خیلی بزرگوارند. بزرگی این دو بزرگ از این جا معلوم میشود که مرحوم شیخ مفید نقل میکند: شبی در خواب دیدم حضرت زهرا (س) دست حسنین (ع) را گرفتهاند. خردسال بودند. آمد پای درس من که ای شیخ! به بچههای من درس بده! میگوید منقلب از خواب پریدم. گفتم حسنین (ع) را من درس بدهم؟!آنها که امام هستند. علمشان لدنی است. کائنات باید از آنها درس بگیرند. این خواب چه بود؟ متحیر ماندم. فردا که درسم شروع شد، وسطهای درس دیدم مادر سید رضی و سید مرتضی، دست دوتا بچهها که سنشان هم کم بود، گرفته و میگوید: شیخ! به بچههای من درس بده! فهمیدم که حضرت زهرا (س) به این دوتا نوادههایشان نظر دارند و خوابی که دیدم، اشاره به این داشت. هر دو از شاگردان برجستهی شیخ مفید هستند. خیلی هم بزرگوارند. این سید مرتضی، در بحثهای کلامی، مثل استادش شیخ مفید آثار بزرگی دارد.یکی از کتابهای کلامی ایشان که متعلق به بیش از هزار سال قبل است، کتاب «الذخیرة فی علم الکلام»است.
ایشان مینویسند: «ما امامت را به دو شرط واجب میدانیم؛ یکی این که تکالیف عقلی وجود داشتهباشد و دیگری این که مکالفان معصوم نباشند. هر عاقل آشنا با عرف و سیرهی عقلای بشر، میداند که هر گاه در جامعهای رهبری باکفایت و تدبیر وجود داشتهباشد که از ستمگری و پلیدی جلوگیری و از عدالت و ارزشهای انسانی دفاع کند (که بالاترینش میشود معصوم (ع) که دیگر بالاتر از او پیدا نمیشود)، شرایط اجتماعی برای بسط فضائل و ارزشها فراهمتر خواهدبود و این چیزی جز لطف نیست.» (ج 1، ص 409 و 410)
عقل میگوید ما مکلف هستیم. انسان هستیم. بالاخره باید و نباید برای انسانها مطرح است. چه کسی است که باید و نباید را در این عالم قبول نداشتهباشد؟ خدا را قبول نداشتهباشد؟ پیغمبر و امام را هم قبول نداشتهباشد؟ ولی آیا باید و نباید غیرخدایی را قبول دارد یا خیر؟ یک کمونیست هم طبق ضابطهی کمونیستی خودش باید الهی باشد. از آن طرف هم ما قبول داریم که معصوم نیستیم. اشتباه میکنیم. این جا اگر خدا نیست، «آش کشک خالته، بخوری پاته، نخوری پاته!» همین است و دیگر چارهای نداریم. آیا باید در سر و کلهی هم بزنیم تا آخر دنیا ببینیم چه میشود؟ ولی عالم خدا دارد. خدای عزیز و حکیم. با توجه به آیهای که بحث کردم.
در ادامه مینویسد: «دلیل وجوب امامت، با توجه به دو شرط مزبور این است که هر عاقل آشنا با عُرف و سیرهی عقلایی بشر میداند.» یعنی بحث عقلایی است، نه عقلی.
تفاوت بحث عقلایی و عقلی
عزیزانی که این دقتها را در بحثهای کلامی دارند، میدانند بحث عقلی ممکن است فردی شخصاً به تنهایی یک گوشهای نشسته، یک تفکراتی داشته، برای خودش این را عاقلانه میداند ولی وقتی در جمع چند تا عاقل مطرح میشود، ده تا اشکال وارد میکنند. لذا میگویند عقلی است یا عقلایی.
عقلایی: در جمع عقلا، امکان ردش مطرح نیست. به همین دلیل است که اسلام میگوید: تفکر آزاد است، عقیده آزاد نیست. یعنی چه؟ حضرت ابراهیم خلیل الرحمن (ع) آمد بتها را شکست. کسی بگوید چه کار داری؟ موسی به دین خود، عیسی به دین خود. خب عقیدهی او این است که بتپرست باشد. آیا این قلدری نیست؟ میگوید: خیر. ما در فکر شما را آزاد میگذاریم. فکر کن. مطالعه کن. بررسی کن.
سوره بقره، آیه 111: قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَکُمْ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ
بیا بحث کنیم و در جمع عقلا اگر توانستی ثابت کنی بتپرستی خوب است، به درد بشریت میخورد، انسان را سعادتمند میکند، ما هم سمعاً و طاعتاً تابع شما میشویم ولی وقتی ما ثابت میکنیم بتپرستی بشر را ذلیل میکند، نمیتوانم شاهد ذلت انسانها باشم. من از طرف خدا آمدهام که بشر را از ذلت برهانم. لذا در این جا هم به همین صورت است. بحث عقلی خودت را به جامعه نمیتوانی تحمیل کنی. بحث باید در معرض عقلا قرار گیرد.
بزرگواری حرف خیلی قشنگی میزد. میگفت: اگر الآن در نظام طبی، بهداشتی، داروسازی کرهی زمین، یک نفر بیاید اعلام کند که من یک همچو قرصی، دارویی را کشف کردم، این میتواند مثلاً سرطان را مداوا کند. آیا بلافاصله اجازهی نشر و پخش و تکثیر میدهند؟میگویند باید برود در جمع اطباء بنشیند، بررسی کنند، مطالعه کنند، روی حیوانات آزمایش کنند، مراحلش را طی کنند. بعد از این که کاملاً امتحان کردند، آن وقت میگویند: میشود یا نمیشود.
این در رابطه با جسم ما است. فکر و عقیده در رابطه با روح ماست. لذا میگوید بیا در جمع عقلا مطرح کن. ببین عقلای عالم چه میگویند؛ نه این که تنها. میگویند هر که تنها به قاضی برود، راضی برمیگردد. پیش خودش نشسته، تفکراتی کرده، وقتی در جمع میآید، میگویند این جایش این اشکال را دارد و... میگوید عجب! اینها را دیگر ما نخواندهبودیم. لذا شیخ مرتضی میفرماید: «هر عاقل آشنا با عرف و سیرهی عقلای بشر، میداند که هر گاه در جامعهای رهبری باکفایت و تدبیر وجود داشتهباشد که از ستمگری و پلیدی جلوگیری و از عدالت و ارزشهای انسانی دفاع کند (که بالاترینش میشود معصوم (ع) که دیگر بالاتر از او پیدا نمیشود)، شرایط اجتماعی برای بسط فضائل و ارزشها فراهمتر خواهدبود و این چیزی جز لطف نیست.»
دقت کنید که چقدر قاعدهی عقلی قشنگی است.
یک موقع شما میگویید امامت امام معصوم (ع)، یک موقع میگویید امامت منصور دوانیقی و متوکل عباسی! میگویند یک بندهی خدایی در قالب کنایه گفت:
ندانم کجا دیدهام این روایت و یا از که بشنیدهام این حکایت
یکی از بزرگان اعراب یثرب که میداشت جمعی به زیر حمایت
به هنگام نزع روان، وقت مردن همیخواست او از یکایک رضایت
تمام قبیله رضا گشته از وی رضایت گرفت او بحد کفایت
به ناگه بیاد آمدش اشتری را که مرکوب او بودهاست از بدایت
به جنگ و به صلح و به صحرا و هامون کشیدهاست بارش بدون شکایت
زده خیزرانش همی سخت بر سر همی ره نوردیده با او به غایت
فراموش کرده رضایت بخواهد ببندد دهان شتر از سعایت
بفرمود اشتر نمودند حاضر کشیدش به سر دست لطف و عنایت
به او گفت: کای اشتر سالخورده تو در عمر کردی بمن بس رعایت
سواری بمن دادهای از جوانی به کوه و به دشت و به شهر و ولایت
بسی صدمهها بر تو از من رسیده به حدی که شد لنگ از آن دست و پایت
ز من باش راضی در این وقت آخر تو بگذر ز تقصیر من با رضایت
زبان شتر باز شد بهر پاسخ به امر خدا گفت این نغز آیت
رضا هستم از هر چه کردی تو با من چو بودی مرا صاحبی با درایت
خوراندی به من بهترین خار صحرا به آبم نمودی ز زمزم سقایت
ولی نیستم راضی از یک گناهت چو بود آن گناه تو بر من جنایت
تو میبستی افسار من بر دم خر که ره را نماید به من خر هدایت
شتر میرود زیر هر بار سنگین ولی سخت باشد بر او بینهایت
که افسار او را کشد یک الاغی رود زیر بار خری بیکفایت
قرار است خدای عالم عنایت کند، عقلای عالم هم میفهمند که وجود یک پیشوای عادلِ عدلگستری که تحت تاثیر هیچ عاملی قرار نگیرد و جز حق و حقیقت چیزی نخواهد، علم لدنی داشتهباشد، عصمت داشتهباشد، این به نفع بشریت برای هدایت هست. خدا میتواند قرار بدهد یا نمیتواند؟ اگر بگویید نمیتواند که خدا نیست. اگر نمیتواند که عزیز نیست. اگر میتواند و نکند که لطیف نیست. خدا هم عزیز است و هم لطیف و لازمهی حکمتش این است که لطف کند. بحث عقلی را هم ببینید.
میگوید: نمیشود زمین بیحجت باشد. حکما قویتر گفتند: "شرایط احتماعی برای بسط فضائل و ارزشها فراهمتر خواهدبود و این چیزی جز لطف نیست؛ زیرا لطف آن است که با توجه به آن، مکلفان به طاعت و فضیلت روی میآورند و از پلیدی و تباهی دوری میگزینند؛ بنابراین امامت در حق مکلفان لطف است."
اگر من و شما واقعاً معتقدیم که امام زمانی داریم که شاهد بر اعمال من و شماست، اعمال من و شما هر هفته به ایشان عرضه میشود و اگر گنهکار باشیم، شرمنده میشویم، ان شاءالله اگر نیکوکار باشیم، سرور پیدا میکنیم. اگر صادقانه بخواهیم، مشمول لطفشان میشویم. این یک لطف بزرگ الهی در حق بشر هست. تا این که بگوییم مدرسهای دایر کردم، شاگرد مدرسه میگوید هر چه این کتاب را میخوانم، هیچ چیز نمیفهمم. هیچ کس را هم این جا قرار ندادهاند که به من کمک کند.
چقدر بزرگان در طول دوران غیبت مشمول عنایت و لطف امام زمان (ع) شدند؟ چقدر افراد در عصر ما مشمول لطف حضرت (ع) شدند؟ این قاعدهی لطف است. عقل میگوید اگر خدا قرار ندهد، کوتاهی کردهاست اما از نظر حکمت، حرف از این خیلی بالاتر است. آن چیست؟
دیدگاه ملاصدرا درباره خالی نبودن زمین از حجت الهی
مرحوم ملاصدرا در شرح اصول کافی، صفحهی 462 ذیل روایاتی که «زمین خدا بیحجت نمیتواندباشد»، بحث عقلی قویای را مطرح میکند که اگر واقعاً بگوییم انسان از عظمت زیبایی این بحث عقلی به رقص میآید، شاید حرفِ بهجایی باشد.
ملاصدرا میگوید: «خداوند سبحان موجودات را با تفاوت درجات و مراتبی که از نظر شرافت و خِسَّت دارند، آفرید. پایینترین مرتبهی موجودات، مواد عنصری زمین است (سنگ و چوب و خاک و گل و لای و مادهی این عالم) که دورترین فاصله را از لطافت وجودی دارند (از مرحلهی عالم لاهوت، جبروت، ملکوت، ناسوت. پایینترین درجهاش میشود همین موجودات عالم ماده). ارادهی حکیمانهی خداوند (به کلمات دقت کنید؛ چون حکیم است) بر این تعقل گرفتهاست که این مواد عنصری، مسیر تکامل را طی کنند و به غایات برتر خود نائل شوند (یعنی این طور نیست که همین موجود درجهی پست مادی این عالم، بر مبنای لطفی که خدا دارد، امکان بالاآمدن برایش نداشتهباشد). بر این اساس، در مسیر تکامل موجودات که از طریق علت غایی تحقق میپذیرد.»
علت های چهارگانه
اگر بنده بخواهم از این چوب یک تریبون بسازم، من میشوم علت فاعلی و چوب میشود علت مادی. آن مادهی تشکیلدهندهی این تریبون، شکل و صورتی که در نظر من است که از آن چوب بسازم، مثلا پنجره نمیخواهمبسازم، کتابخانه نمیسازم، کمد نمیسازم، تریبون میسازم، آن را میگویند علت صوری؛ صورت و شکلی که در نظر علت فاعلی است. از همهی اینها بالاتر، علت غایی است. غایت یعنی مقصد و هدف. هدف چیست؟ برای چه میخواهم این تریبون را بسازم؟ لذا تا علت غایی مطرح نشود، علت فاعلی، فاعلیت خود را آغاز نمیکند. علت صوری برایش معنا پیدا نمیکند. لذا مهمترین علت، علت غایی است. میگوییم حالا که خداوند، عالم را با این درجات مختلف آفریدهاست، این پایینترین درجهاش هم میتواند بر مبنای علت غایی حرکت کند، ، علت غایی برای حرکت این موجودات پایین به سمت بالا چیست؟ خیلی ظریف است. دقت کنید:
"هر موجودی را که اشرف و اعلا بود، سبب کمال و علت غایی موجود پایینتر از آن قرار داد.(یعنی خدا یک موجود بالاتر از این قرار داد تا این موجود بالاجبار بر مبنای هدایت تکوینی یا بالاختیار بر مبنای هدایت تشریعی، به سوی او حرکت کند. بعد خودش مثال میزند:) بدین ترتیب زمین را برای گیاه آفرید، گیاه را برای حیوان و حیوان را برای انسان. (پس علت غایی موجودات زمین، گیاه در زمین پیدا شود، گیاه خوراک حیوان شود و حیوان از گیاه بهره ببرد و جزء وجودیش شود این است که حیوان، مقدمهای برای انسان شود.) از آن جا که در میان افراد انسان نیز مراتب کمال و نقص وجود دارد؛ کاملترین انسان را غایت وجود انسان قرار داد.
(حالا انسانها، یک انسان عالم ربانی متقی با درجات بالا، یک آدم دروغگوی خائن... یا خیر، یک آدم معمولی، یک آدم خیلی زحمتکشیده. یعنی ای انسان! قرار است حرکت کنی. آن انسان که کاملترین است، خدا قرار میدهد.
لَّقَد کَانَ لَکُم فِی رَسُولِ ٱللَّهِ أُسوَةٌ حَسَنَة (21 احزاب) که این اسوه میشود علت غایی که این موجودات پایینتر برای رسیدن به آن مرحله بخواهند حرکت کنند.
که در حقیقت غایت موجودات دیگر که مرتبهی وجودیشان از انسان پایینتر است نیز میباشد و او همان انسان کامل است که در مرتبهی امامت قرار دارد.
علت ضرورت وجود امام در هر زمان
اما چرا هر دوره (هر زمان) باید وجود داشتهباشد؟
همان گونه که گیاه چون قرار است جذب بدن حیوان بشود تا به رتبهی وجود حیوانی دربیاید، این با هدایت تکوینی انجام میشود. با هدایت تکوینی حیوان جذب بدن انسان میشود تا رتبهی وجود بدن انسانی پیدا کند، در انسان باید به مرتبهی انسان کامل برسد، هدایت تشریعی است و اختیاری است. تکوینی جبری نیست اما در مرحلهی قبلی تکوینی اگر حیوان وجود نداشتهباشد، انسان وجود نداشتهباشد، آیا امکان این سیر از گیاه به حیوان و از حیوان به انسان وجود دارد؟ پس خدا ناقص خلق کردهاست. در انسان اگر انسان کامل وجود نداشتهباشد، علت غایی حرکت انسانها به سوی کمال امکان ندارد؛ لذا زمین خدا بیحجت نمیشود. باید همیشه انسان کامل در زمین وجود داشتهباشد. ببینید در ادامه چگونه این مطلب را میگوید:
او، سلطان جهان زمینی و خلیفهی خداوند در عالم است؛ بنابراین زمین و آن چه در آن است، به خاطر امام آفریدهشدهاست و هر چیزی که برای چیز دیگری آفریدهشدهباشد، هر گاه آن چیز دیگر (که غایت وجود است) وجود نداشتهباشد، آن چیز ذوالغایة هم وجود نخواهدداشت.
اگر حیوان نباشد، گیاه دیگر معنا ندارد. اگر انسان نباشد، حیوان دیگر برای تبدیل به انسانشدن معنا ندارد. اگر انسان کامل موجود حی زنده وجود نداشتهباشد، امکان تکامل انسانها به انسان کامل وجود ندارد. لذا "مَنْ ماتَ وَ لَمْ یعْرِفْ إمامَ زَمانِهِ" به این معنا نیست که اسمش چیست؟ چند سالش است؟ یعنی همهی اختیار عالم وجود را ذات اقدس الهی در انسان کامل قرار داده که منهای ارتباط به او، همان گونه که اگر گیاه وارد بدن حیوان نشد، تبدیل به حیوان نمیشود، انسان در سیر ولایت ولیاللهالاعظم قرار نگیرد، امکان انسانشدن برایش نیست.
آیه 165 سورهی مبارکهی نساء میگوید اگر از طرف خدا، رسولان نباشند، اتمام حجت نشدهاست و انسان میتواند فردای قیامت معترض باشد و این اعتراضش بهجاست. حالا امام (ع) حجت را برای ما بیان میکنند.
در اصول کافی(قویترین کتاب حدیثی ما شیعیان) بابی داریم به نام باب «أنَّ الحُجَّةَ لاتَقومُ للهِ علی خَلقِهِ إلّا بِإمامٍ». از امام رضا (ع) و امام کاظم (ع)، این روایت وارد شده است که:
إنَّ الحجَّةَ لا تقومُ لله على خلقِهِ إلّا بِإمامٍ حتّى یُعرَف. جلد 1، صفحهی 177
حجت بر خلق خدا اقامه نمیشود، حجت از طرف خدا بر خلق برپا نمیشود، مگر به امامی که شناختهشود.
در بعضی نسخ، به جای «حَتی» کلمه «حَیّ» است. این دندانه را ظاهراً در بعضی نسخ ندارند. امام حیّ. روایات دیگر هم این را باز برای ما توضیح میدهد.
همچنین امام صادق (ع) فرمودند: لو کان الناس رجلین لکان احدهما الامام. إنَّ آخِرَ مَن یَموتُ الإمامُ لِئَلّا یَحتَجُّ أحَدٌ عَلَی اللهِ عزَّوَجَلّ أنَّه تَرَکَهُ بِغَیرِ حُجَّةٍ للهِ عَلَیهِ.(اصول کافی، ج، ص 180)
اگر تنها دو مرد در زمین باشند، باید یکی از آن دو امام باشد و فرمودند: به درستی که آخرین که از دنیا میرود امام است تا کسی بر خدای (عزّوجلّ) احتجاج نکند که او را بدون حجت واگذاشته است.
آخر فردی که در این دنیا قرار است از دنیا برود، امام است؛ برای این که افراد نگویند غیبت بود، مشکل داشتیم.
این روایت خیلی صریح همان بحث را نشان میدهد که منظور باید «حَیّ» باشد، یعنی امام زندهی موجود، نه امامی که قبلاً بوده و از دنیا رفته یا پیغمبری که از دنیا رفته.
چقدر صادقانه از امام زمان (ع) خواستید؟ همه افرادی که در گوشه و کنار تاریخ در طول غیبت صادقانه خواستند، بهرهمند شدند. آن وقت در عصر من و شما، چند تا دشمن زیرک درسخوانده که اجیر شدهاند، در فضای مجازی مزخرفاتی را پخش میکنند، من جمله این حرف که میگویند اگر امام زمان (ع) هست، به داد ما میرسد، به داد مسافر گمشده رسیده چرا به داد این همه گرفتاری اجتماعی بشر نرسیده است؟ کسی که این حرف را میزند ادعای عالم دینی را هم دارد. میدانم خودش میفهمد، چون او را میشناسم، خودش میداند این حرفها غلط است و اگر بخواهد توضیح بدهد، کما این که یک وقتهایی هم توضیح میداد و مینوشت، بهتر از خیلیها میتواند توضیح دهد.
علت عدم برطرف نمودن گرفتاری های بشر توسط امام زمان(عج)
قرار است هر فردی میخواهد، بهرهمند شود. جامعه نخواستهاست و لذا باید تنبیه شود. مثل این است که کلاس قرار دادیم. در این کلاس شاگردها نمیخواهند استاد سر کلاس بیاید. خب استاد نمیآید ولی دوتا شاگرد به استاد میگویند: شاگردها نمیخواهند ولی ما میخواهیم. آن کسی که میخواهد، امام (ع) دستش را میگیرد ولی جامعه هنوز نمیخواهد. هنوز جامعهای ما ، شیعهی ایران با همهی سوابق شیعهبودن، نسبت به شناخت امام زمان (ع) میگوید این حرف غلو است. با این که صریح روایات است، عقل هم با این همه ادله دارد اثبات میکند، ما چه جور امامشناسی هستیم؟ اما آنهایی که امامشناسی درستی دارند، بخواهند عنایت میشود. (ان شاءالله در ادامه بحث خواهمکرد).
قرآن کریم دربارهی خود قرآن نیز میفرماید:
وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِینَ وَلَا یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلَّا خَسَارًا (آیه 82 سوره اسراء)
اگر مومن نباشید، قرآن شفا نیست. اگر مومن نبودیم، ظالم شدیم، قرآن نه تنها ما را هدایت نمیکند و شفا نیست، بلکه عامل خسران ما هم میشود.
بَقِیَّتُ اللَّهِ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (آیه 86 سوره هود)
آنچه خداوند برای شما باقی گذارده برایتان بهتر است اگر ایمان داشته باشید!
مومن به بقیةالله برخوردار است ولی مومن بقیةالله کیست؟ یا ابن الحسن عجل علی ظهورک ولی نه کسبمان امام زمانی است، نه زندگیمان امام زمانی است، نه معاشرتمان امام زمانی است، نه خواستههایمان امام زمانی است. انانیت تمام وجودمان را گرفته. مادیات تمام وجودمان را احاطه کرده. خودخواهیهای روزمره دارد بیچارهمان میکند. بعد میگوییم عجل علی ظهورک. ما رفتیم مسجد جمکران ولی چیزی ندیدیم.
به طواف کعبه رفتم، به حرم رهم ندادند که تو در برون چه کردی که درون خانه آیی؟
اما عرض میکنم. یا ابن الحسن (ع)، امام زمان (ع) خودتان میدانید دوستتان داریم، شما را میخواهیم، شما کمک کنید. ما میخواهیم ان شاءالله از آن شیعههایی باشیم که اگر جامعه نمیخواهد، ما میخواهیم و ان شاءالله در جامعه فریاد بزنیم و بگوییم یک گمشدهی زهرا (س) هم هست. یک باقیماندهی انبیاء و اولیاء هم هست. همانی که فاطمهی زهرا (س) بین در و دیوار صدایش میزد، همانی که در گودال قتلگاه هم صدایش میزدند، همانی که امام صادق (ع) وقتی که اسمش به میان میآمد، دست به سرشان میگذاشتند و تمام قد احترام میکردند.
صَلّی اللهُ عَلَیکَ یا مَولایَ یا بَقِیَّةَ اللهِ یا حُجَّةَ اللهِ عَلی خَلقِهِ یا سَیِّدَنا وَ مَوْلینا اِنّا تَوَجَّهْنا وَ اسْتَشْفَعْنا وَ تَوَسَّلْنا بِکَ اِلَى اللّهِ وَ قَدَّمْناکَ بَیْنَ یَدَىْ حاجاتِنا یا وَجیهاً عِنْدَ اللّهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّهِ
منبع: سخنرانی دکتر اسدی گرمارودی، جلسه هفتم پاسخ به شبهات پیرامون امام عصر(عج)