جلسه شصت و ششم

تعداد بازدید:۴۹۷

بسم الله الرحمن الرحیم

 

معاد برهانی در ایات قرآنی، جلسه شصت و ششم

چکیده جلسات پیشین

از جمله مباحثی که هفته گذشته در ادامه مباحث قبلی شروع کردیم این بود که وقتی سخن از عذاب اخروی و جهنم است، شبهاتی را برخی مطرح کرده بودند که از جمله آنها این بود که آیا عذاب قیامت با عدل و رحمت خداوند سازگار هست یا خیر؟! که پاسخ دادیم و بحث آن گذشت. از جمله مطالبی که در این رابطه باقی ماند، بحث احباط در مقابل تکفیر بود. در جلسه گذشته به اندازه‌ای که وقت اجازه داد، از آیات قرآن کریم و روایات معصومین علیهم السلام مطرح شد به حدی که نشان بدهد نگاه قرآن کریم و روایات معصومین علیهم السلام نسبت به بحث حبط اعمال، احباط و تکفیر به معنای پوشش گناهان بر مبنای اعمال خیر چگونه است. بحث کلامی در این خصوص باقی ماند.

 بحث کلامی

اصول دین را در فرهنگ شیعه امری تحقیقی می‌دانیم. همه علمای ما در طول تاریخ تشیع این بحث را مطرح کردند که فروع دین یا احکام می‌توانند تقلیدی باشند. البته نه این معنا که حتماً باید تقلیدی باشد، به این معنی که اگر انسان خودش زحمت کشید و مجتهد شد، دیگر لازم نیست از کسی تقلید کند، حتی اگر مرجع تقلید نباشد. چنین فردی به جایی می‌رسد که به فرموده امام صادق (ع) بر او تقلید حرام می‌شود؛ چون خودش مجتهد است. بسیار پسندیده است که انسان این تلاش را انجام بدهد و مجتهد بشود و دستورات فقهی را اجتهاداً عمل بکند. اما کار هر کسی نیست و زحمت و دشواری دارد و با کار و زمان برخی از افراد سازگاری ندارد. لذا این اجازه را داده‌اند که در بحث احکام اگر مجتهد نشدید، مجتهد اعلم و اتقی را بشناسید و از او تقلید کنید.

اما در بحث عقاید هیچ کس اجازه تقلید ندارد. مثلا در جواب این سوال که چرا خدا هست؟ نمی‌توان گفت که بله خدا هست، چون مرجع من می‌گوید.. لازم است که دلیل خود را داشته باشیم. یا در جواب سوالهای دیگر مثل اینکه چرا پیغمبر اسلام را قبول کردید یا چگونه ثابت می‌کنید که حق با امیرالمومنین است و بعد از پیغمبر خلیفه بلافصل امیرالمومنین هستند، چرا شش امامی و اسماعیلیه نیستید، چرا هفت امامی و واقفی نیستید، چرا دوازده امامی هستید؟ همچنین در بحث معاد لازم است که برای همه سوالات اعتقادی اینچنینی دلیل و برهان داشته باشیم.

کلام رشته‌ای‌ در بحثهای دینی است و مخصوصا در زمان ما بسیار ضرورت دارد که افراد در این خصوص کار کنند. خدمت مراجع و علما هم عرض کردم که امروزه جوانان ما زیاد نیازمند به بحث‌های کلامی هستند و حتما یک عده را در حوزه‌های علمیه بسیج کنید که به طور تخصصی در این زمینه کار عمقی و ریشه‌ای بکنند و به سوالات جوانان در ایران و خارج از ایران، پاسخ‌گو باشند که خدا را شکر کارهای خوبی هم انجام شده و عده‌ای هم مشغولند.

 

بحث کلامی در خصوص احباط و تحبیط

این سوال را مطرح می‌کنند که آیا عادلانه است که برخی اعمال باعث می‌شود اعمال دیگر ما حبط بشود و از بین برود، و فردای قیامت در پرونده اعمال ما نیاید؟! گوشه‌ای از آیات آن را در جلسه قبل مطرح کردیم که قرآن هم تاکید داشت که برخی از اعمال برخی دیگر را از بین می‌برد، یا آن ماجرایی که از پیغمبر (ص) در مورد لااله الا الله گفته شد که حضرت به آن شخص فرمودند اگر دروغ بگویی همه آن جنگل‌هایی که به خاطر لا اله الا الله درست کرده بودی را می‌سوزانی؛ سوال اینجاست که آیا این عدل است که یک دروغ همه خوبی‌های سابق را بسوزاند؟ آیا این با عدل خدا سازگار است که یک عمل بد من، همه اعمال خوب را خنثی کند و از بین ببرد؟  به این «احباط» می‌گویند که عمل پوچ می‌شود و از بین می‌رود و ساقط می‌شود.

همچنین پرسیده می‌شود  مگر در قرآن کریم نیامده است که فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْرًا یَرَهُ(زلزال ۷) وَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ (زلزال ۸) یک ذره کار خیر و یک ذره کار شر داشته باشی، نتیجه آن را در قیامت می‌بینی، پس چطور مساله حبط اعمال داریم؟

مساله حبط اعمال از نظر کلامی چطور تفسیر می‌شود و تحلیل عقلی این مطالب چگونه است؟

اوایل بحث معاد هم بیان شد که مسائل اعتقادی ما باید بر مبنای عقل باشد، هم عقلی که نقل هم در آن آنجا پذیرفته می‌شود و هم عقلی که مستقلا عقلی باشد. مثلا در زمینه خداشناسی، آیا می‌شود بگوییم خدا هست چون در قرآن به آن اشاره شده است؟ خیر نمی‌شود. لازم است ابتدا خدا را ثابت کنیم و بعد ثابت کنیم که قرآن کتاب خداست. اینجا اول باید عقل بگوید. اما اگر بگوییم حق با امیرالمومنین است چون در قرآن و فرمایشات پیغمبر آمده است. اینجا این موضوع درست است چون عقلا خدا و پیغمبر و قرآن را قبول کردیم و می‌توانیم به فرمایشات آنها رجوع کنیم.

اینجا هم در بحث عقلی به فرمایشات قرآن می‌رسیم که اعمال انسانها حبط می‌شود همان طور که در جلسه قبل هم بیان کردیم. روایت هم فرمود اگر این گناهان را مرتکب بشوید، اعمال شما حبط می‌شود. یک وقت انسان بحث عقلی نمی‌کند و می گوید که من قرآن را قبول دارم ولی در دلم یک خلجانی ایجاد می‌شود و در درونم شبهه و وسوسه‌ای آزار می دهد به خصوص که شیطان هم در اینجاها نفوذ می‌کند. الَّذِی یُوَسْوِسُ فِی صُدُورِ النَّاسِ (ناس ۶) مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ (ناس ۷). می‌خواهد القای شبهه کند. به علاوه یک سری هم جوانانی هستند که روحیه بررسی و تحقیق و سوال دارند و برایشان ایجاد شبهه و سوال می‌شود. می‌پرسند این ماجرای حبط عمل با آیات فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْرًا یَرَهُ(زلزال ۷) وَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ (زلزال ۸) چگونه جمع می‌شود؟ با اینکه قرآن این همه می‌گوید که خدا عادل است، می‌خواهم این را بفهمم. یا در مقام سوال است و لازم است جواب بدهیم یا اشکال است و باید پاسخ اشکال را بدهیم. به همین دلیل پاسخ متکلمینی که در این زمینه در طول تاریخ زحمت کشیده‌اند را با هم بررسی می‌کنیم.

ابتدا یک سیر فشرده‌ای را در طول تاریخ از متکلمینی که خودشان را متخصص این امور می دانستند، در سنی و شیعه بیان می کنیم.

 

معرفی متکلمین اهل سنت

در متکلمین سنی دو دسته مشهور وجود دارند. همان طور که سنی‌ها در بحث فقهی به چهار دسته شافعی، مالکی، حنفی و حنبلی تقسیم می‌شوند، در بحث کلامی هم به دو دسته معتزله و اشاعره تقسیم می‌شوند. در بین معتزله می‌گویند که اگر یک گناه کردی، همه اعمال خیر قبلی شما حبط می‌شود و از بین می‌رود. این موضوع از نظر تحلیل عقلی مشکل دارد. چگونه با عدل جور در می‌آید که مثلا بنده پنجاه سال عبادت کرده باشم و پنج سال بعد از آن آلوده شدم و گناه کردم و از دنیا رفتم. چگونه این پنج سال همه آنها را از بین می‌برد؟ تحلیل آن چیست؟ با این که معتزله به نسبت اشاعره عقلی برخورد می کنند اما باز هم نتوانستند که حل بکنند. مکتب شیعه به پیروی از ائمه اطهار است که راه را برای ما هموار کردند و الحمدلله راحت جواب داریم.

دسته دیگر متکلمین اهل سنت، اشاعره هستند. این گروه خیلی راحت می‌گویند که عقل هیچ چیز نمی‌فهمد و حق دخالت عقل را ندارید. قبول کنید و رد شوید. تا این اندازه که می‌گویند اگر خداوند یک گناهکار و قاتل و فاسق و ظالم را بهشت ببرد  و یک پیغمبر معصوم را جهنم ببرد ، ما حق اعتراض نداریم. خداست و دلش می‌خواهد. در حالی که ائمه ما بلافاصله بعد از بحث توحید، عدل را مطرح کردند و در اصول عقاید می گوییم، توحید، عدل و بعد نبوت و امامت، اینکه عدل یکی از صفات خداست و خدا هم این همه صفت دارد، به این دلیل است که توجه بدهد به ما که این نوع تفکرات غلط است و خدایی که ما در توحید مطرح می‌کنیم، عادل است و حق کسی را ضایع نمی‌کند. این عقیده است. اگر عقیده است، به قول مرحوم استاد مطهری در کتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم، آیاتی در قرآن هست مثل هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ  وَهُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ (حدید ۳) اگر اول است چه طور آخر است و اگر ظاهر است چه طور باطن است؟ بعد این را اضافه می‌کنند که آیا این بحث اعتقادی است یا احکام عملی؟ اعتقادی است. اعتقاد در شیعه مگر استدلالی نیست؟ استدلال این آیه چیست؟ اگر بگویید نمی‌دانم که تدبر در قرآن نکرده‌اید. چرا خدا در قرآن مطرح کرده است. یا در نهج البلاغه از امام اول ما شیعیان آمده است که در بحث توحید الهی می‌فرمایند: واحد لا بالعدد و بالوحده حقه حقیقیه او واحد است ولی وحدت حقه حقیقیه. این عقیده که امیرالمومنین در نهج البلاغه برای ما بیان کرده‌اند، واحد عددی نیست یعنی چی؟ وحدت حقه حقیقیه است یعنی چی؟ اینها بحث و زحمت لازم دارد. زحمت کشیدن برای فهمیدن اینها یکی از عالیترین عبادتهاست؛‌ جون مبانی اعتقادی ماست.

موضوع «موازنه» در سخن متکلمین اهل سنت

لذا اشاعره خیلی راحت گفتند که عقل را کنار بگذارید و معتزله هم گفتند که بله اعمال خیر از بین می‌رود و چنین و چنان است و استدلال محکمی ارائه ندادند، بلکه یک بحثی بین این دو دسته رخ داد به عنوان «موازنه» و آمدند تا حدودی مساله را حل کردند. «موازنه»، یعنی اینکه فردای قیامت همه اعمال خیر انسان در یک کفه ترازو و همه اعمال شر انسان در یک کفه دیگر و با هم مورد بررسی قرار می‌گیرند که کدام سنگین‌تر است. اگر اعمال خیر شما سنگین‌تر شد ان‌شاءالله نجات پیدا می کنید ولی اگر اعمال شر بیشتر باشد، خیر. در جواب می‌گوییم که طبق بعضی از آیاتی که مطرح شد، گاهی بعضی از اعمال اصلا به حساب نمی‌آیند و بعضی از اعمال مثل شرک و ارتداد طوری هستند که همه را از بین می‌برد، اینجا اصلا بحث موازنه نیست و موازنه راه‌حل مناسبی برای این اشکال و سوال نیست.

نگاه شیعه به موضوع حبط عمل

شیعه تحابط اعمال به طور کلی را قبول ندارد؛ یعنی اینکه این گونه نیست که به طور کلی هیچ عمل خیری حساب نشود یا هیچ عمل شری اثر نکند و این که موازنه را به این مضمونی که اهل سنت می‌گویند را قبول ندارد و می‌گوید که ما نص صریح قرآن را داریم که می‌فرماید اگر مشرک بشوید، اعمال قبلی حبط است و اگر مرتد شدید، همه اعمال حبط است. یعنی این یک عمل، همه را از بین می‌برد و موازنه معنا پیدا نمی‌کند. پس چگونه حبط اعمال با عدل جمع می‌شود؟

دقت کنید به راه حل و تحلیلی که بزرگان برای ما باقی گذاشتند در کنار آیات قرآن. در عین حال توجه کنید که این موارد در تربیت دینی ما چه اثراتی می‌تواند داشته باشد. اینکه مراقب باشیم با اعمالی، بقیه اعمال خودمان را ضایع نکنیم. مصداق ضرب‌المثل «گاو هفت من شیر ده» نباشیم، که هفت من شیر می‌داد و یک لگد می‌زد و همه را پخش می‌کرد. اینکه نکند اعمال خودمان را این گونه ضایع کنیم و از بین ببریم.

حبط در رابطه با عمل ماست. عمل دو جنبه دارد. یک جنبه فعلی(خود عمل) و یک جنبه فاعلی(انجام دهنده). با توجه به این دو جنبه فعلی و فاعلی یک عمل، گاهی جنبه فعلی یک عمل حسن و نیکو و پسندیده است و جنبه فاعلی آن هم حسن و نیکو و پسندیده است. مثلا فرض کنید که صدقه دادن به یک نیازمند برای رضای خدا و نه برای ریا و سوءاستفاده. این عمل هم حسن فعلی دارد و هم حسن فاعلی. این عملی است که هم فعلش عالی است و هم فاعلش عالیست. همانیست که در یک بیان عالی در قرآن کریم در سوره مبارکه عصر می‌فرماید:

 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ وَالْعَصْرِ(۱) إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِی خُسْرٍ(۲) إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ ایمان و عمل صالح. ایمان برای حسن فاعلی است و باید کاری که می کنید از روی ایمان باشد. اگر ایمان نبود، قبول نیست. لذا قرآن می‌گوید در صورتی زیان نکردید و خسران نورزیدید که هم حسن فعلی داشته باشید و هم حسن فاعلی، هم عمل صالح باشد و هم ایمان همراهش باشد.

 

عمل قبیح و عمل حسن و عمل صالح

اینکه عمل صالح گفته شده است، یک نکته قرآنی است که حیف است اینجا گفته نشود. ما عمل را از یک جهت دیگر تقسیم می‌کنیم به عمل قبیح و عمل حسن و عمل صالح. عمل قبیح که زشت است و ان‌شاءالله باید از او دور باشیم. عمل حسن داریم و عمل صالح. فرق این دو چیست؟ عمل حسن خوب و عالی است ولی عمل صالح عمل حسنی است که در ظرف زمان و مکانی که شما انجام می‌دهید، بهترین است. چقدر قرآن دقیق است. خدا به انبیای زیادی می‌فرماید من الصالحین و دعایی از انبیا نقل می‌کند که وجعلنا من الصالحین ولی در مورد چهارده معصوم می‌فرماید «صالحین». پس عمل حسن مثل این است که یک بنده خدایی نیازی دارد و نیاز او را برای رضای خدا رفع می کنید. این عمل قبیح نیست. اما اگر در همین ظرف زمان و مکان شما می‌توانید کار بهتری انجام بدهید و آن کار را رها می‌کنید و این کار را می کنید، کارتان حسن است و صالح نیست.

إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ، عمل صالح عملی است که حسن فعلی و فاعلی داشته باشد. حبط اعمال شامل اینگونه اعمال نمی شود. اگر کسی عملش هم حسن فعلی دارد و هم حسن فاعلی، خوشا به حالش.

در حالت بعد، عملی ممکن است هم قبح فعلی داشته باشد و هم قبح فاعلی. فعل قبیح است، مثل دزدی و غیبت و تهمت و افترا، قصد فاعل هم اذیت است. یک وقت حسن فعلی ندارد؛ ولی حسن فاعلی دارد. مثلا غیبتی که برای ارشاد صورت می‌گیرد، در مشورت در رابطه با ازدواج یا مشارکت با یک بنده خدا که ما در مورد آن آدم بدیهایی می‌دانیم. غیبت است، غیبت عملی است که اگر شخص بشنود ناراحت می شود و بدش میآید، ولی اگر نگویید انسانی بیچاره میشود. حسن فعلی ندارد، ولی حسن فاعلی دارد. در این خصوص حسن فاعلی، قبح فعلی را محو می‌کند. در حالت بعدی، حسن فعلی دارد و حسن فاعلی ندارد. مثلا زمانی که دل آدم برای کسی می‌سوزد و کمک می‌کند؛ ولی می‌گوید که خدا و پیغمبر سرم نمی‌شود. الان زیاد شده است که می‌گویند ما کارهای خیر زیاد می کنیم؛ ولی نه برای رضای خدا، می خواهم وجدانم راحت بشود، یا می گویند ما به فقرا کمک می کنیم؛ اما حرف خمس و زکات را نزنید! این عمل، حسن فعلی دارد؛ ولی کار فاعل ارزنده نیست.

 

حبط اعمال در اینگونه موارد

قرآن کریم توضیحاتی در این رابطه برای ما داده است که راهگشا هستند. ابتدا از قرآن استفاده کنیم و بعد بحث عقلی آن را تحلیل می‌کنیم.

 

سوره مبارکه بقره، آیه ۲۶۴

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تُبْطِلُوا صَدَقَاتِکُمْ بِالْمَنِّ وَالْأَذَى کَالَّذِی یُنْفِقُ مَالَهُ رِئَاءَ النَّاسِ وَلَا یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ صَفْوَانٍ عَلَیْهِ تُرَابٌ فَأَصَابَهُ وَابِلٌ فَتَرَکَهُ صَلْدًا  لَا یَقْدِرُونَ عَلَى شَیْءٍ مِمَّا کَسَبُوا  وَاللَّهُ لَا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکَافِرِینَ

ای اهل ایمان! صدقه هایتان را با منت و آزار باطل نکنید، مانند کسی که مالش را به ریا به مردم انفاق می کند و به خدا و روز قیامت ایمان ندارد، که وصفش مانند سنگ سخت و خارایی است که بر آن [پوششی نازک از] خاک قرار دارد و رگباری تند و درشت به آن برسد و آن سنگ را صاف [و بدون خاک] واگذارد [صدقه ریایی مانند آن خاک است و این ریاکاران] به چیزی از آنچه کسب کرده اند، دست نمی یابند و خدا مردم کافر را هدایت نمی کند.

این گونه تحقیق و بررسیها را چه در زمان انجامشان و چه در زمان ارائه‌شان به مخاطب، از مهمترین نوع عبادت بعد از عبادتهای واجب است که پایه‌های اعتقاد و ایمان و عملکرد ما را قوی می‌کند و ان‌شاءالله در پیشگاه خدا و امام زمان بتوانیم بگوییم که به این اندازه انجام وظیفه می‌کنیم. مخصوصا عزیزانی که در جمع جوانان، گروه های علمی  و کسانی هستند که شبهه و سوال مطرح می‌کنند.

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تُبْطِلُوا صَدَقَاتِکُمْ بِالْمَنِّ وَالْأَذَى، یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کسی است که ایمان دارد، پس خدا را قبول دارد. آیه می‌فرماید ای کسانی که ایمان دارید، این صدقه‌ای که می‌دهی منت نگذار و فرد را اذیت نکن که بگویی من هستم که این قدر برای تو کار کردم. این باعث می‌شود که ارزش کار ارزنده تو از بین برود. یعنی فعل اگر چه حسن فعلی دارد؛ اما به خاطر اینکه فاعل هر چند مومن است، اذیت می‌کند و منت می‌گذارد، باعث حبط عملش می‌شود. در جایی دیدم که کسی کار خیر می‌کرد ولی پدر طرف را در می آورد. می گفت: اصول دین رو بگو، دو رکعت نماز بخوان و ... . کسی نیاز پیدا کرده بود و پیش او رفته بود، آخر سر از او سوال کرد که نکیر و منکر چه سوالهایی می‌کنند. فرد نیازمند گفته بود که می‌گویند کاش پیش این فرد نمی‌رفتی و آنقدر خودت را به ذلت نمی‌انداختی. اگر قرار است دست یک بنده خدا را بگیری و خدا توانی داده که می‌توانی به بنده خدا خدمت کنی، چرا این قدر منت می‌گذاری؟

کسی به امام حسین (ع) عرض کرد که آقا من نیازمندم، امام اندرون تشریف بردند و از یک دریچه‌ای آن را به طرف دادند. از امام سوال کردند ماجرا چه بود؟ فرمودند: در چهره او خجالت را ندیدید. نخواستم بیشتر شرمنده بشود. بعضی‌ها وقتی می‌خواهند به کسی کمک کنند، می‌گویند اسم و مشخصات ما را ندهید تا شرمنده نشود.

قرآن فرمود :اگر کسی صدقه بدهد، با اینکه عمل خیر است اما اگر با منت همراه شود، کَالَّذِی یُنْفِقُ مَالَهُ رِئَاءَ النَّاسِ شبیه کسی است که مالش را انفاق می‌کند ولی برای ریای بین مردم وَلَا یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ  این مثل کسی است که ایمان به خدا و روز آخرت ندارد. دقت کنید کسی که ایمان به خدا و روز آخرت ندارد، آیا می‌تواند فردای قیامت به خدا بگوید من این کارها را کردم؟ خدا می‌گوید مگر برای من انجام دادی؟ لذا در بحث شرک، خدا می‌گوید من بهترین شریکم، به نفع شریکانم کنار می‌روم.

 

نتیجه عمل خوب مخترعان غیر مسلمان در فردای قیامت

برخی می پرسند ادیسون اختراعی کرده است که همه دنیا از آن استفاده می‌کنند، فردای قیامت چه می‌شود؟

با همین آیه پاسخ داده می شود. آیا کار را برای خدا کرده است یا برای پول یا برای اینکه در مجامع بین‌المللی از او تعریف کنند؟ اگر برای خدا انجام داده است که او می‌داند و خدا، اگر برای پول انجام داده، یا پول گرفته یا نه. اگر برای شهرت بوده است یا شهرت پیدا می‌کند یا خیر. حال اگر شهرت و پول پیدا کرد، خدا می فرماید: به آن خواسته ات رسیدی. اگر هم  به آن نرسد خداوند می‌فرماید: پاداشی از سوی من نخواهی داشت؛ چون برای مردم انجام دادی.  لذا در مورد شرک، کفر و ارتداد اصلا جایی برای اینکه از خدا سوال کنند، باقی نمی‌گذارد. به همین جهت اگر کسی پنجاه سال عبادت کند ولی شرک بورزد، شرک همه را از بین می‌برد. توجیه عقلی این موضوع خیلی راحت است. یک شرک باعث می‌شود مبانی حسن فاعلی از بین برود. فعل عالی است؛ ولی فاعل آن با خدا کاری ندارد.

آیه اول فرمود این فرد نماز می‌خواند، روزه می‌گیرد و معتقد است؛ اما برای ریا انجام می‌دهد، وقتی کار خیر می‌کند، عمدا جلوی بقیه انجام می‌دهد که آنها ببینند که من هم که کار خیر انجام می‌دهم. خدا هم می‌گوید: تو می‌دانی و مردم! در بحث تربیتی هم این طور است خدا آنهایی را که با او کاری ندارند، رها می‌کند و می‌گوید فردای قیامت می‌فهمید که اوضاع چگونه است.

 

تأدیب الهی با عقوبت

خداوند کسانی که دم از خدا می‌زنند و ریا می‌کنند را گوشمالی می‌دهد تا بیدار شوند. امام سجاد (ع) در دعای ابوحمزه می‌فرمایند: اِلهی لا تُؤَدِّبْنی بِعُقوُبَتِکَ خدا ادب می‌کند، ادب اولیه او با پیغمبر و قرآن و دستورات دینی است و اگر بنده گوش نداد او را با عقوبت، ادب می‌کند. ادب باعقوبت برای کسانی است که خدا را قبول دارند. لذا گوش ما را می کشد، همین مردمی که به خاطر آنها ریا کردم، همین مردم اذیتم می‌کنند. اگر بیدار شدم، این باعث ادب من می شود؛ چون اول با دستورات دینی ادب نشدم.

بزرگی یک مثالی می‌زد مبنی بر اینکه به آقازاده‌تان می‌گویید که عزیز من در مجلس این گونه باش. دفعه دوم که عمل نکرد محکمتر به او می‌گوییم که بابا جان مگر نگفتم این گونه باش. بار سوم هم همین طور و وقتی عمل نکرد یواش می‌زنی پشت گوشش که مگر با تو نیستم. این برای ادبش است. اما یک وقت به جایی می‌رسد که می‌گوییم من دیگر کاری با او ندارم، به خدا واگذار کردم. اگر خدا خواست هدایتش می‌کند. از من که دیگر کاری برنمی‌آید. خدا با ما اینجوری عمل می‌کند.

 آیه می‌فرماید مَثَل او مانند کسی که به خدا و روز قیامت ایمان ندارد، با اینکه انفاق می‌کند اما ریا می‌کند. در نتیجه عملش هدر می رود.  (اما تو که اعتقاد داری!) در ادامه یک مثال دیگر می‌زند که فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ صَفْوَانٍ عَلَیْهِ تُرَابٌ فَأَصَابَهُ وَابِلٌ فَتَرَکَهُ صَلْدًا لَا یَقْدِرُونَ عَلَى شَیْءٍ مِمَّا کَسَبُوا  مثلا شما می‌خواهید کشاورزی کنید، دانه‌ها را در زمین مناسب  می‌کارید. زمینی که وقتی آب باران می‌ریزد یا آبیاری می‌کنید، باعث بشود که دانه‌ها در آن زمین بارور شوند و رشد کنند. آیه می‌فرماید که مثل اینها شبیه یک سنگ صاف خیلی شفافی است که روی آن کمی گرد و غبار نشسته است. دانه را روی این زمین قرار می‌دهد. حالا باران تند (وابل) هم می‌بارد.  باران تند و زیاد برای زمینی که آماده رشد دانه باشد، مناسب است؛ ولی روی این سنگ دانه را می‌شوید و می‌برد. یک سنگ صاف(صلدا) باقی می‌گذارد. لَا یَقْدِرُونَ عَلَى شَیْءٍ مِمَّا کَسَبُوا، هیچ چیز گیر انسان نمی‌آید. به عبارت دیگر دانه گذاشتم و کار انجام دادم؛ اما چون جای مناسبی نبود، کار هدر رفت. کجا، جای مناسب است؟ آنجا که کار برای خدا باشد. اولین شرط این است که حسن فاعلی داشته باشد. با خدا معامله کند. به امید تعریف مردم هستیم! مگر تعریف خدا از تعریف مردم بالاتر نیست؟ تعریف مردم چی به ما می‌دهد که خدا نمی‌تواند بدهد؟ پس توحید من اشکال دارد.

 

توحید فرد گناهکار

عبارتی از امام صادق (ع) در اصول کافی آمده است که می‌فرمایند: کسی که گناه می‌کند، توحید او مشکل دارد چون یا خدا را ناظر نمی‌داند یا اگر ناظر می‌داند، از کمترین ناظرها، کمتر می‌داند. این دو دوتا چهارتای منطقی است. اگر من گناه می‌کنم چون خدا را ناظر نمی‌دانم، این چه نوع توحیدی است. من که خدا را قبول ندارم، باید حسابم را از خداپرست ها جدا کنم. اگر هم ناظر می‌دانم، به حساب نمی آورم، من که از یک آدم معمولی هم خجالت می‌کشم که در حضورش گناه کنم، آن وقت چرا در حضور خدا گناه می‌کنم؟

در ادامه آیه می‌فرماید: وَاللَّهُ لَا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکَافِرِینَ اینها نوعی کفر است، یعنی روی ایمانشان پرده انداختند. حرفی که جلسه قبل در آیات خواندیم. از جمله اعمالی که باعث حبط عمل می‌شود، کفر است. ما خدا را کنار گذاشتیم، برای خدا انجام ندادیم، پس این عمل حبط می شود.

 

سوره بقره آیه 265

وَمَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ وَتَثْبِیتًا مِنْ أَنْفُسِهِمْ کَمَثَلِ جَنَّةٍ بِرَبْوَةٍ أَصَابَهَا وَابِلٌ فَآتَتْ أُکُلَهَا ضِعْفَیْنِ فَإِنْ لَمْ یُصِبْهَا وَابِلٌ فَطَلٌّ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ

ومثل کسانی که اموالشان را برای طلب خشنودی خدا و استوار کردن نفوسشان [بر حقایق ایمانی و فضایل اخلاقی] انفاق می کنند، مانند بوستانی است در جایی بلند که بارانی تند به آن برسد، در نتیجه میوه اش را دو چندان بدهد، و اگر باران تندی به آن نرسد باران ملایمی می رسد [و آن برای شادابی و محصول دادنش کافی است] و خدا به آنچه انجام می دهید، بیناست.

خدا مرحوم علامه طباطبایی را رحمت کند. این بزرگان خون دل خوردند. مدیون آنها هستیم. باید قدر آنها را بدانیم که چه زحماتی کشیدند وچه تحولی در حوزه علمیه ایران و شیعه در دنیا ایجاد کردند. مثلا روی همین کلمه «َثبِیتًا» در المیزان ایشان غوغا کردند.

ابتدای آیه می‌فرماید که کسانی که مالشان را انفاق می‌کنند برای این که رضای خدا را به دست بیاورند وَتَثْبِیتًا مِنْ أَنْفُسِهِمْ. این عبارت به چه معناست؟

 

تفاوت خلق با احساسات

ما یک احساسات داریم یک اخلاق. فرق خلق با احساس چیست؟ احساسات به تعبیر تخصصی عرفان، حال است و مقام نیست؛ اما خُلق «مقام» است. احساسات مثل این است که بنده پای یک منبر نشسته‌ام و منبری چنان خوب صحبت می‌کند که من احساساتم تحریک می‌شود و وقتی از آنجا خارج می‌شوم هر چه در جیبم دارم به نیازمند می‌دهم؛ اما نیم ساعت بعد می‌گویم که عجب کاری کردم، حالا نصف آن را می‌دادم بهتر نبود؟! این را «حال» گویند. حالی به حالی شده و احساسات او تحریک شده است. فرض کنید مستمندی را می‌بینیم و از وضعیت او هیجانی و احساساتی می‌شویم، کاری انجام می‌دهیم که بعد به خودمان می‌آییم که حتی ممکن است افراط کرده باشیم، شامل آیه‌ 29 سوره اسراء بشویم که خدا می‌فرماید: وَلَا تَجْعَلْ یَدَکَ مَغْلُولَةً إِلَى عُنُقِکَ وَلَا تَبْسُطْهَا کُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُومًا مَحْسُورًا، هرگز دستت را بر گردنت زنجیر مکن، (و ترک انفاق و بخشش منما) و بیش از حدّ (نیز) دست خود را مگشای، تا مورد سرزنش قرار گیری و از کار فرومانی. این را «حال» می‌گویند. مثلا در حرم امام رضا(ع) رفتم و حالی دست داد و کاش این حال بماند و تثبیت بشود تا بار بعد که حرم می‌رویم بتوانیم به امام رضا(ع) بگوییم آقا من آن قول‌هایی که دفعه قبل دادم را عمل کردم. این را «مقام» می‌گویند؛ یعنی اقامت کرده و سفت شده است.

 

شرح و تفسیر عبارت «وَتَثْبِیتًا مِنْ أَنْفُسِهِمْ» از منظر علامه طباطبایی

مرحوم علامه طباطبایی هم ذیل این آیه می گویند که ممکن است انفاق برای رضای خدا باشد؛ ولی آیا این حال است یا مقام؟ تعریف خُلق، هیئت راسخه در نفس است که مصدر افعال انسانی می‌شود، نه هیجانات. آن حالتی که در نفس انسان ریشه می‌دواند و نمی‌تواند به غیر از آن انجام بدهد. می‌فرماید خود این انفاق در راه خدا باعث تثبیت انفس می‌شود. خودش یک راه است. بگذار به آن درجه برسی تا بتوانی آن حالت را داشته باشی.

در ادامه می‌فرماید: کَمَثَلِ جَنَّةٍ بِرَبْوَةٍ اولی مثل آن دانه‌ای بود که روی سنگ صاف قرار گرفته بود و آب باران آمد و آن را برد؛ اما در این حالت دانه در باغی روی تپه خوش آب و هوایی قرار گرفته است، أَصَابَهَا وَابِلٌ باران خوبی هم به آن می‌رسد فَآتَتْ أُکُلَهَا ضِعْفَیْنِ بار و ثمرات آن دو برابر و چند برابر است؛ چون جای خوبی قرار گرفته است، فَإِنْ لَمْ یُصِبْهَا وَابِلٌ فَطَلٌّ   و حتی اگر آن باران تند هم نبارد و یک باران معمولی (طل) به او برسد، باز هم بهره دارد. وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ، وقتی نگاه می‌کنید، بعد تیز می‌شوید که رای و اندیشه پیدا کنید و بعد آن در عمق جانتان ریشه می‌دواند تا با تجزیه نسبت به آنچه دیده‌اید به نتیجه برسید، در این حالت به حد بصیرت می‌رسید. خدا بصیر است؛ یعنی همه ریزه‌کاریها برای او مشخص است. اینکه کاری که انجام می‌دهیم، علت واقعی آن چه بوده است.

 

حکایت بهلول و مسجد ساختن هارون

بهلول دید هارون مسجدی ساخته است. پرسید: هارون چه ساخته‌ای؟ گفت: خانه خدا. بهلول گفت: نه بابا، خانه خودت است. هارون گفت: دیوانه‌ای؟ این محراب و گلدسته را ببین. فردا بهلول آمد و روی سنگی نوشت مسجد بهلول و سر در آن چسباند. هارون گفت: این دیوانه را بگیرید ، مسجد را من ساختم و او اسم خودش را گذاشته. بهلول گفت: اگر این خانه خداست، چه فرقی می‌کند اسم من روی آن باشد یا اسم تو؟ ما هنوز گرفتار این حرفهاییم. فردای قیامت معلوم می شود که چه کار کرده‌ایم. امیرالمومنین(ع) می‌فرمایند: الْغِنَى وَ الْفَقْرُ، بَعْدَ الْعَرْضِ عَلَى اللَّه (حکمت452)، غنا وفقر آن گاه آشکار مى شود که اعمال (انسان ها) به پیشگاه خدا عرضه شود، یعنی این که چه کسی فقیر است و چه کسی غنی است بعد از عرضه اعمال در پیشگاه خدا معلوم می‌شود.

 

سوره مبارکه نور، آیه ۳۹

وَالَّذِینَ کَفَرُوا أَعْمَالُهُمْ کَسَرَابٍ بِقِیعَةٍ یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً حَتَّى إِذَا جَاءَهُ لَمْ یَجِدْهُ شَیْئًا وَوَجَدَ اللَّهَ عِنْدَهُ فَوَفَّاهُ حِسَابَهُ  وَاللَّهُ سَرِیعُ الْحِسَابِ

کسانی که کافر شدند، اعمالشان همچون سرابی است در یک کویر که انسان تشنه از دور آن را آب می‌پندارد؛ امّا هنگامی که به سراغ آن می‌آید چیزی نمی‌یابد، و خدا را نزد آن می‌یابد که حساب او را بطور کامل می‌دهد؛ و خداوند سریع الحساب است!

در این آیه هم صحبت از عمل است، می‌فرماید وَالَّذِینَ کَفَرُوا أَعْمَالُهُمْ در اینجا از عملی صحبت شده است که عامل آن کافر است و حسن فاعلی ندارد، کَسَرَابٍ،  کاف تشبیه است، یعنی مثل سراب است. در یک بیابانی تشنه هستیم، آفتاب تابیده از دور  آب به نظر می آید، می‌دویم تا به آب برسیم؛ اما می‌بینیم که آب نبود. خود این دویدنها همان مختصر انرژی هم که داریم از ما می‌گیرد. این مصداق حبط است چون دنبال چیزی دویدیم که اثر ندارد. این طبیعی است. وقتی من سراب را آب می‌گیرم و می‌دوم تازه عطش من بیشتر می‌شود. خدا می‌گوید که کسانی که من را می‌گذارند کنار و می‌دوند، کار برای غیر خدا می‌کنند، اعمالشان مثل همان دویدن دنبال سرابی است که بِقِیعَةٍ در صحرای خیلی گسترده و وسیع. یک صحرای پهن کویری. یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ، ظمآن یعنی یک آدم تشنه، گمان می‌کند که این مَاءً آب است. حَتَّى إِذَا جَاءَهُ لَمْ یَجِدْهُ شَیْئًا امّا هنگامی که به سراغ آن می‌آید چیزی نمی‌یابد. وَوَجَدَ اللَّهَ عِنْدَهُ فَوَفَّاهُ حِسَابَهُ وَاللَّهُ سَرِیعُ الْحِسَابِ اما فردای قیامت می بیند که هر چه خدا گفته بود به وعده‌اش عمل می‌کند و خدا زود به حسابها می‌رسد. آنجاست که یکی از اسامی روز قیامت یوم الحسره، یوم التغابن می شود. می‌گوید وای چه حسرتی! ای کاش این کارها که کردیم برای خدا بود. آنجا می‌گوید عجب مغبونی شدیم، کار کردیم ، اما کارمان مثل دویدن دنبال سراب، این عمل نیست اصلاً که به حساب بیاید و معلوم است که حبط و پوچ است.

 

سوره مبارکه فرقان آیات 23-21

 وَقَالَ الَّذِینَ لَا یَرْجُونَ لِقَاءَنَا لَوْلَا أُنْزِلَ عَلَیْنَا الْمَلَائِکَةُ أَوْ نَرَى رَبَّنَا  لَقَدِ اسْتَکْبَرُوا فِی أَنْفُسِهِمْ وَعَتَوْا عُتُوًّا کَبِیرًا

و کسانی که امیدی به دیدار ما ندارند (و رستاخیز را انکار می‌کنند) گفتند: «چرا فرشتگان بر ما نازل نشدند و یا پروردگارمان را با چشم خود نمی‌بینیم؟!» آنها درباره خود تکبّر ورزیدند و طغیان بزرگی کردند

یَوْمَ یَرَوْنَ الْمَلَائِکَةَ لَا بُشْرَى یَوْمَئِذٍ لِلْمُجْرِمِینَ وَیَقُولُونَ حِجْرًا مَحْجُورًا (فرقان ۲۲)

روزی که آنان فرشتگان را می بینند، آن روز برای مجرمان بشارتی نیست؛ و آنان [به فرشتگان] می گویند: [از شما درخواست داریم که ما را] امان دهید [و آسیب و گزند عذاب را از ما] مانع شوید.

وَقَدِمْنَا إِلَى مَا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنَاهُ هَبَاءً مَنْثُورًا (فرقان ۲۳)

و ما به [بررسی و حسابرسی] هر عملی که [به عنوان عمل خیر] انجام داده اند، می پردازیم، پس همه آنها را غباری پراکنده می سازیم.

آیه شریفه ۲۱ با این عبارت شروع شده است که الَّذِینَ لَا یَرْجُونَ لِقَاءَنَا آنهایی که لقای خدا را قبول ندارند، پس برای خدا و قیامت کار نمی کنند. در ادامه در آیه ۲۲ می‌فرماید که یَوْمَ یَرَوْنَ الْمَلَائِکَةَ لَا بُشْرَى یَوْمَئِذٍ لِلْمُجْرِمِینَ وَیَقُولُونَ حِجْرًا مَحْجُورًا این عده که خدا را قبول ندارند، یَوْمَ فردای قیامت یَرَوْنَ الْمَلَائِکَةَ لَا بُشْرَى،  ملائکه بشارت و خبر خوشی برای آنها ندارند وَیَقُولُونَ و به اینها می‌گویند حِجْرًا مَحْجُورًا حجر به جایی که گفته می شود که جدا شده باشد و دورش را سنگچین کرده باشند، به حجره هم از این رو حجره گفته می شود و محجور هم یعنی ممنوع شده، به اینها گفته می‌شود محروم شده‌ی محروم شده، محذور شده‌ی محذور شده. می‌گویند نه هیچ چیز ندارید.

در آیه شریفه ۲۳ می‌فرماید: وَقَدِمْنَا إِلَى مَا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنَاهُ هَبَاءً مَنْثُورًا می‌آییم سراغشان و آنچه در مقابل این عملشان قرار دادیم، هَبَاءً مَنْثُورًا است. مثلا فرض کنید که روی میز گرد و خاک نشسته است، شما فوت می‌کنید یا اینکه یک پنکه به آنها بزند و همه پراکنده بشوند و هیچ چیز باقی نماند. آیه می‌فرماید که یک دفعه نگاه می‌کنند و می بینند که هیچ چیز نمانده است. می‌گویند چون اینها اعتقاد به خدا ندارند و این اعمال برای خدا نبود.

در فرهنگ تشیع، می‌گویند اگر عملی برای خدا نباشد، چه با کفر، چه با شرک و چه با ارتداد، این عمل به حساب نمی آید. عقل هم آن را قبول دارد و می‌گوید که شما که این کار را برای خدا نکردی که از خدا انتظار نتیجه داشته باشی، برای دنیا بود و در دنیا هم بعضی از کارهای خیر اثر می‌بخشد. مثلا صله رحم حتی اگر به قصد رضای خدا هم نباشد، عمر را طولانی می‌کند و برکت هم در زندگی می‌آورد. یا رسیدگی به ضعفا و فقرا حتی اگر برای خدا نباشد، خیر دنیایی دارد. بنده خدایی مزاح می‌کرد که خدا یک در آخرت و صد در دنیا به تو عوض بدهد!

به شهرستانی رفته بودم که برای عده‌ای از فرهیختگان از نهج البلاغه بگوییم. بعد از اتمام جلسه با بحث مهم و خیلی سخت، یکی از حضار سوال کرد که اینها خیلی عالی، ولی به چه درد دنیای ما می خورد؟ دقت کنید که صحبت منافات با دنیا ندارد. دین به درد دنیا هم می‌خورد؛ ولی نه دنیایی که آخرت را از ما بگیرد. (کتاب  کارآیی دین در دنیا) لذا در  ذیل این آیه شریفه که اکثرا در تفسیر آن اشتباه می‌کنند، رَبَّنَا آتِنَا فِی الدُّنْیَا حَسَنَةً وَفِی الْآخِرَةِ حَسَنَةً (بقره آیه 201) ، مفسرین بزرگ حرف خوبی زده اند. از یک مفسر دیدم که بیان داشته اند: حسنه دنیا یعنی آن چیزی که آخرت من را ضایع نکند. خدایا در دنیا اگر چیزی به من می‌دهی، اگر پول، ثروت، زندگی، پست طوری باشد که آخرت من را از بین نبرد. اگر ثروت، مقام و پست مانع رسیدن به ارزشهای اخروی بشوند که ارزش ندارند.

اگر بگویند که اعمال ما حبط می‌شوند باید بگوییم که حسن فعلی داشت یا حسن فاعلی هم داشت؟ اگر حسن فاعلی نداشت، این عمل در حد حسن فعلی است و اثر آن هم مال دنیاست. لذا در قیامت معلوم است که اثر ندارد. مثلا من یک کار را برای آقای الف بکنم و به آقای ب بگویم چرا تشکر نکردی! می‌گوید شما که برای من کاری نکردی!

 

دو روایت از امام کاظم (ع) در رابطه با قیامت

۱- اَ تَزُولُ قَدَمَا عَبْدٍ یَوْمَ اَلْقِیَامَةِ حَتَّى یُسْأَلَ عَنْ أَرْبَعٍ عَنْ عُمُرِهِ فِیمَا أَفْنَاهُ وَ عَنْ شَبَابِهِ فِیمَا أَبْلاَهُ وَ عَنْ مَالِهِ مِنْ أَیْنَ اِکْتَسَبَهُ وَ فِیمَا أَنْفَقَهُ وَ عَنْ حُبِّنَا أَهْلَ اَلْبَیْتِ. (بحار الانوار، ج ۷ ص۲۸۹ )

هیچ بنده خدایی در روز قیامت گام از گام برنمی‌دارد تا این که از چهار چیز از او سوال می‌کنند. از عمر او که چه کردی؟ مگر مال خودت بود؟ یک سرمایه‌ای یکی به شما می‌دهد و می‌گوید برو با این فلان کار را انجام بده و برگرد. وقتی برمی‌گردی اولین چیزی که سوال می‌کند این است که سرمایه را کجا مصرف کردی؟ آیا سود کردی؟ عمر یک سرمایه است که خدا به من و شما داده است و هیچ چیز هم با آن قابل مقایسه نیست.

استادم می‌گفتند: فرض کن دیروز جنسی به قیمت ۵۰ تومان خریدم که امروز از من ۶۰ تومان می‌خرند. حال اگر جنسی می خریدم که  امروز از من ۱۰۰ تومان می خریدند. عقل می‌گوید دومی را بخرم. منی که عقلم برای ۵۰ تومان می‌گوید چی کار سود بیشتری دارد، برای عمری که در بازار دنیا صرف می‌کنم نباید بررسی کنم که چی به دست می‌آورم! آن وقت امام کاظم فرمودند: عمر را کجا هدر دادی؟ بعد ادامه دادند در خطاب به جوانان، که جوانی را در کجا از دست دادی و مصرف کردی؟ مال را از کجا کسب کردی و در کجا خرج کردی؟ فرض کن مال حلال در آوردی اما آیا می توانستی هر طور دلت خواست مصرف کنی؟ اسراف کنی؟ یکی از متدینین می‌گفت من خرج کردن برایم سخت‌تر است از در آوردن. هم درآمدش حساب دارد و هم خرج کردنش.

در ادامه می‌فرمایند که به ما اهل بیت چه مقدار حب داشتید. امام کاظم (ع) به خودتان سوگند که ما امیدواریم که شما دستمان را بگیرید.

اگر یک جوانی دل پدر و مادر و معلمش را شکسته و قهر کرده است، حالا بعد از مدتی نادم و پشیمان برمی‌گردد، با گردن کج و بدون انانیت برمی‌گردد، آیا آن پدر و مادر و معلم، او را در آغوش نمی‌گیرند؟

۲- امام کاظم (ع) از جایی رد می‌شدند؛ یک مرده‌ای را دفن می‌کردند. حضرت به قبری نگاه کردند و فرمودند:

سَمِعْتُ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ عَلَیْهِمَا السَّلاَمُ عِنْدَ قَبْرٍ وَ هُوَ یَقُولُ إِنَّ شَیْئاً هَذَا آخِرُهُ لَحَقِیقٌ أَنْ یُزْهَدَ فِی أَوَّلِهِ وَ إِنَّ شَیْئاً هَذَا أَوَّلُهُ لَحَقِیقٌ أَنْ یُخَافَ آخِرُهُ. (معانی الاخبار ج۱ ص ۳۴۳)

امام کاظم علیه السلام بر سر قبری حضور یافت و فرمود: به راستی، چیزی که پایانش این باشد سزاست که از ابتدایش مورد بی علاقگی قرار گیرد و چیزی که ابتدایش این است سزاست که از پایانش بیمناک باشند.

یَقُولُ إِنَّ شَیْئاً هَذَا آخِرُهُ این چیزی که آخر آن اینست به این معنی که

اگر صد سال مانی ور یکی روز              بباید رفت زین کاخ دل افروز

خوش است این کهنه دیر پرفسانه           اگر مردن نبودی در میانه

از آن سرد آمد این کاخ دل‌آویز             که تا جا گرم کردی گویدت خیز

بالاخره آخر دنیا، اول آخرت است مثل تولد که آخر رحم مادر و اول دنیا است. قبر و مرگ تولد به سوی آخرت است. اول برزخ و آخر دنیا است.

لَحَقِیقٌ أَنْ یُزْهَدَ فِی أَوَّلِهِ حق این است که برای اولش آدم زاهد باشد وَ إِنَّ شَیْئاً هَذَا أَوَّلُهُ، چیزی که این اول آن است، یعنی عالم آخرت، لَحَقِیقٌ أَنْ یُخَافَ آخِرُهُ پس سزاوار است که بترسیم آن طرف چه خبر است.

بله برای کسی که حسن فاعلی برای او مطرح نیست، این حرفها هم مطرح نیست. برادرزاده امام موسی کاظم(ع) دسیسه و سخن چینی می‌کند تا هارون را برانگیزاند که امام را دستگیر کند! این انسان اگر خوف آن طرف و باور معادی و شناخت نسبت به امام داشت، کی برای خودش چنین می‌کرد؟

هارون ادعای خلافت رسول الله می‌کند ولی ببینید که با امام چه می کند؟ به فرازی از زیارتنامه آن حضرت دقت کنید:

وَالْمُعَذَّبِ فِی قَعْرِ السُّجُونِ وَظُلَمِ الْمَطَامِیرِ، ذِی السَّاقِ الْمَرْضُوضِ بِحَلَقِ الْقُیُودِ، وَالْجِنازَةِ الْمُنَادى عَلَیْها بِذُلِّ الاسْتِخْفافِ، وَالْوارِدِ عَلَى جَدِّهِ الْمُصْطَفى، وَأَبِیهِ الْمُرْتَضى، وَأُمِّهِ سَیِّدَةِ النِّساءِ بِإِرْثٍ مَغْصُوبٍ، وَوِلاءٍ مَسْلُوبٍ، وَأَمْرٍ مَغْلُوبٍ، وَدَمٍ مَطْلُوبٍ، وَسَمٍّ مَشْرُوبٍ.

شکنجه شده در عمق زندان‌ها و تاریکی‌های زیرزمین‌ها، با ساق کوبیده به حلقه‌های زنجیرها و جنازه‌ای که با خواری و سبک انگاشتن بر آن جار زده شده، وارد شونده بر جدّش مصطفی و پدرش مرتضی و مادرش سرور بانوان، با ارثی غصب شده و حکومتی ربوده و زندگی و حیاتی به پناه و خونی خواسته و زهری نوشانده.

 

سلام بر شما آقایی که قَعْرِ السُّجُونِ بودید، زندان‌ها همه سیاه‌چاله بوده است که اولی آن تازه یک کم خوب بود. وقتی که هارون به مکه آمد و به مدینه برگشت و خواست امام را دستگیر کند و بیاورد. امام را به پسرعمویش  عیسی بن جعفر داد. او ابتدا امام را در زیرزمین خانه خودشان زندانی کرده بود. عیسی بن جعفر بعد از مدتی برای هارون نوشت که من نمی‌توانم ایشان را نگه دارم. جاسوس گذاشتم که ایشان را در زندان کنترل کردم، در زندان جز عبادت و دعا ندیدم. حتی نفرینی هم در حق خودمان از او نشنیدم. هارون دید که مثل اینکه امام، عیسی بن جعفر را تحت تاثیر قرار دادند، گفت به بغداد بفرستید. اول به یکی از درباریان داد و او هم همین طور. آخر به سندی بن شاهک سپرد. او یک یهودی بود. آمده است امام گاهی اوقات نماز را با علم امامت مشخص می‌کردند چون تاریک بود.

وَظُلَمِ الْمَطَامِیرِ، «طامیر» جمع مطموره به نهان‌خانه و ته و پنهانی یک جایی گفته می‌شود. یعنی در تاریکی‌های آن زیرزمینهای، آخر سرداب‌های خانه هاست. سلام بر آقایی که در قعر این زندانها و در آن تاریک‌خانه‌های خانه‌هاست.

ذِی السَّاقِ الْمَرْضُوضِ بِحَلَقِ الْقُیُودِ،  «مرضوض» یعنی کوفته شده و له شده و ریز کرده. یعنی سلام بر آقایی که ساق پایشان با این حلقه‌های زنجیر، له شده بود. ما که یک ذره پایمان را عمل می‌کنند، دو سه ماه خوابمان نمی برد، امام دارد زیارت می‌کند، مبالغه نمی‌کند، می‌فرماید سلام بر شما آقایی که ساق پایتان له شده بود.

 

دعای امام موسی کاظم(ع) برای نجات از دست هارون

یَا سَیِّدِی نَجِّنِی‏ مِنْ‏ حَبْسِ‏ هَارُونَ‏ وَ خَلِّصْنِی مِنْ یَدِهِ یَا مُخَلِّصَ الشَّجَرِ مِنْ بَیْنِ رَمْلٍ وَ طِینٍ‏ وَ یَا مُخَلِّصَ اللَّبَنِ‏ مِنْ بَیْنِ فَرْثٍ وَ دَمٍ‏ وَ یَا مُخَلِّصَ الْوَلَدِ مِنْ بَیْنِ مَشِیمَةٍ وَ رَحِمٍ‏ وَ یَا مُخَلِّصَ النَّارِ مِنَ الْحَدِیدِ وَ الْحَجَرِ وَ یَا مُخَلِّصَ الرُّوحِ مِنْ بَیْنِ الْأَحْشَاءِ وَ الْأَمْعَاءِ خَلِّصْنِی مِنْ یَدِ هَارُون‏.

اى آقاى من، سرور من، مرا از زندان هارون نجات بده و از دست او رهایم کن. اى که درخت را از بین گل و شن بیرون مى ‏آورى! اى که شیر را از بین مجراى خون و سرگین خارج مى‏کنى. اى که جنین را از میان رحم و مشیمه خارج مى ‏کنى! اى که آتش را از آهن و سنگ بیرون مى ‏آورى! اى که روح را از بین امعاء و احشاء خارج مى ‏کنى! مرا از دست هارون نجات بده.

لذا مناجات امام در زندان سندی بن شاهک این بود که خدایا دیگه من را نجات بده. برخی این حالت امام کاظم (ع) را با اواخر امیرالمومنین (ع) و حضرت زهرا (س) مقایسه می‌کنند که حضرت زهرا (س) به خدا عرض کرد: یا اِلــــــهی عَجِّل وَفاتی سَریعاً لَقَد تَنَغَّصَتِ الحَیــــاةُ یا مَولـائی ، خدایا دیگه زهرا را ببر، این جامعه قابل تحمل نیست. امیرالمومنین(ع) سر در دل چاه کردند و می‌گفتند: خدایا من را از این مردم بگیر. حالا امام کاظم هم به خدا عرض می‌کند که خدایا من را از دست هارون خلاص کن. یَا مُخَلِّصَ الشَّجَرِ مِنْ بَیْنِ رَمْلٍ وَ طِینٍ‏، ای خلاص کننده گیاه از دل سنگ و شن و ماسه و بیرون آورنده این گیاه. یَا مُخَلِّصَ اللَّبَنِ‏ مِنْ بَیْنِ فَرْثٍ وَ دَمٍ‏ ، ای خارج کننده شیر از بین سرگین و خون. یَا مُخَلِّصَ الْوَلَدِ مِنْ بَیْنِ مَشِیمَةٍ وَ رَحِمٍ ، ای خلاص کننده و نجات دهنده نوزاد از پرده رحم، یَا مُخَلِّصَ النَّارِ مِنَ الْحَدِیدِ وَ الْحَجَرِ، ای کسی که آتش را از دل سنگ و آهن بیرون می‌آوری، یَا مُخَلِّصَ الرُّوحِ مِنْ بَیْنِ الْأَحْشَاءِ وَ الْأَمْعَاءِ خَلِّصْنِی مِنْ یَدِ هَارُون‏. ای کسی که روح را از بین احشا و امعا بیرون می‌کشی، مرا از دست هارون نجات بده. دعای امام گویا مستجاب شد.

سندی بن شاهک خرمای مسموم را به امام خوراند و بعد برای عوا‌م‌فریبی عده‌ای از بزرگان شیعه را در بغداد دعوت کرد و گفت به ملاقات امام بیایند. به آنها گفت: ببینید امامتان سالم است. امام (ع) فرمود: گول این حرفها را نخورید، من را مسموم کردند و من چند روز بیشتر زنده نخواهم ماند با این سمی که به من خورانده شده است. سندی‌بن شاهک امام را به زندان برگرداند. در کتابها آمده که سندی بن شاهک با شلاق وارد قعر زندان شد. انسانی که پاهایش خرد شده و بدنش جز پوست و استخوان ندارد. می‌گویند بعد که آمدند بدن امام را بردارند، انگار یک عبا افتاده بوده کف زندان. آیا این بدن ضعیف و این پای له شده، طاقت تازیانه را دارد؟ امام غریبانه در دل زندان جان به جان آفرین تقدیم کردند.

در زندان باز شد، یک عده خوشحال آمدند که امام ما الان آزاد می‌شود. یک وقت دیدند چهار غلام یک تخته را به سمت قبرستان می‌برند. قبرستانی که منصور دوانقی برای خودش درست کرده بود و چون خودشان را بنی‌هاشمی می‌دانند، گفته بودند این قبرستان بنی‌هاشم است. سلیمان عموی هارون روی تراس نشسته بود که دید بدنی را غریبانه به سمت قبرستان بنی‌هاشم می‌برند، گفت این کیست؟ اگر از سادات بنی ‌هاشم است چرا غریبانه می‌رود و اگر از سادات نیست چرا به قبرستان بنی‌هاشم می‌رود؟ گفتند: این سید بنی‌هاشم، آقای بنی‌هاشم و امام کاظم (ع) است.

امام وقتی از مدینه تبعید می‌شدند به امام رضا (ع) وصیت کردند که بابا جان تا زمانی که من نیستم شما شبها در دهلیز خانه  بخوابید. امام رضا هر شب در دهلیز خانه پدر می خوابیدند. اما شبی که امام در زندان جان به جان آفرین تسلیم کرد، امام رضا با علم امامت و طی الارض برای غسل و کفن پدر آمدند. امام رضا برگشتند و گفتند برای پدرم مجلس عزا برپا کنید. نمی‌دانم به حضرت معصومه(س) چه گذشته است که سالها در انتظار پدر بوده است و حالا برادر خبر شهادت را آورده است! امام کاظم (ع) در بین ائمه ما بیشترین فرزند را دارد؛ اما در کنج زندان غریبانه جان می‌سپارد. اما یوم کیومک یا اباعبدالله. اگر غریبانه جان سپرد، با چکمه روی سینه‌اش نرفتند و خواهرش بالای تل زینبیه شاهد و ناظر بر قضیه نبود.

منبع: سخنرانی معاد برهانی در آیات قرآنی جلسه شصت و ششم، دکتر اسدی گرمارودی