جلسه شصت و نهم
بسم الله الرّحمن الرّحیم
معاد برهانی در آیات قرآنی، جلسه شصت و نهم
«شبهه آکل و مأکول»
شبهه دیگری که در رابطه با معاد جسمانی مطرح بود، «شبهه آکل و مأکول» است. میگویند: معاد روحانی قبول است، چون نفس فنا ندارد. نفس موجود است، در برزخ هم بدن مثالی دارد. اگر برفرض ما معاد جسمانی را قائل نباشیم و بگوییم فردای قیامت، معاد با همان بدن مثالی است، شبههای در آنجا وارد نمیشود.
اما شما که میگویید معاد جسمانی هم هست، یکی از مسائلی که پیش میآید این است که اگر بدن یک انسانی را یک حیوانی پلنگی، شیری و… خورد. بدن این انسان جذب بدن آن پلنگ شده است. این پلنگ هم اتفاقاً توی آتشسوزی در جنگل سوخت و یک مشت خاکستر شد. فردای قیامت که قراراست بدن این انسان حاضر شود و نفس به این بدن برگردد و محشور شود، این بدن که جذب بدن پلنگ شده است، این چطور امکان دارد؟!
حتی گاهی سختتر هم میکنند! میگویند: اگر بدن یک مؤمنی، بوسیله یک کافری خورده شد، مثلاً یک آدمخوار پیدا شد و آمد بدن یک مؤمنی را خورد، بدن مؤمن جذب بدن کافر شده است، فردای قیامت، معاد جسمانی باشد، این بدن کافر باید عذاب ببیند، بدن مؤمن باید پاداش خیر و ثواب ببیند، این چطور میشود؟! چه حالتی پیدا میکند؟!
یا بعلکس یک مؤمنی متوجّه نبوده، بدن کافری را خورده! بالاخره شبهه است و به ذهن میآید، اینها را مطرح میکنند.
می گویند اگر بدن انسان پوسیده شد، خاکستر شد، درختی ریشه دوانید، اتفاقاً به آن قبر راه پیداکرد، مواد غذایی را از اجزای بدن آن میّت جذب کرد و برگ و گل داد، این برگ و گل را حیوانی خورد، یا میوه را انسان یا حیوان خوردند، جذب بدن یک انسان شد آن وقت معاد جسمانی چگونه است؟! این گونه سوالات را شبهه «آکل و مأکول» میگویند. آکل: خورنده، مأکول:خورده شده.
آن کسی که خورده چطور میشود؟
آن کسی که خورده شده، بدنش چطور میشود؟
به نظرشان رسیده که این شبهه مثلاً یک شبهه مردافکن و خیلی مشکل و دشوار است!
جلسه 25-23 معاد جسمانی را هم بحث میکردیم، اشارهای کردم و تذکّر مختصری آنجا دادم. همان موقع هم عرض کردم که اینها را در بحث شبهات معاد جسمانی دقیقتر بررسی میکنیم، آنجا با اشاره رد شدم.
پاسخ به شبهه آکل و مأکول
با توجّه به آنچه که بزرگان ما در طول تاریخ مباحث اعتقادی، این مسائل را طرح کردند و به این مباحث پرداختند و جواب دادند. 3 پاسخ می توان در نظر گرفت:
پاسخ اول (اگر عذاب برای نفس است چرا باید بدن وجود داشته باشد؟)
میگوییم عذاب در واقع برای نفس است، نه بدن. پس چرا در قیامت باید بدنی باشد؟
ما الآن اگر عذاب میشویم، به این علت است که نفس، روح داریم. وگرنه خود این بدن، منهای نفس اصلاً چیزی برایش مطرح نیست. اگر بنده را بیهوش کنند، هر ضربهای به این بدن بزنند، با چاقو این بدن را جرّاحی کنند، من چیزی متوجّه نمیشوم. چون نوعی مانع بین ارتباط نفس و بدن، یا آن قُوایی که قراراست اینرا احساس کند، ایجاد میکنند.
از نظر فلسفی هم این بحث را متخصصین کردهاند، حکما گفتهاند. اگر مثلاً چشم الآن میبیند، این ابزار قوّه بینایی است، نه اینکه این بدن ببیند، این مثل عینک بنده است. بنده اگر این عینک را نزنم، این خطها را اصلاً نمیتوانم بخوانم.ولی وقتی عینک را میزنم و میخوانم، عینک ابزار قوّه بینایی من است. گوش ابزار قوّه شنوایی من است. اینها همه مال نفس است، بدن ابزار است. فرض کنید این نفس بخواهد در قیامت عذاب ببیند، اصل مال نفس است. منتها چرا اصلاً باید بدن باشد؟
ملاصدرا در اسفار میگوید: تَشخُّص و تَعیُّن نفس به بدن است. یعنی اصلاً نفس باید با بدن همراه باشد.
نفس دراین دنیا، با بدن دنیایی، در برزخ با بدن برزخی، در قیامت با بدن قیامتی است. ولی عذاب در دنیا، در برزخ و در قیامت برای نفس است.
لذا اگر فرض کنید حتّی این بدنی که فردای قیامت با این نفس همراه شده است، از یک اجزای مادّی دیگر، باشد، بحث عذاب جای خودش باقی است و مشکلی ایجاد نمیشود.
در این خصوص باید به چند نکته توجه نمود:
- فرق روح(عقل) به معنای اصلیش که، اوَّلَ مَا خَلَقَ الله است با نفس در این است که: روح مقوله عقلی است، وجوداً و بقائاً نیاز به مادّه ندارد. ولی نفس افعالاً نیاز به مادّه دارد. برای پیدایش نیاز به مادّه دارد ولی روحانیَّةُ الْبَقاء است و آن بحث خودش را دارد.
همچنین نفس باید برای تشخّص و تعیّن با مادّه همراه باشد. مادّه عنصری یا مادّه مثالی یا مادّه قیامتی به جای خودش.
- حکما با نگاهی دقیق گفتهاند: شیئیّت شیء به صورت شیء است نه مادّهاش. انسان مرکّب از صورت و مادّه است. مرکب چند نوع است:
الف)مرکّب صناعی: مثلاً این تریبون، یک چیز صنعتی و ساخته شده است، یک چیز صناعی است. مرکّب است از چوب و شکلی که این چوب پیدا کردهاست، صورتی که پیدا کرده. آیا هرکجا چوب هست، به شکل میزاست؟ خیر، چوب به شکل در، صندلی، کتابخانه و… .
میگویند: شیئیّت شیء به صورتش است. میز بودن این است، ممکن است مادّه این میز چوب باشد یا آهن باشد، ولی وقتی شکل میز بود، میگوییم آهن که میز است، چوب که میز است. به همین علت می گویند شیئیت شیء به صورت آن است.
ب)مرکب طبیعی (با یک مسامحه داریم مطرح میکنیم.)
مرکبی که مربوط به جسم طبیعی است چگونه است؟ بدنِ درخت، جسم است، بدنِ حیوان هم جسم است، بدن انسان هم جسم است. اما بدن یک درخت، تنه درخت، جسمی با صورتِ نباتیِ درختی است ، نفس نباتی صورت این درخت است. بدن حیوان، مادّه صورت حیوانی است، صورت حیوانی، نفس حیوانی است.
بدن انسان، بدن بنده، بدن شما، بدن دیگران… صورت مشترک همه ما، میگوییم: صورت انسانی.
ولی شما یک صورتی دارید، نفر بعدی یک صورتی دارند، بنده یک صورتی دارم؛ لذا میگویند: شیئیّت شیء به صورتش است. وگرنه اگر بخواهیم به مادّه بنگریم، این مادّه، مادّهای است که در درخت، حیوان و انسان هم هست.
اما صورتِ میزی در مرکب صناعی ، ماده را به این شکل میخواهد. صورت انسانی در مرکب جسم طبیعی، بدن را با این خصوصیّت میخواهد.
در مورد روح گفته می شود جسمانیّة الحدوث و روحانیّة البقاء، که مورد قبول نظر حکما است یا می گویند هَبَطَت إِلَیْکَ مِنَ الْمحل الْأَرْفَع
لذا اگر بدن ما شرایط لازم نفخ روح را داشته باشد،( وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی، سوره حجر آیه 29) میگوییم: این بدن الآن میتواند صورتِ انسانی پیدا کند، مثل میز که بوسیله نجّار به این شکل درآمده است.
وقتی صورت نفس است، نفس که ازبین نمیرود، نفس باقی است.
فرض کنید مادّهاش هم عوض شد و یک مادّه دیگر به جایش آمد، مشکلی از نظر عذاب و پاداش و معاد جسمانی پیدا نمیکند، چون مهم نفس است و نفس باید اینرا دریابد.در قالب مثال عرض کنم: مثل این است که بنده بگویم ما میخواهیم میز داشته باشیم. یک موقع با چوب گردو میز را درست کردیم، یک موقع با چوب راش، یک موقع با چوب دیگر. میگوییم نفس با بدن باید همراه باشد. در عالم دنیا با این بدن دنیایی، در عالم برزخ با بدن مثالی است.
مگر بدن انسان در طول ۷۰-۸۰ سال چندینبار تغییر نمیکند؟ میرود و به جایش یک چیز دیگری میآید، ولی شما همان هستید. تعبیری که حکما دارند، میگویند: حکم این همانی، این همان است.
مثلاً بنده شما را بیست سال قبل دیده بودم، بعد از بیست سال شما را دیدم، دراین بیست سال ندیده بودم، میگویم شما همان هستید ولی خیلی شکسته و پیر شدید. یا خیر، الحمدالله خوب جوان ماندید. میگویم این همان است. یا یک نفر رفیق مشترک ما دوتااست، شما را فراموش کرده، میگویم ایشان فلانی است، میگوید: ایشان همان است؟ این همان است، نفسش همان است.
بحث مرحوم علّامه طباطبایی که جلسه قبل مطرح کردیم، آنجایی که بحث«کُمْ» و «مِثْلُکُم» را میآورند، با آن دقّتی که مرحوم علّامه فرمودند.
وقتی میگوییم این همان است، بدن که همان نیست، بدن که تغییر کرده است، حتّی سلولهای مغزش هم تغییر کرده، این بدن بدن دیگری است؛ ولی نفس است که با این بدن، با این تشخّص باقی مانده است.
حقیقت انسان از منظر ملاصدرا و ملّا هادی سبزواری
این موضوع را از زبان دو بزرگی که در تاریخ مباحث حِکمی شیعیان حق به گردن ما دارند بیان می کنیم:
1-ملاصدرا
ملاصدرا میگوید:
« ملاک حقیقت و تشخّص انسان نفس ناطقه اواست. به دیگر سخن میتوان گفت: صرفنظر از تعلّق نفس به بدن، بدن دارای ذات و حقیقت نیست»«
مِلاک حقیقت (حقیقت: تحقّق داشتن و تشخّص انسان) مثلاً حضرت عالی بعنوان یک انسان تحقّق دارید، موجودیّت دارید.این شیء بعنوان یک میز تحقّق دارد. الآن اینجا بعنوان یک میز، یک واقعیّتی است. این شیء بعنوان یک شیء جمادی، کاغذ و نوشته و کتاب، قرآن، چیزی که موجودیّت دارد…
یعنی اگر نفس همراه بدن نبود، این بدن را بعنوان انسان نمیشناختیم. لذا بعد از مرگ هم میگوییم جسد انسان.
وقتی سقراط را به اعدام محکوم کردند، شاگردان آمدند وداع کنند، ناراحت بودند، به استاد گفتند:
استاد شما را کجا دفن کنیم؟! گفت: منرا که پیدا نمیکنید، بدن منرا هرکجا خواستید دفن کنید.
حکیم است و چه سخن حکیمانهای گفته است.
گفته: منرا که نمیتوانید پیدا کنید، منِ من که نفس من است، آن میرود در عالم برزخ و با بدن مثالیاش و در جایگاهی که دارد. جسد منرا بله هرکجا خواستید دفن کنید.
لذا وقتی کسی را دفن میکنیم، میگوییم رفتهایم تشییع جنازه فلانی. پس فلانی غیر از جنازهاش هست.
این یک بدنی است مثل اَبدان دیگر، با تغییراتی که لیاقت نفس، روح، پیدا کرده است.
حالا هم به قول حاجی سبزواری به جایی رسیده که:
جان عزم رَحیل کرد، گفتم که مَرو گفتا چه کنم، خانه فرو میآید
دیگر این بدن نمیتواند این نفس را نگه دارد. نفس باید از این بدن خارج بشود.
جناب ملاصدرا ادامه میدهد:
«بدن دارای ذات و حقیقت نیست و از تعیّن خاص نیز برخوردار نیست. پس وقتی شخص انسان مأکول واقع میشود، اجزای بدنش از طریق تغذیه جزو بدن یک درّنده یا انسان دیگر میگردد. به شخصیّت انسانی وی آسیبی نمیرسد و او در روز حشر با بدنی که به نفس ناطقهاش مُتشخّص و مُتعیّن است مشحور میشود، گرچه اجزای آن تغییر و تحوّل پذیرفته باشد.» المبدأ و المعاد ج ۱، ص ۳۹۵
انصافاً حرف منطقی و حکیمانه و دقیق است.
۲-مرحوم ملّا هادی سبزواری
برای اینکه یک تغییرذائقهای شود و خستگی بحثهای عقلی برطرف شود، حیفم میآید که از حاجی سبزواری اینرا نگویم.
این بزرگواران در مسائل عقلی، مسائل حِکمی دقیق میشدند، فکر میکردند، زحمت میکشیدند، این معضلات را حل میکردند، مینوشتند، توفیقاتشان برمبنای تعبّد، بندگی و لازمهٔ بندگی واقعی، خود را شکستن بود.
عزیزان من، خدایا تو شاهدی اول برای خودم میگویم، بعد از باب دلسوزی، نتیجه عمرم را اگر بخواهم بگویم،
دراین سی سال هرچقدر توانستیم با هم گفتگو کنیم، میخواهم بگویم در این یک جمله، عُصاره همه حرفها میگنجد، مبالغه نیست: «خود را مَبین که رَستی»
خودبین نباشیم، خودمحور نباشیم، خودخواه نباشیم. انبیاء آمدهاند که ما حقخواه شویم، خداخواه شویم، خدابین بشویم…ببینیم اینها چگونه بودهاند.
حاجی سبزواری، از سبزوار رفت حج. از راه دریا میرفتند.از دریا برگشت جنوب، به کرمان رسید. یک مدرسه علمیّهای بود، وبا آمده بود. همراهش وبا گرفت و از دنیا رفت. وقتی دید تنها شده، با خودش گفت: مثل اینکه حکمت الهی این است که من یک مدّت گمنام باشم. حالا که تنها شدم، مشغول ریاضت و خودسازی شوم.
لباس روحانی را کنار گذاشت و با لباس مبدّل به آن مدرسه رفت.
حالا این حاجی کیست؟ حاجی سبزواری ملّایی که ناصرالدّین شاه در سفرنامهاش مینویسد، من از تهران به قصد مشهد میرفتم، وقتی به سبزوار رسیدم، علما و دیگران به دیدن من آمدند، حاجی نیامد.
گفتم: پس حاجی سبزواری کجاست؟! گفتند: آقا ایشان که محل نمیگذارند به شما!
گفتم: ما به دیدنش میرویم!
ناصرالدّین شاه رفت به دیدن حاجی، وارد مَدرَس حاجی میخواست بشود، به او گفتند: حاجی دارد درس میدهد، بیرون باش تا درسش تمام شود!
درسش که تمام شد، رفت داخل. حاجی گفت: احترام درس بیشتراز احترام شاه است، لذا من نمیتوانستم درسم را تعطیل کنم. اتفاقاً موقع ناهار بود، خادم آمد و گفت: حاجی غذایتان را بیاورم؟ گفت: بیاورید، یک مقدار دوغ بود و نان خشک، گذاشت جلوی حاجی.
حاجی به شاه گفت: بفرمایید ناهار. شاه یک تکّه از نان را برداشت، ولی نمیتوانست بخورد، دوغ و نان خشک.
شاه گفت اجازه میدهید یک مقدار پول خدمت شما بگذارند که از غذاهای مقوی بخورید؟ شما باید تقویت بشوید. حاجی گفت: نه، نه، ما اینها را خوردیم که میتوانیم این حرفها را بزنیم، از آن پولهای شما بخوریم دیگر بلد نیستیم از این حرفها بزنیم.
شاه گفت: اجازه بدهید مالیات شما را معاف کنم. چون حاجی باغ و ملک داشت.
حاجی گفت: خیر، بعد از دیگران میگیرید و بقیّه در فشار قرارمیگیرند. منهم یکی از همین مردم هستم.
حالا شاه افتخار میکند که من به دیدن حاجی سبزواری رفتم.
این حاجی رسیده کرمان، با لباس مبدّل رفت مدرسه علمیّه و گفت میشود یک حجره به من بدهید؟!
گفتند: حجره برای روحانیون است، وقف است. ما به شما نمیدهیم. حاجی با لباس مبدّل بود و ایشان را نمیشناختند. به حاجی گفتند یک حجره هست که خادم اینجا بوده است، ولی الآن رفته، اگر حاضری خادم این مدرس شوی حجره را به تو میدهیم، ولی باید توالتها را بشوری، آفتابهها را آب کنی، برای طلبهها خرید بروی و… حاجی قبول کرد. دوسال درآن حجره خادمی ماند. توالتها را میشست، آفتابهها را آب میکرد، برای طلبهها خرید میکرد. مشغول خودسازی بود. طلبهها با هم بحث میکردند، یکی میگفت حاجی سبزواری نظرش این است، دیگری میگفت خیر شما نفهمیدید این است. حاجی گوش میکرد و هیچ نمیگفت که من خودم هستم.
(خدایا اینها کی بودند، ما کجا هستیم و به چی داریم فکر میکنیم و خدا به اینها چی داده؟ چیزهایی که بنده راجع به حاجی سبزواری میدانم و خواندم و یا بعضی بزرگان نقل کردهاند و بنده شنیدم، بخواهم بگویم، همه شما متحیّر میشوید)
بعد از دوسال آمد شهر خودش و درس را شروع کرد.آوازه درسش هم پیچیده بود، از خارج از ایران هم شیعهها میآمدند پای درسش. طلبههای مدرسه کرمان هم آمدند پای درسش و تازه متوجّه شدند و گفتند این همان خادم مدرسه ما است!
یک روز آمدند جلو و گفتند شما خادم مدرسه ما بودید؟! حاجی گفت: ساکت باشید. وقتی خلوت شد، گفت بله، همه درس خواندنیها یک طرف، آن دوسال یک طرف.
اینها با خودشان درافتادند. انانیّت را کوبیدند.
ولی یک همسایه یک روز خوب سلام نکند، طرف تا شب خوابش نمیبرد، چپچپ نگاه میکند.
یا به جلسه دینی می آید میگوید من رفتم حسینیّه حاجیان به فلانی سلام کردم ولی جواب نداد، شاید بنده خدا حواسش نبوده…
این حاجی سبزواری ببینید این مطلب را چگونه برای ما حل کرده است، گوشهای از آنرا عرض میکنم:
مرحوم ملاصدرا، ج۹ اسفار، ص۱۶۷ این مطلب را گفته، حاجی در منظومه این بحث را میآورد و اینطور مطرح میکند:
« تمام حقیقت هرچیزی، صورت آن چیز است، و اگر اجزاء بدن مأکول جزء بدن آکل بشود، به معنای آن نیست که صورت آن چیز هم به آکل منتقل بشود. زیرا مادّه غذایی بدن مأکول به بدن آکل منتقل میشود، نه صورت آن و صورت هیچچیز تبدیل به صورت دیگر نخواهد شد و صورت هیچ انسانی که تمام حقیقت اوست به هیچ انسانی منتقل نخواهد شد.»
این نکته آخر را دقّت کنید؛ صورت هیچ انسانی که تمام حقیقت اوست به هیچ انسانی منتقل نخواهد شد.»
قبلاً کراراً اینرا بحث کردم زمانی که ما میمیریم، به تعبیربیان عرفی عامیانه میگویند: قبض روح. ولی تعبیر دقیق قرآنی« تَوَفّی نفس» است. خداوند در آیه 42 سوره زمر می فرماید:
اللهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حینَ مَوْتِها وَ الَّتی لَمْ تَمُتْ فی مَنامِها فَیُمْسِکُ الَّتی قَضى عَلَیْهَا الْمَوْتَ وَ یُرْسِلُ الْأُخْرى إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى إِنَّ فی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ
خداوند ارواح را به هنگام مرگ قبض مىکند، و روح کسانى را که نمردهاند نیز به هنگام خواب مىگیرد؛ سپس ارواح کسانى که فرمان مرگشان را صادر کرده نگه مىدارد و ارواح دیگرى را [که باید زنده بمانند] باز مىگرداند تا سرآمدى معیّن؛ در این امر نشانههاى روشنى است براى کسانى که مىاندیشند.
آیا وقتی نفس را تحویل میگیرد، نفس ما مؤمن است؟ متدیّن است؟خودخواه است؟ کافر است؟…با چه حالتی جان از بدن خارج شده؟ هرکس حالت مخصوص به خود را دارد.آن میشود صورت نفسانیاش.
مثلاً گرگ یک آدم را خورد، لحظهای که این آدم را خورد، نفس از بدن جدا میشود. نفس که جدا شد، چه حالتی دارد؟چه شخصیّتی دارد؟ آن شخصیّت نفس میشود صورتش.
این صورت به دیگری داده نمیشود، مال نفس است. و در قیامت هم با آن حالت نفسانی، بدن همراهش میشود، و این بدن با آن نفس با آن حالت جایگاه دارد.
اگر بهشت است، کدام درجه بهشت؟
خدای ناکرده، اگر جهنّم است کدام درکه جهنّم و در چه مراحل؟
ببینید این حرف چقدر عمیق است، صورت هیچ انسانی که تمام حقیقت اوست، به هیچ انسان دیگری منتقل نمیشود.حالا اگر صورت یک مؤمن تمام عیاری که با هوای نفسش درافتاده، یک رَجُل الهی شده، این فرد اگر بوسیله یک کافری خورده شد، بوسیلهٔ یک درّندهای خورده شد… آیا آن شخصیّت نفسانی به او منتقل میشود؟! آنکه یک حیوان درّنده است، یا یک کافر آدمخواراست.
شخصیّت نفسانی با نفس است. حقیقت انسان نفس است. نفس چکار کرده است؟
اینکه بنده دراین جلسات هم عرض کردم، عاقبت بخیری، عاقبت بخیری، عاقبت بخیری… یعنی چه کار کنیم که لحظه جدایی نفس از بدن، مؤمن از دنیا برویم؟ یا خدای ناکرده یک عمر مدّعی ایمان هستیم، لحظهٔ جان دادن، کافر و منافق و مشرک از دنیا برویم!
آن خطرناک است و باید رویش فکر کنیم.پس به این عبارت ایشان دقّت کنید، میگویند:
«صورت هیچ انسانی که تمام حقیقت اوست به هیچ انسان دیگری منتقل نخواهد شد و اجزای بدن است که منتقل میشود.»
نگاه دینی در رابطه با بازگشت اجزای بدن
روایات در این باره بسیار زیاد است، ولی بنده دو دسته از روایات را در رابطه با اینکه بدن ما در قیامت چگونه میشود و این نفس با بدن همراه میشود را مطرح می کنم. بزرگان ما و حکما بحثهای عقلی را مطرح کرده اند، این روایات نیز برای ما جنبه شرعی، نقلی و دینیاش را باز میکند.
عمار بن موسی میگوید: از امام صادق(ع) سؤال شد که آیا بدن میت به کلی میپوسد؟
عَنْ عَمّارِ بنِ مُوسی عَن أبی عَبدِ اللهِ (ع) قَالَ: ﴿ سُئِلَ عَنِ المَیِّتِ یَبْلی جَسَدُهُ؟﴾ قَالَ: نَعَم؛ حَتّی لا یَبْقَی لَهُ لَحْمٌ وَلا عَظْمٌ، إلّا طِینَتَهُ الَّتی خُلِقَ مِنها، فإنَّها لا تَبْلَی، تَبْقَی فِی القَبْرِ مُسْتَدِیْرَةً حَتّی یُخْلَقَ مِنْها کَما خُلِقَ أَوَّلَ مَرَّةٍ . (بحارالانوار، ج ۷، ص 43)
امام صادق (علیه السلام) فرمود: آری [می پوسد]؛ حتّی دیگر گوشتی و استخوانی از او باقی نمی ماند؛ مگر طینت او که از آن طینت، خلق شده است. پس به درستی که طینت او در قبر نمی پوسد تا آنکه دوباره مثل خلقت اولش از همان طینت، خلق [و محشور] شود.
سُئِلَ عَنِ الْمَیِّتِ یَبْلَی جَسَدُهُ ؟ قَالَ: نَعَم،
راجع به میّت سؤال شد که آیا جسدش میپوسد؟ پراکنده میشود؟
همینجا یک سؤالی را پاسخ بدهم.پرسیده بودند این که گفتید بعضی از اَبدان نمیپوسد. مثل بدن ابنبابویه، مرحوم شیخ صدوق و برخی بزرگان… آیا این بدن به درد قیامت میخورد؟
خیر، ما داریم که همهٔ اَبدان در بهشت شاداب و جوان هستند و اقتضای بدن قیامتی را دارند. به این معنی که خوردن هست ولی دفع نیست. آمیزش هست ولی تولید مثل نیست، پیری و خستگی و فرسودگی… نیست. بدنِ به اقتضای آنجاست. حال چه آن عنصری از ما که در خاکستر مانده است، بعد تبدیل به بدن بشود، یا همین بدن تمام عیار باقی مانده باشد.حضرت فرمودند: نَعَم، إلّا طِینَتَهُ الَّتی خُلِقَ مِنها، حَتّیٰ لا یَبْقَیٰ لَهُ لَحْمٌ وَلا عَظْمٌ، بله بدن می پوسد مگر طینت او که از آن طینت، خلق شده است.
طینت در روایات
طینت در روایات ما دوجا دارد.
۱-مانند اینگونه روایات که در رابطه با بدن است که از طین است. وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طینٍ(سوره مؤمنون، آیه 12) ما انسان را از خاک آفریدیم.
۲-یک طینت بحث أرواح است. پیامبر(ص) میفرمایند: الأرواحُ جُنودٌ مُجَنَّدَةٌ (کنز العمّال : 24660)
اینجا سؤال شده آیا بدن میپوسد؟ امام صادق(ع) فرمودند: بله، بدن میپوسد. نه گوشتی باقی میماند، نه استخوانی… إلّا طِینَتَهُ الَّتی خُلِقَ مِنها، فقط طینتش که از آن آفریده شده، باقی میماند.
به عنوان مثال طینت یک درخت گردو با ارتفاع بلند و تنه قطور یک گردو است. همهٔ اجزای این درخت توی یک گردو بوده است.
مولا امیرالمؤمنین(ع) در دوران خانه نشینی که در نخلستانهای مدینه نخل میکاشتند و چاه میزدند و آب وقف میکردند، یک همیانی روی دوششان یا بار مرکب بود، میرفتند. یکی پرسید: یا علی(ع) اینها چیست؟
فرمودند: نخلستان! هستههای خرماست، دارم میکارم که نخلستان شود.
این درخت گردوی تنومند، با این حجم و وزن و جثّه، اصلش یک گردو است.
لذا اگر شما یک عدد گردو داشته باشید، آن را در شرایطی که آب و هوا و غذا به این گردو برسد، قرار دهید میتواند تبدیل به درخت گردو شود.
به هستهٔ مرکزی اولیّهای که انسان از آن بوجود میآید، نطفه، ذرّه، طینت و گفته شده است. آن ماده اولیّه که از آن بدن انسان شکل میگیرد. (دقت کنید بدن نه نفس) آن اجزای اصلیِ موجودیّتش باقی می ماند.
حضرت فرمودند: بدن میپوسد، نه گوشتی باقی میماند، نه استخوانی باقی میماند…
قَالَ: نَعَم؛ حَتّی لا یَبْقَی لَهُ لَحْمٌ وَلا عَظْمٌ، إلّا طِینَتَهُ الَّتی خُلِقَ مِنها، فإنَّها لا تَبْلَی، تَبْقَی فِی القَبْرِ مُسْتَدِیْرَةً حَتّی یُخْلَقَ مِنْها کَما خُلِقَ أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾ .
فیزیکدانها میگویند: کمیّت همیشه در عالم ماده ثابت است. اگر بدن این انسان الآن توسط یک پلنگ خورده شود، این پلنگ هم خاکستر شود یا…بشود، اجزای اصلی دراین عالم باقی است.
فرض کنید بدن اصلی بنده، اصلش یک ذرّه بوده، بحثهایی هم از نظر علمی امروزه در بحثهای سلولهای بنیادی دارند، اینها در تخصص بنده نیست. من با برخی از اطباء هم صحبت کردم، درخصوص سلولهای بنیادی میگویند یک سلول میتواند آنقدر تکثیر شود که همهٔ اجزای بدن را ایجاد کند. اینرا که در سلول بنیادی میگویند.
ما به زبان شرعی میگوییم: استخوان دیگر نیست، گوشت دیگر نیست ولی طینتش هست. طینتش، آن مادّهٔ اصلیِ خاکیِ بدنیِ مُلکی باقی است و این طینت نه ازبین میرود، نه فانی میشود. در قبر باقی میماند، ولو دَوَران پیداکند، بگردد، از اینجا برود جای دیگر، از جای دیگر بیاید اینجا. تا اینکه، حَتّی یُخْلَقَ مِنْها کَما خُلِقَ أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾ .
همانطورکه یک ذره در رحم مادررشد می کند یا یک گردو از طریق عوامل خارجی درخت می شود، دوباره این بدن شکل میگیرد و رشد میکند.
تعبیر«عَجْبُ ذَنَبِه»
در برخی روایات عبارت طینت آمده است طینت بدنی یعنی آن اجزای مادّی اولیّه ما. تعبیر دیگری که در روایات شیعه و سنّی گفته شده، ، ولی این تعبیربیشتر در روایات اهل سنّت است. تعبیر«عَجْبُ ذَنَبِه » دنبالچه است. یک چیز باقی مانده دنبال انسان، بعضیها گفتند دُم!(که این معنا صحیح نیست.)
پیامبر(ص) می فرمایند: یَأْکُلُ التُّرَابُ کُلَّ شَیْءٍ مِنَ الْإِنْسَانِ إِلَّا عَجْبُ ذَنْبِهِ». قِیلَ: وَمَا هُوَ یَا رَسُولَ اللَّهِ؟ قَالَ:«مِثْلُ حَبَّةِ خَرْدَلٍ، مِنْهُ تُنشَؤونَ».
(پس از مرگ) خاک، همه اجزای بدن انسان را میخورد (و متلاشی میکند) جز «عَجْبُ الذَنَبِ» او را. پرسیدند: ای رسول خدا، عجب الذنب چیست؟ فرمود: مانند دانه خردل است که انسانها (بار دیگر) از آن ایجاد میشوند.
خاک وقتی بدن انسان را درونش قراردهید، همه چیزش را میخورد، مگر، عَجْبُ ذَنَبِه، مگر آن دنبالچه.
بعضیها به ظاهر حدیث اکتفا کردند، گفتند: انسان هم مثل حیوانات دُم دارد، انسان که رشد کرده، دمش از بین رفته! یک تیکهٔ کوچولو توی دنبالچهاش مانده!
خیر، آن چیزی که از این انسان باقی میماند، که به آن تعبیر طینت با این تعبیر عَجْبُ ذَنَبِه بگویید، مشخّص میکند یعنی چه؟
از پیامبر(ص) پرسیدند: قِیلَ: وَمَا هُوَ یَا رَسُولَ اللَّهِ؟ این عَجْبُ ذَنَبِه که دنبال و پشتسر است، این چیست؟
قَالَ:«مِثْلُ حَبَّةِ خَرْدَلٍ، مِنْهُ تُنشَؤونَ». مثل یک دانه ریز خردلی است که نَشْوْ پیدا میکند، رشد پیدا میکند.
به زبان امروزی بگویم: سلول بنیادی. ولی نمیخواهم بگویم حتماً آن است. به تعبیر روایی بگویم: «طینت»، یک مادّه اولیّهای از این وجود، ولو خاکستر و پودر شده باشد، و یا حتی بدن نپوسیده باشد، در همان بدنش «عَجْبُ ذَنَبِه» باقی مانده، همان طینت باقی مانده. آن رشد میکند، چطور رشد میکند؟ به چه صورت میشود؟ جالب است، اینها را هم روایات برای ما توضیح دادهاند.
بارش باران حیات بخش در فاصله بین دو نفخ صور
در ذیل آیه شریفه ۶ از سوره مبارکه طور« وَ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ» دریاى مملوّ و برافروخته، از وجود مقدّس مولا امیرالمؤمنین(ع) روایتی نقل شده است. این آیات در رابطه با معاد و قیامت هست.
روایت اول
از امیرالمؤمنین(ع) پرسیدند: «وَ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ » یعنی چه؟حضرت فرمودند: هو بحر تحت العرش، وهو ماء غلیظ یقال له: بحر الحیوان،یمطر العباد بعد النفخة الأُولى أربعین صباحاً فینبتون من قبورهم (تفسیر الکشف و البیان، سورۀ طور، ذیل آیۀ «و البحر المسجور». این حدیث در تفاسیر دیگری همچون : قرطبی، بغوی، البحر المحیط و... آمده است. شبیه این مضمون در تفسیر روح المعانی نیز تکرار شده است.)
هُوَ بَحْرٌ تَحْتَ الْعَرش، وَ هُوَ مَاءٌ غَلیظ یُقالُ لَهُ: بَحْرُالْحَیَوَان
یک بحری است در تحت عرش الهی، البته اینها کنایه هم میتواند باشد.یک آب غلیظی است که به آن آب حیات گفته میشود، آبی است که از آن حیات برمیخیزد؛ حَیَوَان، حِیوان، جاندار، صاحب حیات.
یَمْطُرُ الْعِباد بَعْدَ النَّفْخَةِ الْأُولی أَرْبَعِینَ صَباحاً،
بعد از اینکه نفخه أُولی دمیده میشود؛ از آن بحر که آب حیات است، باران چهل روز(چهل صباح) شروع میشود.
در بحث قیامت، نفخ صور (نفخ اولی و نفخ ثانی) را مطرح کردیم، وقتی که اسرافیل در صور میدمد.
آیا این چهل هم رمز است؟ ممکن است.
آنهاییکه اهل دقّتهای عرفانی و عالمهای خاص شهودات قلبی هستند، (که اگر به آنها رسیدید، سلام ما را هم برسانید!) آنها همهٔ اسرار را هم میتوانند بفهمند و انشاالله شهود میکنند، که این ماء حیوان یعنی چه؟ این اربعین صباحاً یعنی چه؟ این حالت باران یعنی چه؟ انشاالله بعد از ظهور، پای تفسیر مولایمان امام عصر(ع) بنشینیم، حضرت تشریف بیاورند و اینها را برای ما بشکافند.
وَالْبَحْرِالْمَسْجُورِ(۶طور)، امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: تحت عرش الهی است، آب غلیظی است که آب حیات بخش است که وقتی نفخ أُولی شروع شد، یعنی قیامت قرار است انجام شود، چهل شبانهروز شروع میکند به صورت باران ریختن، فَیَنْبِتُون مِنْ قُبُورِهِم، مثل گیاهانی که در بهار که باران می بارد در باغچه حیاط و گوشهٔ خیابانها و حتّی بعضی آسفالتها که یک ذرّه درز سبز می شوند. پس از بارش آن آب یک دفعه اجساد برمیخیزند. یعنی آن آب، آن طینت را، آن عَجْبُ الذَّنْب را، آن ذرّات اولیه را پرورش میدهد و بالا میآورد. زیرا آب، آب حیوان است.
روایت دوم
پیامبر(ص) نیز در روایتی میفرماند: بین النفختین أربعون و انه یبعث فی تلک الأربعین مطر یقال له مطر الحیاة حتى تطیب الأرض و تهتز و تنبت أجساد الناس نبات البقل ثم ینفخ النفخة الثانیة فَإِذا هُمْ قِیامٌ یَنْظُرُون.(الدّر المنثور، ج 5، ص 339 )
بَیْنَ النَّفْخَتَین أَرْبَعُون، چهل فاصله میافتد، بین نفخه اول و نفخه دوم( النفختین)، ،
با آن روایتی که امیرالمؤمنین(ع) فرمودند و این روایت، دقّت کنید از نظر معنا نزدیک میشود، یکی میشود. چهل سال، صباح … امیرالمؤمنین(ع) درآن روایت صباح فرمودند.
وَ أَنَّهُ یَبْعَثُ فِی تِلْکَ الْأَرْبَعین مَطَرٌ یُقَالُ لَهُ مَطَرُالْحَیاة،
در این چهل روز یا در بعضی جاها سال، طبق روایت امیرالمؤمنین(ع) چهل روز، بین نفخهٔ اول و نفخهٔ دوم که این باران، آنجا هم فرمود که از البحرالمسجور دارد میبارد، به این باران مَطَرُالْحَیاة، میگویند: باران حیات، حیات بخش که زندگی میدهد.
حَتَّی تَطِیبُ الْأَرْض وَ تَهْتَزُّ وَ تَنْبُتُ أَجْسادَ النَّاس نَباتَ الْبَقْلْ، این عالم را به جنبش درمیآورد، أجساد انسانها، بدن انسانها، چه به صورت یک ذرّه، چه به صورت آن جسد سالم که باقی مانده، چه به تعبیری عَجْبُ الذَّنَب است، چه به تعبیری ذرّه، اینها شروع به رویش میکنند، مثل رویش گیاهان، ثُمَّ یَنْفَخُ النَّفْخَةِ الثَّانِیَة،
سپس نفخ ثانی شروع میشود، فَإِذاهُمْ قِیامٌ یَنْظُرُون(۶۸ زمر)و همه برای قیامت آماده میشوند.
یک دانه پراکنده شده دراین فضای آلوده اینچنانی مثل تهران، لابلای آسفالتها، با بارش باران یکدفعه حتی از لای آسفالت و موزائیک گیاهان می رویند، ان وقت آن بارانی که از البحرالمسجور الهی است (چنین قدرتی ندارد)، با توضیحاتی که قبلاً در بحث توان خدا در زنده کردن موجودات دادیم و با آن بحثهای حِکمی که بزرگان کردند، آیا این نفسی که تَشَخُّص خودش را حفظ کرده و در عالم برزخ باقی است، نمیتواند بدن خودش را انتخاب کند؟
مولوی شعر قشنگی دارد که قبلاً هم برایتان خواندهام، میگوید: چطور پای تو کفش خودش را میشناسد، نفس بدن خودش را نمیشناسد؟! دهتا کفش باشد، تاریک است و نمیبینی، کفشی را پا میکنی، میگویی ظاهراً کفش من نیست، چراغ که روشن میشود، بله این کفش من نیست.
مولوی میگوید پای تو کفش خودش را میشناسد، آنوقت نفس با آن تشخُّص بدن خودش را نمیشناسد؟!
مضافاً براینکه، سؤال بعدی را هم جواب داده باشیم، در قیامت همهٔ انسانها از زمان حضرت آدم(ع) تا الآن دورهٔ ما، تا بعد از ظهور حضرت، که همه رفتند و قراراست محشور شوند، چقدر اجزاء دراین عالم هست که قراراست همه را رشد بدهد ( همهٔ گردوها را رشد بدهد) غیر از اینکه عالم خیلی گسترده است، این عالم همه زیر و رو میشود و عالم خاص قیامت است که در آیه شریفه هم آمده: إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ وَ إِذَا النُّجُومُ انْکَدَرَتْ ( سوره تکویر آیه 1-2)در آن هنگام که خورشید درهم پیچیده شود و ستارگان بیفروغ شوند…
با توجّه به همهٔ آن عوامل اصلاً نفس قدرت انشاء بدن دارد. همانطورکه در عالم برزخ، نفس بدن مثالی انشاء میکند، درعالم قیامت هم میتواند اجزاء لازم، آن ذرّهٔ اولیّهٔ خودش را بهش بدهد، رشد کند و بالا بیاد.
اینها هیچکدام از نظر عقلی هیچ مشکلی ندارد. از نظر شرعی هم آیه و روایت ذیل آیه و روایات دیگر که بنده فقط اشاره کردم. لذا فردای قیامت با بدن محشور میشویم، بدنِ به اقتضای قیامت.
اگر انسانی مثلاً دراین دنیا تصادف کرد و بدنش کاملاً له شد، به حدّی که بدنش را جمع کردند و در یک کفنی گذاشتند و دفن کردند، این فرد در قیامت چگونه محشور میشود؟
شاداب با بدن سالم و سرحال و شما ببینید، میشناسید.
در عالم خواب عزیزی را میبینید که به عنوان مثال ۲۰ سال قبل از دنیا رفته است. در عالم خواب، «میبینید» دیدن چشم دل در عالم خواب، گاهی میگویید خیلی سرحالتر از موقعی که مرده بود، دیدم. گاهی میگویید خیلی آزردهتر از موقعی که مرده بود، دیدمش. اینها همه تعبیر دارد. این در عالم برزخ از کجا آمد؟ نفس، بدن مثالی ایجاد میکند، و در عالم قیامت نیز همین طور است هر نفسی بدن خودش را ایجاد میکند.
ماجرای مرحوم آشیخ محمّد تقی آملی و عنایت امیرالمؤمنین
شاید مسنترهایی که در این مجلس هستند، ایشان را دیده باشند. بنده که محضر ایشان را درک نکردم. مسجد مَجد نماز میخواندند. از بزرگان و علمای شیعه بودند. صبحها درس فقه میدادند، همهٔ فقها و علمای سطح بالای تهران میرفتند و گوش میدادند. عصرها درس فلسفه میدادند، برای آنهایی که اهل بحثهای فلسفی بودند.
در شرح حالشان که با خط خودشان انجمن مفاخر چاپ کرده، آقای دکتر مهدی محقّق اینرا به چاپ رسانده، من آنجا خواندم. ایشان میفرمایند:نه آن بحث فقه صبح منرا قانع میکرد، نه آن بحثهای فلسفی عصرها. احساس کردم یک خلأ دارم. همه را تعطیل کردم و به نجف رفتم ، کنار ضریح امیرالمؤمنین(ع) نشستم وگریه میکردم و می گفتم آقا من آرام نمیگیرم. یک چیز دیگری میخواهم، گمشده دارم. پیرمردی پیدا شد، این پیرمرد اهل معنویّت بود. یک مدّت آرام شدم. دیدم چیزهایی بارش است. با این پیرمرد بودم، ولی بعد از مدّتی دیدم خیر این پیرمرد هم خیلی در سطح بالا نیست. دروس حوزه را رفتم، دیدم چیزی اضافهتر از آن چیزهایی که خودم بلد بودم نداشتند. متوسل شدم به مولا امیرالمومنین از ایشان خواستم به من کمک کنند. منرا به کلاس درس آقا سیّد علی آقای قاضی رضوان الله تعالی علیه راهنمایی کردند. دیدم گمشدهام را پیداکردم.
تا مرحوم قاضی زنده بودند، من پای درسشان بودم. آن چنان هم با ایشان نزدیک شده بودند که دختر ایشان عروس مرحوم آسید علی آقای قاضی شد. بعد میگویند: من یک وقتهایی میدیدم مرحوم آسید علی آقای قاضی میروند وادی السّلام و خیلی طول میدهند. مینشینند لای قبرها، نگاه میکنند. برایم سؤال بود و میخواستم از ایشان سؤال کنم که این همه در قبرستان میروید، برای چیست؟
اتفاقاً شبی هوا سرد بود، من کُرسی مانندی درست کردم. قرآن روی کُرسی بود و پای من زیر کرسی. شک کردم که پای من زیر کرسی و قرآن روی کرسی، آیا این جسارت به قرآن است یا خیر؟ با خودم گفتم خیر، قرآن که بالای کرسی است و خوابیدم.
صبح آمدم سر درس، دیدم مرحوم آقاسید علی آقای قاضی میفرمایند: احترام قرآن خیلی لازم است، ولو روی کرسی باشد، پا زیر کرسی نگذارید! فهمیدم دارد به من میگوید.
درس که تمام شد، رفتم خدمتشان. گفتم: آقا اینها را از کجا فهمیدید؟ فرمود: توی قبرستانها زیاد رفتم. یعنی جواب آن سؤال منرا هم دادند. یعنی قبرستانها، آثار وضعی دارد. یکی از اسرار قبر این است که انسان را متوجّه عالم برزخ و قیامت میکند و حتی ممکن است انسان لیاقتی پیدا کند و با ارواح مرتبط شود.
اینکه گفتهاند تشییع جنازه بروید، مجلس ترحیم بروید، قبرستان بروید و فاتحه بخوانید. وقتی به قبرستان میرویم، واقعاً فکر کنیم. الحمدالله الآن این تابلو را تقریباً همه قبرستانها زدهاند:
بَسمِ الله الرَّحمن الرَّحیم
السَّلامُ عَلَى أَهْلِ لا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مِنْ أَهْلِ لا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ یَا أَهْلَ لا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ بِحَقِّ لا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ کَیْفَ وَجَدْتُمْ قَوْلَ لا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مِنْ لا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ یَا لا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ بِحَقِّ لا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ اغْفِرْ لِمَنْ قَالَ لا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ احْشُرْنَا فِی زُمْرَةِ مَنْ قَالَ لا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ عَلِیٌّ وَلِیُّ اللَّهِ.
کَیْفَ وَجَدْتُمْ قَوْلَ لا إِلَهَ إِلَّا أللَّهُ ؟ این جمله آدم را تکان نمیدهد؟ چه دیدید؟ چه خبر بود؟…
مطلع شدن شیخ بهایی از نزدیک شدن زمان فوت خود
در شرح حال شیخ بهایی آمده است: ایشان و پدر مرحوم علّامه مجلسی، با عدّهای به تخت فولاد أصفهان، سر قبر بابا رُکن الدِّین میروند که از بزرگان عرفای شیعه است. ضمن فاتحه خواندن، یکدفعه شیخ بهایی به بقیّه میگوید شماها شنیدید؟! گفتند خیر، چه چیزی را شنیدیم؟ گفت: پس با من بود!
سؤال کردند چه شده؟ گفت: از توی قبر صدا آمد، شِیْخُنا خود را باش! من چون شنیدم، پس معلوم است مرگم نزدیک است. به خانه خود برگشت و گفت میخواهم کارهایم را جمع و جور کنم. من دیگر خیلی زنده نیستم، من را ببرید مشهد دفن کنید. یک هفته بعد هم از دنیا رفت.
در این عالم خبرهایی است، ولی مشغله های مادّی، در عالم مُلک بودن و حجاب تعلّقات دنیوی آنچنان ما را گرفتار کرده است که حال معنویّت و توجّه به این امور باقی نمانده است.
یکی از دوستان ما که متدیّن بود، چند سال قبل به شهرستانی رفته بودند، سراغش را گرفتم، گفتند ایشان از دنیا رفت. گفتم: عجب! گفتند: بچههای مرحوم مجلس ختمی گرفتند، به مدّاح و منبری گفتند روضه نخوانید ما حال گریه نداریم!! فقط چهار کلمه بگو و اگر در این مکان اجازه میدهند، یکی بیاید نی و… بزند!
جدیداً با نی و … پیشرفت کردیم! خیلی عالی شده، دیگر حتّی در مجلس ختم هم کسی حال و حوصلهٔ اشک ریختن و دلی تزکیه کردن و توجّه به عالم معنا پیدا کردن ندارد. می گویند نی و دف بزنین. جلسه حالت حزنی داشته باشد!
چرا بیشتر آیات قرآن راجع به مرگ و معاد و قیامت است؟ وقتی آیات را شمارش کردند، گفتند از نظر کمیّت اول بحث مرگ و آخرت است، مقصد، بعد بحث توحید، مبدأ مطرح است.
مناسبت هفته
ما هرساله رسمی داریم، آخرین جلسه سال قراردادی و آخرین جلسه سال تحصیلی عرض ادبی به ساحت مقدس امام عصر(ع) داریم.
آخر سال که میشود، تجارمیگویند بررسی کنیم، ببینیم امسال بیلان مالی ما چگونه بود؟ خانمها سعی می کنند خانه را سر و سامانی ببخشند.
ما هم این آخر سال دو نکته برایمان مطرح میشود:
۱-آیا خانه تکانی روی دلمان داریم یا خیر؟
این یکسالی که گذشت، چقدر واقعاً عوض شدیم؟ طبق فرموده مولا(ع) مؤمن نیست کسی که دو روزش یکسان باشد.
چقدر تکان خوردیم؟ چه اخلاق بدی که پارسال داشتیم، امسال کنار گذاشتیم؟ چه جنبههایی که پارسال در ما بود، امسال دیگر انشاالله سعی و تلاش کردیم که در ما نباشد؟
در این آخر سالی بیاییم کلاه خودمان را قاضی کنیم، پیش هیچکس هم نرویم. ما مثل مسیحیها نیستیم که به کلیسا برویم و پیش کشیش اعتراف کنیم، او هم بگوید توبهات پذیرفته شد!
خیر یک شب تنها، خدا بیامرزد مرحوم آقای میرزا مهدی الهی را، می گفت: چه خوش است آنکه یک شب بُکشی زدل هوا را…
یک شب خلوت کنیم، خودمان با خدای خودمان، ببینیم واقعاً این یک سالی که گذشت، خوب بود؟ بهتر از این نمیتوانستیم باشیم؟ اگر میشود باشیم باید چه کنیم؟
2-صاحب اختیار عالم وجود، امام عصر(عج) هستند. امروز امیر در میخانه تویی تو، امروز همه کاره عالم وجود، امام عصر(ع) هستند، حجّة الله، خلیفة الله، ولیُّ الله… همه امور دست حضرت است.
ما بخواهیم بیلان بدهیم، این یکسال چه کارهایی کردیم که خدای ناکرده، دل شما را شکستیم؟ ولی بیاییم سال آینده جبران کنیم.
در این یکسال چه کارهایی کردم که دل شما را شاد کرد؟ آیا توانستم دست یک بچه شیعه را که داشت از حریم امام زمان(ع) جدا میشد را بگیرم و بیاورم در مسیر امام زمان(ع) ؟ اول از خودم، بعد از خانوادهام، بعد از فامیلها و اطرافیانم، بعد از همکاران و… چقدر توانستیم؟
عرض میکنیم یابن الحسن(ع) به خودت قسم شرمندهایم، دیگر توان ما بیش از این نبود. آقاجان، اگر توانی هم بود، اگر کوتاهی کردیم، اگر در بعضی جاها خودخواهی کردیم، راحت طلبی کردیم…
شما را قسم میدهیم به مادر پهلو شکستهتان، حضرت زهرا(س).شما با آن لطف و کَرَم و بزرگواریتان از ما بگذر.
آقاجان، ما از شما خانواده یاد گرفتیم که در زیارت جامعهٔ کبیره، به ما یاد دادند که بگوییم: «عَادَتُکُمُ الْإِحْسَانُ وَ سَجِیَّتُکُمُ الْکَرَمُ»، عادت شما احسان وخلق و خوی شما بخشش است. سجیّهٔ وجودی شما کَرَم است. با کریمان کارها دشوار نیست.
آقا شما خانوادهای هستید که وقتی حُرّ نادم و پشیمان برگشت، جدّ بزرگوار شما، با آن کارهایی که حُرّ کرده بود، جدّتان چگونه برخورد کردند؟ مگر حُرّ را در آغوش نگرفتند؟ مگر إِرْفْعْ رَأْسَکْ نفرمودند؟
آقا شما خانواده کجا، عزیز مصر حضرت یوسف(ع) با همهٔ ارزشها و مقامش کجا؟ قابل مقایسه با شما نیستند. شما اشرف مخلوقات هستید. ولی وقتی برادران یوسف(ع) با گردن کج آمدند،
فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَیْهِ قالُوا یا أَیُّهَا الْعَزیزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ وَ جِئْنا بِبِضاعَةٍ مُزْجاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْکَیْلَ وَ تَصَدَّقْ عَلَیْنا إِنَّ اللهَ یَجْزِی الْمُتَصَدِّقینَ سوره یوسف، آیه 88)
هنگامىکه آنها بر او (یوسف) وارد شدند، گفتند: «اى عزیز [مصر]! ما و خاندان ما را پریشانى [و قحطى] فراگرفته، و بهاى اندکى [براى تهیّهی موادّ غذایى] با خود آوردهایم؛ پیمانه را براى ما کامل کن؛ و بر ما تصدّق و بخشش نما، که خداوند بخشندگان را پاداش مىدهد».
ما بیشتر از این، امکانات نداشتیم، توانمان همین بود که آوردیم، میشود پیمانهٔ ما را پر کنید؟ ظرفهای ما را گندم بریزید؟
حالا ما عرض میکنیم: یابن الحسن امام زمان(عج) یا أَیُّهَا الْعَزیزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرّ…
آیا الآن گرفتاری شامل حال بشریّت نشده است؟ آیا نگران نسل نوجوانتان نیستید؟ آیا مشکل بیدینی تهدیدمان نمیکند؟ آیا دنیا متّحد نشدهاند برای ازبین بردن ارزشهای معنوی و حقیقت تشیّع را در دنیا لوث کنند؟
حالا اینجا میگوییم: وَ جِئْنا بِبِضاعَةٍ مُزْجاةٍ…
لذا امشب از شما میخواهیم این پیمانهٔ دل ما را پر کنید.
یَا وَصِیَّ الْحَسَنِ، وَالْخَلَفُ الْحُجَّةُ، أَیُّهَا الْقائِمُ الْمُنْتَظَرُ الْمَهْدِیُّ، یَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، یَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلیٰ خَلْقِهِ، یَا سَیِّدَنا وَ مَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا
وَاسْتَشْفَعْنا وَ تَوَسَّلْنا بِکَ إِلَی اللّٰهِ وَقَدَّمْناکَ بَیْنَ یَدَیْ حاجاتِنا، یَا وَجِیهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ.
به کوشش خانم خرم نژاد
منبع: سخنرانی معاد برهانی در آیات قرآنی، جلسه شصت و نهم