جلسه هفتاد و سوم
بسم الله الرّحمن الرّحیم
معاد برهانی در آیات قرآنی، جلسه هفتاد و سوم
آثار تربیتی معاد از دوجنبه
۱- آثارسوء انکارمعاد وعدم عقیده به معاد درسقوط انسانها ازنظر کمال معنوی.
۲- آثاراعتقاد به معاد، دررشد و تعالی انسانها دررسیدن به ارزشهای والای انسانی.
ازنظر تربیت دینی، نسبت به ارزشهای والایی که دین برای تعالی انسان درنظرگرفته است، انکار معاد و عدم عقیده به معاد چه آثارسویی باقی میگذارد؟
عنوان بحث معاد برهانی درآیات قرآنی است؛ از این رو تکیّه بحث به آیات قرآن بود، گرچه بحث برهانی وعقلی داشتیم ومباحث روایی را هم درکنارش آوردیم، اما مبنای اصلی با توجّه به آیات قرآنکریم بود.
چکیده جلسه پیشین
آثار انکار معاد با توجه به آیات قرآن
۱- انکار معاد باعث میشود که انسان اهل تَعدّی باشد. به تعبیرقرآن «مُعْتَد» بشود. یعنی پا را ازحدّ حریم خودش بیرون بگذارد. حالا اگرکسی اهل تَعَدّی شد، مُعْتَد شد، چه میشود؟
قرآنکریم فرمود: أَثیم میشود. أَثیم صفت مشبّهه است از إِثم؛ یعنی کسی که گناهکاری دراو ریشه میدواند و اودرگناه مداومت پیدا میکند. پس انکارمعاد باعث میشود که مُعْتَد بشویم.
۲-مُعْتَد شدن مارا به درجهای از گنهکاری میکشاند که أَثیم میشویم. نتیجه أَثیم چه میشود؟
۳-اگرکسانی أَثیم شدند و گناهکاری درآنها ریشه دوانید وعمقی شد، اینها کارشان به آنجا میرسد،
که آیات الهی را تکذیب میکنند وحقائق وآیات وبیّنات را اساطیر میپندارند.
نتیجه این ۳تا چه میشود؟
آیات را خواندیم که انکارمعاد ما را مُعْتَد بارمیآورد، مُعْتَد شدن باعث میشود که أَثیم بشویم، أَثیم شدیم باعث میشود آیات الهی را تکذیب کنیم، آیات و بیّنات را اساطیر بپنداریم، واقعیّتها را منکر بشویم. اینها درجمع چه میکنند؟
یک نکته بسیارعجیبی که به آن رسیدیم که ادامهاش را امشب ازآیات ۲۱الی۲۵ سوره مبارکه جاثیه و با توجّه به یکی دوآیهٔ دیگر و روایاتی از معصومین(علیهم السّلام) باهم پی میگیریم،
وآن نکتهٔ بسیارمهم که شاید خطرناکتر از۳تای اولی و اگرآن نکته پیدا بشود، این ۳تای اولی قطعاً ایجاد میشود و باقی میماند، این است که ابزار معرفت آلوده میشود.
آلوده شدن ابزار معرفت
ابزارمعرفت آلوده میشود، یعنی چه؟ به عنوان مثال درمحسوسات. چشم یکی از ابزار شناخت من و شماست، نسبت به محسوسات عالم. چشم بنده مشکل پیدا کند، نمیتوانم بخوانم، ببینم، درمسیر میخواهم راه بروم، امکان راه رفتن راحت برایم نیست.
گوش بنده مشکل پیدا کند، نمیتوانم بشنوم؛ اما اگرعقل مشکل پیدا کرد، تحلیل عقلی غلط میشود. اگردل آلوده شد، آن حقائقی که قراراست دل به آنها دلبستگی پیدا کند، یک جوردیگر جلوه میکند. این خیلی مشکل است که ارزش انسان واژگونه میشود.
ارتباط آلوده شدن ابزار معرفت وانکارمعاد از منظر قرآنکریم
ببینیم قرآن کریم، ارتباط مُعْتَد، أَثیم و تکذیب آیات الهی، مُکَذِّبِ آیات الهی بودن واینکه ابزارمعرفتشان واژگونه و آلوده میشود را با بحث انکارمعاد چگونه بیان میکند؟
سوره جاثیة، آیه 21
أَمْ حَسِبَ الَّذینَ اجْتَرَحُوا السَّیِّئاتِ أَنْ نَجْعَلَهُمْ کَالَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَواءً مَحْیاهُمْ وَ مَماتُهُمْ ساءَ ما یَحْکُمُونَ.
آیا کسانى که مرتکب بدیها [و گناهان] شدند چنین پنداشتند که ما آنها را همچون کسانى قرار مىدهیم که ایمان آورده و اعمال صالح انجام دادهاند که حیات و مرگشان [با آنها] یکسان باشد؟!
چه بد داورى مىکنند!
أَمْ حَسِبَ، آیا گمان کردند، حساب کردند، اینطورپنداشتند، اینطورفرض کردند. الَّذینَ، کسانی که، اِجْتَرَحُوا السَّیِّئاتِ، بدیها را کسب کردند، گنهکارشدند، ریشه «إِجْتَرَحَ» ازجَرْحْ، زخم و علامتی باقی گذاشتن، کنایه شده است، تا رسیده به اینجا، یعنی چه به دست آوردید؟ چکارکردید؟ اکتساب سیّئات، جَرْحِ بدیها،
أَنْ نَجْعَلَهُمْ کَالَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ، آیا گمان کردند، آنهایی که بدی و گناه کردند، آلوده شدند، دنبال زشتیها وسیّئات هستند، أَنْ نَجْعَلَهُمْ، ما (خدا) آنها را قرارمیدهیم، کَالَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ، مثل آنهایی که ایمان آوردند وعمل صالح انجام دادند؟! سَواءً مَحْیاهُمْ وَ مَماتُهُمْ، مرگ وزندگی این دودسته یکسان است؟! ساءَ ما یَحْکُمُونَ، چقدربد حکم میکنند.
اثرات یکسان در نظر گرفتن نیکوکار و خطا کار
یک امری که عقلِ هرعاقل بیغرض، وجدان هرانسان بیمرض ونهاد هرفردی که سوءنیّتی ندارد، میپذیرد این است که خوبی وبدی یکسان نمیتواند باشد.
شما یک مدرسه داشته باشید درحدّ دبستان، تا بروید یک دانشکده درحدّ دکتری، هیچ فرقی نمیکند، نسبت به این امری که میخواهم عرض کنم. دراین دبستان، بچّه کلاس اول ابتدایی هم اگرببیند بین درسخوان و درسنخوان فرقی نمیگذارند، بین شاگرد اخلاقی و شاگرد بداخلاق تمایزی قائل نمیشوند، نمیگوید این چه وضعی است؟ این ظلم است، این تبعیض است، این زشت وناروا است. همانطورکه یک دانشجوی دکتری میگوید این چه وضعی است؟ بین درسخوان و درسنخوان فرق نمیگذارید؟ یک بچّه دبستانی هم اینرا میفهمد.
این همان مطلبی است که وجود مقدّس امیرالمؤمنین(ع) درفرمان مالک اشتر، یکی ازنکتههایی که به مالک اشتر دستور میدهد این است:
وَ لاَ یَکُونَنَّ الْمُحْسِنُ وَالْمُسِیءُ عِنْدَکَ بِمَنْزِلَةٍ سَوَاءٍ، فَإِنَّ فِی ذَلِکَ تَزْهِیداً لاَهْلِ الاِحْسَانِ فِی الاِحْسَانِ، وَتَدْرِیباً لاِهْلِ الاْسَاءَةِ عَلَى الاِسَاءَةِ، وَأَلْزِمْ کُلاًّ مِنْهُمْ مَا أَلْزَمَ نَفْسَهُ.
هرگز نیکوکار و بدکار در نظرت یکسان نباشند، زیرا نیکوکاران در نیکوکارى بىرغبت، و بدکاران در بدکارى تشویق مىگردند، پس هر کدام از آنان را بر اساس کردارشان پاداش ده.
چقدرعبارت عمیق وعجیب است.
حضرت می فرمایند: مالک اشتر، حالا که قراراست به مصر بروی واستاندار مصر بشوی، نکند مردمی که محسن(نیکوکار) هستند، با مردمی که مُسیء(خطاکار) هستند، عِنْدَکَ بِمَنْزِلَةٍ سَوَاءٍ، درنزد تویکسان باشند! چرا؟ فَإِنَّ فِی ذَلِکَ، برای اینکه اگر اینطورشود، کسانی که اهل احسان هستند، نسبت به نیکی کمکم دلسرد میشوند. بله یک عدّه خاصّی هستند که برایشان فرقی نمیکند، نیکوکاری را خواهند کرد. آنها که درجات عالیات هستند. ولی وقتی قراراست که تربیت کنیم که انسانها به این درجات برسند، اینها میگویند: عجب! اینها که هیچ فرقی نمیگذارند.
لذا، تَزْهِیداً لاَهْلِ الاْحْسَانِ، اینها دراحسان کردن دلسرد میشوند، خوبیهایشان کاسته میشود. و أَهْلِ إساءَة هم جسور میشوند. میگویند حالا که کسی به کسی نیست، ما هم که با آنها فرقی نداریم، پس تا میتوانیم، ماهم بتازانیم. این امرارزشها را دریک جامعه پایین میآورد.
لذا آیه شریفه ۲۱ سوره مبارکه جاثیه، اول میفرماید: آیا گمان کنند که دردستگاه خدا هم، این اشتباهات و ناعدالتیها رخ میدهد، اشتباه فکرمیکنند و دودش هم به چشم خودشان فرومیرود.
آیا ما أَنْ نَجْعَلَهُمْ، اینطورقرارمیدهیم، آنهایی که اجْتَرَحُوا السَّیِّئاتِ هستند، با آنهایی که الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ، اینها سَواءً مَحْیاهُمْ وَ مَماتُهُمْ، مرگ و زندگی این دوگروه یکسان باشد؟! ساءَ ما یَحْکُمُونَ. چه بد حکم میکنند.
نه عقل میتواند این حکم را بکند، نه وجدان این حکم را میکند، انسان چنین قضاوتی نخواهد کرد. حال میخواهید به خدا نسبت بدهید، که خدای عالم اینکاررا بکند؟!
آیهٔ بعد یک نکته خیلی عجیبی را دراین زمینه درباره جهانبینی ما واثرآن جهانبینی درایدئولوژی، نگرش ما به هستی ودرس گرفتن ازاین نگرش به هستی، نسبت به چگونه زیستی ما بیان میکند.
ما با نگاه به هستی(نگرش به هستی) بینشی ازاین هستی به دست میآوریم که درچگونه زیستن ما درعالم هستی، تأثیرگذاراست.آیه بعدی دراین رابطه میفرماید:
آیه ۲۲ - سوره جاثیة، آیه 22
وَ خَلَقَ اللهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ وَ لِتُجْزَى کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ
و خداوند آسمانها و زمین را بهحق آفریده است تا هرکس در برابر اعمالى که انجام داده است جزا داده شود و به آنها ستمى نخواهد شد.
وَ خَلَقَ اللهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ؛ اگرخداست وشما قراراست دررابطه با خدا ودین خدا وراه خدا، بحث بکنید و معاد را دررابطه با اراده خدا، که مارا درجهان دیگرقراراست زنده کند وبه نتیجه اعمالمان برساند، این خدا، خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ، آسمان و زمین را خلق کرده است. واژه سماوات و أرض درقرآن کریم، گاهی با قرینه منظورآسمان وهمین زمین است؛ ولی گاهی مثل همین آیه، قرینه نشان میدهد، صحبت ازهستی عالم مافوق مادّه عالم مادّه است. یعنی کلّ عالم وجود.
درسوره مبارکه شمس آیات 1 و 2 میخوانیم:
وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها(1) وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها
قسم به خورشید و گسترش نور آن در صبحگاهان و به ماه هنگامىکه از پى آن در آید.
یک بیان ظاهری دارد، شمس یعنی این خورشید که نورمیدهد، ماه که این نور را ازخورشید میگیرد وتلألو دارد و نور را پخش میکند.این معنای ظاهری است که درست هم هست. ولی چرا امام صادق(ع) فرمودند تأویل آیه چیزدیگری است؟ فرمودند: شَمس یعنی نبی(ص)، قَمَریعنی علی(ع).وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها، قسم به پیامبر(ص) وآن نورانیّتی که پیامبر(ص) ازوحی گرفته ودارد پخش میکند. وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها، قسم به علیبنابیطالب(ع) که توانسته آن نوررا ازپیامبر(ص) بگیرد و پخش کند. اینرا درکنار آیه36 سوره توبه بگذارید:
إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً فی کِتابِ اللهِ یَوْمَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ مِنْها أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ فَلا تَظْلِمُوا فیهِنَّ أَنْفُسَکُمْ وَ قاتِلُوا الْمُشْرِکینَ کَافَّةً کَما یُقاتِلُونَکُمْ کَافَّةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللهَ مَعَ الْمُتَّقینَ
تعداد ماهها نزد خداوند در کتاب [آفرینش] الهى، از آن روز که آسمانها و زمین را آفریده، دوازده ماه است، که چهار ماه از آن، ماه حرام است [و جنگ در آن ممنوع مىباشد]. این، آیین همیشگى و استوار [الهى] است. بنابراین در این ماهها به خود ستم نکنید [و از هرگونه خونریزى بپرهیزید]. و با همهی مشرکان پیکار کنید، همانگونه که آنها با همهی شما پیکار مىکنند و بدانید خداوند با پرهیزگاران است.
إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً، همانا ماهها درنزد خدا دوازدهتا است، شمس وقمر مُلکی در بُروج این دوازده ماه هستند. ماه و قمر ملکوتی دربروج دوازدهگانه ملکوتی است، که منظور ولایت دوازده امام(علیهم السّلام) است.
اگر میفرماید:
وَ خَلَقَ اللهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ، خدا آنچه ازعالم بالا، فرشتگان، ملائکه، ملکوت، جبروت و أرض که عالم مُلک، از گیاهان وجماد و نبات وحیوان و انسان آفریده ، همه با ملاک حقّ است. یعنی آفرینش خدا مگر میتواند بیحساب و کتاب باشد؟حقّ است یعنی هرچیزی سرجای خودش است.
چرا دوتا دست داریم؟ چرا دندانها در بالا و پایین فک درآمده است؟ چرا در گوش ما درنیامده؟! همهٔ اینها روی حساب است. آنهایی که درعلم پزشکی و فیزیولوژی بدنی انسانی کار کردهاند، عجیب شگفتیهایی نقل میکنند که یک نمونهاش، کتاب رازآفرینش انسان از موریسن، که به فارسی هم ترجمه شده، نویسندهاش یک زیستشناس معروف غربی است. چیزهایی نقل میکند که انسان متعجّب میشود.
الآن مثلاً عزیزانی که درعلم کامپیوتر کارمیکنند، نه فقط مثل بنده که با کامپیوتر کارمیکنم، علم کامپیوتردارند.
آنها این ریزهکاریهایی که درساختمان کامپیوتربهکاررفته است، تا شما بتوانید این همه آثاررا ازکامپیوترببینید.
میگویند ازنظرمثلاً اعداد ریاضی و شمارش، یک کمی اینورآنوربکنید، همهچیز بهم میریزد.
یعنی برای حساب حقّی است. میفرماید: جهان براساس حقّ آفریده شده است. آنوقت اگرجهان براساس حقّ است، وَ لِتُجْزَى کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ(۲۲جاثیه)
یعنی درآیهٔ قبلی فرموده: اگر خداوند اینطور قرارداده باشد آنهایی که سیّئات را کسب کردند، گنهکار شدند، بد کردند، با آنهایی که الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ هستند، مؤمن و محسن هستند، کارنیک انجام دادند، این دوگروه باهم یکسان باشند؟! این خِلاف نظام حقّ است. برای اینکه چون نظام عالم حقّ است، همهچیز براساس حقّ باشد، هرنفسی باید جزای اعمال خودش را ببیند. اگر هرنفسی قراراست جزای اعمال خودش را ببیند، دردنیا امکان آن نیست.
یک انسانی صد انسان را کشته، یک انسانی هزارانسان را کشته، یک انسانی یک انسان را کشته ویک انسانی تمام عمر پاک زندگی کرده است. شما چطور میخواهید دراین دنیا مجازات آنها را بدهید؟ پس باید صحنهای باشد که عدل خدا در آنجا امکان تحقّق داشته باشد.
به همین جهت ذات اقدس الهی در سوره مبارکه مؤمنون میفرماید:
سوره مؤمنون،آیه 115
أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً وَ أَنَّکُمْ إِلَیْنا لا تُرْجَعُونَ
آیا گمان کردید شما را بیهوده آفریدهایم و بهسوى ما بازگردانده نمىشوید؟!
یعنی اگرقرارشود شما پیش ما برنگردید و به نتیجه اعمال خودتان نرسید، خلقت عبث و مسخره است، بیهوده است، مگرمیشود وقتی خلقت کلّ عالم براساس حقّ است، هرچیزی سرجای خودش است، بازگشتی نباشد؟!
به قول آن شاعر:
جهان چون زلف و خط و خال و ابروست که هرچیزی به جای خویش نیکوست
یا آن شاعر که میگوید:
هرچیزی که هست، آنچنان میباید ابروی تو گرراست بُدی، کج بودی
لازمهٔ درستی ابروان این است که هلالی باشد، اگراینطورنبود کج است؛ یعنی همهچیز حساب دارد.
به قول ابنسینا خدا از فرورفتگی کف پا که برای انسان لازم است را پیشبینی کرده، تا ابروانی که ازریزش عرق به چشمانتان جلوگیری کند و مژههایی که از چشمانتان محافظت کند و موارد دیگر. یعنی همه آنچه که درعالم هست، برمبنای نظام است. آنوقت این خدا هیچ حساب وکتابی دررابطه با اعمال ما بندگان نداشته باشد؟!
بزنید، بگیرید، بخورید، هرکسی هرکار دلش میخواهد انجام بدهد، یکی یزید و یکی شمر ویکی هم امام حسین(ع) است و دنیا هم تمام شود وهیچچیزهم به هیچچیز نیست!! این ظلم است. وَ هُمْ لایُظْلَمُون؛ قرارنیست به انسانها ظلم شود. قراراست انسانها به نتیجه اعمال خودشان برسند.
آیه فرمود: آیا گمان میکنند، حساب و کتابی نیست؟!بد کردی، خوب کردی، زدی، بردی، خوردی … کی به کی هست؟!بخور و برو! میفرماید آیا اینطور گمان کردی؟!
خلقت وهستی، هستی شناسی ما برمبنای حقّ است، پس زیست ما باید برمبنای حقّ باشد، زیرا هستی حقّ است. اگرما خود را با نظام هستی وفق ندادیم، آیا هستی عوض میشود یا ما ضرر میکنیم؟ مثال عرض میکنم: نظام هستی این است که بدن من وشما به آب احتیاج دارد، به هوا نیازدارد. جان و روح ما به چه چیزی نیازدارد؟ این بالاتراست. درنظام هستی، آب باید به بدن برسد. بنده میگویم: خیر، من نمیخواهم آب به بدنم برسد! با نظام هستی هماهنگ نمیشوم. آیا هستی عوض میشود؟ خیر، من میمیرم، من ضررمیکنم. درنظام هستی، جان ما نیازمند جانان است. باید جانان را شناخت، تا جان را به جانان وصل کرد وبرمبنای آن به هستی واقعی دست یافت و چگونه زیستی جانانه پیدا کرد. میفرماید: خیال کردید بیحساب وکتاب است؟ خیر، مو را ازماست میکشند…
مهم آیهٔ بعدی است.
سوره جاثیه، آیه 23
أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللهُ عَلى عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلى بَصَرِهِ غِشاوَةً فَمَنْ یَهْدیهِ مِنْ بَعْدِ اللهِ أَفَلا تَذَکَّرُونَ
آیا دیدى کسى را که معبود خود را هواى نفس خویش قرار داده و خداوند او را با آگاهى [بر اینکه شایستهی هدایت نیست] گمراه ساخته و برگوش و قلبش مهر زده و بر چشمش پردهاى قرار داده است؟! بااینحال، غیر از خدا چه کسى مىتواند او را هدایت کند؟! آیا متذکّر نمىشوید؟!
نحوهٔ سخن را ببینید، أَفَرَأَیْتَ، آیا اینگونه دیدید؟ دقّت کردید؟ ملاحظه میکنید؟ توجّه دارید؟
اوایل سورهٔ مبارکهٔ مطفّفین که دوجلسه قبل بحثش گذشت، گفتیم قرآن کریم میفرماید: کم فروشی برمبنای این است که، حتّی گمان اینکه فردای قیامت قراراست جواب بدهند را ندارند. اگرحتّی گمان هم میکردند، کم فروشی نداشتند. وعرض کردم که مصداق کم فروشی فقط کِیل و وزن نیست. منظورش نوعی خودخواهی است، نسبت به هرحقیقتی. این هواخواهی باعث میشود که انسان خداخواهی را کناربزند.
أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ، إله به معنای معبود است. معبود یعنی چه؟ یعنی ما عبد شویم برای او. ما عبد هستیم، إله معبود است. رابطه عبد با معبود چیست؟ عبادت.
عبادت است یعنی چه؟ یعنی نماز بخوانیم، روزه بگیریم و…؟ بله، ولی آیا فقط همین است؟ خیر.
کسی نمازبخواند، روزه هم بگیرد، ولی ربا بخورد! دروغ هم بگوید! گرانفروشی هم بکند! ظلم هم بکند!…
آیا عبد است؟ خیر. عبد یعنی مطیع. یک نمونه اطاعت نماز و روزه است .
خدا گفته نمازبخوان، بگویم چشم؛ خدا گفته روزه بگیر، بگویم چشم؛ خدا گفته دروغ نگو… .
پسری خواستگاری رفته بود، خانوادهٔ دخترخانم برای تحقیق ازاین آقا پسر رفتند. ازهمسایهها پرسیدند: این آقا چهجور آدمی است؟ پرسیدند: نمازمیخواند؟ همسایهها درجواب گفتند: ما تا حالا نماز خواندنش را ندیدیم.
پرسیدند: روزه میگیرد؟ درجواب گفتند: چرا روزه خوردنش را دیدیم! ما نمازخواندنش را ندیدیم ولی روزه خوردنش را دیدیم!
اگرعبد است، یعنی قراراست إله، الله باشد. حالا هوا را جای إله مینشانیم. چه میشود که یک نفر گناه میکند؟
چون هوا میشود إله. میگوید: دلم اینطور میخواهد. قراراست بگوییم خدا چه میخواهد؟
آیه میفرماید: أَفَرَأَیْتَ، آیا دیدی، مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ، کسی که هوایش را إله قرارمیدهد، کسی که نمیگوید خدا چه میخواهد؟میگوید دلم چه میخواهد؟ آنوقت نتیجهاش را ببینید، خدا با او چه میکند؟
گفتیم اولین درجه مُعْتَد است. مُعْتَد است یعنی پارا از حریم دراز کرد، أَثیم میشود، أَثیم شد، حقائق را تکذیب میکند. خدا با او چه میکند؟ وَ أضَلَّهُ اللهُ عَلَی عِلْم
ضلالت و غوایت
درقرآن کریم یک ضلالت داریم، یک غَوایت. ضَلَّ، غَوی. ضَلَّ، گمراهی است، مقصد را میداند ولی حرکت به سوی مقصد نیست. مثلاً بنده ازمنزل خودم راه افتادم و میخواهم بیایم حسینیّه حاجیان. مقصد را میدانم که حسینیّه حاجیان است. ولی حواسم پرت شده، مشکل پیدا کردم، مسائلی پیش آمده، راه را اشتباه میروم.
شما هم بغل دست بنده توی ماشین نشستهاید. به من میگویید: کجا دارید میرود؟! میگویم بله راست میگویید.
من کجا سردرآوردم؟! اینرا میگویند: ضلالت، چون مقصد را میشناسم ولی راه را گم کردم.
اما یک موقع غَوی، غَوایت یعنی مقصد را گم میکند (نمی داند). از درخانه بیرون میآید، میپرسند کجا میروید؟ میگوید خودم هم نمیدانم! بروم ببینم چه میشود؟! مقصد معیّنی ندارم! یا یک مقصدی انتخاب میکند که مقصد بسیار ناروایی است. شما میشناسید، میگویید کجا داری میروی؟ اشتباه میکنی، این ره که میروی به تُرکستان است.
قرآن کریم میفرماید: اینهایی که هوایشان را إله قراردادند و خواستهشان را برمبنای هوای نفسشان قراردادند، اگربه وجدان و عقلشان مراجعه کنند، میفهمند این هدف غلط است و خدا اینها را برمبنای نتیجه کارشان دراین سرگردانی دراین راه قرارداده است. عَلَی عِلْمٍ، با اینکه میدانند. وَ خَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلى بَصَرِهِ غِشاوَةً
ابتدا یک روایتی که حدیث قدسی را میخوانم. امام باقر(ع) فرمودند: خدا اینطور میفرماید:
قالَ اللّه عَزَّوجلَّ: وعِزّتی و جَلالی وعَظَمَتی و بَهائی وعُلُوِّ ارتِفاعی، لا یُؤثِرُعَبدٌ مُؤمنٌ هَوایَ على هَواهُ فی شیءٍ مِن أمرِ الدُّنیا إلاّ جَعَلتُ غِناهُ فی نَفسِهِ، وهِمَّتَهُ فی آخِرَتِهِ، وضَمَّنتُ السَّماواتِ والأرضَ رِزقَهُ، وکُنتُ لَهُ مِن وَراءِ تِجارَةِ کُلِّ تاجِرٍ. (حدیث قدسی، کافی، ج۲،ص۱۳۷)
خداوند عزّ و جلّ مىفرماید: به عزّت و جلال و عظمت و شکوه و بلندى جایگاهم سوگند که هیچ بنده مؤمنى در چیزى از امور دنیا خواست مرا بر خواست خودش مقدّم ندارد، مگر اینکه به اوغناى نفْس بخشم و همّ وغمش را مصروف آخرت سازم وآسمانها و زمین را ضامن روزى او قرار دهم و از پس تجارت هر تاجرى هواى او را داشته باشم.
وعِزّتی و جَلالی وعَظَمَتی و بَهائی، به عزّتم، به جلالم، به عظمتش، به بها وارزشهای والای خداییام، وعُلُوِّ ارتِفاعی، به آن عظمتها و رفعتهای خدایی من. چقدرقضیه مهم است که خداوند اینها را اسم میبرد، لا یُؤثِرُعَبدٌ مُؤمنٌ هَوایَ على هَواهُ، یک عبد مؤمن، هوای مرا، یعنی خواست من خدارا برهوای خودش، لا یُؤثِرُ، ترجیح نمیدهد، فی شیءٍ، درهرچیزی درامور دنیا، درهرچیز.
به عنوان مثال دورنگ غذا جلوی بنده گذاشتهاند. بنا به ضوابط و معیاری، میدانم خدا دوست دارد بنده ازآن غذا بخورم، ازاین هم بخورم حرام نیست، اشکال شرعی هم ندارد، هردو برمن جایزاست. اما یکی ازآنها ترجیح دارد. مثل امورمستحب، مثلاً بهتر است که اینکاررا انجام بدهید، ارزش بالاتری دارد.
لا یُؤثِرُعَبدٌ مُؤمنٌ هَوایَ على هَواهُ فی شیءٍ مِن أمرِ الدُّنیا، درهرامری ازاموردنیا، مثال زدم حتّی به این سادگی، إلاّ جَعَلتُ، مگراینکه منِ خدا اینطورقرارمیدهم، غِناهُ فی نَفسِهِ، به او غنای نفس بخشم، وهِمَّتَهُ فی آخِرَتِهِ، اگرهوای منرا برهوای خودش ترجیح داد، کاری میکنم که همهٔ همّتش برای آخرت باشد، یعنی دیگربه دنیا وابسته نمیشود.
پیامبر(ص) فرمودند: حُبُّ اَلدُّنْیَا رَأْسُ کُلِّ خَطِیئَةٍ وَ مِفْتَاحُ کُلِّ سَیِّئَةٍ وَ سَبَبُ إِحْبَاطِ کُلِّ حَسَنَةٍ.
این رَأْسُ کُلِّ خَطِیئَةٍ را ازبین میبرد، چرا؟ چون هوای الهی را برهوای خودش ترجیح داده.
نقطه مقابلش چه میشود؟ اگرهوای خودش را برهوای خدا غلبه داد، هَمّش چه میشود؟ جزدنیا چیزی برایش مطرح نیست. همه همّ وغمّ وغصّه، همین چهار روزهٔ دنیاست، آنوقت کمکم به خاطرشدّت علاقهای که به دنیا دارد، ازشما که حرف معاد میزنی بدش میآید. رابطهاش را با شما قطع میکند. با شما که ازآخرت میگویی، میگوید از دنیا بگو، یک چیزی برای دنیای ما هم بگو. بله دنیایی که به درد آخرت بخورد یا دنیایی که آخرت را خراب کند؟
یکی از اساتید برجستهٔ اخلاقی ما، میفرمود: برای اینکه بخواهید روحیّهٔ مردم را امتحان کنید، مثلاً دریک جلسهای، سخنرانی مُعْظَمْ (مهم وبزرگ)، بگویید: آقایان، خانمها، یک طرحی دارم، اگر خوب گوش کنید، الآن این طرح را برایتان ارائه میکنم، همهٔ شما ثروتمند میشوید. فوراً همه آماده میشوند، خیلی جدّی، موبایلها را هم آماده میکنند که ضبط کنند، کاغذ و قلم آماده میکنند که قضیّه چیست و چقدر سرحال و شاداب.
برای اکثریّت واقعاً هست یا نیست؟ اما بگویید یک بحثی دارم که عشق به خدارا درما زیاد کند، میگویند: باشد برای بعد، راجع به دنیا چیزی بگویید. بنده نمیگویم دنیا بد است. ما هم دنیای محمود داریم، هم دنیای مضموم داریم.
درروایت میفرماید: وَغِناهُ فی نَفسِهِ،
چنان درون، خودش را بینیازمیبیند، چنان خودش را درافقی میبیند که دنیا و مافیها درنظرش جلوهای ندارد.
گفت: یک عارفی بود، که حاکم زمان را تحویل نمیگرفت. حاکم زمان هرچه پیام میفرستاد که بیایید ما شمارا ببینیم، ماهم به شما ارادتی داریم، فایدهای نداشت وقبول نمیکرد. فردی را فرستاد که به قول خودش با آیات قرآن هدایتش کند! گفت: آقا این آیهٔ قرآن را چه میگویی؟
یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ ذلِکَ خَیْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْویلاً (سوره نساء، آیه 59)
اى کسانى که ایمان آوردهاید! اطاعت کنید خدا را! واطاعت کنید پیامبر [خدا] وپیشوایان[معصوم] خود را.
وهرگاه درامرى نزاع داشتید، آن را به خدا و پیامبر باز گردانید، [و از آنها داورى بطلبید] اگر به خدا و روز رستاخیز ایمان دارید. این [کار براى شما] بهتر، وعاقبت و پایانش نیکوتراست.
آن تفسیرغلط که میکنند که هرکس حاکم شد، أُولِی الْأَمْرِاست!
برخلاف تفسیرشیعه، که دوازده امام(ع) أُولِی الْأَمْرِ هستند. عارف دید اگربخواهد به این بندهٔ خدا بگوید که این حاکم أُولِی الْأَمْرِ نیست، این نمیفهمد. عارف گفت: برو به حاکمت بگو، آنچنان در أَطیعُواالله غرق هستم که از أَطیعُواالرَّسُول خجالتها دارم، تا چه برسد به أُولِی الْأَمْرِ!
اگرخدارا قبول داریم، اگرمعصومین(ع) را قبول داریم؛ ولی باورها واعتقادات دارد ازدست میرود، یکجور دیگر داریم میشویم.
وضَمَّنتُ السَّماواتِ والأرضَ رِزقَهُ، من تضمین میکنم که آسمان و زمین ضامن رزقش بشوند؛ یعنی از بالا و پایین رزق براو ببارد، که البته رزق فقط منظور رزق مادّی هم نیست. رزق مادّی هم میتواند باشد، طبق آن آیهٔ شریفهای که میفرماید:
وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ وَ لکِنْ کَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ (آیه ۹۶ - سوره اعراف)
و اگر اهل شهرها و آبادیها، ایمان مىآوردند و تقوا پیشه مىکردند، بهیقین برکات آسمان و زمین را بر آنها مىگشودیم؛ ولى [آنها حق را] تکذیب کردند؛ ما هم آنان را به کیفر اعمالشان مجازات کردیم.
وَ أَتَتْهُ اَلدُّنْیَا وَ هِیَ رَاغِبَةٌ[رَاغِمَةٌ]. با اینکه دنیا دوست ندارد سراغ اینها برود، ولی به اذن الهی دنیا هم به اینها رو میکند. چون همّش خداست.
اما نقطهٔ مقابلش، این دوتا آیه انصافاً جرأت میخواهد. آدم بشنود و بحثش را دقّت کند. خدا به ما رحم کند.
خدایا شاهدی راست میگویم، که من میترسم. ولی لازم است که اینها را هم بحث کنیم.
سوره اعراف، آیه 175
وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذی آتَیْناهُ آیاتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطانُ فَکانَ مِنَ الْغاوینَ
و سرگذشت کسى که آیات خود را به او دادیم، بر آنها بخوان که سرانجام خود را از آن تهى ساخت و شیطان درپى او افتاد، و از گمراهان شد!
طبق روایتی که ازامام باقر(ع)، درذیل آیهٔ شریفه نقل شده است این آیه اصلش برای بلعم باعوراست، اما خدا مَثَل زده برای هرکسی دراین عالم، که هوای نفسش را برهدایت الهی وهوای الهی ترجیح میدهد، ولو اهل قبله، یعنی ازهمین مسلمین ومؤمنین باشد. اینها شامل حال این آیه میشوند.
امام محمد باقر(ع): الْأَصْلُ فِی ذَلِکَ بَلْعَمُ ثُمَّ ضَرَبَهُ اللَّهُ مَثَلًا لِکُلِّ مُؤْثِرٍ هَوَاهُ عَلَی هُدَی اللَّهِ مِنْ أَهْلِ الْقِبْلَة. اصل درآن بلعم است، و سپس خدا آن را برای هرکسی ازاهل قبله مثل زده است که هوای نفس را برهدایت الهی برگزیده باشد. (تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۵، ص۴۱۸ بحار الأنوار، ج۱۳، ص۳۸۰/ نور الثقلین)
آیه راجع به بلعم چه میگوید؟
وَاتْلُ، ای پیامبر(ص) تلاوت کن، عَلَیْهِمْ، براینها، نَبَأَ الَّذی، خبرآن کسی را که، آتَیْناهُ آیاتِنا، آیات ما به او داده شد، که این آیات درتفاسیرو درروایات آمده که اسم اعظم و مقام مستجاب الدَّعوهای بود.
بلعم باعوردرجهای ازاسم اعظم را پیدا کرده بود وبه درجهای رسیده بود که مستجاب الدّعوه شده بود.
تفاوت سلخ و نزغ
فَانْسَلَخَ مِنْها، درزبان عربی، یک اِنْسِلاخ داریم، یک نَزْغْ. نَزْغْ: کندن. سَلْخْ: سلّاخی هم کندن است.
پوست گوسفند را میکنند، سلّاخی میگویند. اِنْسِلاخ: کندن. نَزْغْ هم کندن. کندنی که میشود دوباره سرجایش قراربگیرد، نَزْغْ میگویند. لباس را کندید، دوباره میتوانید قراربدهید(بپوشید). اما مثلاً مار سالی یکبارپوست عوض میکند. پوست قدیمش کنده میشود، پوست جدید به جایش میآید. دیگرآن پوست قدیم به بدنش برنمیگردد. یا پوست گوسفندی که قصّاب پوستش را میکند، سلّاخی میگویند، چون امکان اینکه این پوست به بدن برگردد، نیست. میفرماید: بلعم باعور کاری کرد که آن آیات ما که به او داده شده بود، که آن آیات اسم اعظم و مقام مستجاب الدّعوهای بود. اینها ازاومُنْسَلِخ شد. یعنی جوری ازاو کنده شد که دیگرامکان بازگشتنش نبود.
بلعم باعور چه کرد که به اینجا رسید؟ میگوید به جهت اینکه آخرت را از یاد برد و به دنیا وابسته شد. خدا به ما رحم کند.
یکی ازبزرگان میفرمود: مگرامیرالمؤمنین(ع) نفرمودند تجربه از علم بالاتراست؟ ابلیس از زمان حضرت آدم(ع) تا الآن تجربه دارد و بلد است چگونه وارد بشود. کاری کرد که این آقایی که به مقام اسم اعظم رسیده بود، دنیا زده شود، به تعبیر امروزی، یک تابلو بزنند سردر دفتر شخصی و رویش بنویسند این شخص مستجاب الدّعوه است. درسایت این شخص بگذارند، اسم اعظم دارد. پشت درصف بکشند تا درخواست دعا کنند که این شخص برایشان دعا کند. یعنی چه؟ یعنی خودخواهی. اما اگر خداخواهی باشد چیست؟ اگرخدا خواست، مثل ملّا حسن علی نخودکی، درخانهات را بازکنی، عرضه کنی، به روی چشم به اذن الله من اینکاررا میکنم. ازمرحوم آقای بهجت رضوان الله تعالی علیه شنیدم، درآن زمان فرمود: الآن قویتراز آشیخ حسن علی داریم ولی مأمور به اظهار نیست. آقای بهجت هم بیخود نمیگفت، آن زمان فرمود.
من دلم میخواهد شناخته بشوم، بیچاره میشوی. خودخواهی است، انانیّت است. آیه میگوید: وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذی آتَیْناهُ آیاتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطانُ فَکانَ مِنَ الْغاوینَ.
آیه نمیگوید: دنبال شیطان رفت، بلکه میفرماید: شیطان دنبالش آمد. یعنی چه؟ گفت: بَه! این مهره به درد میخورد، درنتیجه شیطان به دنبالش آمد. گفت: حالا این به حالتی افتاده که من باید دنبالش بروم و ولش نکنم،
فَکانَ مِنَ الْغاوینَ. نفرمود: ضالّین، یعنی جزء کسانی شد که هدف را گم کرد.
آیه بعدی میفرماید که هدف چه بود که گم کرد.
سوره اعراف، آیه ۱۷۶
وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَ لکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَواهُ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَثْ ذلِکَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ
و اگرمىخواستیم،[مقام] اورا با این آیات [وعلوم الهى] بالا مىبردیم؛ ولى [اجبار، برخلاف سنّت ماست؛ پس او را به حال خود رها کردیم و] او به پستى گرایید،
وازهواى نفس خود پیروى کرد. مَثَل او همچون سگ[هار] است که اگر به او حمله کنى، زبانش را بیرون مىآورد،
و اگر اورا به حال خود واگذارى، باز زبانش را بیرون مىآورد؛ [گویى چنان تشنه دنیاست که هرگز سیراب نمىشود]. این مَثَل گروهى است که آیات ما را تکذیب کردند؛ این داستانها را [براى آنها] بازگو کن، شاید بیندیشند [و بیدارشوند].
وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها، اگرما (خدا) میخواستیم، اورا بالا میبردیم، وَ لکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَواهُ، اما به زمین چسبیده بود. یعنی چه؟ یعنی دنیایی شد و آخرت یادش رفت. مثلاً پای پرندهای مثل عقاب و باز که خیلی تیزپرواز و قوی هستند و اوج میگیرند را با زنجیر به جایی ببندند. کسی این پرنده را هل بدهد که پرواز کند. میگویند: این پرنده بسته است، نمیتواند پرواز کند، باید اول زنجیر را پاره کنی، تا آن زنجیربریده نشود و پرنده آزاد نشود، با کیش کردن و هل دادن نمیتواند پروازکند. خدای جهان میگوید: وَ لَوْ شِئْنا، اگرما میخواستیم، خواست خدا، لَرَفَعْناهُ بِها، اورا بالا میبردیم، وَ لکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ، اما چسبیده به زمین، وَاتَّبَعَ هَواهُ، وازهواى نفس خود پیروى کرد.
طبق این آیات، چه کسانی معاد را فراموش میکنند؟ اثر تَلازُمی انکارمعاد، هوای نفس، هوای نفس، انکارمعاد. وقتی هوا آمد، زمینهٔ انکارمعاد پیش میآید. انکارمعاد پیش آمد، زمینهٔ تبعیّت هوای نفس بیشترمیشود، درنتیجه مُعْتَد میشود، مُعْتَد شد أَثیم میشود، أَثیم شد مُکَذِّب آیات الهی میشود، میگوید اینها اساطیرهستند، درنهایت ابزارمعرفت ازکارمیافتد.
سوره جاثیة، آیه ۲۳
أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللهُ عَلى عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلى بَصَرِهِ غِشاوَةً فَمَنْ یَهْدیهِ مِنْ بَعْدِ اللهِ أَفَلا تَذَکَّرُونَ
آیا دیدى کسى را که معبود خود را هواى نفس خویش قرار داده و خداوند او را با آگاهى [بر اینکه شایستهی هدایت نیست] گمراه ساخته و برگوش و قلبش مهر زده و بر چشمش پردهاى قرار داده است؟! بااینحال، غیر از خدا چه کسى مىتواند او را هدایت کند؟! آیا متذکّر نمىشوید؟!
دیگرچشم آنطورکه باید ببیند، نمیبیند. گوش آن گونه که باید بشنود، نمیشنود. بعضی وقتها خدا نیاورد!
با فردی دارید صحبت میکنید، ازهر دری وارد میشوید هیچ اثرنمیکند. ممکن است بگویند گوینده خوب نیست. گوینده درروز عاشورا امام حسین(ع) بودند، با آن مقدّماتی که طی شد. یک خطبه را امام(ع) صبح عاشورا فرمودند، یکی عصر عاشورا. با آن همه توضیحاتی که امام حسین(ع) دادند، آیا حرامی را حلال کردم؟! آیا حلالی را حرام کردم؟! آیا این عمّامهٔ پیامبر(ص) نیست؟ آیا اینها نعلین پیامبر(ص) نیست؟ آیا این ذوالفقارعلی(ع) نیست؟ آیا پیامبر(ص) راجع به ما این مطالب را نفرمودند؟ ای پیرمردهای سپاه یزید، شما بگویید آیا نشنیدید؟ آیا ندیدید؟
چه جواب دادند؟ گفتند سنگ بزنید تا امام(ع) را خاموش کنند! به جای جواب سنگ زدند. امام(ع) چه جواب دادند؟
اسْتَحْوَذَ عَلَیْهِمُ الشَّیْطانُ فَأَنْساهُمْ ذِکْرَ اللهِ أُولئِکَ حِزْبُ الشَّیْطانِ أَلا إِنَّ حِزْبَ الشَّیْطانِ هُمُ الْخاسِرُونَ
شیطان بر آنان مسلّط شده و یاد خدا را از خاطر آنها برده؛ آنان حزب شیطانند. بدانید حزب شیطان زیانکارانند.
حتی وقتی گوینده امیرالمؤمنین(ع) هستند و خطبه میخوانند، ایشان را مسخره میکنند! حضرت(ع) میفرمایند: سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی، ازمن بپرسید، پیش ازآنکه مرا ازدست بدهید. آنها میگویند: بگویید موهای سر و صورت ما چندتاست؟! یعنی دیگرگوش حاضربه شنیدن سخن علی(ع) نیست. شما را به جان امیرالمؤمنین(ع)، به من نگویید، دردل خودتان، چقدرآرزو دارید زمان ظهورامام عصر(ع) را درک کنیم؟ پای منبرامام زمان(ع) بنشینیم؟ میگویند قرآن خواندن امام زمان(عج) ملائک را به وجد میآورد. میشود ما قرآن خواندن امام زمان(ع) را بشنویم؟ آن وقت علی(ع) است، جدّ امام زمان(ع)، کُلُّهُمْ نُورٌ واحد هستند. ولی امیرالمؤمنینی فقط لقب مولا امیرالمؤمنین(ع) است. درزیارت امین الله، هرامام دیگری را که بخواهیم مخاطب قراربدهیم، حق نداریم امیرالمؤمنین بگوییم. آن وقت امیرالمؤمنین(ع) وقتی سخن میگویند، مسخرهاش میکنند! میگویند: میتوانی بگویی موهای سر و صورت من چندتاست؟! چرا؟ چون هوای نفس غلبه داشت.
هوای نفس غلبه داشت، به کجا رسید؟ دست کم نگیریم، خودخواهیها بیچاره میکند. هوای نفس بیچاره میکند، با هوای نفس درنیفتادن مارا به اینجا میرساند که ابزارشناخت آلوده میشود. وقتی ابزارشناخت آلوده شد، شناخت غلط میشود. آن وقت اولین غلطی شناخت، غوایت است. یعنی هدف عوض میشود و بعد مسیرعوض میشود.
نکتهای را اینجا عرض کنم. تفسیرالمَراغی، یکی ازآن تفاسیرخیلی عجیبی است که ۲۵ جلد است. حرفهای عجیب و غریبی دارد.
درجلد ۲۵، ص۲۷، درذیل همین آیهٔ شریفه (۲۳ جاثیه) … وَ خَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلى بَصَرِهِ غِشاوَةً… این موضوع را نقل میکند، میگوید: ابوجهل، (ابوجهل که دیگرازبستگان پیامبر(ص) است وپیامبر(ص) را خوب میشناسد ومیداند پیامبر(ص) چه شخصیّتی است.) این آقا میگوید: ابوجهل همراه ولید بن مغیره، طبق فرهنگ خودشان طواف کعبه میکردند. درضمن طواف، درباره پیامبر(ص) با هم سخن میگفتند. ابوجهل گفت:وَ اَللَّهِ إِنِّی لَأَعْلَمُ أَنَّهُ صَادِقٌ وَ لَکِنَّا مَتَى کُنَّا تَبَعاً لِعَبْدِ مَنَافٍ فأنزل الله هذه الآیة .
به خدا قسم من میدانم او راست میگوید! (ابوجهلی که با پیامبر(ص) چهها که نکرده) ولید تعجّب کرد و گفت: ازکجا میگویی؟! گفت: ما اورا ازکودکی و جوانی صادق و امین مینامیدیم، (پیامبر(ص) از خانواده خودشان بوده،) ما اورا ازبچگی میشناسیم وجزحق و حقیقت ازاو چیزی ندیدیم و میدانیم او دروغ نمیگوید.
ولید گفت: پس چرا اورا تصدیق نمیکنی و ایمان نمیآوری؟
آیه ۲۳ سوره مبارکه جاثیه را درنظر بگیرید:
أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللهُ عَلى عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلى بَصَرِهِ غِشاوَةً فَمَنْ یَهْدیهِ مِنْ بَعْدِ اللهِ أَفَلا تَذَکَّرُونَ
آیا دیدى کسى را که معبود خود را هواى نفس خویش قرار داده و خداوند او را با آگاهى [بر اینکه شایستهی هدایت نیست] گمراه ساخته و برگوش و قلبش مهر زده و بر چشمش پردهاى قرار داده است؟! بااینحال، غیر از خدا چه کسى مىتواند او را هدایت کند؟! آیا متذکّر نمىشوید؟!
گفت: میخواهی دختران قریش بنشینند و بگویند ازترس شکست، تسلیم برادرزاده ابوطالب شدم؟! یعنی چه؟ من!! من ازاول گفتم من باید غلبه کنم، یعنی هواخواهی. میدانیم حقّ است! ولی هوای نفس نمیگذارد، پس هوای نفس ابزارشناخت را آلوده میکند. میدانیم معاد حق است و مو را ازماست میکشند، هرحرفی که زدهایم باید درپیشگاه خدا جوابش را بدهیم، ولی خودخواهی نمیگذارد.
علّت شروع جلسات شبهات پیرامون امام عصر(عج)
بعضی ازدوستان دانشگاهی ما، روی سایت درخواستی کرده بودند، بنده احساس تکلیف کردم. گفتند: شبهاتی را دربعضی دانشگاهها رواج دادند. میدانم اصل این شبهات ازکجاست و در کدام کتابها نوشتهاند.
ازحدود ۷۰-۸۰ سال قبل، از احمد امین مصری شروع شد و بعد به احمد کاتب عراقی رسید. درایران درسال ۱۳۱۵ درزمان رضاخان، شریعتِ سَنْگلَجی کتاب نوشت و پخش کرد. سال ۱۳۴۰ ابوالفضل برقیه نوشت. سال ۱۳۴۹ بنده ۲۰ سال داشتم، درخانه ابوالفضل برقعهای با او بحث کردم، با عصا زد دستم را زخمی کرد. ما ازآن زمانها یادمان است. از زمان بچگیهایمان این شبهات مطرح بوده:
1-امام زمان(ع) چه جایگاه و خاصیّتی برای ما دارد؟ مردم غرب الآن ازما خوشبختترهستند، آنها که امام زمان(ع) ندارند! پس فایدهٔ امام زمان(ع) چیست؟! نعوذبالله
۲-امام زمان(ع) یک امراعتقادی است، از لحاظ تاریخی نمیشود ثابت کرد،
(نعوذبالله) دوسه نفرگفتند امام زمان(ع) متولّد شدهاند، پنج سال اول هم که غائب بود، بعد هم چهارتا نایب گفتند ما دیدیم. ما اینرا نمیتوانیم ثابت کنیم، قابل اثبات نیست، ازکجا قبول کنیم؟!
۳- دروغ بزرگ سوم، فقها سخنان نُوّاب اربعه را حجّت نمیدانند!! پس چطور دراین مسئله حرفهایشان را قبول میکنند؟!! البته این صحیح نیست. انشاالله اینها را از کتاب فقها برایتان میآورم که مطلب چیست.
4- شاید خدا خواسته امام دوازدهمی در کار نباشد! حکمتش را ما نمی دانیم.
ان شاء الله این شبهات را از هفته آینده بحث می کنیم.
مناسبت هفته
امام صادق(ع) رئیس مذهب ما هستند. ببینید هوای نفس و دنیادوستی چه میکند؟ آیا منصوردوانیقی نمیدانست امام صادق(ع) حق هستند؟ اصلاً بنیالعباس که به بهانهٔ اینکه چون اهلبیت(ع) حق هستند و مظلوم واقع شدند، ازاحساسات شیعیان، شیعههای خراسان و از ابومسلم خراسانی هم سوء استفاده کردند و او هم ابزار دست آنها شد. جنگیدند و خلافت را ازبنیامیّه گرفتند و به بنیالعباس دادند؛ اما چه شد که وقتی به اینها رسید.
هارون که فرد قدرتمندشان بود وقتی که میخواهد امام کاظم(ع) را دستگیر و زندانی کند، برای عوامفریبی جلوی مرقد پیامبر(ص) ایستاد و گفت: یابنعمّ(پسرعموی ما. چون بنیالعباس، عموزادههای پیامبر(ص) هستند)، منرا عفو کنید! من برای حفظ اسلام فرزند شما را اسیرمیکنم!! ادّعا میکنند اسلام را قبول داریم! دین را قبول داریم! ولی امام کاظم(ع) را میخواهیم به زندان ببریم! منصوردوانیقی میکند، با همهٔ آن مقاماتی را که راجع به امام صادق(ع) میداند، با امام(ع) چهها که نمیکند!
حجّاج در زبان عربی خیلی فصیح بوده. برخی صاحبنظران میگویند: حسن بَصری از فُصَحای عرب است، بعد از او حجّاج است. ولی آدم خونخواری بود. حجّاج به یکی از آنهایی که احساس میکرد خودش هم از اهل اطلاع است، گفت من دراین آیه ماندهام، تو چه معنی کردی؟
(بحثش را انشاالله هفتهٔ آینده دررابطه با شبهات پیرامون امام عصر(عج) خواهم کرد)
آن فرد از حجّاج پرسید تو چگونه معنی کردی؟ حجّاج گفت من اینطور معنی کردم. آن فرد گفت نه اشتباه میکنی، معنی آیه این است.
حجّاج گفت: چه کسی گفته است؟ آن فرد گفت: من از امام باقر(ع) شنیدم. حجّاج گفت: اگر از امام باقر(ع) شنیدی پس درست است! یعنی حجّاج اعتراف میکند که اگر از امام باقر(ع) تفسیر را نقل کردی درست است و متّصل به پیامبر(ص) و اهلبیت(ع) هستند.اینها درمنابع اهل سنّت موجود است. اینها را میدانید، پس چرا آن همه جنایات مرتکب شدید و میشوید؟! تا چه حدّ؟!
برای منصور دوانیقی خبر آوردند که امام صادق(ع) عدّهای را تربیت کرده و میخواهد قیام کند و حکومت را به دست بگیرد. خب اگر تو امام صادق(ع) را حق میدانی و میدانی که امام به حقّ است، برفرض این حرف راست باشد، اولاً: اگرقراراست حکومت را بگیرد و اگر به حقّ است، تو برو حکومت را تحویل بده، چرا نمیدهی؟! همان حقّهبازی که مأمون با امام رضا(ع) میخواست بکند. وقتی امام رضا(ع) وارد خراسان شد، مأمون آمد که میخواهم خلافت را به شما تقدیم کنم! امام(ع) فرمودند: اگر خلافت حقّ من است، تو چرا میخواهی بدهی؟! خلافتی که تو میدهی به درد من نمیخورد. مأمون رنگش زرد شد و دید با امام(ع) نمیتواند دربیفتد، آن حقّهبازی را پیش گرفت. منصور! اگر امام(ع) قراراست خلافت را بگیرد، تو موظّف هستی تسلیم کنی. اما چون دنیا زده شده، «…أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ …»۱۷۶اعراف، همان قضیّهٔ بلعم باعور، چه میکند؟ میگوید: شبانه ازدیوارخانه امام صادق(ع) بالا بروید، ببینید خبری هست یا خیر؟! امام(ع) درصحن حیاط سجّاده پهن کردهاند و مشغول عبادت هستند. هوا گرم است، عمّامه ندارند، عبا برتن ندارند، فرض کنید با لباس عربی دارند با خدا رازونیاز میکنند. ازروی دیوار داخل حیاط پریدند، دست حضرت را بستند، حتی اجازه ندادند امام(ع) عمّامه برسربگذارند و عبا برتن کنند و کفش بپوشند!
زبانم بریده باد، طبق برخی نقلها، خودشان سواربرمرکب، امام(ع) را پشت سر مرکب با دست بسته میکشیدند.
مسنترین امام ما، امام صادق(ع) هستند که ۶۵ ساله از دنیا رفتند. به ایشان شیخ الائمّه هم میگویند.
البته بنا به جهاتی، وگرنه امام(ع) را زودتر مسموم میکردند. امام(ع) پیرمرد هستند، ولی با این حالت، پاها برهنه، نصف شب دراین کوچهها، گاهی با صورت برزمین بخورند، گاهی….
اما وقتی امام(ع) را ازمجلس منصوردوانیقی برگرداندند، برخی خصّیصین، خانواده، اطرافیان که خدمت حضرت بودند، دیدند حضرت خیلی متأثّر هستند، یک نمونهاش را هم هفتهٔ قبل عرض کرده بودم.
به حضرت عرض کردند: آقا الحمدالله به شما جسارتی نشد! خدای ناکرده ضربهای بزنند، اذیّتی بکنند، شکنجه کنند. امام(ع) فرمودند: آنها که تأثّرندارد، به یاد دست بستهٔ جدّم امیرالمؤمنین(ع) افتادم. اگر دست مرا بسته بودند، ولی دیگر جلوی چشم من همسرم را کتک نزدند.
اگرمن دستم بسته بود، ولی دیگر همسرم توی کوچه نمیدوید.
به قول آن شاعر:
دنبال حیدر میدوید از سینهاش خون میچکید
صَلَّی الله عَلَیْکِ یا فاطمة الزهرا(س)یا فاطِمَةُ الزَّهْراءُ، یَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ، یَا قُرَّةَ عَیْنِ الرَّسُولِ، یَا سَیِّدَتَنا وَمَوْلاتَنا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِکِ إِلَى اللّهِ وَقَدَّمْناکِ بَیْنَ یَدَیْ حاجاتِنا، یَا وَجِیهَةً عِنْدَ اللّهِ اشْفَعِی لَنا عِنْدَ اللّهِ.
ای فاطمه زهرا، ای دختر دلبند محمّد، ای نور چشم رسول خدا، ای سرور و بانوی ما، به تو روی آوردیم و تو را واسطه قرار دادیم و بهسوی خدا به تو متوسل شدیم و تو را پیش روی حاجاتمان نهادیم، ای آبرومند نزد خدا، برای ما نزد خدا شفاعت کن.
امیرالمؤمنین(ع) را با دست بسته به مسجد بردند، شمشیر بالای سرشان، بیعت میکنی یا گردنت را بزنم؟!
ناگهان دیدند در مسجد ولولهای شد، زهرا(س)، در حالی که زیر بغلشان را فضّه خادمه گرفته، وارد شدند، آیا علی(ع) را آزاد میکنید یا نفرین کنم؟
سلمان میگوید: به خدا قسم دیدم ستونهای مسجد مدینه دارد میلرزد. امیرالمؤمنین(ع) از زیر شمشیر سربلند کردند و گفتند: سلمان، زهرا(س) را دریاب که نفرین نکند. اگر زهرا نفرین کند، مدینه زیر و رو میشود. سلمان میگوید: آمدم گفتم بیبیجان آقا فرمودند نفرین نکنید. زهرا(س) فرمودند اگر امر آقاست، چشم، فضّه مرا به خانه برگردان.
فکر کنم، نمیدانم، حدس را میگویم، نسبت نمیدهم… وقتی حضرت زهرا(س) به خانه برگشتند شاید حسین(ع) را بغل کردند و زیر گلوی حسینش را بوسید.
یعنی خودتان را برای شهادت آماده کنید… .
به کوشش سرکار خانم خرم نژاد
منبع: منبع: سخنرانی معاد برهانی در آیات قرآنی، دکتر اسدی گرمارودی، جلسه هفتاد و سوم