جلسه پنجاه و پنجم
بسم الله الرحمن الرحیم
معاد برهانی در آیات قرآنی جلسه پنجاه و پنجم
چکیده جلسات پیشین
خداوند به قیامت کبری، یوم الحساب، یوم الدین، یوم الجزا، یوم الجمع و یوم الفصل گفته است. بر مبنای حسابرسی، جزای معین شده یوم الفصل میشود. یعنی بین انسانها فاصله میافتدو به دو دسته اصلی بهشتیها و جهنمیها تقسیم میشوند. با توجه به قرآن کریم، در بهشت همه در یک سطح و یک درجه نیستند؛ بلکه درجات مختلفی وجود دارد که برترین درجه بهشت، متعلق به مقربین است که السابقون السابقون هستند. قرآن کریم دو تا سبقت را برای دسته مقربین ذکر کرده است که بر مبنای این دو سبقت، بالاترین درجه را به دست آوردهاند.
نکته: اگر بحث معاد را یک بحث اعتقادی میدانیم، این بحث اعتقادی باید در عمل ما اثر بگذارد؛ یعنی همانطور که اعتقاد به خدا، پیغمبر و امام سبب تغییر در نحوه زندگی میشود، اعتقاد به معاد هم همین طور است.
تأثیر اعتقاد به وجود معاد و درجات مختلف بهشت بر زندگی دنیوی
اگر ما به وجود معاد و درجات مختلف بهشت معتقدیم، آیا در زندگی دنیا روحیه تلاش برای رسیدن به آن درجات عالیات در فردای قیامت یک امر عقلی و حکیمانه هست یا خیر؟
ما در دنیا، با اینکه معتقدیم که حیات ما محدود است و هیچ یک از ما هم مطمئن نیستیم که چند سال و یا چند لحظهای دیگر زنده هستیم و نمیدانیم آیا قرار است در این عالم باشیم یا بناست که ما را ببرند، اما با وجود این در هر زمینهای این همه تلاش و جدیت داریم، مثلا عدهای در زمینه اقتصادی میکوشند تا امکانات بیشتری فراهم کنند، یا در زمینه علمی تلاش میکنند که آگاهی و علم بیشتری به دست بیاورند، آن وقت برای حیات ابدی در فردای قیامت که قرار است الیالابد در آنجا به سر ببریم، آیا نحوه تلاش دنیوی جهت جایگاه ابدی ما نباید طبق این اعتقادات رقم بخورد و در صدد باشیم که بهترین جایگاه را برای خودمان فراهم بکنیم؟! این بهترین جایگاه حیات ابدی ما جز با نحوه تلاش حیات دنیوی فراهم نمیشود. به محضی که دستمان از دنیا کوتاه شود، دیگر فرصت ما تمام میشود. هر کاری که کردیم، همان بود و اگر اعمال ماتأخر به داد ما میرسد، اعمالی است که در حیاتمان در دنیا انجام دادهایم.
سؤال
میگویند چرا در روایات آمده است از خدا درخواست مرگ نکنیم و برای طول عمرمان هم دعا بکنیم؟
بله در صحیفه سجادیه دعا در مورد طول عمر داریم، باید دقت کنیم که چگونگی حیات اخروی را با همین عمر دنیوی رقم میزنیم، پس از این نظر عمر دنیا ارزنده است و باید از آن استفاده کنیم. البته در برخی روایات معصومین عدم ادامه حیات دنیوی درخواست شده است.
امام حسین (ع) فرمودند:
أ لاَ تَرَونَ أنَّ الحَقَّ لا یُعمَلُ بهِ ، و أنَّ الباطِلَ لا یُتَناهى عَنهُ ، لِیَرغَبِ المُؤمنُ فی لِقاءِ اللّه ِ مُحِقّا ، فإنّی لا أرَى المَوتَ إلاّ سَعادَةً ، و لا الحَیاةَ مَعَ الظّالِمینَ إلاّ بَرَما .
آیا نمى بینید که به حق عمل نمى شود و از باطل نهى نمى شود؟ براستى که مؤمن باید به [مرگ و ]دیدار خدا روى آورد. پس من مرگ را جز سعادت، و زندگى با ستمگران را جز رنج و ملال نمى بینم.
همچنین در زندگی حضرت زهرا (س) نقل شده است که فرمودند: اِلهی عَجِّلْ وَفاتی سَریِعاً.
امام سجاد (ع) در دعای مکارم الاخلاق صحیفه سجادیه بیان میدارند:
وَ عَمِّرْنِی مَا کَانَ عُمُرِی بِذْلَةً فِی طَاعَتِکَ، فَإِذَا کَانَ عُمُرِی مَرْتَعاً لِلشَّیْطَانِ فَاقْبِضْنِی إِلَیْکَ قَبْلَ أَنْ یَسْبِقَ مَقْتُکَ إِلَیَّ، أَوْ یَسْتَحْکِمَ غَضَبُکَ عَلَی
خدایا! مرا تا وقتى زنده بدار که عمرم در طاعت تو به کار میرود، و اگر قرار است عمر من چراگاه شیطان شود، جانم را بستان، قبل از آنکه مورد خشم و غضب تو باشم.
در این روایات دو نکته نهفته شده است:
1 - اگر حیات به گونهای باشد که سبب زمینه دوری فرد از خدا و ارزشهای معنوی فراهم شود، انسان برای این که به خطر گناه نیفتد، این دعا را میکند.
2- طبق فرمایش امام حسین (ع) و فرمایش حضرت زهرا (س) در مورد جامعهای که حق طلب نیستند، واقعا رغبت به زندگی در این جامعه برای انسان وجود ندارد و اگر قرار است انسان مرگ را به شکل شهادت بپذیرد تا مردم را بیدار کند، پس مرگ اولی است.
ما حیات دنیوی را به عنوان یک ابزار گرانبها جهت کسب جایگاهمان برای عالم قیامت باید ارج بنهیم.
ارج نهادن به حیات دنیوی
در قرآن کریم و روایات، عالم دنیا، عالم ملک و ماده با تعبیر عالم ظلمت و تاریکی نام برده شده است و عالم معنا یا معنویت، عالم ارزشهای برتر که قرار است ما به سمت آن حرکت کنیم را «عالم نور» میگویند. اگر قرآن کریم در مورد حضرت حق میگوید: اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ (نور ۳۵) یعنی آنچه که الهی است، نورانی است و چون عالم ماده عالم دوری از اله است، عالم ظلمانی است. لذا در قرآن کریم:
۱- خود خدا میخواهد ما را از ظلمت به سوی نور ببرد:
اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ (بقره ۲۵۷)
اگر ولایت خدا را قبول کردید، یعنی امر خدا را امر بدانید و نهی خدا را نهی بدانید، دستورات خدا را مثل ولی و سرپرستی که هر چی او میگوید بگویید چشم، برای خود بپذیرید، او میخواهد یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ ، شما را از ظلمت به سوی نور ببرد.
۲- اعمال ولایت خدا در این عالم از طریق رسولانش، پیغمبر، امام و کتاب است.
خداوند در رابطه با اعمال ولایت خود از طریق رسول و کتاب میفرماید:
سوره ابراهیم آیه ۱
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ الر کِتَابٌ أَنْزَلْنَاهُ إِلَیْکَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ إِلَى صِرَاطِ الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ
کتابی را که خدا میفرستد، کِتَابٌ أَنْزَلْنَاهُ إِلَیْکَ کتابی است به سوی پیغمبر. لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّور برای اینکه مردم را از ظلمت خارج کنی و وارد عالم نور کنی.
پس خداوند کتاب را برای این فرستاده تا ما را از ظلمت خارج و وارد عالم نور کند.
سوره ابراهیم آیه۵
وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَى بِآیَاتِنَا أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَکَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَذَکِّرْهُمْ بِأَیَّامِ اللَّهِ إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَاتٍ لِکُلِّ صَبَّارٍ شَکُورٍ
ما همانا موسی را با نشانیها و آیات و معجزات و همه قدرتها فرستادیم تا قومت را خارج ساز از ظلمت به سوی نور.
خصیصه طاغیان و عاقبت آن
سوره نازعات آیات شریفه ۴۰- ۳۷
فَأَمَّا مَنْ طَغَى (نازعات ۳۷) اما کسانی که طغیان کردند
«طغیان»، یعنی از حد اعتدال و درست خارج شدند. فرض کنید که کسی قرار است در جادهای حرکت کند، طبق آییننامه رانندگی باید دست راست حرکت کند و از یک سمت مشخص سبقت بگیرد، اگر او طبق این قوانین در حرکت است، در صراط درست است اما اگر از قوانین سرپیچی کرد، به او میگویند طغیان کرد، یعنی از حد خارج شد و یا مطلبی مطرح میشود که انسان تخصص ندارد؛ اما اظهار نظر میکند به او میگویند طغیان کرده یعنی از حد خود خارج شده است. بدترین طغیان، عدم تسلیم در برابر خدا، مقدرات و قوانین اوست که طاغوت مظهر آن است. کسانی که در آن خط معین شده و صراط مستقیم الهی قرار نمیگیرند. این طرف و آن طرف میروند، افراط و تفریط دارند.
پس در این عالم کسانی هستند که طغیان میکنند. جالب این است که طغیان مصادیق بیشماری دارد؛ اما قرآن کریم در آیه بعد به یک نکته اشاره کرده است.
وَآثَرَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا (نازعات ۳۸) کسانی که زندگی دنیوی را رجحان دادند. یعنی در عالم ظلمت گیر کردند و اینجا پایبست شدند. قرار بود از عالم ظلمت به سوی نور حرکت کنند. همان طور که گفته شد: سیر من الخلق الی الحق. حق فراموش شد و سیر من الخلق فی الخلق شد. در خلق با خلق، در ماده با ماده برای ماده، از دنیا در دنیا برای دنیا، صبح تا شب برای عالم ملک میدوند. این طغیان است. طاغی کسی است که زندگی دنیوی را ترجیح میدهد و به فکر آخرت نیست. به بیان دیگر در صدد تایید جایگاه ارزنده قیامتی خود نیست و کاری برای آن مراحل انجام نمیدهد.
چرا به طاغوتها، طاغوت گفته میشود؟ جبت و طاغوت که مظهر خلفای جایر هستند، برای قدرت و پست، خود را در جایگاهی قرار دادند که جا و حق آنها نبوده است؛ لذا طغیان کردند؛ اما ترجیح دنیا به آخرت شامل حال همه ما میتواند بشود.
فَإِنَّ الْجَحِیمَ هِیَ الْمَأْوَى (نازعات ۳۹) اینها جایگاهشان جهنم است.
خداوند در معرفی دسته مقابل طاغوتیان میفرماید:
وَأَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَنَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوَى (نازعات ۴۰) اما آن دسته از انسانها که در عالم ملک از آن مقام و عظمت الهی خشیت و خوف درست پیدا میکنند، نفس را از هوی باز میدارند.
معنای هوی
همان طور که قبلا اشاره شد أَلْهَاکُمُ التَّکَاثُرُ به این معنی بود که آن چیزی که شما را جمع میکند و جذب میکند و از حق باز میدارد. مثلا شاگرد سر کلاس درس، حق و صراط مستقیم برای او این است که مشغول درس باشد، حالا یک فیلم، شوخی یا بازی نظر او را جلب میکند و از درس غافل میشود و به آن طرف رو میکند. به این «هوی» میگویند یعنی تمایل پیدا کرد به آن طرف رفت و از مسیری که وظیفه اصلی او بود جدا شد. ما در دنیا برای قرب الهی آمدیم. خداوند میفرماید: وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ و نتیجه این عبودیت که قرب حق است این است که به وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُولَئِکَ الْمُقَرَّبُونَ برسیم. اما درگیری عالم ملک، علاقه به دنیا، پول، مقام، شهوت، تعلقات و وابستگیهای به دنیا چنان این انسان را به آن طرف گرایش میدهد که طاغی میشود. وَآثَرَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا حیات دنیوی را ترجیح میدهد و به همین حیات بسنده میکند. لذا وقتی مرگ رسید، حالتی که دارد «حالت ظلمت ملکی» است. تجسم و واقعیت حالت ظلمت ملکی در عالم قیامت جحیم است. از این رو حافظ می گوید:
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود زآنچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است
اگر کسی میخواهد که به مقام جحیم نرسد باید در حیات ملک گیر نکند و عالم ملک را ابزار سیر به سوی عالم ملکوت بداند.
در مقابل جایگاه افرادی که حیات دنیا را ترجیح ندادند فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِیَ الْمَأْوَى (نازعات ۴۱) همانا بهشت منزلگاه اوست.
اولین و دومین سبقت در السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُولَئِکَ الْمُقَرَّبُونَ
طبق بیان حکما و عرفا این بود که در عالم خلق، سیر من الخلق الی الحق است. این اولین سبقت است، همان است که فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ (ذاریات ۵۰) بشتابید و از تعلقات عالم دنیا به سوی خدا فرار کنید. (تعبیر قرآنی «فرار» بسیار زیباست.)
الله اسم ذات است. یعنی در سبقت عبد اسماء جزئیه نباشید. عبد اسم ذات و اسماء مطلقه کلیه بشوید. البته به این معنی نیست که عبد اسماء جزئیه بودن بد است، بلکه همانند عبادت تاجرپیشگان و بردگان است که بد نیست ولی ایدهآل نیست. ایدهآل این است که عبد احرار باشیم.
در سوره مبارکه مریم آیه شماره ۸۵ و ۸۶ آمده است:
یَوْمَ نَحْشُرُ الْمُتَّقِینَ إِلَى الرَّحْمَنِ وَفْدًا (مریم ۸۵) «یوم» در اینجا به معنی فردای قیامت است، در قیامت متقین را به سوی رحمن محشور میکنیم. کلمه «وفد» به معنی گروه، دار و دسته است. به نماینده یک گروه و دار و دسته هم گفته میشود که برای زیارت یا طلب حاجت یا درخواست یک چیزی به سراغ کسی میرود. مثلا وفد فلان گروه پیش حاکم آمد و درخواستش را مطرح کرد. با این حساب، ترجمه آیه این چنین میشود که در روز قیامت متقین را به سوی رحمان به طور وفد محشور میکنیم ، یعنی گروههایی که در آنجا میروند و درخواست خود را مطرح میکنند. رحمان اسم پروردگار در رحمت عام او است. حال میپرسیم: چه چیزی را درخواست میکنند و اگر زمینه درخواست در دنیا مهیا نشده باشد، چه میشود؟ این آیات قرآن در مورد بحثهای اعتقادی است و فهم آن ضرورت دارد.
در مبحث سلوک به سوی خدا، ما یک سیر الی الحق داریم و دومی سیر من الحق فی الحق. تفاوت این فی الحق با الیالحق از زمین تا آسمان است. الی الحق حرکت به سوی خداست ولی فی الحق در خود خدا غرق شدن به طور نظری و عملی است، که اوج این غرق شدن میشود فنای صفاتی، فنای افعالی و فنای ذاتی که برخی متوجه این معانی نشدهاند و بیچارهها خیال کردهاند که فنای ذاتی به معنای اتحاد و حلول است.
حقیقت و مراحل سلوک
مرحوم سید حیدر آملی، عارف معروف شیعی در قرن هشتم در مورد این بحث مینویسد:
سیر کمالی به سه سیر «لله»، «فی الله» و «بالله» تقسیم میشود. سیر«لله»، به خدا منتهی میشود و سیر «فیالله»، نهایت ندارد و سیر «بالله»، سیر در مقام تکمیل است؛ در حالتی که گوشش، چشمش، زبانش، دست و پایش «لله» و «بالله» است؛ بدین معنا که «عبد» در هیچ چیزی جز «بالله» تصرف نمیکند. هریک از اسفار چهارگانه اهل معرفت، همانطور که آغازی دارند، نهایتی نیز دارند. (المقدمات من کتاب نص النصوص صفحات ۲۶۷ و ۲۶۸)
شرح بیان سید حیدر آملی
سیر کمالی (سیر الی الله و خروج از عالم ظلمت و رفتن به عالم نور) به سه سیر «لله»، «فی الله» و «بالله» تقسیم میشود. سیر «لله» به خدا منتهی میشود، (همین سیر من الخلق الی الحق است. میگوید که من خدا را قبول دارم و نماز میخوانم و روزه میگیرم و خلاف امر خدا عمل نمیکنم. این مرحله، آغاز سیر است و به خدا منتهی میشود و پایان دارد.)
سیر «فی الله» نهایت ندارد، (طبق آیه وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ گفته شد؛ عبادت برای قرب است، از این رو چون خدا نهایت و حد ندارد، قرب هم حد ندارد، پس سیر قربی سیر الی الله نیست؛ بلکه سیر فی الله است)
سیر بالله سیر در مقام تکمیل است. یعنی این سیر به خاطر خود خدا انجام میگیرد، به خاطر الله نه به خاطر این که من کرامت و شخصیت پیدا کنم، حتی من درجهام در بهشت بالاتر بشود. خواجه خود بندهپروری داند، اقتضای سیر بالله میشود همان درجه که اگر إِنَّمَا نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لَا نُرِیدُ مِنْکُمْ جَزَاءً وَلَا شُکُورًا (انسان ۹) ما که جزا و شکر و تشکر نمیخواهیم و ما به خاطر این که خدا این موضوع را میپسندد، انجام میدهیم. این سه مرحله الی الله، فی الله با توجه به بالله باشد.
سیر بالله سیر در مقام تکمیل است در حالتی که گوشش، چشمش، زبانش، دست و پایش لله و بالله است. بدین معنی که عبد در هیچ چیزی جز بالله تصرف نمیکند. این سبقت در مرحله دوم است. یعنی فقط از عالم ظلمت به سوی نور تا الی الله نرسید بلکه در فی الله غرق شد. چنان در فی الله غرق میشود که میشود مظهر تام الله. وقتی مظهر تام الله میشود، جایگاه و عامل ظهور صفات الله میشود.
با توجه به این دو مقدمه که بیان شـد، آیه ۸۵ سوره مریم این گونه تفسیر شده است. ملا عبدالرزاق کاشانی میگوید:
سلوک در خدا به معنای اتصاف سالک به صفات اوست؛ چنانکه بایزید بسطامی در جواب کسی که این آیه را شنید: «یَوْمَ نَحْشُرُ الْمُتَّقِینَ إِلَى الرَّحْمانِ وَفْداً» (مریم: 85) «روزیکه پرهیزگاران را دستهجمعی به سوی خداوند رحمان محشور میکنیم»، گفت: کسیکه «با» خدای رحمان است، پس به سوی چه کسی محشور میشود؟ پاسخ داد: از اسم الرحمن به سوی اسم الرحیم و از اسم القهّار به سوی اسم اللطیف محشور میشود.
شرح بیان ملا عبدالرزاق کاشانی
سلوک در خدا یعنی سیر من الحق فی الحق به معنی اتصاف به صفات خداست. به عنوان مثال یک صفت خدا محیی است حضرت عیسی مسیح (ع) در سیر من الحق فی الحق چنان خدایی بود که محیی شد، متصف به این صفت خدا شد. ما دانای صفت محیی هستیم، اما دارای این صفت نیستیم. عبد در سیر بالله میتواند به اذن الله واجد این صفات شود. عبد، خدا نمیشود بلکه واجد حدی از توان بشری از آن صفات میشود. لذا اوج آن انسان کامل است. در بین انسانهای کامل امیرالمومنین (ع) را به رخ میکشند. نعوذ بالله نمیگوییم که امیرالمومنین (ع) از پیغمبر(ص) بالاترست، دقت شود که کلهم نور واحد هستند. امیرالمومنین (ع) راجع به پیغمبر اسلام(ص) فرمودند: انا عبد من عبید محمد(ص). اما این که علی را به رخ میکشند، رازی دارد. لذا وقتی میگوییم امیرالمومنین (ع) عین الله، اذن الله، لسان الله و ید الله است به این معنی است که علی مظهر الله است. طبق سروده آن شاعر فارسی زبان:
اگر دست علی دست خدا نیست چرا دست دگر مشکل گشا نیست
ها علی بشر کیف بشر ربه فیه تجلی و ظهر
سلوک در خدا به معنی اتصاف سالک به صفات اوست، چنانکه بایزید بسطامی در جواب کسی که این آیه را شنید: یَوْمَ نَحْشُرُ الْمُتَّقِینَ إِلَى الرَّحْمَنِ وَفْدًا (مریم ۸۵) گفت: کسی که با خدای رحمان است، پس به سوی چه کسی محشور میشود؟ (یک وقت می گویید من الخلق الی الحق که معلوم است از خلق به سوی حق میبرد، اما این که میگوید به سوی صفت رحمانیت حصرت حق محشور میشود، یعنی چه؟) پاسخ داد: از اسم رحمان به سوی اسم رحیم و از اسم قهار به سوی اسم لطیف. یعنی از این صفت به آن صفت، واجد این صفات گشتند. این سبقت دوم است که السابقون السابقون.
ضرورت بیان این گونه مطالب برای رسیدن به مرحله متعالی
بیان این مطالب گاهی به نظر خسته کننده میآید اما حیف است که بیان نشوند. سیر من الخلق الی الحق خیلی خوب است اما ایدهآل نیست. انسان باید تلاش کند که بالاتر بیاید. مثلا فرض کنید که یک مزرعه گندم و نیشکر داریم و مهندس کشاورزی میگوید که در این خاک و آب و هوا این خوشه باید ۷۰۰ دانه میشد ولی الان ۶۰۰ دانه است. حیف است میپرسیم که سال دیگر چه بکنیم که این مزرعه را به حالت ایدهآل خود نزدیک بکنیم. این کار برای مُلک ماست و عمل عقلایی هم میباشد. آن وقت برای ملکوت، چنان غرق در عالم ماده هستم که به قول شاعر:
روز و شب با دیدن صیاد مستم در قفس بس که مستم، نیست معلومم که هستم در قفس
چنان غرق عالم ملکم و خودم را سرگرم آن کردهام که اصلا حوصله شنیدن این حرفها را ندارم.
حال ببینیم که چگونه این سبقت حاصل میشود؟
مراتب چهارگانه سلوک در کلام علامه رفیعی قزوینی
مرحوم رفیعی قزوینی که در مسجد جامع بازار رساله عملیه داشتند، حکیم بزرگوار و مرجع تقلید بودند، بسیاری از علما زمانی که ایشان ساکن قزوین بودند از تهران و قم پای درس ایشان میرفتند، بعد که تهران تشریف آوردند برخی از قم می آمدند تهران پای درسشان مینشستند. قبر ایشان بالا سر علامه طباطبایی در حرم حضرت معصومه (س) است.
ایشان میفرمایند:
بدان که قوه عملیه در نفس انسانیه کار فرماى بدن جسمانیست در رسیدن به اوج سعادت و کمال ناچار است که مراتب چهارگانه را که خواهیم شرح داد به سیر و حرکت معنویه عبور نموده تا از حضیض نقص حیوانیت به ذروه علیاى انسانیت نائل و برخوردار شود:
قوه عملیه برای حرکت انسان از ملک به ملکوت و از ظلمت به نور. قوه عملیه آن توانی است که خدا به من داده که میتوانم عمل کنم و حرکت کنم، میز و فرش و موجودات بیجان قوه عملیه ندارند ولی ما هم قوه نظریه داریم هم قوه عملیه. قوه نظریه ما در نظر پردازی و فهم و درک و معرفت و شناخت جلو میرود و قوه عملیه هم ما را وادار به حرکت و عمل و تلاش میکند، برای حرکت انسان از، حرکت از کجا به کجا؟ از ملک در ملک برای ملک، مثلا برای کشاورزی که در مثال گفته شد یا برای سرمایهگذاری در یک رشتهای، علم اقتصاد و صاحبنظران در آن رشته تلاش و کوشش میکنند برای رسیدن به حالت ایدهآل، ملک به ملکوت و از ظلمت به نور. قوه عملیه در اینجا چه کار باید بکند که او از ملک وارد ملکوت بشود؟ از عالم ظلمت وارد عالم نور بشود و در عالم نور، فقط الی الله نباشد، فیالله و بالله هم برای او مطرح باشد؟ و تا در قیامت اگر خودش السابقون السابقون نشد، مثل سلمان منّا بشود و آن درجات را بتواند پیدا بکند؟
1-تجلیه
مرتبه اولى که او را تجلیه خوانند آنست که نفس قوى و اعضاى بدن را به مراقبت کامله در تحت انقیاد و اطاعت احکام شرع و نوامیس الهیه وارد نموده که اطاعت اوامر، و اجتناب از منهیات شرعیه را به نحو اکمل نماید تا پاکى صورى و طهارت ظاهریه در بدن نمایان شود و در نفس هم رفته رفته خوى انقیاد و ملکه تسلیم براى اراده حق متحقق گردد و براى حصول این مرتبه علم فقه برطبق طریقه حقه جعفریه کافى و به نحو اکمل عهدهدار این امر است.
تجلیه یعنی جلا دادن، روغن براق کننده میزنند تا جلا پیدا بکنند. حال سوال میشود که چی را براق کنند؟ یک وقت صورتشان است که چند تیغه میکنند و با ادکلن و پودر به صورت خود جلا میدهند، یک وقت هم جلا به سیرت میدهند.
صورت زیبای ظاهر هیچ نیست ای برادر سیرت زیبا بیار
این روغن جلایی که سیرتم را جلا بدهد، چیست؟ این پودری که به آن سیرتم بزنم که در دوربین خدا من را جلوه بدهد، چیست؟ قوا و اعضای بدن را با مراقبت تحت انقیاد و اطاعت احکام شرع به گونهای که تا پاکی صورت و طهارت ظاهریه در بدن نمایان شود و در نفس اثر بگذارد. از همین ظاهر باید شروع کرد و با احکام شرع. اگر گفته وضو بگیر، غسل کن، نماز بخوان، حرام نخور و... اینها جنبههای طهارت ظاهری اعضاء است. چشم تسلیم باشد و به نامحرم نگاه نکند، گوش تسلیم باشد و ناحق نشنود، دست تسلیم بشود و به هر کاری اقدام نکند، زبان تسلیم باشد و هر حرفی را نزند، به این میگویند طهارت اندام و جنبههای ظاهری که به نفس میانجامد.
2- تخلیه
مرتبه ثانیه که آن را تخلیه نامند آنست که نفس به مضار و مفاسد اجتماعى و انفرادى اخلاق رذیله و خویهاى پلید آگاهى یابد و به تدبر در عواقب وخیم آنها در دنیا و عقبى برطبق دساتیر مقرّره در فن علم اخلاق آن صفات ناپسند را از خود دور و محو نماید همچون کبر و حسد و حرص و شهوت و بدبینى به خلق و خودخواهى و باقى صفات رذیله که در کتب اخلاق ثبت است و این کار در معالجات روحانى و طبّ الهى همچون خوردن مسهلات و داروها است براى رفع اخلاط فاسده در معالجه جسمانى و طب طبیعى.
نماز میخوانم، روزه میگیرم اما حسودم، خودخواهم، یک انانیتی در من وجود دارد که خودبین و خودمحورم. اینها زشتی های نفس است یک کم دقیق بشوم، خودم متوجه این میشوم. لذا نمازی که می خوانم با وجود این زشتیای که در درون من است، آن طهارتی را که قرار است ایجاد بکند، ایجاد نمیشود.
اول ای جان دفع شر موش کن بعد از آن در جمع گندم کوش کن
نفس زشتیهای اخلاق رذیله را آگاه شده و در عواقب وخیم آن بیاندیشد و آن صفات را از خود دور کند، این کار در معالجات روحانی و طب الهی همچون خوردن مسهلات و داروهاست برای رفع اخلاط فاسده در معالجات جسمانی و طب طبیعی. گاهی که سم در بدن جمع میشود، اطبا یک مسهل و دارو میدهند تا این سموم را دفع کنند، میگوید صفات رذیله آن سموم معنوی است که مانع اثرگذاری نماز میشود. لذا باید با خودمان در بیفتیم. اولین و مهمترین قدم، بسیار هم سنگین و حساس است این است که انسان با خودش در بیفتد. لذا آنهایی که با خود در میافتند، انقدر مشغول عیبیابی خود و معالجه عیب خود هستند که وقت دیدن عیوب دیگران را ندارند. اگر هم پیش اینها بگوییم که فلانی فلان عیب را دارد، میگویند که من که از همه بدترم، ببینم خودم را میتوانم اصلاح کنم یا نه؟ لذا اگر هم کسی به او ایرادش را بگوید، ناراحت نمیشود.
یکی را زشتخویی داد دشنام تحمل کرد و گفت ای نیک فرجام
بتر زآنم که خواهی گفتن آنی که دانم عیب من چون ندانی
لذا تا این صفات رذیله از وجود نفس ما خالی نشود، ما ممکن است تا الی الله یک حرکتهایی بکنیم اما حرکت فیالله نمیشود. نوریان مر نوریان را طالبند. آنجا باید نور باشیم تا راهمان بدهند. چرا وقتی به سفر مکه میرویم که منسوب به خانه خداست و سرزمین وحی است، نمی شود بدون احرام وارد شد؟ چون کعبه نشانه است اما باید دقت کنیم که
کعبه نشان است که ره گم نشود، حاجی احرام دگر بند ببین یار کجاست.
مُحرم شو تا مَحرم بشوی. مَحرم شدی، میتوانی وارد حرم بشوی وگرنه نامحرم را به حرم راه نمیدهند. چرا در حال جنابت حق ورود به مسجد نداریم وقتی مسجد هم یک مکان است مثل بقیه مکانها؟ چون این مسجد هم یک نمونه است و میخواهد نشان بدهد که وقتی میخواهیم وارد آن حریم بشویم باید از این آلودگیهای ظلمت عالم ماده خود را کنار بزنید.
دانهای در صیدگاه عشق بیرخصت مچین کز بهشت آدم به یک تقصیر بیرون می کنند
با یک نقطه، محرم تبدیل به مجرم میشود. آن وقت فرق مجرم تا محرم کجا تا به کجاست! محرم را راه میدهند، مجرم را میرانند.
3- تحلیه
رتبه ثالثه که آنرا تحلیه نامند آن بود که پس از حصول تخلیه و رفع موانع خود را به زیور اخلاق نیک و خویهاى پسندیده که در نظام اجتماع و فرد تأثیر بسزا و عمیق دارند آراسته کند و این خود پاکیزگى باطن و طهارت معنویه است که تا این معنى حاصل و متحقق نشود آدمى در باطن آلوده و نجس خواهد بود هرچند که ظاهر بدن محکوم به پاکى ظاهرى است و این کار در طب روحى و معالجه نفس مانند خوردن غذا و استعمال دواى مقوّى است که براى تولید نیرو و قوّت در بدن در طب جسمانى به کار مىبرند.
تحلیه به معنی آراستن و زیور کردن و آرایش نمودن. حلیه المتقین اسم کتابی است از مرحوم علامه مجلسی به معنی زیبایی و آراستن. به زیور اخلاق باطن را طهارت کند مثل خوردن غذای سالم و دوای مقوی برای تولید نیرو و قوت در بدن در طب جسمانی. مثلا در طب جسمانی این بدن که آلوده شده بود، بعد از این که با مسهل و دوا شستشو دادند، حال باید یک غذای مقوی به آن بخورانند که نیرو بگیرد. ما هم باید بعد از این که صفات رذیله را با مراقبتها از خود دور میکنیم، باید متوجه زحمات اخلاقی بشویم. آن زحمتهای اخلاقی که مرحوم میرزا جواد آقای ملکی تبریزی صاحب کتابهای لقاءالله و المراقبه میگوید که چهل سال تلاش کردم تا حس کردم هیچ حسادت ندارم. یعنی این زحمتها کشیدم.
4- فناء فی الله
و پس از حصول و تحقق مراتب سهگانه فوق از برکت صفا و پاکى روح در نهاد آدمى جاذبه محبّت به حضرت حق پیدا گردد که تولید آن از مجذوب شدن قهرى است به عالم حقیقت و سرد شدن از عالم مجازى که عرصه ناپایدار ممکناتست و رفته رفته محبّت شدّت نماید و اشتعال و افروختگى در روح عیان گردد و از خود بیخود و بىخبر شود و این مقام را که مرتبه چهارم از کمال قوه عملیه است فناء گویند.
مرحوم آیت الله قزوینی از مجموعه آنچه بزرگان گفتهاند دسته بندی کرده و میگوید پس از سه مرحله قبلی جاذبه محبت به حضرت حق پیدا میگردد و مجذوب عالم حقیقت شده و از خود و عالم طبیعت بیخود میشود. الهم ارزقنا. حرفهای عجیبی است. از یک طرف آدم اوج میگیرد و میخواهد که پرواز کند و از طرف دیگر میخواهد فریاد بزند که این حرفها کجا و من بیچاره بدبخت کجا!
وقتی محبت آمد و جذبه محبتی، محب غیر از محبوب چیزی نمیشناسد. نمونه آن در این عالم ملکی ما، محبت مادر به فرزند است، چون بیریاترین و قشنگترین شکل محبت در این عالم ملک بین مادر و فرزند است. بچه را در آغوش گرفته که شیر بدهد و بچه پستان مادر را گاز میگیرد، مادر نوازش میکند. انقدر مادر برای بچه نااهلش اشک میریزد و ناله میکند و دعا میکند که خدایا بچهام را بیدار و متوجه و اهل کن. نمونه دوم در این عالم آن زمان ابتدایی عقد یک دختر و پسر است که چه محبتی بین آن دو ایجاد میشود که اگر این محبت بماند که دنیا گلستان میشود. وقتی خطبه عقد خوانده میشود یک رابطه محبتی بین این دو زوج ایجاد میشود، میگویند هر چه او بخواهد من هم میخواهم. بین انسانی که این سه مرحله را طی کرده است با خدا این گونه می شود. چی میخواهی؟ هر چه او بخواهد. ناله میزند برای او. چون یکی از بهترین ساعات برای عشقبازی با او نماز شب و مناجات نصف شب است، انتظار می کشد که نصف شب فرا برسد، چون عشقبازی با معشوق است. وقتی مثل امیرالمومنین (ع) سر به سجده میگذارد، الهی و ربی من لی غیرک، مولای یا مولای انت الدلیل و انا المتحیر و من یرحم المتحیر الا الدلیل؟ با دنیا نمیشود برابرش کرد. این مقدمات میخواهد.
این جذبه محبتی که ایجاد شد، فانی در او میشود. فانی در او یعنی چه؟ بیسوادانی هستند که سایت هم درست کردند و میگویند که این فنایی که اینها میگویند؛ یعنی کسی که در خدا فانی میشود مثل قندی که در آب حل میشود است!! یعنی تو و خدا با هم قاطی شدید و با هم یکی شدید، بعد هم شروع می کند به فحش دادن! بیچاره برو یک کم مطالعه کن.
در ادامه توضیح فنا آمده است: مقام فناء فى الله سه درجه دارد:
1-فناء در افعال یا محو
درجه أولى فناء در افعال است که در نظر عارف سالک جمله مؤثرات و همه مبادى اثر و اسباب و علل از مجرد و مادّى و قواى طبیعیه و ارادیه بیهوده و بىاثر شود و مؤثرى غیر از حق و نفوذ اراده و قدرت حق در کائنات نبیند و عوامل این عالم را محو و ناچیز در حیطه قدرت نامتناهى الهى شهود نماید و در این حال یأس تمام از همه خلق و رجاء تام به حق پیدا شود و حقیقت آیه کریمه وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ رَمى به عین شهود بدون شائبه پندار و خیال عیان بیند و لسان حال او مترنم به مقال ذکر کریم لا حول و لا قوة الا بالله گردد و در این مقام بزرگترین قدرتها و نیروهاى مقتدرترین سلاطین عالم امکان با قدرت و نیروى پشه ضعیف در نظر حقیقت بین او یکى شود، و این درجه را محو گویند.
در نظر سالک (فی الله) فنای در افعال یا محو یعنی جمله موثرات و همه مبادی اثر و اسباب و علل بیاثر شود و موثری غیر از حق نداند و آیه شریفه وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ (انفال ۱۷) را شهود کند. اگر با این دقتی که حکما و عرفا گفتهاند دقت نکنیم، آیا در این آیه قرآن دچار اشکال و تناقض نمیشویم؟ نعوذ بالله، این آیه معنای عمیقی دارد و تناقض نیست. میگوید وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلَکِنَّ اللَّهَ رَمَى تو تیر پرتاب نکردی وقتی که تیر پرتاب کردی. اگر خود را منهای خدا ببینی می گویی که تویی که تیر پرتاب کردی ولی اگر در افعال فانی در افعال الهی شدی، خدا بخواهد این قدرت را از تو بگیرد، تو چه کارهای؟ آیا به این درجه از معرفت الله در صفات الهی نائل شده ایم که الان اگر نظر عنایتش را از ما بردارد، بسم الله الرحمن الرحیم یادمان برود؟ سوره حمد یادمان برود؟ همه مقدماتی که یک بچه دبستانی بلد است، یادمان میرود. ننازیم. همه چیز به دست اوست. أَزِمَّةُ الْأُمورِ طُرًّا بِیَدِهِ؛ تمام زمامها و ریشههای امور به دست خداست. اینجا شهود میکند، نه میفهمد، به این معنی که با همه وجودش لمس میکند که وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ، همه چیز دست اوست. ذکری که هر دم بر زبانش میآید هم این است که لاحَولَ وَ لا قُوَّةَ إِلّا بِالله. این حرف نیست، بلکه فهم و شهود است. لای نفی جنس است به معنی عام و بدون استثنا است. لای نفی جنس در ادبیات عرب مطلق را نفی میکند. نه تحول و دگرگونی و تغییری و نه هیچ قدرتی در این عالم نیست، مگر از او. ذکر حالی و ذکر قلبی اولای از ذکر لسانی است، جایی است که ذکر با فکر همراه شده باشد ذکر حالی و قلبی میشود حال او این چنین است.
در این مرحله به طرف میگویند که فلانی خیلی قدرت دارد، می گوید: هیچ نیست هرچه هست و نیست اوست . شهود میکند و فقط حرف نمیزند.
۲- فنای در صفات یا طمس
درجه ثانیه فناء در صفات حق است، بیان این مقام آنکه انواع مختلفه کائنات که هریک در حدّ خود تعیّنى و نامى دارند مانند ملک و فلک و انسان و حیوان و اشجار و معادن که در نظر اهل حجاب به صورت کثرت و تعدد و غیریت متصور و مشهود هستند در نظر عارف الهى یکى شوند یعنى همه را از عرش اعلاى تجرد تا مرکز خاک به صورت نگارستانى مشاهده نماید که در تمامت سقف و دیوار آن عکس علم و قدرت و حیات و رحمت و نقش و لطف و مهر و محبت الهى و عنایت یزدانى به قلم تجلى نگاشته و پرتو جمال و جلال حق بر آن افتاده است. در این نظر بر و بحر و دریاها و خشکیها، افلاک و خاک، عالى و دانى به هم متصل و پیوسته و یکى خواهند بود و همه با یک نغمه و به یک صداى موزون خبر از عظمت عالم ربوبى دهند و در این مقام به حقیقت توحید و کلمه طیبه لاالهالّاالله متحقق شود یعنى همه صفات کمال را منحصر به حق داند و در غیر حق ظل و عکس صفات کمال را پندارد و این مقام را طمس خوانند.
انواع مختلف کائنات هر حد و تعیُن و نامی که دارند، چون ملک، فلک، انسان، حیوان در نظر سالک یکی شوند. یعنی همه هر چه هستند، پشه و فیل از نظر ممکن الوجود بودن فرقی ندارند. ممکن بدون افاضه الله چیزی نیست. لذا انسانی که در اوج قدرت است با یک انسانی که هیچ توانی ندارد، از نظر این انسان چون أَزِمَّةُ الْأُمورِ طُرًّا بِیَدِهِ هست، همه را یکسان میبیند. از طرف دیگر همه اینها را جلوهای از جلوات اله که همه یک صدا خبر از عظمت عالم ربوبی دهند که به حقیقت توحید و کلمه لا اله الا الله این که جز خدا هیچ نیست، نه یعنی هر شیء خداست؛ بلکه یعنی منهای عنایت الهی هیچ است، هر چه هست اوست. مثل مرحله قبل در مورد افعال. این سیر من الله فی الله است که در خداشناسی چنان خدایی میشود که میگوید غیر از خدا هیچ چیز مطرح نیست. لذا به حقیقت توحید و کلمه لا اله الا الله متحقق شود یعنی همه صفات کمال را منحصر به حق داند و غیر حق را ظل و عکس صفات کمال بپندارد. اوج فنای صفاتی است.
۳- فنای در ذات یا محق
درجه ثالثه مقام فناء در ذات است که فناء در احدیت گویند و در این مقام همگى اسماء و صفات از صفات لطف همچون رحمن و رحیم و رازق و منعم، و صفات قهر مانند قهار و منتقم را مستهلک در غیب ذات احدیّت نماید و به جز مشاهده ذات أحدیت هیچگونه تعینى در روح او باقى و منظور نماند حتى اختلاف مظاهر همچون جبرئیل و عزازیل و موسى و فرعون از چشم حقیقت بین صاحب این مقام مرتفع شود مهر و خشم حقّ، بسط و قبض، عطا و منع وى، بهشت و دوزخ براى او یکى گردد صحّت و مرض، فقر و غنى، عزّت و ذلت برابر شود.
و شاید یکى از مراتب استقامت که در صحیفه الهیه امر بدان فرموده و ممدوح در علم اخلاق و محمود در فن عرفان است همین مقام شامخ فناء در ذات است و این مقام را محق خوانند که بکلّى اغیار از هر جهت محو و نابود گشته توحید صافى و خالص ظهور و تحقق یافته است در این مرتبه که آخرین منازل و سفر الى الله جلّت عظمته بود به لسان حقیقت گوید یا هو یا من لیس الا هو و چون طالب حق به این مقام رسید از هویت او و هویت همه ممکنات چیزى نمانده بلکه در تجلّى حقیقت حق متلاشى و مضمحل شدهاند لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّار.
در این مقام همگی اسماء و صفات را مستهلک در غیب ذات احدیت دانسته و جز مشاهده ذات هیچ گونه تعینی در روح او باقی و منظور نمیماند. یعنی همان جور که قبلا هم گفتیم، عبد الرحیم است، عبد القهار هم هست. اگر عبد الرحیم است، عبد المنتقم هم باید باشد. اگر خدا رحمت کرد، عبودیت کنم اما اگر خدا خواست قهرش را شامل حالم کند، من اصلا عبد نیستم. اگر عبدالله باشد میگوید که قهر خدا هم حساب دارد، من سزای قهر خدا را داشتم. لذا امام سجاد(ع) در دعای ابوحمزه ثمالی به خدا عرض می کند (شبیه این موضوع در دعای کمیل هم هست): خدایا اگر من را به جهنم بندازی (من باشم میگویم ای خدا این همه نماز خواندم و روزه گرفتم و حسینیه حاجیان داد زدم، آن وقت مرا به جهنم بردی؟) امام میفرمایند: خدایا اگر مرا به جهنم ببری، تو جهنم آنقدر نغمه عشق تو را سر میدهم که جهنمیها بفهمند که چقدر دوستت دارم. چون از دوست هر چه رسد جمله نکوست. این میشود عبدالله. همه صفات را مستهلک در ذات میبیند و توجه به ذاتی دارد که رحمت او با قهر او یکی است، انتقامش با عنایتش یکیست. هر چه رسد از او همه صفات کمالیه حضرت حق است. در این مقام سالک به لسان حقیقت گوید یا هو من لیس الا هو. هر چه هست اوست. و چون طالب به این مقام رسید از هویت او و هویت همه ممکنات چیزی نمانده بلکه در تجلی حضرت حق متلاشی و مضمحل شدهاند لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ (غافر ۱۶). اوج آن میشود ابیعبدالله الحسین (ع) که زیر چکمه شمر و روی سینه پیغمبر (ص) برای او فرق نکرد. آنجا هم فضحک الحسین (ع) و قال إلهِى رضاً بِقَضائِکَ و تَسلِیمًا لأمْرِکَ، او فانی است. چراکه ذات را میبیند. لذا جنت او هم جنت ذات است. آن وقت یک بیچاره بیسواد هم میگوید که جنت ذات یعنی تو با خدا یکی بشوی مثل قند که با آب یکی میشود!! اتحاد و حلول. جنت ذات یعنی بهشت آن کسانی که توجه به ذات دارند، ذات را جامع جمیع صفات کمالیه میدانند، هر چه از او به این فرد برسد حق است و او اعتراض نمیکند.
جانم به فدایت زینب کبری (س) عاشق امام حسین (ع) است، نه فقط به خاطر اینکه خواهر اوست بلکه چون امام شناس است و میداند که او پنجمی از خمسه طیبه است و رخت بر بستن ایشان از عالم وجود به چه معناست. اما با این وجود:
۱- وقتی عصر یازدهم آمد کنار گودال قتلهگاه و یک نگاه به بدن بیسر ابیعبدالله کرد، دست گذاشت و بدن را کمی تکان داد و بالا آورد. سر به آسمان گرفت و گفت: خدایا این قربانی را از ما قبول کن. این السابقون السابقون است.
۲- در کاخ ابن زیاد با همه مقاماتی که داشته است، وقتی به عنوان اسیر وارد شد و زخم زبان زدند و شماتتش کردند، ابن زیاد گفت: ما صنع الله بک، دیدید خدا با شما چه کرد؟ میفرماید: والله ما رایت الا جمیلا. به خدا قسم جز زیبایی چیزی ندیدم.
۳- شب یازدهم محرم، شام عاشورا که هر انسانی اندکی به آن دقت کند تاب و تحمل ندارد، ایشان چه می کند؟
شب است و به رخسار مه رنگ نیست به جز بانگ مرغ شباهنگ نیست
بتابد همی نور کمرنگ ماه بر اجساد افتاده در قتلهگاه
یکی خیمه دست غمش دوخته نظر کن که نیمی از آن سوخته
در آن بستری از مریضی جوان به گردش صف زده کودکان و زنان
کبوتر صفت کودکان پریش فرو برده سر زیر پرهای خویش
از این خیمه بنگر کمی دورتر سیاهی بیاید تو را در نظر
که باشد که افتاده بر روی خاک که آید از او ناله سوزناک
ملائک دهند از سما این نوید بود خواهر پادشاه شهید
مهیندخت میر عرب زینب است بنازم که گرم نماز شب است
به راز و نیاز و به سوز و گداز تو گویی که زهرا بود در نماز
چنان است که هرگز ندیده غمی ز یاد خدا نیست غافل دمی
بلی خوش دل او دختر مرتضی است ز دل راضی او بر رضای خداست
نکته از صوت جلسه قبل: در مورد حدیثی که از نهج البلاغه در جلسه قبل خوانده شد، این که امیرالمومنین (ع) فرمودند: آهِ مِنْ قِلَّةِ الزَّادِ وَ طُولِ الطَّرِیقِ وَ بُعْدِ السَّفَرِ وَ عَظِیمِ الْمَوْرِدِ که در آن، قلت زاد و راحله طول راه و بعد سفر برای قیامت میباشد و میتواند این معنی درست باشد ولی بسیاری از بزرگان از این فرمایش مولا سیر من الحق فی الحق گرفتند. لذا آن عبارتی که از سید حیدر خواندیم این بود که منتها ندارد. عبارت قبلیش آمال بود به معنی آرزو.
نتیجهگیری
السابقون السابقون. سبقت اول یعنی غرق ملک نشویم و نگاه به ملکوت داشته باشیم و حرکت کنیم به سمت ملکوت. سبقت دوم در ملکوت و عالم نور من الحق فی الحق غرق میشویم و این سه فنا را برای خودمان ایجاد کنیم. خداوند برای این که به ما بفهماند اینها حرف نیست، در مرحله عمل انبیا و اولیا را قرار داد و در رأسشان معصومین (ع) را قرار داد. دقت کنید که این چهارده معصوم(ع) در این مورد چگونه عمل کردهاند. وقتی امام حسین(ع) وداع میکنند و میخواهند به میدان بروند. زینب کبری بی تابی میکند چون امام و حجتش میرود. در مقاتل آمده است که در این حال امام حسین(ع) یک دستی روی سینه حضرت زینب گذاشتند و فرمودند: تو دختر علی هستی. چنان زینب آرام شد که عرض کرد: برادر برو.
آیا این موضوع اشاره به این است افاضه شده است یا اینکه خواهر تو در سینه این حرفها را داری، تو در آن مقامی، توجه به مقام خودش به خودش میدهد. وقتی توجه به این مقام پیدا میکند، اگر قرار است سیر من الحق فی الحق باشد در این سیر به آنجا میرسد که میگوید: برادر برو.
یک مقدار که حرکت کرد دید یک صدای آشنایی میگوید: مهلا مهلا، یابن الزهرا. یک کم آهستهتر پسر زهرا.
چرا نام زهرا در عالم معنا اثر خاصی دارد؟ زهره درخشنده ای که جلوه نور او در عالم است.
داداش یک وصیت از مادر دارم که باید اجرا کنم. مادرم فرمود روز عاشورا زیر گلوی حسین را از طرف من ببوس. خم شد، زیر گلوی او را بوسید. وقتی عصر یازدهم کنار گودال قرار گرفت و این بدن را به طرف آسمان بلند کرد و گفت: خدایا این قربانی را از ما قبول کن. بعد خم شد و لبها را گذاشت روی گلوی بریده برادر. یک وقت دختر خردسالش، سکینه آمد. عمه جان این بدن کیست؟ حق داری نشناسی، بدن را یا به سر می شناسند یا به لباس، بابات نه سر دارد نه لباس. این بدن بابات حسین است، سکینه هم لبهایش را روی گلوی بریده بابا گذاشت و این صدا را شنیدم که
شیعتی مَهْما شَرِبْتُم ماءِ عَذْبٍ فاذکرونی
(شیعیان من! هنگامی که آب گوارا نوشیدید، مرا یاد کنید)
اَوْ سَمِعْتُم بِغَـــــریبٍ اَوْ شَهیدٍ فَانْدُبُونی
(ویاهنگامی که ازغریبی یا شهیدی خبری شنیدید، برمن ندبه کنید)
منبع: سخنرانی دکتر اسدی گرمارودی، جلسه پنجاه و پنجم معاد برهانی در آیات قرآنی
به کوشش خانم ربوبی و رحمان نژاد