جلسه هفتاد و چهارم

تعداد بازدید:۴۲۱

بسم الله الرحمن الرحیم

معاد برهانی در آیات قرآنی،  جلسه هفتاد و چهارم

سوالات مطرح شده

در رابطه با بحث شاهدبودن ائمه هدی علیهم السلام، طبق آیات مورد بحث 3 سوال پرسیده شد که ابتدا به آنها پاسخ می‌دهیم.

سوال اول

اگر ما معتقد هستیم که 14 معصوم (ع)، حاضر بر اعمال ما هستند و وقتی زیارتشان می‌کنیم، به ما آگاه هستند و می‌توانند ما را هدایت کنند، پس چه فرقی میان امام زمان (ع) و سایر ائمه (ع) است و چرا نمی‌توان این شئونات را برای سایر ائمه (ع) نیز قائل بود؟ چرا حتماً باید امام (ع) زنده باشند؟ مگر نمی‌توان گفت فرضاً امیرالمؤمنین (ع) هدایت‌گر شیعیان است و ناظر و شاهد بر آن‌ها؟ چرا باید حتماً امام زنده باشد که از طریق ایشان هدایت انجام شود؟ دلیل عقلی آن چیست؟

اتفاقاً دیشب، از شهرستانی از شهرستان‌های ایران، تلفنی به بنده شد. همین سؤال را با یک تفاوتی مطرح کرده‌بودند. تلفنی جواب دادم ولی احتمالاً این سؤال‌کننده، مورد دیگری باشد. شاید به ذهن برخی عزیزان این سؤال خطور کرده‌باشد. جواب بدهیم که بحث قبلی ناقص نماند.

پاسخ

1-از نظر این که 14 معصوم (ع)، «کُلُّهُم نورٌ واحد» هستند، بحثی نداریم. همه‌ی امامان (ع) این مقام و درجات را دارند و برای آن‌ها این مقام شهود و آگاهی هست.

2- امام (ع) مرده و زنده ندارد. شهید زنده است، تا چه برسد به امام (ع) که امام و شهید است و همه‌ی آن مقامات را دارند. همین طور که ایشان فرمودند، ما وقتی زیارت می‌رویم، می‌گوییم: «اَشْهَدُ اَنَّکَ تَشْهَدُ مَقامیَ اَشْهَدُ اَنَّکَ تَسْمَعُ کَلامِی اَشْهَدُ اَنَّکَ تَرُّدُ سَلامی».

بله. این‌ها همه هست ولی با توجه به این‌ها، چه فرقی بین امام حیّ و امامی که از نظر ظاهر، از میان مردم رفته و مأموریت او نسبت به امامت در رابطه‌ی با این خلق و امت فعلی، پایان پذیرفته‌است؟ این عین همان مطلبی است که در زمانی که دوتا از این شخصیت‌ها، مثل امام حسن مجتبی (ع) و امام حسین (ع) با هم وجود داشتند ولی امامت، مال امام حسن مجتبی (ع) بود.

یا امیرالمؤمنین (ع) که در قید حیات بودند، امام حسن (ع) و امام حسین (ع) هم در خدمتشان بودند.

سه شخصیت، اما امامت نه با امام حسن (ع) بود و نه با امام حسین (ع). امامت با امیرالمؤمنین (ع) بود. در زمان امام حسن (ع) و امام حسین (ع)، امامت با امام حسن مجتبی (ع) بود.

لذا اگر مراجعه‌ای هم به امام حسین (ع) می‌کردند، یا زمان امیرالمؤمنین (ع) به امام حسن (ع) و امام حسین(ع) مراجعه می‌کردند، می‌فرمودند از امام زمانتان بپرسید، مگر این که امیرالمؤمنین(ع) حواله می‌دادند که توجه پیدا کنند.

زمان، زمان امامِ حی است. گرچه همه‌ی آن ائمه (ع) این قدرت را به اذن الله دارند. طبق قاعده‌ی لطف، هم در بحث رسالت انبیاء (ع) و هم رسالت امامان (ع)، اگر اتمام حجت صورت نگیرد، افراد فردای قیامت می‌توانند محاجه کنند. خداوند می‌فرماید:

آیه 165 سوره نساء

رُسُلاً مُبَشِّرینَ وَ مُنْذِرینَ لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللهِ‌ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَ کانَ اللهُ‌ عَزیزاً حَکیماً

پیامبرانى که بشارت‌دهنده و بیم‌دهنده بودند، تا بعد از [آمدن] این پیامبران، حجّتى براى مردم در برابر خدا باقى نماند، [و بر همه اتمام حجّت شود] و خداوند، توانا و حکیم است.

بهانه‌جویان می‌گویند: ما می‌خواستم ولی کسی نبود. مثال بزنم: کراراً این مثال را در رابطه با غیبت امام عصر(ع) ذکر کردم که خدا کلاس را بدون معلم نمی‌گذارد؛ ولی اگر شاگردان آماده نباشند، استاد ببیند که سر این کلاس، کسی ننشسته‌است و نمی‌آید، استاد می‌رود توی دفترش می‌نشیند اما یک شاگرد، دو شاگرد، پنج شاگرد، بخواهند و سراغ این استاد بیایند یا علاقه نشان دهند، استاد به این‌ها آمادگیِ پاسخ نشان ندهد، کوتاهی نکرده است؟

می‌گویند بقیه نمی‌خواستند، گناه ما چه بود؟ و لذا آیا نمی‌توانند محاجه کنند و بگویند ما چندتا می‌خواستیم. بقیه بد بودند. ما چه گناهی کردیم؟ و به همین دلیل هم در دوران غیبت امام عصر (ع)، نسبت به کسانی که می‌خواستند، تعابیری در شعرهای عرفانی مطرح می‌شود. مانند:

تا یار که را خواهد و میلش به که باشد

یا

گر گدا کاهل بود، تقصیر صاحب‌خانه چیست

1. کسانی که صادق هستند و می‌خواهند، می‌گویند ما آمادگی داشتیم، امام (ع) حاضر نبود که به کمک او بلند شویم و کاری را انجام بدهیم.

2. یا کسانی که لجباز، معاند و مغرض هستند، بهانه می‌کنند و می‌گویند: ما که آماده بودیم بیاییم کمک کنیم، حکومت الهی را بر مبنای امامت در عالم تحقق ببخشیم. ولیّ خدا حاضر نبود. امامی که از دنیا رفته، الان حاضر نیست که  بخواهد آن نظام الهی را پیاده کند.

اگر یادتان باشد، تفاوت امامت با نبوت و رسالت انبیاء را گفتیم. رسالت نبوتیِ انبیاء، ابلاغ است:

سوره مائده، آیه 99

ما عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلاغُ وَ اللهُ یَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما تَکْتُمُونَ

پیامبر وظیفه‌اى جز رساندن پیام [الهى] ندارد؛ [و مسئول اعمال شما نیست] و خداوند آنچه را آشکار مى‌کنید، و آنچه را پنهان مى‌دارید، مى‌داند.

ولی رسالت امامتی، غیر از بقیه‌ی جهات، اجرا است.

اجرا نیازمند به آمادگی و همکاریِ امت با امام (ع) است. تعامل امت با امام (ع). اگر امام (ع) زنده وجود نداشته‌باشد، امت یا تعامل دارد و می‌گوید خدایا امام نبود، یا ندارد و بهانه می‌کند، می‌گوید آماده بودم ولی امام نبود. پس خدا امام (ع) را قرار می‌دهد. بدین علت در پس پرده‌ی غیبت است که یازده امام (ع)، اتمام حجت کردند و اگر این امام (ع) هم حاضر بود، می‌کشتند.

اگر آماده باشید، امام حاضر می‌شود. پس باید امام زنده موجود باشد تا طبق قاعده‌ی لطف، بشر، چه آن کسی که واقعاً راست می‌گوید و آمادگی دارد، بهانه نداشته‌باشد و به او امداد می‌رسد؛ چه آن کسی که لجباز است و می‌خواهد بهانه کند، خداوند جلوی‌ بهانه‌ی او را بگیرد.

پس از این جهت، بشر نیازمند امام حیّ است.

اما از این‌ها گذشته، یک نکته‌ی مهم و ظریف دیگری است که افاضه‌ی پروردگار در عالم، چه افاضه‌ی وجود، چه افاضه‌ی هدایت موجود، طبق نظامی که خدا قرار داده‌است، بر مبنای اسباب و علل است.

ولیّ خدا، واسطه‌ی فیض خدا است. واسطه‌ی فیض خدا، باید حیّ و موجود در میان خلق خدا باشد. بر این مبنا است که از امام صادق (ع) نقل شده است:

لَوْ لَا الْحُجَّة لَسَاخَتِ الْأَرْضُ بِأَهْلِهَا: اگر حجت خدا نبود، مسلماً زمین، ساکنانش را فرو می‌برد.

یعنی افاضه‌ی پروردگار، بر مبنای ولایت تکوینی‌اش، در موجودیت عالم، بر مبنای ولایت تشریعی‌اش، در هدایت عالم، باید با مظهر اسم ولیّ باشد.

در عرفان، این را یک بحث بسیار قشنگی می‌کنند. می‌گویند: هر اسم فعل خدا (اسم ذات، بحثش جدا است)، باید ظهوری در خارج داشته‌باشد. مثلاً خالق، اسم فعل است؛ یعنی می‌آفریند. ظهورش چیست؟ مخلوقات. اگر هیچ مخلوقی نباشد، اسم خالق معنا پیدا می‌کند؟ خیر. پس اسم خالق، ظهورش مخلوق است. اسم رازق، ظهورش مرزوق است، افرادی که دارند روزی می‌خورند.

اسم محیی، ظهورش حیات و موجوداتی است که در این عالم زندگی می‌کنند.

اسم ممیت، خدا می‌میراند. این همه موجوداتی که در روی زمین می‌میرند و همه‌ی اسم‌ها...

آیا ولیّ، اسم خدا هست یا خیر؟ بله هست. مظهر اسم «ولیّ» در این عالم باید وجود داشته‌باشد، مگر این که خدا ولیّ نباشد. فلذا ولیّ باید حیّ باشد.

این‌ها بحث‌های مفصلی است در جای خودش که هم در بحث‌های ولایت در طول این 30 سال بحث کردیم که البته نوارهایش جمع شده، پیاده شده، شاید بیش از هزار صفحه، می‌خواهند کتاب کنند ولی من می‌گویم فعلاً دست نگه دارید! ببینیم در ادامه ‌اش چه چیزهایی می‌آید؟ این‌ها را مفصل بحث کردیم.

 

سوال دوم

در مورد قاعده‌ی لطف که به عنوان یکی از دلائل عقلی بیان شد، وقتی این قاعده را بپذیریم، می‌توان بسیاری به موارد دیگر هم آن را تعمیم داد. مثلاً این که اگر من غافل هستم، خدا مرا شامل لطف خود کند یا مثال‌هایی که از افراد یاغی که هدایت شدند، فرمودید، می‌توان گفت که چرا اگر لطف است و در واقع فراتر از لیاقت فرد، چرا شامل معدود انسان‌ها می‌شود؟

قاعده‌ی لطف، لطف و عنایت پروردگار در هدایت انسان است، تا جایی که به «جبر» نینجامد. اگر جبر باشد که اصلاً نوبت به این حرف‌ها نمی‌رسد. خب خداوند همه را فرشته خلق می‌کرد. خدا انسان خلق کرده‌است. فلذا عنایت و کمک می‌کند، نه بالاجبار هدایت کند. این طور که بگویید هر کسی را خداوند بدون این که لیاقت داشته‌باشد، مافوق لیاقت هدایت کند ، بحث دیگری است که عرض می‌کنم. بدون این که علاقه و آمادگی نشان بدهند و بخواهند، آن‌ها را بالاجبار هدایت کند. این که اصلاً نظام الهی نیست. خدا هم در قرآن فرموده است:

آیه 48 سوره مائده

وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ الْکِتابِ وَ مُهَیْمِناً عَلَیْهِ فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللهُ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ عَمَّا جاءَکَ مِنَ الْحَقِّ لِکُلٍّ جَعَلْنا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً وَ لَوْ شاءَ اللهُ لَجَعَلَکُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ لکِنْ لِیَبْلُوَکُمْ فی ما آتاکُمْ فَاسْتَبِقُوا الْخَیْراتِ إِلَى اللهِ مَرْجِعُکُمْ جَمیعاً فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ فیهِ تَخْتَلِفُونَ

و ما این (قرآن عظیم) را به حق بر تو فرستادیم که تصدیق به درستی و راستی همه کتب که در برابر اوست نموده و بر حقیقت کتب آسمانی پیشین گواهی می‌دهد. پس حکم کن میان آنها به آنچه خدا فرستاد و در اثر پیروی از خواهش‌های ایشان حکم حقی که بر تو آمده وامگذار، ما برای هر قومی از شما شریعت و طریقه‌ای مقرّر داشتیم، و اگر خدا می‌خواست همه شما را یک امت می‌گردانید، و لیکن (این نکرد) تا شما را به احکامی که در کتاب خود به شما فرستاد بیازماید. پس به کارهای نیک سبقت گیرید، که بازگشت همه شما به سوی خداست و در آنچه اختلاف می‌نمایید شما را به (حقیقت) آن آگاه خواهد ساخت.

اگر خدا می‌خواست، همه را امت واحده قرار می‌داد ولی این خواست خدا نیست. خدا همه را در بوته‌ی امتحان و آزمایش قرار می‌دهد. بله کمک و یاری می‌کند اما نه این که غافل هستیم، هدایت کند. خداوند چقدر عوامل هدایت قرار داده‌است؟

عقل را در درون ما گذاشته، رویاهای صادقه قرار می‌دهد، عوامل تنبه و بیداری در سر راهمان چقدر قرار می‌دهد.پیامبر (ص) فرمودند:

 إنّ لِرَبِّکُم فی أیّامِ دَهرِکُم نَفَحاتٍ، فَتَعَرَّضُوا لَهُ لَعَلَّهُ أن یُصِیبَکُم نَفحَةٌ مِنها فلا تَشقَونَ بَعدَها أبدا (کنزالعمال) همانا از سوى پروردگار شما در طول عمرتان نسیم‌هایى مى‌وزد ، پس خود را در معرض آنها قرار دهید، باشد که نسیمى از آن نفحات به شما بوزد و زان پس هرگز به شقاوت نیفتید.

در زندگی شما چه نفحه‌های الهی است، بهره‌مند شوید تا  شامل این آیه شوید:

وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّکُمْ لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزیدَنَّکُمْ وَ لَئِنْ کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابی لَشَدیدٌ. (آیه 7 سوره ابراهیم)

اما کسی که نمی‌خواهد و کفران نعمت می‌کند، آیا قاعده‌ی لطف به زور او را بکشاند و بیاورد؟! این که معنا پیدا نمی‌کند. پس اصلاً معنی قاعده‌ی لطف این نیست. باید توجه داشت که اتمام حجت است.

 

سوال سوم

چرا وقتی خداوند شاهد مطلق است، آن قدر در قرآن تاکید بر شهادت کسان دیگری شده‌است؟ مگر شهادت خداوند کافی نیست؟

دو نکته را عرض کنم: 1. طبق نظام و سنت الهی برای هر چیز سببی است.

امام صادق (ع) فرمودند: أبَى اللّه أن یُجرِیَ الأشیاءَ إلاّ بِأسبابٍ ، فَجَعَلَ لِکُلِّ شَیءٍ سَبَبا و جَعَلَ لِکُلِّ سَبَبٍ شَرْحا ، و جَعَلَ لِکُلِّ شَرْحٍ عِلما و جَعَلَ لِکُلِّ عِلمٍ بابا ناطِقا ، عَرَفَهُ مَن عَرَفَهُ ، و جَهِلَهُ مَن جَهِلَهُ ، ذاکَ رسولُ اللّه  صلى الله علیه و آله و نَحنُ

خداوند ابا دارد از این که چیزها (امور) را جز از طریق اسباب فراهم آورد. از این رو، براى هر چیزى، سببى قرار داده و براى هر سبب، بیانى و براى هر بیان، دانشى و براى هر دانشى، درى. گویا هر که آن در را شناخت، علم را فهمید و هر کس آن را نشناخت، جاهل ماند. آن در، همان رسول خدا (صلى الله علیه و آله) و ما هستیم.

مگر خدا هادی مطلق نیست؟ چرا این همه هادی قرار داده‌است؟ 124هزار پیغمبر، این همه امام قرار داده، کتاب فرستاده، عوامل هدایت قرار داده‌است، این نظام و سنت الهی است. برای این که ما لیاقت دریافت بلاواسطه را از ذات اقدس الهی نداریم. خدا، واسطه قرار داده. لذا می‌گوییم خلیفة‌الله، دو یَد دارد؛ ید ربّی، ید خلقی.

با یَد ربی، از رب بگیرد، با یَد خلقی به خلق برساند. با ید خلقی، دست خلق را بگیرد، با ید ربی به حق برساند. در کتب اهل سنت هم این روایت نقل شده‌است که پیامبر (ص) فرمودند:

أنَا وأهلُ بَیتی شَجَرَةٌ فِی الجَنَّةِ وأغصانُها فِی الدُّنیا، فَمَن تَمَسَّکَ بِنَا اتَّخَذَ إلى رَبِّهِ سَبیلاً

من و اهل بیتم درختى هستیم که در بهشت است و شاخه هاى آن در دنیاست؛ پس هرکه به ما چنگ آویزد راهى به‌ سوى پروردگارش در پیش گرفته‌است.

 من و اهل بیتم، آن درخت بهشتی هستیم که شاخه‌هایش در این دنیا آمده است. کسانی که چنگ زدند و به این‌ها متمسک شدند، «اتَّخَذَ إلى رَبِّهِ سَبیلاً»، راهی به سوی خداوند بیابد. خدا واسطه قرار داده‌است.

لذا در جلسه‌ی قبل آیه‌ای که خواندم:

آیه 119 سوره توبه: یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللهَ‌ وَ کُونُوا مَعَ الصَّادِقینَ

آیه 35 سوره مائده: یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللهَ وَ ابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسیلَةَ وَ جاهِدُوا فی سَبیلِهِ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ

خود خدا می‌فرماید من وسیله قرار می‌دهم. این نظامی است که خدا خواسته‌است.

2. چرا این قدر در قرآن به شهادت این شاهدان تاکید شده‌است؟ این همه که تاکید کرده، هنوز در شیعه‌ها ظرفیت پذیرشش نیست. اگر نمی‌گفت چه می‌شد؟

خدا گفته است تا ما متوجه شویم، این‌ها اولیای الهی و خلفای الهی هستند، این‌ها اوصیای پیامبر (ص) هستند، این‌ها امامان به حق هستند، این‌ها کسانی هستند که باید دستمان را به دامانشان بزنیم تا هدایت شویم.

خلاصه جلسه پیشین

۶۹ جلسه‌ قبل بحث‌هایی بود دربارهٔ تعریف معاد، چرایی معاد، اهمیّت معاد، دلائل اثباتی معاد،، کیفیّت معاد.

۴ جلسه هم یعنی از هفتاد الی هفتاد و سوم، آثار تربیتی معاد را بحث کردیم.

در بحث‌های تربیتی معاد، با توجّه به آیات قرآن، بنده این قسمت را اول مطرح کردم که قرآن اصرار دارد که خطرات انکار معاد و آثار سوء آن را برای ما بگوید.

بنده درچهار جلسه‌ای که گذشت، به نکات قرآنی اشاره کردم:

۱-جهنّمی شدن در آخرت.

۲-سرگردانی و بی‌هدفی در دنیا.

۳-انکار آیات الهی در دنیا.

۴-مُعْتَد أَثیم شدن، تعدّی و گنه‌کاری که، این گنه‌کاری‌ تداوم بیابد، درنتیجه ابزارمعرفت از کار می‌افتد و زنگارقلب حاصل می‌شود.

 

آثار تربیتی یاد معاد

امشب می‌خواهم  نقطه مقابل موضوع(گروه) قبلی ، یعنی کسانی که  بسیار یاد معاد می‌کنند و توجّه به معاد دارند و منکر آن نیستند را از قرآن‌کریم عرض کنم.

بنده به ۲ مطلب اشاره می‌کنم:

۱-قرآن کریم در بی‌هدفی و بدون مقصد و غایت و هدف زندگی، زندگی کردن را بسیار بد می‌داند.

 

تفاوت مقصد با هدف

ابتدا مثالی عرض کنم، صاحبان لغت به این نکته‌ها توجّه کرده‌اند و توضیح داده‌اند.  فرض کنید بنده به همراه شما از حسینیّهٔ حاجیان به مقصد مشهد راه بیافتیم. به صورتی می‌رویم که ۳-۴ شبانه‌روز در راه هستیم.

شب اول به جایی می‌رسیم، می‌گوییم هدف ما شب اول فلان مکان است، ولی مقصد ما مشهد است و قراراست به مشهد برویم. پس این مکان مقصد اصلی نیست، بلکه هدفی است که مقصد میانی است.

شب دوم به شهردوم رسیدیم، می‌گوییم ما قراربود شب دوم دراین شهر با فلانی در فلان مکان جلسه‌ای داشته باشیم. پس امشب هدفمان اینجاست. اما مقصد هنوز مشهد است و یادمان نرفته است.

یعنی همهٔ این‌ها دربین راه مارا طوری مشغول نمی‌کند که ازهدف اصلی که قراراست برویم، دورشویم و برگردیم.

 

مقصد انسان، لقای رب

قرآن‌کریم، مقصد را برای انسان لقای ربّ می‌داند، هرچه درراستای  لقای ربّ مفید است، آن‌را هدف میانی و غایت وسط معرفی می‌کند. در فراز ۳۹ جوشن کبیر می‌خوانیم:

یَا خَیرَ الْمَطْلُوبِینَ، ای بهترین جویاشدگان، یَا خَیرَ الْمَقْصُودِینَ، ای بهترین قصدشدگان، یَا خَیرَ الْمَحْبُوبِینَ، ای بهترین دلبران،

یَا خَیرَ الْمَطْلُوبِینَ: اگربنده ازاین‌جا به قصد مشهد هستم، مطلوب اصلی من مشهد است. ولی امشب دراین شهرهستم، فردا شب درشهردیگری قراردارم، پس فردا در شهر دیگری اما مطلوب اصلی نیستند.

لذا ما به خدا در دعای جوشن کبیر می‌گوییم: یَا خَیرَ الْمَطْلُوبِینَ.

اگر چیزهایی هم درمسیر الهی خوب است ، درمسیراست، مقصد نهایی نیست بلکه هدف میانی است.

یَا خَیرَ الْمَقْصُودِینَ، اگر مقاصد گوناگونی هست، بهترین مقصد فقط خدا است.

یَا خَیرَ الْمَحْبُوبِینَ، مُحبّ، می‌پسندد و می‌خواهد، ولی اگر قراراست بپسندیم و بخواهیم، آن محبوب خیر و برترین، ذات اقدس الهی است.

فراز ۵۲ دعای جوشن کبیر

یَا سُرُورَ الْعَارِفِینَ، ای شادی عارفان، یَا مُنَی الْمُحِبِّینَ، ای آرزوی شیفتگان،  مُنَی، نهایت آرزو است.

ای کسی که باعث سرور آن‌هایی هستی که با معرفت و عارف به تو هستند و نهایت آرزو، یعنی آن مقصد نهایی.

اگر ما زیارت امام رضا(ع) برایمان عالی است و داریم به سوی مشهد حرکت می‌کنیم، گرچه امشب دراین شهر، دراین مسجد قراراست با افرادی باشیم، خوب است ولی مقصد نهایی نیست، اصل چیز دیگر است.

درآن مسیر، این‌ها بین راه است و می‌گوییم بد نیست که این کارها هم صورت بگیرد.

 

فراز۹۹ دعای جوشن کبیر

یَا مَنْ هُوَ مُنْتَهَی هِمَمِ الْعَارِفِینَ، ای آن که نهایت همّت عارفان هستی، عارف غیرازخدا برایش چیزی معنا ندارد. به آن مقامی می‌رسد که می‌گوید نهایتی که مطرح است توهستی.

بقیّه همه مقابل توچیزی نیستند.

یَا مَنْ هُوَ مُنْتَهَی طَلَبِ الطَّالِبِینَ، ای کسی که نهایت طلب طالبین هستی، آنهایی که واقعاً طالب هستند.

اگر انسان مقصد را گم کرد و دل به اهداف بین راهی خوش کرد، همانجا توقّف می‌کند. اگرمقصد شما مشهد است و الآن به یکی از شهرهای میانی رسیدید، ولو یک کار عالی است، مثلاً مسجد است، سخنرانی است، بحث و بگومگو است ولی این نباید شمارا ازآن هدف اصلی(مشهد) که مقصد نهایی است، بازدارد.

مثلاً دریک شهری اگر وارد هتلی، مهمانسرایی، پارکی شدیم، یک‌مقدار زرق و برق دارد، ممکن است بعضی از کم سنّ و سال‌ها خوششان بیاید و بگویند همین‌جا خوب است، بمانیم.

مشکل انسان این است که وقتی قیامت از یادش می‌رود، ارزش لقای رب یادش می‌رود و به همین امور دنیوی دل خوش می‌کند.

قیامت مقصد نهایی

به دو آیه در قرآن کریم در این رابطه اشاره می‌کنیم:

۱-قرآن کریم راجع به قیامت، واژه  نبأ عظیم را به کار برده است.

سوره نبأ آیه 1و2

عَمَّ یَتَساءَلُونَ(۱) عَنِ النَّبَإِ الْعَظیمِ(۲)

 آن‌ها از چه‌چیز از یکدیگر سؤال می‌کنند؟! از خبر بزرگ و پراهمیّت [رستاخیز]!

 

تفاوت نبأ با خبر

النَّبَإِ با خبر فرق دارد. خبرمی‌تواند هم خیلی مهم باشد، هم ارزشی نداشته باشد. اما نبأ درخودش اهمیّت نهفته شده است. قیدعظیم در ادامه آیه قید توضیحی است که تأکید می‌شود.

اصلاً نبی را بدان جهت نبی می‌گویند، چون خبر مهمی را می‌آورد. قراراست ازطرف خدا، آن خبرهایی که برای هدایت و سعادت ما مطرح است، بیاورد. لذا لغت دانان می‌گویند: نبأ خبری است که عظمت درآن نهفته شده است.

 

تفاسیر مختلف از نبأ عظیم

عَمَّ یَتَساءَلُونَ(۱) عَنِ النَّبَإِ الْعَظیمِ(۲) ذیل این آیهٔ شریفه، ۳ تا تفسیرشده است که یکی از آنها قابل توجه تر است.مرحوم علّامه طباطبایی رضوان الله تعالی علیه، می‌فرمایند: آن دوتا مطلب درجاهای دیگرقرآن آمده است.

ما ازآن جاها ثابت می‌کنیم. ولی دراین آیه چون بعدش راجع به قیامت صحبت می‌کند، لذا سیاق آیات نشان می‌دهد این‌جا منظور از نبأ عظیم، ازآن ۳تا این یکی است، گرچه آن دوتا هم درجای خودش درست است.

1- نبأ عظیم، مقام ولایت امیرالمؤمنین(ع)

دربعضی ازآیات با قرائن روایات،  نبأ عظیم، مقام ولایت امیرالمؤمنین(ع) است، که قبول هم داریم، دردعاها واحادیث هم آمده، درجاهای دیگر قرآن هم شواهدش را داریم.

2- نبأ عظیم، قرآن کریم

در برخی بحث‌های تفسیری آمده  نبأ عظیم، قرآن کریم است. این درقرآن و روایات آمده است.

3- نبأ عظیم، قیامت

ولی دراین سورهٔ مبارکه، وقتی آیات را ادامه می‌دهیم، راجع به قیامت است. ولذا این‌جا، تفسیرسوم، قوی‌تراست، چون با سیاق آیات تطبیق می‌کند، روایات هم تأیید می‌کند.

 

قیامت، نبأ عظیم

چرا قرآن قیامت را «نبأ عظیم» گفته است ؟ چه خبری است که خود خبر، عظیم است؟ خدا این خبررا عظیم می‌داند، انبیاء آمدند، خبربیاورند، خبرهایی که خیلی مهم است وعظمت دارد. آخرین کتاب الهی، وقتی سخن ازمعاد می‌خواهد مطرح کند؛ خبر از خبری عظیم می‌دهد.

عَمَّ یَتَساءَلُونَ(۱) عَنِ النَّبَإِ الْعَظیمِ(۲)

اگرانسان ازیک همچو نبأ که به قول خدا عظیم است، غافل شود، ازچه چیزهایی درمی‌ماند؟

مهم‌ترین نکته‌اش، با توجّه به بحث‌های گذشته و مقدّمهٔ امشب، دربین راه ماندن و به مقصد نهایی نرسیدن است. حتّی اگرمعاد را فقط درحدّ بهشت و جهنّم ببیند.

حضرت على علیه السلام مى‌فرماید: 

إذَا اشتَغَلَ أهْلُ الجَنَّةِ بِالجَنَّةِ اشْتَغَلَ أهْلُ اللهِ بِاللهِ

آنگاه که اهل بهشت از نعمت‌هاى بهشت بهره مى‌برند، اهل اللّه به خدا مشغولند (و با او راز ونیاز مى‌کنند).

لذا یَوم لقاءِ‌الله گفته شده است. معاد بازگشت به سوی پروردگاراست.  إِنَّا لِلهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ(۱۵۶بقره)

درجه‌ای ازآن لقای الهی، لقای رحمت الهی به اقتضای سطح ایمان انسان،  حالا می‌تواند کاخ‌های بهشت باشد و بعضی تعلّقات اینچنانی یا نعوذ بالله غضب الهی، جهنّم باشد.

درقرآن کریم آمده است:

إِنَّ الْمُتَّقینَ فی جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ()فی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلیکٍ مُقْتَدِرٍ(سوره قمر، آیات 54و55)

به یقین پرهیزگاران در باغ‌ها و نهرهاى بهشتى جاى دارند. در جایگاه صدق نزد خداوند حاکم مقتدر.

مالک، مَلِک، مَلیک، مَلیک را هم صفت مشبّهه می‌گیرند، هم صیغهٔ مبالغه. مَلیک یعنی قدرت‌رانی، حکمرانی که تدبیرامورش بسیار شدید و بادوام است. عِنْدَ مَلیکٍ مُقْتَدِرٍ، پس یک مرحلهٔ معاد، عِندیّت درپیشگاه حضرت حقّ است. لذا معلوم است که باید نبأ عظیم باشد.

توجّه به معاد به اقتضای سطح معرفت

یک نکتهٔ بسیارمهم درسورهٔ مبارکهٔ«ص» است که توجّه به معاد دراثر تربیتی برای تعالی انسان چه می‌کند.

 

سوره ص آیه 45

وَ اذْکُرْ عِبادَنا إِبْراهیمَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ أُولِی الْأَیْدی وَ الْأَبْصارِ(سوره ص، آیه 45)

و به خاطر بیاور بندگان ما ابراهیم و اسحاق و یعقوب را، صاحبان قدرت و بصیرت.

وَ اذْکُرْ: یاد کن، توجّه داشته باش، به این نکته دقّت کن.

هرچه قراراست انسان، در فردای قیامت و دراین دنیا که نمونه‌اش را پیدا کند و اصلش در فردای قیامت است، به اقتضای درجهٔ عبودیّت(مقام عبودیّت) است.

مثلاً در رابطه با پیامبر اسلام (ص) مقام اشرف انبیاء و خاتم رُسُل بودن، سیّد رسولان، می‌گوییم: «عَبدُهُ وَ رَسولُهُ" مقام عبودیتش در این دنیا، جلوه‌اش اشرف انبیاء و رسل‌شدن است. حالا در قیامت که به چه مقامی می‌رسند!

در آیه می‌فرماید «عبادِنا» یعنی عبدِ منِ خدا که خدا عبودیتشان را قبول کرده‌است: ابراهیم خلیل‌الرحمان، اسحاق، یعقوب، «أُولِی الْأَیْدی وَ الْأَبْصارِ».

 

بررسی عبارت «أُولِی الْأَیْدی وَ الْأَبْصارِ»

بزرگترین سرمایه‌ای که خداوند به من و شما داده‌است و بر مبنای این سرمایه، ما را مکلف کرده‌است، عقل است. یک فرد دیوانه مکلف نیست و اگر عقل نباشد، دل هم دیگر کاری نمی‌تواند بکند. عقل و دل باید با هم باشند. عقل دو جنبه دارد: جنبه‌ی نظری و جنبه‌ی عملی.

عقل نظری

جنبه‌ی نظری عقل راجع به «هست و نیست‌ها» بحث می‌کند. خدا هست یا نیست؟ به چه دلیل؟ قیامت حق است یا خیر؟ به چه دلیل؟ پیامبران را قبول کنیم؟ چرا؟ بر چه مبنا رد کنیم؟ به چه دلیل امامان حق هستند یا (نعوذ بالله) باطل هستند؟ بر چه مبنایی می‌گویید؟

اگر بحث نقلی در این جا باید بیاوریم، باید عقل دخالت کند و توضیح دهد که بگوید پیامبر (ص) این طور فرموده‌اند. معنای این، این طور می‌شود. عقل این نقل را برای ما روشن می‌کند و توضیح می‌دهد.

پس آن جنبه‌ی "أُولِی الْأَیْدی وَ الْأَبْصارِ"، این بصیرت به کارایی عقل نظری است؛ یعنی عقل نظری، دیگر به جایی رسیده که بصیر شده‌است و همه چیز را می‌فهمد. این‌ها عبدی هستند که این طور بصارت دارند.

 

عقل عملی

مربوط به «باید و نباید» است. این کار را باید کرد، این کار را نباید کرد. این جور باید بود، این جور نباید بود. لذا می‌گویند عقل عملی که قدرت در عمل و انجام مطرح می‌شود.

یک موقع می‌گوییم: می‌دانم که باید بنده‌ی این‌چنانی باشم اما چه کنم که دیگر توانش را ندارم. دیگر قدرتش را ندارم. و لذا قرآن کریم در رابطه با مقام اولیای الهی می‌فرماید:

وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمّا صَبَرُوا وَ کانُوا بِآیاتِنا یُوقِنُونَ (آیه 24 سوره سجده)

و از آنان پیشوایانى قراردادیم که به فرمان ما [مردم را] هدایت مى‌کردند؛ چون شکیبایى‌نمودند، و به آیات ما یقین داشتند.

«لَمّا صَبَرُوا» را اوج قدرت عقل عملی می‌گیرند؛ یعنی در آن جایی که باید عمل کنند، ایستادگی می‌کنند و می‌ایستند در آن جایی که نباید عمل کنند.

انواع صبر

صبر در معصیت:باز بداریم، قدرت داشته‌باشیم که گناه نکنیم.

صبر در اطاعت: سختی در اطاعت را تحمل کنیم. بایستیم و از میدان به‌در نرویم.

صبر در مصیبت

بعضی‌ها صبر در اطاعت دارند ولی صبر در معصیت ندارند. بعضی‌ها ممکن است صبر در معصیت داشته‌باشند (که البته بعید به نظر می‌آید) ولی صبر در اطاعت نداشته‌باشند که اگر آن دوتا باشد، صبر در مصائب هم مطرح می‌شود.

صبر در این آیه، صبر در جنبه‌ی عملی است. «وَ کانُوا بِآیاتِنا یُوقِنُونَ»: ایقان یا یقین، عالی‌ترین درجه‌ی معرفت است؛ یعنی به حدی می‌رسند که دیگر به قول معروف، مو لای درزش نمی‌رود.

وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمّا صَبَرُوا وَ کانُوا بِآیاتِنا یُوقِنُونَ

پس در این آیه‌ی شریفه، می‌خواهد این مقام ربوبیت را، راجع به انبیاء، یکی مثل جناب ابراهیم خلیل‌الرحمان، که درود خدا بر او باد، پیغمبری که بنیان‌گذار توحید به یک معناست و پیغمبر اولو‌العزم است. اسحاق و یعقوب هم از انبیاء هستند.

خدا می‌گوید این‌ها عبد ما هستند. أُولِی الْأَیْدی وَ الْأَبْصارِ (آیه 45 سوره ص). این‌ها از جنبه‌ی عقل نظری در بصارت، خوب می‌فهمیدند و در قدرت برای انجام اعمال، عقل عملی، قوی و صاحب قدرت بودند و از میدان به‌در نمی‌رفتند. ممکن است مثلاً به یک نفر پیشنهاد صد میلیون رشوه دهید. می‌گوید نه مگر می‌شود من را خرید؟ ولی اگر چند میلیارد شد، باز هم می‌شود خرید یا نمی‌شود؟! قدرتی که انسان در مقابل گناه بایستد.

برخی عبادات سخت نیست. صبح تا شب بنشینید و هزار مرتبه بگویید «لا إلهَ إلّا الله». خیلی خوب است، اما سخت است؟ ادر صورتی که اگر بگویم امروز کاری کن که کینه‌ورزی‌ات از بین برود. پدر آدم درمی‌آید تا بتواند عمل کند. آن را ببین چگونه می‌توانی انجام دهی؟

ذکر «أستَغفِرُ اللهَ رَبّی وَ أتوبُ إلَیهِ» این ذکر توبه است اما توبه به معنی واقعی‌اش چه؟ یک نفر انانیت دارد. می‌خواهد از این گناه توبه کند.

 

مراحل توبه

به قول خواجه نصیرالدین طوسی، توبه سه مرحله دارد: 1. توبه عوام .2. توبه خواص .3. توبه خاص‌الخاص

توبه عوام

 توبه‌ی از معصیت است. کسی دزدی کرده، رشوه گرفته. می‌خواهد توبه کند. این را هر گنه‌کاری می‌فهمد.

توبه خواص

توبه‌ی از رذائل اخلاقی است. کسی که کینه دارد، حسود است، انانیت دارد، کسی که غرور دارد، بیچاره‌اش می‌کند. این‌ها خیلی سخت‌تر از توبه‌ی از معصیت است.

توبه‌ خاص‌الخاص

از آن دوتای قبلی مهم‌تر است، توبه‌ی از غفلت نسبت به خدا. خدا یادش می‌رود. اصلاً از 24 ساعت، چقدر خدا یادشان است؟ در کودکی بازی، در جوانی مستی، در پیری سستی، پس کی خداپرستی؟

این‌ها "أُولِی الْأَیْدی وَ الْأَبْصارِ" هستند. این قدرتی که در اطاعت و ترک معصیت بایستد و آن بصارتی که این قدرت از آن زاییده می‌شود.

«أُولِی الْأَیْدی وَ الْأَبْصارِ» در بیان معصوم

امام باقر (ع) فرمودند: أُولِی الْأَیْدِی وَ الْأَبْصارِ یَعْنِی أُولِی الْقُوَّة فِی الْعِبَادَة وَ الصَّبر فِیهَا(تفسیر علی ابن ابراهیم قمی، جلد 2، صفحه 242)

أُوْلِی الْأَیْدِی وَ الْأَبْصَارِ یعنی دارندگان قدرت و دارندگان ایستادگی در عبادت.

البته لازمه‌ی این امر، آن بصارت و آن توانمندی معرفتی است که بیان می‌کند.

 اما این آیه، مقدمه است برای آیه‌ی بعدی. آیه خیلی کوتاه است اما غوغایی است حقیقتاً.

 

سوره ص آیه 46

إِنَّا أَخْلَصْنَاهُمْ بِخَالِصَةٍ ذِکْرَى الدَّارِ

 ما آنان را با موهبت ویژه اى که یادآورى آن سراى بود خالص گردانیدیم.

ما این‌ها را خالص کردیم. چه کسانی را؟ ابراهیم را، یعقوب را، اسحاق را.

یعنی کسی که عبد ما می‌شود و به این درجه از عبودیت می‌رسد. توجه دارید که شیطان می‌گوید:

إِلّا عِبادَ اللهِ الْمُخْلَصِینَ: (سوره صافات آیه160)مگر بندگان مخلَص خدا.

مخلَص، نه مخلِصین؛ یعنی چنان مقدمه‌چینی کرده‌اند که عنایت خدا شامل حالشان می‌شود و به مقام مخلَص نائل می‌شوند که این‌ها جزء معصومین (ع) هستند و یک درجاتی پایین‌تر مثل سلمان مِنّا و... البته اگر ما نیز آن مسیر را طی کنیم، ان شاءالله این عنایت تا درجاتی شامل حال ماها هم می‌شود. إِنَّا أَخْلَصْنَاهُمْ بِخَالِصَة ذِکْرَى الدَّارِ

می‌فرماید: إِنَّا أَخْلَصْنَاهُمْ بِخَالِصَة، این «بِ‍‍‍» بای سببیت است. به سببِ، یعنی چه شد که ما این‌ها را خالص کردیم؟ به وسیله‌ی « خَالِصَة »که صفتی است که جای موصوف نشسته‌است؛ یعنی یک خصلتی که آن خصلت، خالص است. آن خصلت باعث خالص‌کردن می‌شود که زمینه‌ی عنایت الهی را فراهم می‌کند.

در سوره کوثر می‌خوانیم: «إِنَّا»، مای خدا.  هر جا خدا بخواهد یک عنایت عظیمی را مطرح کند، «إِنَّا» می‌آورد.

إِنَّا أَعْطَیْناکَ الْکَوْثَرَ: (سوره کوثر)ما به تو کوثر [خیر و برکت فراوان‌] عطا کردیم!

این ما هستیم که به توی پیغمبر (ص) کوثر می‌دهیم؛ یعنی مثل فاطمه (س). مگر شوخی است؟ عظمت خدایی باید شامل حال شود که یک هم‌چو اعطایی به توی پیغمبر (ص) صورت بگیرد.

«إِنَّا أَخْلَصْنَاهُمْ» ما با این عظمت خدایی، این‌ها را به این مقام خالص‌بودن رساندیم.

« بِخَالِصَة»به وسیله‌ی یک خصیصه‌ای که آن خصیصه، باعث این خالص‌شدن می‌شود. آن چیست؟ «ذِکْرَى الدَّارِ» یاد قیامت.

الله اکبر از عظمت این آیه! یعنی یاد قیامت چه می‌کند؟ یعنی وقتی به یاد مرگ، به یاد قیامت، به یاد آخرت، به یاد صراط، به یاد دوزخ، به یاد بهشت... خیر، بالاتر! به یاد مقام لقاء رب می‌افتند، زمینه‌ای در این انسان پیدا می‌شود که عنایت الهی بر مبنای این خصیصه، اعطای مقام خالص‌شدن است و این خلوص را پیدا می‌کنند.

 

سوره ص آیه 47

وَ إِنَّهُمْ عِنْدَنَا لَمِنَ الْمُصْطَفَیْنَ الْأَخْیَارِ

 و آنان در پیشگاه ما جدا از برگزیدگان نیکانند.

در این آیه‌ بشارتی می‌دهد. «مصطفی»: برگزیده. این‌ها از آن برگزیدگان نیکان و برجستگان هستند.

همه در صدد چه هستند؟ این بای سببیت، به سبب خصیصه‌ای که دارند، یعنی یاد قیامت هستند، به یاد مرگ می‌افتند.

 

منش برخی عرفا برای یادآوری قیامت به خود

لذا برخی از عرفا با توجه به این‌گونه درس‌ها، اثر یاد قیامت برایشان آن‌قدر مهم است که معمولاً بعضی از این‌ها می‌گویند در اتاق کارشان، مخفیانه قبری می‌کندند و صبح‌ها روی قبر را باز می‌کردند و می‌رفتند در قبر می‌خوابیدند و این آیات شریفه را تلاوت می‌کردند:

حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ: (آیه 99 سوره مؤمنون)

 [آن‌ها هم چنان به راه غلط خود ادامه مى ‌دهند] تا زمانى‌که مرگ یکى از آنان فرارسد، مى ‌گوید: «پروردگارا! مرا باز گردانید».

لَعَلِّی أَعْمَلُ صالِحاً فیما تَرَکْتُ کَلاَّ إِنَّها کَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى یَوْمِ یُبْعَثُونَ: (آیه 100 سوره مؤمنون)

شاید در برابر آنچه ترک کردم [و کوتاهى نمودم] عمل صالحى انجام دهم». [ولى به او مى ‌گویند]: چنین نیست! این سخنى است که او به زبان مى ‌گوید [و اگر بازگردد، همان راه را ادامه مى ‌دهد] و در‌پى [مرگ] آنان برزخى است تا روزى که برانگیخته شوند.

بعد از قبر بیرون می‌آمدند و خودشان را مخاطب قرار می‌دادند: فلانی! فرض کن لحظه‌ی جان‌دادنت بود، داشتی این طور با خدا حرف می‌زدی. خدا گفت: باشد، برگرد. حالا برگشتی. چه کار می‌خواهی بکنی؟

در ایام بمباران تهران، در جنگ ایران و عراق، من یادم است. بعضی‌ها زنگ می‌زدند که آقا، حلالمان کنید، ببخشید، اگر غیبتی کردیم، اگر چیزی بود، ما را حلال کنید. گفتم چه شده؟ گفت آخر بمباران است. شاید بمبی و... گفتم در غیر بمباران مطمئن هستید تا فردا زنده هستید؟ که بمباران می‌شود خیال می‌کنید که ممکن است ما بمیریم؟انسان باید این طور به یاد مرگ باشد.

مرحوم قاضی

در حالا مرحوم آسید علی آقای قاضی (ره) (اگر چه تکراری) البته معروف است و ممکن است بارها شنیده‌باشید. گرچه تکرارش هم درس‌آموز است. خیلی وقت‌ها ایشان در وادی‌السلام، لابه‌لای قبرها می‌نشستند.

یکی از فوائدش این است که انسان را به یاد آخرت می‌اندازد. چه خبر است این‌قدر دنیا؟ چه خبر است این همه تعلقات مادی؟ جلسه‌ی دینی دهه‌ی محرم. دیگر از این حساس‌تر برای ما بچه شیعه‌ها کجا داریم؟

دهه‌ی محرم حال و هوای همه... مثلاً در یک جلسه، یک ساعت خیس عرق می‌شوی، بحث می‌کنی. بعد از جلسه می‌آید جلوی شما را می‌گیرد که خب حالا این‌ها چقدر به درد دنیای ما می‌خورد؟ همه‌اش دنیا؟ من نمی‌گویم نباید دنیا را داشت. این‌ها را ما بحث کردیم. کتابش را هم بنده نوشتم: «کارایی دین در دنیا».

اما بحث این است که حتی هدف، نباید شما را از مقصد دور بدارد. مقصد، لقاء رب است. بهشت هم نباید شما را از لقاء رب دور بدارد.

در دعای کمیل می‌خوانیم:

یَا إِلَهِى وَسَیِّدِى وَمَوْلاَىَ وَرَبِّى، صَبَرْتُ عَلَى عَذابِکَ، فَکَیْفَ أَصْبِرُ عَلَى فِرَاقِکَ وَ هَبْنِى صَبَرْتُ عَلَى حَرِّ نَارِکَ ، فَکَیْفَ أَصْبِرُ عَنِ النَّظَرِ إِلَى کَرَامَتِکَ ، أَمْ کَیْفَ أَسْکُنُ فِى النَّارِ وَرَجَائِى عَفْوُکَ

لذا یاد خدا، یاد قیامت، به معنی توجه به آن ارزش لقاء رب، مقام ایقان ایجاد می‌کند. قرآن کریم هم وقتی ویژگی متقین را بیان می‌کند، می‌فرماید: (آیه 4 سوره بقره)

وَ الَّذینَ یُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ وَ بِالْآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ: و کسانی‌که به آنچه بر تو نازل شده، و آنچه پیش از تو [بر پیامبران پیشین] نازل گردیده ایمان می‌آورند و به سراى دیگر یقین دارند.

 

نشانه‌های اهل یقین

پیامبر (ص) در رابطه با ایقان و یقین، در روایتی اهل یقین را معرفی می‌کنند:  

أمّا عَلامَةُ المُوقِنِ فَسِتَّةٌ: أیْقَنَ باللّه حَقّا فآمَنَ بهِ، و أیقَنَ بأنّ المَوتَ حقٌّ فحَذِرَهُ، و أیقَنَ بأنّ البَعثَ حَقٌّ فخافَ الفَضیحَةَ، و أیقَنَ بأنّ الجَنّةَ حَقٌّ فاشتاقَ إلَیها، و أیقَنَ بأنّ النّارَ حَقٌّ فظَهَرَ سَعیُهُ لِلنَّجاةِ مِنها، و أیقَنَ بأنّ الحِسابَ حَقٌّ فحاسَبَ نَفسَهُ. [تحف العقول:20]

نشانه اهل یقین شش چیز است:

۱-به حقانیّت خدا یقین پیدا کرده و لذا به او ایمان آورده‌است،

۲-یقین پیدا کرده که مرگ راست است و لذا از آن بر حذر است،

۳-یقین پیدا کرده که رستاخیز راست است و از این رو از رسوایى [در آن روز ] مى‌ترسد،

۴-یقین پیدا کرده که بهشت راست است و از این رو مشتاق آن است،

۵-یقین پیدا کرده که دوزخ راست است و از این رو براى نجات از آن مى‌کوشد

۶-و یقین پیدا کرده که حساب راست است و از این رو از خود حساب مى‌کشد.

 

1. أیْقَنَ باللّه حَقّا فآمَنَ بهِ: ایقان، یقین به الله دارد. حقاً آن چیزی که سزاوارش است، «فآمَنَ بهِ» یعنی جوری واقعاً باید در زندگی کار کرده ‌باشد که دیگر شک به خدا نداشته‌باشد. البته اگر شک داشتن اشکال ندارد، ولی نباید در شک ماند. اگر قرار است به مقام ایقان برسید، سؤال کنید.

امشب به پزشک مراجعه می‌کنم، می‌گوید: شک کردم در شما یک غده‌ی سرطانی باشد. آیا راحت می‌خوابیم؟ یا دنبالش می‌رویم؟ می‌پرسیم به کجا مراجعه کنیم؟ چه آزمایش‌هایی بدهیم؟ عکس، سونوگرافی...؟ به چه کسی مراجعه کنم؟ این تازه در رابطه با جسم ما است.

دل‌خوشی این عالم چیست؟ ولی غده‌ی سرطان که داریم، خوابمان نمی‌برد، پزشک برویم و...

ولی حالا شک دارد خدا هست یا نه؟ این را دنبالش نمی‌رود. وقت نمی‌گذارد. بحث نمی‌کند. سراغ اهلش نمی‌رود. کتاب نمی‌گیرد. این در و آن در نمی‌زند.

لذا پیامبر (ص) فرمودند: أیْقَنَ باللّه حَقّا فآمَنَ بهِ.

 

2. و أیقَنَ بأنّ المَوتَ حقٌّ فحَذِرَهُ: چرا بلافاصله پیامبر (ص) بعدش مرگ را مطرح کردند؟ مبدا، معاد.

اصلاً پیامبر (ص) و امام (ع) برای این هستند که رابطه‌ی بین مبدا و معاد را خوب بشناسانند و چگونگی بازگشت به مبدا را مطرح کنند. «إنّا لِلّه» را به ما بشناسانند، «إنّا إلَیهِ راجِعونَ» را برای ما توضیح دهند که این رجعت چگونه باشد که معاد باشد. ایقان به این که، یقین به این که مرگ حق است و بر حذر باشد از این که نکند بی‌توجهی کند.

 

3. و أیقَنَ بأنّ البَعثَ حَقٌّ فخافَ الفَضیحَةَ: دوباره تاکید می‌کنند. نه این که مرگ حق است، مردیم و تمام شد. خیر! بعث هم حق است؛ یعنی برانگیختن، قیامت، در محضر الهی قرارگرفتن، حق است.

فخافَ الفَضیحَةَ: بترسد از فضاحت فردای قیامت. پناه بر خدا، فردای قیامت، در برابر خلق قرار بدهند و بگویند گنه‌کار آلوده است. چه فضاحتی از این بدتر؟ چه رنج و عذابی از این بیشتر؟

در ادامه‌ی سوره‌ی مبارکه قیامت را بحث خواهم‌کرد ان شاءالله که انسان در این موارد به یقین برسد.

 

4. و أیقَنَ بأنّ الجَنّةَ حَقٌّ فاشتاقَ إلَیها: جنت با همه‌ی درجات و مراتبش، این حق است، حرف نیست. آن وقت شوق نسبت به آن در او پیدا بشود.

 

5. و أیقَنَ بأنّ النّارَ حَقٌّ فظَهَرَ سَعیُهُ لِلنَّجاةِ مِنها: یقین پیدا کند که نار و آتش جهنم حق است و تلاشش را در این دنیا برای نجات از آتش جهنم فراهم کند. در شب قدر، قرآن بر سر می‌گذاریم و می‌گوییم: خدایا! ما را از آتش (نار) در امان بدار. آن لحظه‌ی حساس که لحظه‌ی خواستن است، در آن ذکر خاصِ این نکته است.

 

6. و أیقَنَ بأنّ الحِسابَ حَقٌّ فحاسَبَ نَفسَهُ: بدان حساب و کتابی هست، مو را از ماست می‌کشند. این طور نیست که یک حرفی زدی، رد شدی.

مقام مالک اشتر

یکی از برجستگان مکتب مولا، مالک اشتر است. وقتی خبر شهادت مالک به مولا رسید، آن قدر مولا گریستند که محاسن مبارکشان خیس شد. بعد فرمودند: خداوند مالک را رحمت کند. او برای من آن‌گونه بود که من برای پیغمبر (ص) بودم.

علی (ع) برای پیامبر (ص) چگونه بود؟ پیامبر (ص) فرمودند:

لَمَّا عُرِجَ بى: رَأَیْتُ عَلى ساقِ العَرشِ مَکْتُوباً: لاإِلهَ‌إِلَّااللَّهُ، محمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ، أَیَّدْتُهُ بِعَلِىٍّ وَ نَصَرْتُهُ بِعَلِىٍّ(تاریخ بغداد، جلد 11، صفحه‌ی 173، الغدیر، جلد 2، صفحه‌ی 50)

وقتى مرا به معراج بردند، مشاهده کردم که بر ساقه عرش این جملات نوشته شده است: «هیچ خدایى جز خداى یکتا نیست، محمّد پیامبر و فرستاده خداست، محمّد را به وسیله على تأیید کردم و به واسطه على او را کمک نمودم»

و لذا در جنگ احد، پیامبر (ص) هفتاد دفعه فریاد زدند «یا علی» و جبرائیل هم میان آسمان و زمین فریاد می‌زد:

نادِ عَلیّاً مَظهَرَ العَجائِب تَجِدهُ عَوْناً لَکَ فِی النَّوائِب لی اِلَی اللهِ حاجَتی وَ عَلَیهِ مُعَوَّلی کُلَّما اَمَرتَهُ وَ رَمَیتُ مُنقَضی فی ظِلِّ اللهِ وَ یُضِلِلِ اللهُ لی اَدعُوکَ کُلَّ هَمٍّ وَ غَمٍّ سَیَنجَلی بِعَظَمَتِکَ یا اللهُ بِنُبُوَّتِکَ یا مُحَمَّدُ بِوَلایَتِکَ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ

امیرالمؤمنین (ع) هم با آن که 80 زخم که بر بدن برداشته بودند و چندین بار به زمین افتاده‌بودند، فریاد می‌زدند: لبیک یا رسول‌الله (ص).

توسل پایانی

اما این‌جا که خدا می‌فرماید: أَیَّدْتُهُ بِعَلِىٍّ وَ نَصَرْتُهُ بِعَلِىٍّ، چه شد که وقتی فاطمه (ص) بین در و دیوار قرار گرفت، علی را به یاری صدا نزد؟ آیا نعوذ بالله، فاطمه (س)، علی (ع) را یاور نمی‌شناسد؟ آیا فاطمه (س) به این سخن پیامبر (ص) معرفت ندارد که خدا برای یاری و نصرت پیامبر (ص)، علی (ع) را قرار داده‌است؟ چرا فضه را صدا زد؟ گفتند: فضه بیا، به خدا فرزندم را سقط کردند. از هوش رفت. به هوش آمد، اولین جمله‌ای که بر زبان مبارکشان جاری شد: فضه با علی (ع) چه کردند؟

بی‌بی جان! علی (ع) را به مسجد بردند. فرمودند: زیر بغل من را بگیرید و من را به مسجد ببرید.

زیر بغل فاطمه (س) را گرفتند. موقعی وارد مسجد که طبق نقل ابن قُتَیبه، دانشمند معروف اهل سنت، متوفای 276 ه.ق. در کتابه "الإمامةُ و السیاسة"، جلد 1، صفحه‌ی 12:

دید علی (ع) را در پایین منبر نگه داشتند. اولی بالای منبر است، دومی با شمشیر بالای سر امیرالمؤمنین (ع) ایستاده و می‌گوید: بیعت می‌کنی یا گردنت را بزنم؟

فاطمه‌ی زهرا (س) تا این صحنه را دید، فرمود: علی (ع) را آزاد می‌کنید یا نفرین کنم؟ به خدا قسم از ناقه‌ی صالح کمتر نیستم.

سلمان می‌گوید: به خدا دیدم ستون‌های مسجد شروع کرد به لرزیدن. علی (ع) از زیر شمشیر سرش را بلند کرد و فرمود: سلمان! زهرا (س) را دریاب که نفرین نکند.

می‌گوید: دویدم. آمدم و گفتم: بی‌بی جان! آقا می‌فرمایند نفرین نکنید.

فرمود: اگر امر ایشان است، چشم. فضه من را برگردان.

بارها گفته‌ام و باز تکرار می‌کنم. جایی نخواندم. حدسم این است. فکر می‌کنم زهرا (س) که برگشت خانه، حسین (ع) را بغل کرد و زیر گلویش را بوسید. زینب (س) را بغل کرد و گفت: دخترم برای اسارت آماده شوید. یعنی: فرزندانم! این مردم و امتی که من دیدم، باید خودمان را آماده کنیم.

یا ابن الحسن امام زمان (ع) رنج‌ها و دردها تا کی؟ شما را به جان مادرتان زهرا (س)، شما را قسم می‌دهیم. شما از خدا بخواهید، با امضای فرج شما، مشکل بشریت به پایان برسد، ان شاءالله.

زیارت حضرت زهرا (س):

اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا مُمْتَحَنَةُ امْتَحَنَکِ الَّذی خَلَقَکِ فَوَجَدَکِ لِمَا امْتَحَنَکِ صابِرَةً اَنَا لَکِ مُصَدِّقٌ صابِرٌ عَلى ما اَتى بِهِ اَبُوکِ وَوَصِیُّهُ صَلَواتُ اللهِ عَلَیْهِما وَاَنَا أَسْأَلُکِ اِنْ کُنْتُ صَدَّقْتُکِ إلاّ اَلْحَقْتِنی بِتَصْدیقی لَهُما لِتُسَرَّ نَفْسی فَاشْهَدی اَنّی ظاهِرٌ بِوَلایَتِکِ وَوَلایَةِ آلِ بَیْتِکِ صَلَواتُ اللهِ عَلَیْهِمْ اَجْمَعینَ.

امْتَحَنَکِ صابِرَةً: مقام صبر حضرت زهرا (س) بر مبنای آن بصیرت و آن معرفت، چه مقام صبری است که در این زیارت‌نامه مخصوصه‌ی ایشان در یکشنبه‌ها از زبان معصوم (ع) ذکر می‌شود که در عالم علم الهی، ثابت شده‌است.

یا فاطِمَةُ الزَّهْراءُ، یَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ، یَا قُرَّةَ عَیْنِ الرَّسُولِ، یَا سَیِّدَتَنا وَمَوْلاتَنا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِکِ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناکِ بَیْنَ یَدَیْ حاجاتِنا، یَا وَجِیهَةً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعِی لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛

ای فاطمه زهرا، ای دختر دلبند محمّد، ای نور چشم رسول خدا، ای سرور و بانوی ما، به تو روی آوردیم و تو را واسطه قرار دادیم و به‌سوی خدا به تو متوسل شدیم و تو را پیش روی حاجاتمان نهادیم، ای آبرومند نزد خدا، برای ما نزد خدا شفاعت کن.

نور جمال فاطمه (س) فیض نخست و خاتمه      چشم دل ار نظاره بر مبدأ و منتها کند

مفتقرا متاب روی، از در او به هیچ سو              زانکه مس وجود را فضه‌ی طلا کند

به کوشش سرکار خانم خرم نژاد

منبع: سخنرانی معاد برهانی در آیات قرآنی، دکتر اسدی گرمارودی، جلسه هفتاد و چهارم