جلسه هفتاد و پنجم

تعداد بازدید:۳۳۵

بسم الله الرحمن الرحیم

معاد برهانی در آیات قرآنی، جلسه هفتاد و پنجم

چکیده جلسه پیشین

جلسه‌ی گذشته در ادامه بحث آثار تربیتی معاد، به این جا رسیدیم که:

1.  در قرآن کریم، خطرناک‌ترین و بدترین آثاری که انکار اعتقاد به معاد ایجاد می‌کند این است که ابزار معرفت از شناخت درست باز می‌ماند. مثلاً در جنبه‌های جسمانی، اگر کسی چنین رفتاری کرد، چشم‌هایش کور می‌شود. اگر چشم‌ها کور شد، دیگر امکان رؤیت ندارد. اگر کسی چنین کاری را با بدنش کرد، گوش‌هایش کر می‌شود و دیگر امکان شنوایی ندارد. قرآن کریم مطرح کرد که انکار معاد، قلب را از حالت سالم‌بودن خارج می‌کند و نتیجه‌اش تکذیب آیات الهی و نپذیرفتن حق می‌شود که این یکی از بدترین گرفتاری‌هاست.

2. آثار اعتقاد به معاد با توجه به آیات 46 و 47 و 48 سوره‌ی مبارکه‌ی ص، بحث شد. این آیات به نکته‌ی بسیار مهمی اشاره می‌کند که خداوند فرمود: انبیاء برجسته برای این که زیاد یاد قیامت می‌کردند به مقام مخلَص بودن رسیدند.

إِنَّا أَخْلَصْنَاهُمْ بِخَالِصَةٍ ذِکْرَى الدَّارِ: (آیه 46 سوره ص)

ما آنان را با موهبت ویژه اى که یادآورى آن سراى بود خالص گردانیدیم.

وَإِنَّهُمْ عِنْدَنَا لَمِنَ الْمُصْطَفَیْنَ الْأَخْیَارِ(آیه 47 سوره ص) و آنان در پیشگاه ما جدا از برگزیدگان نیکانند.

وَاذْکُرْ إِسْمَاعِیلَ وَالْیَسَعَ وَذَا الْکِفْلِ وَکُلٌّ مِنَ الْأَخْیَارِ(آیه 48 سوره ص) و اسماعیل و یسع و ذوالکفل را به یاد آور [که] همه از نیکانند.

خداوند در آیه 45 هم فرمود:

وَاذْکُرْ عِبَادَنَا إِبْرَاهِیمَ وَإِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ أُولِی الْأَیْدِی وَالْأَبْصَارِ: و بندگان ما ابراهیم و اسحاق و یعقوب را که نیرومند و دیده ور بودند به یادآور.

 

معنای عبارت أُولِی الْأَیْدِی وَالْأَبْصَارِ

از نظر قدرت عملی، «أُولِی الْأَیْدِی» یعنی دارای ید و قدرتمند بودند. «أُولِی الْأَبْصَارِ» یعنی این‌ها از نظر بصیربودن، معرفت و شناخت‌داشتن، صاحب بصیرت بودند، بینش پیدا کردند. بینش این‌ها، توان عملی این‌ها که آن بینش را در عمل پیاده می‌کردند، در حدی بوده‌است که بر مبنای آن حد از بینش و عمل، توانستند به این لیاقت برسند، به وسیله‌ی ذکر معاد، یاد معاد و آخرت، ظرفیت خالص‌شدن را از طرف خدا دریافت کنند.

 

عبودیت و راه رسیدن به آن

در نگاه قرآنی و در نگاه اسلامی و دینی ما، راه کمال و رسیدن به درجات عالیات انسانی که خدا برای انسان قرار داده، عبودیت است. هیچ راه دیگری به جز عبدشدن نداریم. به اقتضای درجه‌ی عبودیت، مقامات حاصل می‌شود و اگر قرار است کسی به آن مقاماتی که قرار است بر مبنای عبودیت نائل شود، باید چه کند؟

باید در زندگی روزمره نسبت به درونش، هوا (هوای نفس) را مطیع عقل قرار دهد. نسبت به بیرونش، همه‌ی خواسته‌ها و حتی خواسته‌های عقلی را مطیع وحی گرداند. این می‌شود عبودیت. نکته‌ی خیلی ظریفی است دقت کنید: در چه صورتی از نظر دین، بنده‌ی خدا حساب می‌شویم؟ هر کس نسبت به درونش و بیرونش.

خدا در درون ما چه قرار داده‌است؟

هوای نفس، جنبه‌های شهوانی، جنبه‌های حیوانی و هم‌چنین عقل که آن نور الهی و آن عطیه‌ی پروردگار است و ما در صورتی عبد هستیم (عبدالله) که هوای نفس، مطیع عقل شود ولی اگر عقل، مطیع هوا شد، ما بنده‌ی الهی نیستیم؛ چون خدا می‌گوید قرار است تابع عقل شوید.

نسبت به بیرونمان در چه صورتی ما بنده‌ایم؟

 خدا وحی قرار داده، خدا پیغمبر (ص) و امام (ع) قرار داده‌است. خدا شریعت و دین قرار داده‌است. عقل چنان مطیع وحی می‌شود که در درون، هوا تابع عقل شود. فلذا این جا، آن سیطره‌ی وحی بر عقل را باید در زندگیمان ایجاد کنیم و سیطره‌ی عقل را در درونمان بر وحی. به هر نسبتی که این قوی‌تر شد، به همان نسبت، عبودیت ما و بندگیمان بیشتر است.

 

تقسیم بندی درجات عقل از زوایای مختلف

در بحث عقل، حکما بحث‌های خیلی مفصلی کردند و از دیدهای مختلف، دسته‌بندی‌هایی کرده‌اند.

عقل به نظری و عملی تقسیم می‌شود. عقل نظری در رابطه‌ی با امور «هست و نیست» است و در رابطه با عمل، فعلاً کاری ندارد، دخالت می‌کند و نظر می‌دهد که خدا هست یا نیست؟ پیامبر (ص) حق است یا نیست؟ قیامت حق است یا نیست؟ این‌ها را عقل بررسی می‌کند.  

عقل عملی، اموری را که در کنارش عمل را هم لازم می‌داند، بررسی می‌کند. مثل این که دروغ خوب است یا بد؟ اگر عقل قضاوت می‌کند که دروغ بد است، یعنی در آن نهفته‌ شده که نباید گفت. منظور این است. خدا هست، خدا نیست، یک بحث نظری است اما این که حالا که خدا هست، باید بندگی‌اش را کرد یا خیر؟ این در عقل عملی مطرح می‌شود. این یک نگاه است اما هم عقل نظری، هم عقل عملی، مخصوصاً در عقل عملی، یک تقسیم‌بندی دیگری کرده‌اند که آن به بحث ما فعلاً مربوط است.

 

عقل معاش و عقل معاد

می‌گویند عقل به عقل معاش و عقل معاد تقسیم می‌شود که عقل معاش را عقل جزئی هم می‌گویند. عقل معاد را عقل کلی هم می‌گویند.

عقل معاش

عقل معاش را عقل «حساب‌گر» هم می‌گویند. عقل معاش چیست؟ معاش، معیشت و زندگی‌کردن. عقل در رابطه با زندگی دنیوی ما، قدرت تفکر و فهمیدن دارد، بررسی امور می‌کند. این کار عقل است ولی در دایره معیشت دنیوی است. از این جهت که در محدوده‌ی همین زندگی دنیوی است به آن جزئی می‌گویند. مثلاً الآن بنده و شما در ایران زندگی می‌کنیم. به اقتضای وضعیت الآن، چگونه برنامه‌ریزی کنم، حساب‌گری کنم که چقدر درآمد دارم و چقدر خرج کنم؟ طفیل بر دیگران نشوم، با مشکل روبرو نشوم، بتوانم یک زندگی بی‌دردسری داشته‌باشم، این می‌شود عقل معاش.

یا الآن من کشاورزی کنم بهتر است؟ یا به تجارت بپردازم؟ در تجارت، این دادوستد بهتر است یا اگر وارد فلان دادوستد شوم؟ عقلم بگوید از فلانی‌ها سوال کن، تجربه پیدا کن. این‌ها را عقل معاش می‌گویند. عقل معاش در رابطه با زندگی دنیوی خودم است. پس این جا عقل می‌آید در رابطه با زندگی دنیوی من دخالت می‌کند، فهمش را به‌کار می‌برد، بررسی می‌کند، نظر می‌دهد. افرادی هم که عاقلانه در امور اقتصادی و زندگی روزمره‌ی خودشان عمل می‌کنند، موفقیت‌هایی هم پیدا می‌کنند.

 

عقل معاد

عقل معاد در بحث نظری‌ می‌گوید که قیامت هم هست. شما فقط برای چند روزه‌ی دنیا نیستید. قرار است به عالم دیگری بروید. (آن همه بحث‌هایی که کردیم و قبلاً اثبات شد).

حالا این نحوه از معیشت که با عقل معاش به دست آوردید، با قضاوت عقل و بررسی عقل در رابطه با معاد تطبیق می‌کند یا خیر؟ مثلاً من به کمک عقل ممکن است به این نتیجه برسم که این کار اقتصادی را بکنم، درآمدم خیلی خوب می‌شود ولی این با زندگی قیامتی من تطبیق نمی‌کند.

همه‌ی شما شنیدید. به امیرالمؤمنین(ع) می‌گفتند: آقا شما از نظر سیاست‌مداری، ببینید معاویه چه می‌کند؟ سر کیسه‌ی بیت‌المال را شل کرده، به این و آن می‌دهد و همه را می‌خرد. شما حتی برادر بزرگترتان، عقیل هم می‌آید یک مقدار از شما بیشتر می‌خواهد، آهن گداخته را نزدیک می‌کنید! معلوم است که مردم از اطراف شما می‌روند!!

این سیاست‌مداری با عقل معاش منهای معاد درست است. حق با آن‌هاست ولی اگر عقل معاد آمد، عقل بررسی کرده که معاد حق است، مو را از ماست می‌کشند، قرار است آن جا برای ادامه‌ی موجودیتمان، به اقتضای نحوه‌ی زندگی دنیویمان ادامه‌ی حیات بدهیم.

لذا حضرت ‌فرمودند: اگر من بخواهم از این کلک‌ها بزنم (به تعبیر من)، معاویه به گرد من هم نمی‌رسد؛ ولی من از قیامت می‌ترسم، من از خدا می‌ترسم. این می‌شود عقل معاد. به این جهت عقل معاش را عقل جزئی می‌گویند.

آن که حالی دید و فردا را ندید                      وانکه کف را دید و دریا را ندید

عقل معاد را کلی می‌گویند؛ یعنی همه را با هم می‌بیند.

انواع کاربرد عقل معاش

1. چون عقل معاش، فقط برای معیشت دنیوی است، فکر و عقل و درک را به کار می‌اندازد که نظام دنیوی ما بهتر شود و ممکن است ما را از آخرت غافل کند؛ پس عقل معاش بد است و آن را دور می‌ریزیم! این غلط است؛ چون عقل است، خدا داده‌است. باید آن را به کار ببریم. لذا این یک نظر است که غلط است.

2. عقل معاش می‌تواند معیشت زندگی ما را خوب کند، زندگی دنیوی ما را سر و سامان ببخشد و درست هم هست؛ پس ما فقط به عقل معاش بپردازیم! این هم غلط است.

3. عقل معاش هنگامی خوب است که در راستای عقل معاد باشد.

 

 عقل معاش از نگاه امیرالمؤمنین

امیرالمؤمنین (ع): اَفْضَلُ النّاسِ عَقْلاً اَحْسَنُهُم تَقدیرا لِمَعاشِهِ وَ اَشَدُّهُمُ اهْتِماماً بِاِصْلاحِ مَعادِهِ(غرر الحکم، جلد 2، صفحه‌ی 472)

عاقل‌ترین مردم کسى است که بهتر بتواند امور زندگى‌اش را برنامه‌ریزى کند و برای اصلاح آخرتش، بیشتر همت نماید.

اَفْضَلُ النّاسِ عَقْلاً: برترین انسان‌ها از نظر عقل

اَحْسَنُهُم تَقدیرا لِمَعاشِهِ: کسانی هستند که عقل معاش آنها در اندازه‌گیری و تقدیر نحوه‌ی زندگی، نیکوتر و بهتر است.

اندازه‌گیری برای معیشت خوب، به وسیله‌ی عقل معاش است. پس این جا حضرت (ع)، عقل معاش را تایید کردند و درست هم هست.

اَحْسَنُهُم تَقدیرا لِمَعاشِهِ: نیکوترین و زیباترین در اندازه‌گیری برای نحوه‌ی معیشت.

خب این کار عقل است. باید عقل معاش، حسابرسی کند که من چطور زندگی داشته‌باشم؟

معروف است که به مرحوم مدرس گفتند: چرا نمی‌توانند تو را بخرند؟ گفت: من طوری زندگی می‌کنم که همیشه خرجم، کمتر از دخلم است. فلذا دست نیاز، دراز نمی‌کنم و نمی‌توانند من را بخرند.

آن عقل معاش است و در جای خودش درست است.

ولی ادامه‌ی حدیث را ببینید که چقدر عمیق و ظریف و قشنگ است: وَ اَشَدُّهُمُ اهْتِماماً بِاِصْلاحِ مَعادِهِ

وَ اَشَدُّهُمُ: شدیدترین، با شدت بیشتر

اهْتِماماً: از نظر اهتمام، همت‌گماشتن، تلاش‌کردن، سعی‌داشتن

بِاِصْلاحِ مَعادِهِ: اصلاح معاد با عقل معاد است؛ یعنی عقل معاش، در جای خودش عالی، در صورتی که اهتمام عقل معاد را از ما نگیرد. چرا؟ چون اگر اهتمام به عقل معاد نبود، عقل در محدوده‌ی معیشت می‌ماند. اگر عقل، در محدوده‌ی معیشت بماند، یعنی هوی بر واقعیت عقل که عقل معاد است، غلبه کرده‌است. معیشت هم مختص خواسته‌های چندروزه‌ی زندگی دینوی ماست.

 

بررسی وضعیت افراد از نظر عقل نظری و عملی در اشعار عرفانی

ببینید این موضوع در اشعار عرفانی چگونه آمده و بعد نهج‌البلاغه چگونه بیان می‌کند.

          این هوی پرحرص و حالی‌بین بُوَد                  عقل را اندیشه یوم‌الدین بُوَد

هوای نفس، حریص است. سیر نمی‌شود. آیا دیدید کسانی که اعتقاد به معاد ندارند و همین دنیا را می‌بینند، هر چه پول دربیاورند، قانع نمی‌شوند و حرصشان برای پول‌درآوردن بیشتر می‌شود؟ یا مقام پیدا می‌کنند، قانع نمی‌شوند و سعی می‌کنند قدرتشان را بالاتر ببرند؟ یا هر چیز دیگری در رابطه با این دنیا.

این هوی پرحرص و حالی‌بین بُوَد: هوی، پرحرص است، حال را می‌بیند، فعلاً را می‌بیند، توجه به فردای قیامت ندارد. می‌گوید فعلاً در دنیا هستم و باید از بقیه جلو بیفتم.

عقل را اندیشه یوم‌الدین بُوَد: اما در عقل، جنبه‌ی عقل معاد هم هست، چون عقل معاش، جزئی است. این مصراع می‌گوید فردایی هم هست. باید آن هم دخالت کند.

          هر که آخربین بُوَد، او مؤمن است                 هر که آخوربین بود، او بی‌دِن است

هر که آخربین بُوَد، او مؤمن است، آن‌هایی که آخِر را می‌بینند؛ یعنی عقل در مرحله‌ی نظری، به مرحله‌ی عقل معاد می‌رسد، یوم‌الآخر را می‌بیند. همان طور که حضرت فرمود به آخرت و معاد توجه پیدا کنند.

 هر که آخوربین بود، او بی‌دِن است: آخوربین یعنی همین خور و خوراک چندروزه‌ی دنیا، یعنی عقل معاش؛ یعنی هر که با عقل معاش است، دین برایش مطرح نیست. هر که با عقل معاد است، چون آخربین است، او مؤمن است.

          گر چه عقلت سوی بالا می‌رود                     مرغ تقلیدی به پستی می‌چرد

گر چه عقلت سوی بالا می‌رود: گر چه این قدرت را شما دارید که این عقل، در مرحله‌ی عقل معاد برسد، نظرش را گسترش دهد، عالم دیگر را ببیند، متوجه یوم‌الدین باشد،

مرغ تقلیدی به پستی می‌چرد: اما در آن جنبه‌ی عقل معاشی‌اش، مثل یک پرنده‌ای که تقلید می‌کند از پرنده‌های دیگری که روی زمین راه می‌روند، از پرواز بازمانده است. مثلاً عقاب است و باید پرواز کند ولی تقلید از مرغ کرده، در روی زمین مشغول دانه‌ها شده است.

یعنی این عقل  می‌تواند اوج بگیرد ولی این جا گیرافتاده. پس باید این را از این جا، برهانی.

راه رهاندنش چیست؟

 یاد معاد، توجه به معاد.

یاد معاد چگونه حاصل می‌شود؟

با فهم معاد، با توجه به معاد، با بحث‌های در خصوص معاد، با عواملی که مُذَکِّر معاد است و...

          غیر این عقل تو، حق را عقل‌هاست               که بدان تدبیر اسباب سماست

غیر از این عقلی که به فکر معیشت زندگی است، که باید هم باشد، عرض کردم از آن سه دیدگاه، ما دوتایش را قبول نداریم. درست است باید برای زندگیمان باشد، اما خدا یا حق، عقل‌های دیگر هم قرار داده‌است. منظور چندتا عقل نیست؛ بلکه درجات عقل است.

این عقل، تقدیر اسباب ارض را می‌کند، کار معیشت را عهده‌دار است.

آن عقل، تقدیر اسباب سما، اوج‌گرفتن و به عالم بالا رفتن را انجام می‌دهد.

          که بدین عقل آوری ارزاق را                      زان دگر مَفرَش کنی اطباق را

ارزاق را: عقل معاش

که بدین عقل آوری ارزاق را: با این عقل، برنامه‌ریزی می‌کنی، چگونه زندگی کنم که چگونه معیشتم بگذرد.

زان دگر مَفرَش کنی اطباق را: طبقات عالیات، هفت طبقه.

          هفت شهر عشق را عطار گشت                      ما هنوز اندر خم یک کوچه‌ایم

با آن عقل، آن طبقات، زیر پایت قرار می‌گیرد، مفرش می‌شود. مثل این که زیر پایت فرش شده‌است.

          عقل جزوی عقل را بدنام کرد                      کام دنیا مرد را بی‌کام کرد

 

نکته‌ای درباره مولوی: (این‌ها همه از مثنوی مولوی است). می‌گویند مولوی با عقل مخالف است! چون می‌گوید: پای استدلالیان چوبین بود! یک کمی مطالعه کنید. بقیه‌اش را هم بخوانید. یکی می‌گفت: به خدا قسم در قرآن گفته: خدا نیست! لا إله! ولی بعدش که گفته "إلا الله"! بعدش را هم ببینید.

یکی دیگر خیلی سر سفره پرخوری می‌کرد. گفت: می‌خواهم تابع قرآن باشم؛ چون در قرآن گفته: کُلُوا وَ اشْرَبُوا. گفتند: ولی بعدش گفته وَ لا تُسْرِفُوا!

یا بَنی آدَمَ خُذُوا زینَتَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ وَ کُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُسْرِفینَ (آیه 31 سوره اعراف)

اى فرزندان آدم! زینت خود را در هنگام رفتن به هر مسجدى، با خود بردارید و [از نعمت‌هاى الهى] بخورید و بیاشامید ولى اسراف نکنید که خداوند مسرفان را دوست نمى‌دارد.

          کُلُوا وَ اشْرَبُوا را چو در گوش کرد                   وَ لا تُسْرِفُوا را فراموش کرد

یک بنده‌ی خدایی می‌گفت: کُلُوا وَ اشْرَبُوا حتّی تَنفَجِروا! تا منفجر شوید!

مولوی دارد توضیح می‌دهد، وقتی می‌گوید: پای استدلالیان چوبین بود، منظور، محدوده‌ای است که کار عقل نیست، وارد شود، مثل مقام شهود.

این جا هم ببینید می‌گوید: عقل جزوی، عقل را بدنام کرد؛ چون عقل جزوی، عقل معاش است.

اگر بگوییم طرف خیلی خوب فکر می‌کند ولی چطوری کلاه سر مردم بگذارد؟ چطوری جیب خودش را پر کند؟ چطوری از موقعیت استفاده کند و گران‌فروشی کند؟ این که عقل واقعی را بدنام کرده است. آن عقلی که می‌گوید: «خدا هست، قیامت هست، حق و باطلی مطرح است و باید شما به مقامات عالیاتی نائل شوید.» این عقل جزوی، نمی‌گذارد به آن عقل کلی توجه کنید.

          عقل جزوی عقل را بدنام کرد                        کام دنیا مرد را بی‌کام کرد

کام دنیا، با عقل معاش در دنیا کامیاب می‌شود اما چون کام واقعی، آخرت است، در حقیقت بی‌کام است.

بنده بارها در این حسینیه گفته‌ام: بعضی وقت‌ها، بعضی اعلامیه‌های فوت را می‌بینم، می‌خندم! مثلاً می‌نویسند جوان ناکام! می‌پرسم ملاک کامیابی چیست؟ اگر 90 سال عمر می‌کرد و تمام 90 سال را گناه می‌کرد، کامیاب بود؟ حالا اگر یک جوان 20 ساله از دنیا رفت و جز عبادت کاری نکرد، این ناکام است؟ تفکرمان غلط است.

لذا عقل این جا باید برای ما توضیح بدهد.

یا مثلاً در بعضی اعلامیه‌ها می‌نویسند: فوت نابه‌هنگام! چه کسی باید هنگامش را معین کند؟ اگر نگاهمان، نگاه قرآنی باشد و عقل از عقل جزوی دربیاید، روی همه‌ی این‌ها انگشت می‌گذارد.

          عقل جزوی عقل را بدنام کرد                        کام دنیا مرد را بی‌کام کرد

          عقل جزوی عقل استخراج نیست                  جز پذیرای فن و محتاج نیست

عقل جزوی فقط در رابطه‌ با همین فن و فنون زندگی و همین چیزهایی که در این عالم محتاج هستیم، در این حد، بله، اشکالی ندارد. اما نمی‌تواند برای همه‌ی مراحل  ما را پیش ببرد.

          عقل جزوی را وزیر خود مگیر                     عقل کل را ساز ای سلطان، وزیر

وزیر: مشاور، راهنما، به انسان کمک می‌دهد. عقل کل را بیاور.

آن وقت این جا در رابطه با «عقل کل را بیاور»، یک بیت دیگری در جای دیگر دارد:

          قابل تعلیم و فهم است این خرد          لیک صاحب‌وحی، تعلیمش دهد

این عقل، این خرد، قابل تعلیم است، قابل فهم پیداکردن است.

از این قشنگ‌تر؟ عقل معاش، عقل معاد، عقل جزوی، عقل کلی. اگر می‌خواهی وزیر بگیری، عقل کلی را بگیر. همین عقل کلی، قابل تعلیم و فهم است این خرد. لیک صاحب‌وحی تعلیمش دهد...

لذا اگر ما اسم سایت و برنامه‌های این جا را گذاشته‌ایم «

عقل و وحی» زیرا برای بنده‌شدن، عقل باید تابع وحی باشد. عقل اگر تابع وحی شد، هوی تابع عقل می‌شود. هوی تابع عقل شد، «عبد»می‌شویم.

اما اگر عقل را کنار گذاشتیم، تابع وحی درست نمی‌توانیم بشویم؛ چون اصلاً ابزار، عقل است. با عقل باید سراغ وحی برویم. حالا عقل را در خدمت وحی قرار دهیم، تعلیم از وحی بگیریم. سپس به کمک این عقلِ تعلیم‌دیده از وحی، بیاییم آن هوی را تابع کنیم.

فرض کنید بنده به یک روان‌شناس صاحب‌نظر و قابل اعتماد، مراجعه می‌کنم. می‌گویم در رابطه با این موضوع...؟ می‌گوید: به نظر من باید این کارها را کرد. این برای من ارزش دارد؛ چون یک روان‌شناس صاحب‌نظر که به این راحتی هم به کسی وقت نمی‌دهد، من را راهنمایی کرده است.

حالا خدا می‌گوید چه کار باید بکنیم تا مخلَص شویم؟ نعوذ بالله به اندازه‌ی نظر یک روان‌شناس در بحث‌های روان‌شناسانه برای ما ارزش ندارد!

این خدای عالم، می‌گوید: برای این که شما بتوانید عبد شوید، نه فقط عبد، عبد مخلَص، تازه از مخلِص هم بالاتر، تا خدا عنایتش شامل حال شما شود که به مقام مخلَصین نائل شوید، یاد معاد را زیاد داشته‌باشید.

 

نهج البلاغه

نهج‌البلاغه هم مثل خود مولا (ع) خیلی مظلوم است. به خدا قسم راست می‌گویم. اکثر وقت‌ها، تنها در خانه به نهج‌البلاغه می‌پردازم یا به برخی از قسمت‌های تاریخ در رابطه با امیرالمؤمنین (ع) و حضرت زهرا (س) اما گریه امان نمی‌دهد و امکان ادامه مطالعه نیست. آدم دلش به درد می‌آید.

ما چه گنجی داریم؟ چه سرمایه‌ای داریم؟ و خدا نگذرد از کسانی که در خانه‌ی علی (ع) و آل علی (ع) را بستند. فاطمه زهرا (س) از ابتدای رحلت پیامبر (ص) فریاد سردادند و جانشان را سر این کار گذاشتند. پروانه‌وار، دور شمع وجود علی (ع) گشت تا همه‌ی پر و بالش ریخت و تا آخرین لحظات هم نگران این بود که این امتِ جداشده از علی (ع)، وضعشان چه می‌خواهدبشود؟

 

نامه‌ی 53 نهج‌البلاغه

نامه‌ی 53 نهج‌البلاغه، همان نامه‌ی معروف به «فرمان به مالک اشتر» است. مخاطب، مالک اشتر. نامه‌نویس، امیرالمؤمنین (ع) است. این نامه در رابطه با فرمان حکومتی به شخصیتی مثل مالک است که قرار است فرمانده منطقه‌ای مثل مصر، با آن تاریخ کهن و فرهنگ قدیمی شود. کشورهایی چون ایران، روم، چین، مصر و هند دارای سوابق فرهنگی و تمدن بودند.  حالا قرار است نماینده‌ی امیرالمؤمنین (ع) آن جا برود و نظام الهی که علی (ع) دوست می‌دارد را آن جا پیاده کند.

اولین عامل، آن فردی است که به عنوان نماینده‌ی حکومت است؛ یعنی استاندارد امیرالمؤمنین (ع). حضرت (ع)، می‌خواهند به مالک بگویند تو چطور باش.

آخرین پاراگراف از فرمایش حضرت (ع) برای مالک، یعنی بعد از همه‌ی آن فرمایشات و بیان همه‌ی آن حرف‌ها که مالک باید حکومت چگونه باشد، بعد می‌فرمایند حالا خودت باید چگونه باشی.

 امْلِکْ حَمِیَّةَ أَنْفِکَ، وَسَوْرَةَ حَدِّکَ، وَسَطْوَةَ یَدِکَ وَغَرْبَ لِسَانِکَ؛ وَاحْتَرِسْ مِنْ کُلِّ ذَلِکَ بِکَفِّ الْبَادِرَةِ وَتَأْخِیرِ السَّطْوَةِ، حَتَّى یَسْکُنَ غَضَبُکَ فَتَمْلِکَ الاِخْتِیَارَ؛ وَلَنْ تَحْکُمَ ذَلِکَ مِنْ نَفْسِکَ حَتَّى تُکْثِرَ هُمُومَکَ بِذِکْرِ الْمَعَادِ إِلَى رَبِّکَ.

به هنگام خشم خویشتندار باش و از شدت تندى و تیزى خود بکاه و دست به روى کس بر مدار و سخن زشت بر زبان میاور و از این همه، خود را در امان دار با ایستادن از دشنامگویى و به تأخیرافکندن قهر خصم، تا خشمت فرو نشیند و زمام اختیارت به دستت آید. و تو بر خود مسلط نشوى مگر آن گاه که بیشتر همّت یاد بازگشت به سوى پروردگارت شود.

حَمِیَّةَ أَنْف یعنی باد به دماغ انداختن، غرور، انانیت. من استاندار هستم، ...

أمْلِکْ را در نظر داشته‌باشید که بعد آخرش می‌فرماید با چی؟ این مهم است. فعلاً دستورالعمل است. بعد راه را بیان می‌فرمایند.

وَ سَوْرَةَ حَدِّکَ و تندی خشمت را. نه فقط خشم، تندی خشم.

یکی از نکته‌های هوای نفس که گل می‌کند و انسان را بیچاره می‌کند، خشم است. در اشعار عرفانی و اخلاقی هم خوب گفته‌اند:

وقت خشم و وقت شهوت مرد کو        عاشق مردی چنینم کو به کو (طالب مردی دوانم کو به کو)

از این کوه تا آن کوه بدوم. یک کسی پیدا کنم که وقتی خشم گل می‌کند، بتواند خودش را کنترل کند. در حالت خشم تصمیم نگیرد. مخصوصاً اگر قدرت و ثروت هم داشته‌باشد؛ زیرا با خشمی که گرفته، با این ثروت و قدرتش چه فسادها ممکن است ایجاد کند. لذا:

«أمْلِکْ»، مالک شو، در اختیار بگیر؛ هم این «حَمِیَّةَ أَنْف» خودت را، این باد به دماغ انداختنت را و هم آن شدت خشم را؛ یعنی وقتی به اوج خشم رسیدی، مالکش باشی. نگویی عصبانی بودم، نفهمیدم. نگویی خشم گرفتم و در حالت خشم، نتوانستم کنترل کنم.

یک بنده خدایی بود، عصبانی می‌شد. بعد می‌گفت: ببخشید. من چند لحظه مشاعرم را از دست دادم. یک وقت من به ایشان عرض کردم: شخصی میگفت من سالی دوبار دیوانه می‌شوم؛ هر بار، شش ماه طول می‌کشد. بقیه‌اش را خوب هستم!

أمْلِکْ: مالک بشویم، در اختیار بگیریم. همه‌ی این‌ها...

سَطوَةَ یَدِکَ: وقتی انسان خشم می‌گیرد، غرور هم دارد، توان هم دارد، «یَد» یعنی قدرت، دست. حالا می‌خواهد تعدی کند.

«سَطوَةَ یَدِ» یعنی تجاوز دست، یعنی زورگویی، یعنی بر مردم ظلم رواداشتن. حضرت می‌فرمایند که مالک اینگونه باش. نکند هوای نفس بر تو غلبه کند.

و غَربَ لسانِکَ: زبان تند و خشن و گزنده.

یک وقت انسان خیلی آزرده می‌شود. یک دفعه می‌بُرد و شروع می‌کند حرف‌هایی زدن. وقتی آرام می‌شود، پشیمان می‌شود و می‌گوید چرا گفتم؟

 

رفتار خواجه نصیر الدین طوسی و مالک هنگام خشم

شخصی به خواجه نصیرالدین طوسی می‌گوید: ای پدر فلان! اسم سگ را می‌برد. خواجه وزیر هم هست. قدرت هم دارد. می‌تواند پدر طرف را هم در بیاورد. می‌گوید: اشتباه می‌کنی. سگ، عوعو می‌کند. پدر من، عوعو نمی‌کرد. سگ دم دارد. پدر من دم نداشت. سگ چهار دست و پا راه می‌رود. پدر من با دوتا پایش راه می‌رفت. فکر می‌کنم اشتباه کردی.

مالک اشتر، رئیس ستاد امیرالمؤمنین (ع) است. در کوچه‌های کوفه دارد راه می‌رود. به مالک که اشتر می‌گویند، اشتر یعنی چشم‌ دریده‌شده، چشمش در جنگ صفین، دریده‌ شده‌بود، پاره شده‌بود. یک چشمش زخم برداشته‌بود و اثرش مانده‌بود به همین علت به او «اشتر» می‌گفتند. یک جوانی خرما خریده‌بود که بخورد (شکلات آن زمانشان بود). نگاهی به مالک کرد. شوخی‌اش گرفت. دنبال مالک راه افتاد. خرماها را می‌خورد و هسته‌ها را بر سر مالک می‌زد. مالک که برمی‌گشت، جوان ادا درمی‌آورد و می‌خندید. مالک هم لبخندی زد و رفت. یک مغازه‌دار به جوان گفت: می‌دانی با چه کسی داری بازی می‌کنی؟ گفت: این مالک اشتر است. جوان هم شیعه بود. هم ترسید. دوید دنبال مالک. مالک داخل مسجد رفت. دید به نماز ایستاده است. صبر کرد نماز مالک تمام شد. رفت جلو و گفت: من آمدم عذرخواهی کنم. آقا ببخشید. مالک گفت: تو کی هستی؟ گفت: من همانم که هسته‌ی خرما بر سر شما می‌زدم. مالک گفت: تو همانی؟ من آمدم مسجد، نماز بخوانم و دعا کنم که خدا تو را هدایت کند.

و غَربَ لسانِکَ: این زبان تند تو، نکند رها شود. این‌ها، همه نکته‌های اخلاقی هستند.

عرض شد برای رسیدن به هر مقامی در دستگاه الهی، با عبودیت باید برسیم. عبودیت یعنی هوی، تابع عقل شدن. نه فقط عقل معاش؛ بلکه آمدن عقل معاد در کنار آن است. تعلیم «عقل» با «وحی» است. با آن تعلیم، «عقل» به جایی برسد که هوی را در یدِ اختیار خود بگیرد.

مالک، قدرت داشت، می‌توانست برگردد و تندی کند یا سیلی محکمی به صورت جوان بزند یا باد به دماغ بیندازد و بگوید با من درمی‌افتی؟

حضرت میفرمایند: «أمْلِکْ»، مالک شو

و احتَرِسْ مِن کُلِّ ذلکَ بکَفِّ البادِرَةِ؛ «احتَرِسْ»: حراست کن، مواظبت کن، نگهبانی کن. مِن کُلِّ ذلکَ: همه‌ی این‌ها را. همه‌ی این‌ها یعنی نمونه‌هایی از حالت‌های هوای نفس؛ مشکلاتی که در هوای نفس ما داریم؛ خشم، حالت تکبر و انانیت و تندی زبان و دخالت دست برای تعدی. به عبارت دیگر کنایه از این که برای اذیت و آزار دیگران اعمال قدرت کنیم.

زبانت را باید بتوانی کنترل کنی و سخن ناصواب نگویی.

و تَأخِیرِ السَّطوَةِ: و بتوانی جلوی تجاوز و تعدی خود را بگیری و عقب بیاندازی و ببینی اصلاً لازم است انجام دهی یا خیر.

حتّى یَسکُنَ غَضَبُکَ فَتَملِکَ الاختِیارَ: تا این که غضبت فروبنشیند و در اختیار تو باشد،

ولی همه‌ی این‌ها با عبارت کوتاه بعدی:

و لَن تُحکِمَ ذلکَ مِن نفسِکَ: حاکم به این‌ها نمی‌شوی؛ یعنی این‌هایی که گفتم، به آن‌ها نمی‌رسی، در ید قدرت تو قرار نمی‌گیرد، هم‌چون مالکیتی برای تو نخواهدبود

حتَّى تُکثِرَ هُمُومَکَ بِذِکرِ المَعادِ إلى رَبِّکَ: تو بر خود مسلط نشوى مگر آن گاه که بیشتر همّت یاد بازگشت به سوى پروردگارت شود.

آیا امیرالمؤمنین (ع) یک نفس‌شناس، روان‌شناس و یک معلم اخلاق نیستند؟ درمان درد را ایشان نشان می‌دهند. امیرالمؤمنین (ع) می‌فرمایند: می‌خواهی تکبرت را فروبنشانی؟ می‌خواهی غضبت را فروبنشانی؟ کنایه از چی؟ با آن مقدماتی که عرض کردم، می‌خواهی عقل معاد داشته‌باشی؟ می‌خواهی این جنبه‌ی هوای نفس را تابع عقلت کنی؟ که آن مقام عبودیت حاصل شود؟

 

علت به کار بردن واژه «رب» در این فراز مولا

چرا گفته‌اند «معاد إلى رَبِّک» چرا نفرمودند «معاد إلی الله»؟ اتفاقی نیست. چون علی (ع) است. مثل قرآن کریم، این‌ها حساب دارد. اگر «معاد إلی الله» هم می‌فرمود، درست بود ولی«معاد إلی ربک» فرمود.

یعنی اگر سرمایه‌ی اصلی عقل است و با این عقل قرار است امور را بررسی کنیم، عقل می‌گوید قرار است پیش کسی برویم که مربی واقعی، اوست و او می‌تواند به ما بگوید: آیا من معلم نفرستادم؟ کلاس درس برایتان نگذاشته‌بودم؟ کتاب و جزوه‌ی درسی نداده‌بودم؟ 124هزار معلم، 12 امام با آن مقامات، کتاب‌های درسی، کتب الهی، این‌ها همه برای چه آمدند؟ آنها تجلی ربوبیت برای تربیت الهی حق بودند،.

در بین چندین اسم در قرآن که راجع به فردای قیامت است، 70 بار خدا در قرآن، فردای قیامت را «یَوم القیامة» نامیده است. چرا یوم القیامة گفته؟

چون شما قرار است آن جا، در پیشگاه محکمه‌ی عدل الهی بایستید و نتیجه‌ی تربیت را که چگونه تربیت شدید، ببینید. انگار خودتان، خودتان را در آینه ببینید. حالا وقتی به یاد آن جا می‌افتید، امیرالمؤمنین (ع)، در حکمت 280می‌فرماید:

مَنْ تَذَکَّرَ بُعْدَ السَّفَرِ، إسْتَعَدَّ: کسى که به یاد سفر طولانى(آخرت) باشد، خود را آماده مى‌سازد.

بنده قرار است از این جا به حرم حضرت عبدالعظیم بروم. می‌گویم شب جمعه است. برویم یک زیارت کنیم و برگردیم. این دو، سه ساعت راه که دیگر وسیله برداشتن نمی‌خواهد. ولی مثلاً قرار است برویم کوهنوردی. یک هفته هم قرار است در کوه‌ها باشیم. بالاخره باید وسیله و آذوقه همراه ببریم.

حالا قرار است برویم قیامت. آن جا «مَن تَذَکَّرَ»، کسی که به یادش است، متوجه است. مقابل تذکر، غفلت است. می گویند: آقا چه کسی قیامت را گفته؟! چه کسی دیده؟!

امروز ظهر جایی بودم. یکی از عزیزان برای بنده از قول یک آقایی که اتفاقاً دوره‌ی لیسانس هم هم‌کلاس بودیم ولی الآن 180 درجه با هم اختلاف داریم. گفت: اخیراً سخنرانی کرده. گفته است: «ما راجع به مرگ حرف می‌زنیم ولی راجع به قیامت نمی‌دانیم هست یا نیست! چون نمی‌دانیم، حرف نمی‌زنیم!»

امیرالمؤمنین (ع) می‌فرمایند:

«مَنْ تَذَکَّرَ»، کسی که توجه دارد، فکر کرده‌است، بررسی کرده‌است، عقل معاد در این زمینه‌ها جلو آمده و دیده. بعد سفر را فهمیده است. پس «إسْتَعَدَّ»، آمادگی برای خودش ایجاد می‌کند.

حضرت (ع) این جا با یک بیان تعجب‌آمیز می‌فرمایند:

عَجِبْتُ لِمَنْ یَعْلَمُ أَنَّ لِلْأَعْمَالِ جَزَاءً کَیْفَ لاَ یُحْسِنُ عَمَلَه

در شگفتم از کسى که مى‌داند براى اعمال، پاداش است، چگونه کردار خویش را نیکو نمى‌گرداند!

«عَجِبْتُ»: من تعجب می‌کنم «لِمَنْ یَعْلَمُ»: از کسی که می‌داند.

«أَنَّ لِلْأَعْمَالِ جَزَاءً»: همه چیزِ عمل حساب می‌شود. «کَیْفَ لاَ یُحْسِنُ عَمَلَه»: چطور عملش را نیکو نمی‌کند؟

بنده‌ی خدایی ظهرهای ماه رمضان، نماز که می‌خواند، بین دو نماز، چون بعضی از مامورین از کارگرهای آن منطقه بودند، می‌آمدند نماز بخوانند و بروند. می‌گفت: من اگر حرف‌هایم را طول بدهم، این بندگان خدا اذیت می‌شوند. یک مسئله‌ی کوتاه می‌گفت. می‌گفت: خیلی کوتاه می‌گویم، تا این جا آمدید، یک مسئله بگویم. یک روز، من یادم است، گفت: آیا با یک سر تکان‌دادن، می‌شود رفت جهنم؟ مگر می‌شود؟ با یک سر تکان‌دادن؟ گفت: بله! می‌گفت: شما را شاهد گرفتند، برای کاری. شما می‌دانید حق با این آقا نیست. از شما می‌پرسند آیا حق با این آقاست؟ اگر شما تایید کنید، حق را می‌گیرند و به این آقا می‌دهند. شما فقط یک سر تکان می‌دهید. می‌گویید: من که چیزی نگفتم! با همین یک سر تکان‌دادن، جزای شاهدی که خلاف شهادت داده‌است، که از گناهان کبیره‌ی عجیب و غریب است، می‌شود.

 

معنای «عبد»

عبد یعنی مطیع، مطیعِ الله شدن، همه‌ی مشکل ما که عبد نمی‌شویم این است که برای مطیعِ الله شدن، باید عقل بر هوی غلبه کند. وقتی هوی، بر عقل غلبه می‌کند، عبد خدا شدن، معنا پیدا نمی‌کند. راه این که هوی را مهار کنیم، حضرت (ع) می‌فرمایند: یاد معاد است.

لذا می‌گویند: مستحب است که مرتب، وصیت‌نامه‌هایتان را عوض کنید. نگاه کنید، ببینید. مستحب است کفن بخرید. گاه‌گاهی کفن را باز کنید. یک وقت‌هایی که کسی نیست، در کفن خود بخوابید. گاه‌گاهی تنها هستید، کفن بپوشید و نماز شبتان را بخوانید؛ حالی می‌دهد. آدم متحول می‌شود. قبرستان زیاد بروید. مجالس ترحیم زیاد بروید. تشییع جنازه‌ها زیاد بروید؛ چون عوامل غفلت زیاد است. آدم برود بالای قبری که دارند دفن می‌کنند.

یادم نمی‌رود. شاید 30 سال قبل بود. مادر استاد ما به رحمت خدا رفته‌بود. ما برای تشییع جنازه قم رفتیم. پسرش، مجتهد، برادرش مجتهد  و شوهرش مجتهد بودند. یک بانوی متدینه‌ای.

جنازه را که در قبر گذاشتند، قبل از این که سنگ را بگذارند، یک آقای بلندگو را گرفت و گفت: یک دقیقه صبر کنید. خب جمعیت زیادی هم کنار قبر بودند. گفت: خانمی که الآن در قبر گذاشتید، شوهرش مجتهد، پسرش مجتهد، برادرش مجتهد ولی این‌ها هیچ کدام به درد امشب او نمی‌خورد. چه با خودش به عنوان اعمالش برده‌است؟ آقایان، خانم‌ها! به فکر اعمالتان باشید. این‌ها، آدم را به یاد می‌اندازد.

امروزه می‌گویند حوصله‌ی این مجالس را نداریم. شهرستان بودم. شنیدم یکی از دوستان خوبمان از دنیا رفته. گفتند: برای مجلس ترحیم بچه‌هایش از خارج آمدند. گفتند: منبری نیاید. مداح بیاید. مداح هم چیزی نخواند که گریه کنیم! ما حوصله‌ی گریه نداریم! چند بیت مدح بخوان و تمامش کن.

تازگی هم که مجالس ترحیم با نی و آواز است. دیگر یاد معادی هم که در مجالس ترحیم بود، نیست. گوینده‌هایی که در این تهران بودند. بنده پای منبرشان بودم. در مجالس ترحیم، افراد از شدت وحشت و ترس از گناه، با یک حالت خلسه‌ی لرزان از مجلس می‌رفتند.

بنده این‌ها را دیدم که عرض می‌کنم. مجالس ترحیم این بود. حالا مجالس ترحیم، باید آواز فلانی را بگذارند و... ولی ما غافل نشویم. این‌ها همه امتحانات الهی است. این‌ها فتن آخرالزمان است. به وظیفه‌ی خودمان آشنا شویم. بارها عرض کردم. تکرار می‌کنم:

زمانی متدین هستیم که اگر در این ایرانِ شیعه‌ی اثنی عشری، همه بی‌دین شدند، در ما تاثیر نکند. آن موقع متدین هستیم.

می‌گویند: خیلی‌ها دارند برمی‌گردند. خب برگردند، به ما چه؟ بینی و بین‌الله، اگر الآن در این حسینیه همه بگویند چراغ‌ها خاموش است. آیا در شما تاثیر می‌گذارد؟ می‌گویید همه چه مشکلی پیدا کردند؟ ما باید این طور متدین باشیم. آن ایقانی که جلسه‌ی قبل عرض کردم.

این آیه هم خیلی زیباست؛ مخصوصاً با روایتی که امیرالمؤمنین (ع) در ذیل این آیه برای ما بیان فرمودند.

 

آیه‌ 77 سوره‌ی  قصص

وَابْتَغِ فیما آتاکَ اللهُ الدَّارَ الْآخِرَةَ وَ لا تَنْسَ نَصیبَکَ مِنَ الدُّنْیا وَ أَحْسِنْ کَما أَحْسَنَ اللهُ إِلَیْکَ وَ لا تَبْغِ الْفَسادَ فِی الْأَرْضِ إِنَّ اللهَ لا یُحِبُّ الْمُفْسِدینَ

و در آن چه خدا به تو داده، سراى آخرت را بطلب و بهره‌ات را از دنیا فراموش مکن و همان‌گونه که خدا به تو نیکى کرده نیکى‌کن و هرگز در زمین در جستجوى فساد مباش که خدا مفسدان را دوست ندارد.

ابتغاء کنید، به‌دست آورید با آن چه که خدا به شما داده‌است، آخرت را.

یکی از چیزهایی که خدا به ما داده‌است، عقل است. البته از عقل جزوی بگذریم و به عقل معاد برسیم.

اگر قدرت داری، از قدرتت برای فردای قیامت استفاده کن. ثروت داری، از ثروتت. علم داری، از علمت.

وَ لا تَنْسَ نَصیبَکَ مِنَ الدُّنْیا: بهره‌ات را هم از دنیا فراموش نکن.

حقیقت حسنه در دنیا

 این را دو جور تفسیر کرده‌اند که البته به نظر بنده، دومی بهتر است، گرچه اولی هم غلط نیست. قبلاً هم اشاره کردم. شاهد هم این روایت است که دومی بهتر است:

1. یک عده می‌گویند طبق قرآن:

وَ مِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِی الدُّنْیا حَسَنَةً وَ فِی الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا عَذابَ النَّارِ (آیه 201 سوره بقره)

پروردگارا! به ما در دنیا «نیکى» عطا کن ‌و در آخرت نیز «نیکى» مرحمت فرما ‌و ما را از عذاب دوزخ نگاه دار.

به یک نفر گفتند: هندوانه میل داری یا خربزه؟ گفت: هردوانه! حالا عیب ندارد هر دو باشد.

حالا دنیایمان هم خوب باشد و آخرتمان هم خوب باشد، چه اشکالی دارد؟ بعضی‌ها به این معنی گرفتند.

2. اما مفسرین دقیق می‌گویند: در صورتی دنیا، حسنه است که به درد آخرت بخورد. (روایت حضرت(ع)) ثروت اگر به درد آخرت نخورد، حسنه است یا سیئه؟ لذا ثروت باشد، قدرت باشد، چیزهای دنیایی باشد اگر در راستای آخرت باید باشد. در این صورت «حسنه» می‌شود.

در دعای مکارم‌الاخلاق دقت کنید. امام سجاد (ع) در دعا به ما یاد می‌دهند به خدا عرض کنیم: خدایا! چیزی که به ما می‌خواهی بدهی، قبل از آن، ظرفیتش را بده. اگر پول است، ظرفیتش را داشته‌باشیم. اگر قدرت است، ظرفیتش را داشته‌باشیم. نه این که با یک درجه، مثلاً در دانشگاه از استادیاری می‌شود دانشیار، از دانشیار می‌شود استاد، دیگر از خود بی‌خود می‌شود و باد به دماغ می‌اندازد.

وَ لا تَنْسَ نَصیبَکَ مِنَ الدُّنْیا وَ أَحْسِنْ کَما أَحْسَنَ اللهُ إِلَیْکَ

 خدا چه طور به شما نیکی کرده‌است؟ آیا شما لیاقت این وجود را داشتید؟

اگر خدا می‌خواست من و شما را سوسک و مار و قورباغه خلق کند، ما چه حقی داشتیم؟ ما را انسان خلق کرده‌است. قدرت را به ما داده. این زمینه‌ی تعالیِ به آن درجات مقام قرب الهی رسیدن را به ما داده‌است که به ملائک بگوید به این‌ها سجده کنید و هکذا...

این همه مقامات، این‌ها همه احسان است. آیا آن چه که خدا به ما داده‌است، ما لیاقت داشتیم یا احسان ابتدایی است؟ پس نیکی کنید در دنیا و از قدرت و ثروت استفاده کنید. به بندگان خدا نیکی کنید. ادامه‌ی آیه را ببینید:

وَ لا تَبْغِ الْفَسادَ فِی الْأَرْضِ: فساد نکنید. فساد مال چیست؟ هوای نفس. کنترل هوای نفس هم با یاد قیامت است. لذا اول فرمود: الدّارَ الآخِرَةَ...

امیرالمؤمنین (ع) می‌فرمایند:

وَلَا تَنسَ نَصِیبَکَ مِنَ الدُّنْیَا؛ لَا تَنْسَ صِحَّتَکَ وَ قُوَّتَکَ وَ قُدْرَتَکَ وَ فَرَاغَکَ وَ شَبَابَکَ وَ نَشَاطَکَ أَنْ تَطْلُبَ بِهَا الْآخِرَةَ.( وسائل‌الشیعه، جلد 1، صفحه‌ی 89 / امالی شیخ صدوق، صفحه‌ی 228)

فراموش نکن که از تندرستی، قدرت، آسودگی خیال، جوانی و سرزندگی خودت، برای طلب آخرت استفاده کنی.

چقدر زیباست! سلامتی خود را فراموش نکن، تا سالم هستی. قدرتت را (فراموش نکن)، تا قدرت دستت هست. فراغتت، همیشه این فراغت بال را نداری، گرفتار می‌شوی. «شَبَابَکَ»، جوانی‌ات را، همیشه جوان نیستی. نشاطت را، خدای نکرده، بیماری و ناتوانی می‌آید.

این‌ها را فراموش نکنن. به این‌ها توجه داشته‌باش.

أَنْ تَطْلُبَ بِهَا الْآخِرَةَ: برای این که از این‌ها برای آخرتت استفاده کنی.

امیرالمؤمنین (ع) می‌فرمایند اگر می‌خواهی فساد نشود، هوای نفست را باید توجه داشته‌باشی و همه‌ی این‌ها، با توجه به یاد معاد است.

اثر تربیتی معاد در اعتقاد به معاد، انسان را عبد بار می‌آورد. لذا آن چه باعث می‌شود به یاد معاد بیفتیم، در خودمان زیاد کنیم.

 

توسل و روضه‌ی پایانی

وقتی پیامبر (ص) در بستر بیماری بودند، فاطمه‌ی زهرا (س) در کنار بستر پیامبر (ص) اشک می‌ریختند و اشعاری را که ابی‌طالب در مدح پیامبر (ص) گفته‌بودند، می‌خواندند. پیامبر (ص) چشم باز کردند. حالشان خیلی بد بود. فرمودند: دخترم! به جای اشعار ابوطالب، قرآن بخوان.

قرآن شش هزار و خرده‌ای آیه است. فرمودند: دخترم این آیه را بخوان:

وَما مُحَمَّدٌ إِلّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِکُمْ وَ مَنْ یَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَیْهِ فَلَنْ یَضُرَّ اللهَ شَیْئاً وَ سَیَجْزِی اللهُ الشّاکِرینَ. (آیه 144 سوره آل‌عمران)

محمّد فقط فرستاده‌‌ی خداست و پیش از او، فرستادگان دیگرى نیز بودند؛ آیا اگر او بمیرد یا کشته‌ شود، شما به گذشته [و دوران جاهلیّت] باز برمى‌گردید؟! و هرکس به گذشته بازگردد، هرگز به خدا ضررى نمى‌رساند و خداوند به‌زودى شاکران [و ثابت‌قدمان] را پاداش ‌خواهدداد.

این آیه در جنگ احد نازل شده‌بود، وقتی دروغ گفتند و شایعه کردند که پیامبر (ص) کشته‌ شده‌اند. خیلی‌ها فرار کردند. فقط آن عده‌ی محدود ماندند.

أَفَإِنْ مَّاتَ أَوْ قُتِلَ: اگر پیامبر (ص) به مرگ طبیعی بمیرد یا شهید شود

انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِکُمْ: برمی‌گردید به دوران جاهلیت؟! جاهلیت بعد از اسلام یعنی:

مَنْ ماتَ وَ لَمْ یَعْرِفْ إمامَ زَمانِهِ مَاتَ مِیتَةً جَاهِلِیَّة

هر کس بمیرد و امام زمانش را نشناخته‌باشد، به مرگ جاهلى مرده‌است.

چرا پیامبر (ص) این آیه را فرمودند؟ یعنی همه قرار است برگردند. دخترم آماده باشید. این جا می‌گویند پیامبر (ص) مطلبی در گوش حضرت زهرا (س) فرمودند که حضرت زهرا (س) گریه کردند. بعد با فاصله‌ی کوتاه، دوباره مطلبی در گوش حضرت زهرا (س) فرمودند. حضرت زهرا (س) شروع کردند به خندیدن و نشاط.

بعد از رحلت پیامبر (ص)، از حضرت (س) علت عکس‌العمل متضاد ایشان را در فاصله‌ی کوتاه پرسیدند. فرمودند: اول، پیامبر (ص) فرمودند: دخترم! من به زودی از میان شما می‌روم. آماده باشید. من گریه‌ام گرفت. خدا دارد پیامبرش را از ما می‌گیرد و غم فراق پیامبر (ص) من را آزرد.

پرسیدند: مطلب دوم چه بود؟ حضرت (س) فرمودند: پیامبر (ص) فرمودند: به زودی تو به من ملحق می‌شوی. حضرت زهرا (س) می‌خندیدند؛ یعنی توجه به معاد.

یکی از بزرگان، یادم می‌آید که در آثارش این جمله را که نقل کرده‌است، بعد می‌گوید: مثل این که یک پدری دارد به مسافرت می‌رود. دختر دارد گریه می‌کند که بابا داری می‌روی؟ پدر می‌گوید: من برایت بلیط فرستادم؛ چند روز دیگر بیایی. مثلاً آن جا یک ویلای کنار دریای آب و هوای خوبِ چنین و چنان است. این خوشحال می‌شود؛ چند روز دیگر من دارم می‌روم و ملحق می‌شوم.

اما وقتی لحظات آخر عمر فاطمه‌ی زهرا (س) بود، امیرالمؤمنین (ع) بالای سر حضرت (س) نشسته‌بودند. وصیت‌هایش را به مولا (ع) کرد. چشم‌هایش را دوخت به مولا (ع)، شروع کرد به گریه‌کردن. حالا که دارد می‌رود، قرار است خوشحال باشد. این گریه برای چیست؟

مولا (ع) می‌دانند ولی سوال و جواب برای این است که ما امروز بفهمیم.

فرمودند: زهرا جان! برای جوانی‌ات که داری از دنیا می‌روی، گریه می‌کنی؟

نه یا علی! من که دارم می‌روم پیش پدرم. آن جا که گریه ندارد. شادی دارد.

مولا (ع) سوال کردند: برای این که بچه‌هایت بی‌مادر می‌شوند؟

نه یا علی! پدری مثل تو دارند. گریه ندارد.

مولا (ع) پرسیدند: پس برای چه گریه می‌کنی؟

فرمودند: علی جان! برای تنهایی تو در میان این مردم.

چقدر علی (ع) تنها بود که بعد از فاطمه (س)، سر در دل چاه می‌کرد. چاه می‌داند چه درددل‌هایی در دل علی (ع) بود ولی نمی‌توانست با کسی در میان بگذارد.

لذا وقتی فرمود: علی جان! "غسِّلنی بالَّیل کفِّنی بالَّیل و دفِّنی بالَّیل"

علی جان! شبانه مرا غسل بده، شبانه مرا کفن کن، شبانه مرا دفن کن. اعلام نکن. احدی پای جنازه‌ی من حاضر نشود.

 

وصیت‌نامه‌ی حضرت زهرا (س)

بسم الله الرحمن الرحیم

هذا ما اوصت به فاطمة(سلام الله علیها) بنت رسول الله(صلی الله علیه و آله) اوصت و هی تشهد أن لا إله إلا الله و أن محمد(صلی الله علیه و آله) عبده و رسوله و ان الجنة حق و النار حق و ان الساعة آتیة لاریب فیها و ان الله یبعث من فی القبور یا علی! انا فاطمة(سلام الله علیها) بنت محمد(صلی الله علیه و آله) زوجنی الله منک لاکون لک فی الدنیا و الآخرة انت أولی بی من غیری حنطنی غسلنی کفنی بالیل و صل علی و ادفنی بالیل و لا تعلم احدا و استودعک الله و اقرء علی ولدی السلام الی یوم القیامة

به نام خداوند بخشنده مهربان

این وصیت نامه فاطمه(سلام الله علیها) دختر رسول(صلی الله علیه و آله) خداست، در حالیکه وصیت می‌کند که شهادت می‌دهم خدایی جز خدای یگانه نیست و محمد(صلی الله علیه و آله) بنده و پیامبر اوست و بهشت حق است و آتش جهنم حق است و روز قیامت فرا خواهد رسید، شکی در آن نیست و خداوند مردگان را زنده وارد محشر می‌کند.

ای علی! من فاطمه(سلام الله علیها) دختر محمد(صلی الله علیه و آله)  هستم، خدا مرا به ازدواج تو درآورد، تا در دنیا و آخرت برای تو باشم. تو از دیگران بر من سزاوارتری، حنوط و غسل و کفن کردن مرا در شب به انجام رسان و شب بر من نماز بگزار و شب مرا دفن کن و هیچ کسی را اطلاع نده! تو را به خدا می‌سپارم و بر فرزندانم تا روز قیامت سلام و درود می‌فرستم.

من در ذهنم این مطلب بود و از خودم می‌پرسیدم: دفن شبانه معلوم ولی این غسل و کفن چرا شبانه؟ سخت بوده. قرار بود دور از چشم دیگران باشد. عصر از دنیا رفته. می‌توانستن تا مغرب نشده و تاریک نشده، غسل و کفن کنند. بعد شبانه و مخفیانه دفن کنند.

شاید به این جهت بوده؛ چون آن قدر زهرا (س) نگران حال علی (ع) بود که نکند هنگام غسل‌دادن بدن متوجه جراحات بدن زهرا (س) شود که علی (ع) رنجش زیاد شود ولی این پیش‌بینی لباس عمل نپوشید.

اسماء می‌گوید: من آب می‌ریختم. علی (ع) بدن زهرا (س) را غسل می‌داد. یک موقع دیدم امیرالمؤمنین (ع) سر به دیوار نهاد و های‌های شروع به گریه کرد و ناله کرد. دویدم. علی جان! من و فضه، بچه‌ها را آرام می‌کنیم. شما...

فرمودند: دستم به پهلوی شکسته‌ی زهرا (س) خورد.

صَلَّی اللهُ علیکِ یا فاطمةُ الزَّهرَاءُ یا بنتَ محمّدٍ یا قُرَّةَ عَینِ الرَّسول یا سیدتنا و موْلاتنا إنا توَجَّهنا وَ اسْتَشْفَعْنا وَ توَسَّلْنا بِکِ إِلَى اللَّه و قدَّمناکِ بین یَدَیْ حاجاتنا یا وَجیهةً عِندَاللَّه إِشْفَعی لَنا عِندَالله.

به کوشش سرکار خانم خرم نژاد

منبع: سخنرانی معاد برهانی در آیات قرآنی، دکتر اسدی گرمارودی، جلسه هفتاد و پنجم