جلسه هفتاد و هفتم

تعداد بازدید:۳۶۴

بسم الله الرحمن الرحیم

چکیده جلسه پیشین

فشرده‌ی آن چه را که در 75 جلسه‌ی گذشته در رابطه با معاد داشتیم، به صورت فهرست‌وار و اشاره، در سوره‌ی مبارکه‌ی قیامت آمده‌است که چرا این سوره را سوره‌ی قیامت نامیدند؟ و چرا قیامت، یکی از اسامی فردای محشر است که 70 بار در قرآن کریم تکرار شده‌است؟

همچنین آیاتی که درباره مسئله‌ی قیام همه‌ی عوامل الهی در فردای محشر به جهت حسابرسی حساب اعمال انسان‌هاست، بیان شد.

توضیح داده‌شد «لا» که در ابتدای دو آیه اول سوره قیامت آمده است:( لا أُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیامَةِ (۱)وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ (۲) نفی نمی‌کند؛ بلکه «رَدع» است. آن چه را که منکرین در رابطه با معاد بیان می‌کردند و استبعاد داشتند و می‌گفتند نمی‌شود، چگونه ممکن است انسان‌ها بعد از مردن، زنده شوند قرآن کریم می‌فرماید: نه، این طور نیست. قسم به قیامت، قسم به نفس لوامه حرف‌هایشان درست نیست. قرآن مورد قسم را در آیه‌ی شریفه‌ی سوم بیان می‌کند. در این آیه به سه نکته‌ی نهفته شده به صورت فهرست‌وار اشاره می‌شود. البته هر سه نکته، قبلاً با توجه به آیات متعدد قرآن کریم بحث شد.

 

سوره قیامت، آیه 3

أَیَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ (۳)

آیا انسان می‌پندارد که هرگز استخوان‌های او را جمع نخواهیم‌کرد؟!

«یَحْسَبُ» از «حِسبان» به معنی گمان، حدس و ظن است. آیا انسان‌ها گمان می‌کنند، خیال می‌کنند، حدس می‌زنند.

 

علت کاربرد واژه «یَحْسَبُ»

چرا قرآن، کلمه‌ی  « یَحْسَبُ» از حِسبان را به‌کار برده‌است؟

برای این که هیچ کس در این عالم، اگر با معیار عقلی بخواهد سخن بگوید و یا اگر بخواهد به نقل تکیه کند، نه دلیل عقلی بر نفی معاد می‌تواند ارائه بدهد و نه دلیل نقلی.

از نظر نقلی، همه‌ی کتب آسمانی، بحث معاد را مطرح کردند اما اگر کسی به کتاب آسمانی نمی‌خواهد مراجعه کند، می‌خواهد به عقلش مراجعه کند، چه دلیل عقلی داریم که معاد نخواهدبود؟ تنها چیزی که هست، استبعاد است، نه امتناع.

چندین جلسه با شاهد آوردن از آیات قرآن و بحث عقلا و حکما، اثبات معاد را مطرح کردیم. کما این که در رابطه با خداشناسی هم این مطرح است. به قوی‌ترین فیلسوف ملحد که خدا را قبول ندارد، بگویید دلیل شما بر نبودن خدا چیست؟ دلیل نمی‌تواند ارائه بدهد.

بزرگ‌ترین فیلسوف ملحد کره‌ی زمین، برتراند راسل بود. این فرد با آن همه دبدبه و کبکبه‌ای که در ضددین داشت، می‌گوید: «من دلیل بر نبودن خدا ندارم ولی دلایل خداشناسان من را قانع نکرده‌است!» البته از روی عناد این حرف را می‌زند؛ چون شواهدی در خود نوشته‌های آقای راسل هست که نخواسته قانع بشود؛ من جمله از کسانی که در بین عالمان شیعی ایرانی، با راسل مناظره‌ی مکاتبه‌ای داشت، مرحوم علامه جعفری بود. ایشان چندین نامه برای راسل فرستاد و ادله‌ی خداشناسی حکمای الهی شیعی را مطرح کرد. راسل هم یک حرف‌هایی زد. کسانی که اندکی منطق و فلسفه خوانده‌باشند، این مجموعه‌ی مکاتبات مرحوم علامه جعفری و برتراند راسل را بخوانند، کاملاً متوجه می‌شوند که نمی‌خواهد بپذیرد؛ وگرنه دلایل، کاملاً روشن و واضح است.

اما منظور بنده، آن طرف قضیه است. نمی‌گوید من دلیل دارم که خدا نیست. هیچ کس نتوانسته دلیل ارائه کند که خدا نیست. فرض کنید بگوید دلیل در اثباتش پیدا نکردم. معاد هم همین طور است. هیچ کس نمی‌تواند بگوید من دلیل دارم که معاد نیست. لذا قرآن کریم هم انکار منکرین معاد را با کلمه‌ی «أَیَحْسَبُ» از حسبان بیان می‌کند. آیا گمان می‌کنند؟ این طور فرض می‌کنند؟ چه کسانی؟«الْإِنْسانُ» آن دسته از انسان‌هایی که منکر هستند، «أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ»، آیا ما نمی‌توانیم استخوان‌های پوسیده‌ی خاکسترشده را دوباره جمع کنیم و به صورت همان انسان اولیه دربیاوریم؟

 

نکات ارزشمند آیه مذکور

قرآن کریم در این آیه‌ی شریفه بسیار کوتاه، به سه نکته‌ی مهم اشاره می‌کند:

1. انکار معاد گمان است، دلیل عقلی نیست. حالا آن‌هایی که این گمان را دارند که معاد نمی‌شود،. قرآن انگشت گذاشته‌است روی سرسخت‌ترین جنبه‌ی جسمانی ما. نفس که اصلاً مرگ برایش مطرح نیست. در بدن هم استخوان از همه محکم‌تر و سفت‌تر و سرسخت‌تر است. گوشت و پوست خیلی زودتر می‌پوسد و از بین می‌رود. استخوان طول می‌کشد. در آیه‌ی شریفه‌، انگشت روی استخوان گذاشته شده ‌است؛ یعنی آیا خیال می‌کنید ما نمی‌توانیم آن استخوان خاکستر شده را برگردانیم؟ «أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ» پس:

 انکار معاد، عقلی نیست؛ زیرا امتناع عقلی ندارد؛ استبعاد عقلی دارد، برای کسانی که شرایط را در نظر نمی‌گیرند، یعنی چه؟ امتناع یعنی محال است. حتی در مورد ذات اقدس الهی وقتی سخن گفته‌می‌شود، عوام می‌گویند آیا خدا می‌تواند سنگی را بیافریند که نتواند بلند کند؟ آیا خدا می‌تواند جهان را در یک تخم‌مرغ جا دهد؟! تخم‌مرغ بزرگ نشود، جهان هم کوچک نشود! همه‌ی حکما جوابش را دادند. می‌گویند این حرف غلط است؛ برای این که شدنی نیست. این مربوط به قدرت خدا نیست. این امر، محال است. برای این که ظرفیت تخم‌مرغ، ظرفیت محدودی است. جهان با این وسعت، در تخم‌مرغ به این کوچکی جا نمی‌شود.

بنده اگر بگویم این لیوان مثلاً گنجایش نیم لیتر مایع را دارد ولی آیا قدرت دارید دو لیتر شیر را در این لیوان جا بدهید؟ این اصلاً مربوط به قدرت شما نیست؛ این مربوط به مقدار ظرفیت این لیوان است. این‌ها را می‌گویند ممتنع و نشدنی.

آن‌جایی که ما دلیل عقلی بر امتناع، محال‌بودن، امکان‌نداشتن داریم، می‌گوییم بله، چنین چیزی نشدنی است.

هیچ عاقلی، دلیل بر ممتنع‌بودن معاد ندارد؛ بلکه دلیل بر ممکن‌بودن معاد ارائه می‌شود. هیچ عاقلی، دلیل بر این که نمی‌شود خدا وجود داشته‌باشد، نمی‌تواند ارائه بدهد؛ بلکه دلیل بر لزوم وجود خدا در عالم هستی ارائه می‌شود.

پس این جا می‌خواهد بگوید این‌ها گمان می‌کنند، دلیل عقلی ندارند. کسی که گمان می‌کند، گمان او که حجت نمی‌تواند باشد. حالا چرا این گمان را می‌کنند؟ چون استبعاد دارند، نه امتناع.

 

معنای استبعاد

استبعاد چیست؟ بعید می‌شمرند. می‌گویند: مگر می‌شود؟ بله اگر با قدرت خودتان مقایسه کنید، نمی‌شود ولی این قیاس، غلط است.

الآن اگر به بنده بگویند یک جراح هنرمند قوی، به قول اطباء، پنجه‌ طلا، می‌تواند به راحتی قلب را دربیاورد، یک قلب دیگر جایش بگذارد. برای بنده و شمایی که رشته‌ی ما نیست، می‌گوییم: خیلی عجیب است. خب بله، عجیب است اما آیا محال است؟ ممتنع است؟ خیر، ما نمی‌توانیم. بنده چون خودم نمی‌توانم، قیاس با خودم بکنم و می‌گویم نشدنی است. خب این خلاف منطق است. باید بگویم: من نمی‌توانم.

2. قرآن می‌گوید: چون برای این‌ها یک امر مستبعدی به نظر می‌رسد لذا  می‌گویند: مگر می‌شود هم‌چون کاری را انجام داد؟ این نکته‌ی دوم که استبعاد آن‌هاست.

3. به سرسخت‌ترین، حتی استخوان اشاره می‌شود. می‌فرماید: حتی اگر استخوان هم پوسیده‌شود، برمی‌گردانیم، تا چه رسد به گوشت و پوستش.

 

سوره قیامت، آیه 4

بَلى قادِرینَ عَلى أَنْ نُسَوِّیَ بَنانَه

آری! قادریم که [حتّی خطوط سر] انگشتان او را موزون و مرتّب کنیم.

آیه‌ به توانمندی پروردگار اشاره می‌کند. اگر یادتان باشد، چند جلسه در قرآن کریم، راجع به قدرت خدا بحث کردیم. خدا آیاتی را در قرآن درباره، خلقت آسمان، خلقت زمین، عظمت خلقت انسن، عظمت خلقت آفرینش مطرح کرده. بعد، یک دفعه می‌فرماید: آیا نمی‌شود معاد باشد؟! یعنی می‌فرماید: شما وقتی قدرت‌نمایی خدا را در این همه امور، در عالم می‌بینید، آیا در حالت عادی، کسی می‌تواند آن کارها را انجام بدهد؟ این‌ها آثار و قدرت الهی است. پس معاد هم همین طور است. لذا این آیه بلافاصله می‌گوید:«بَلى قادِرینَ عَلى أَنْ نُسَوِّیَ بَنانَه».

 

قاعده عقلی «حُکمُ الأمثالِ فِیما یَجوزُ وَ فِیما لایَجوزُ واحِد»

در این جا قرآن کریم، از یک قاعده‌ی عقلی معروف در حکمت «حُکمُ الأمثالِ فِیما یَجوزُ وَ فِیما لایَجوزُ واحِد»  استفاده کرده‌است. حکما به این قاعده تمسک می‌جویند.

ما یک مثل داریم که جمعش امثال است و یک شبیه داریم، مشابه.

این تریبون را در نظر بگیرید. اگر بخواهند مثل این تریبون را در یک گوشه‌ی دیگر حسینیه بگذارند، باید شکل، جنس، رنگ، اندازه‌، وزن و همه چیزش با این فرق نکند. فقط تعدد در آن‌ها مطرح شود. این می‌شود اولی، آن یکی دومی یا آن دومی، این اولی.

اما اگر حتی یک اختلاف کوچک داشته‌باشد، شکل، رنگ، اندازه همین باشد؛ اما آن جنسش از چدن، این یکی از چوب باشد ولی جوری رنگ کردند که وقتی نگاه می‌کنیم، این دوتا را مثل هم می‌بینیم، عقلا می‌گویند مثل نیستند؛ بلکه شبیه هم هستند؛ چون جنس آن چدن است، این چوب است یا حتی اگر از چوب است، این از چوب نازکی درست شده که خیلی سبک‌ وزن است، آن یکی از چوب بسیار سنگینی درست شده و در نتیجه خیلی سنگین است.

قاعده «حُکمُ الأمثالِ فِیما یَجوزُ وَ فِیما لایَجوزُ واحِد» می‌گوید: دو چیز یا چند چیزی که مثل هم هستند، حکمشان یکی است. آن چیزی که برای آن یکی جایز است، برای این هم جایز است. اگر در این جایز نیست، برای آن هم جایز نیست. مثلاً می‌گوییم این تریبون چون چوب است، می‌سوزد. خب اگر آن تریبون، مثل این است، آن هم باید بسوزد؛ اما اگر شبیه این باشد؛ مثلاً  این تریبون چوبی و سبک است، می‌توانیم راحت جابجا کنیم و در آتش می‌سوزد اما آن تریبون، چدنی است؛ پس سنگین است و راحت نمی‌توان جابجا کرد و نمی‌سوزد.

خدا از قدرتش در رابطه با این امثال می‌فرماید: خدایی که در ابتدا این همه موجودات عالم را آفریده، با این عظمت، از یک خاک، این همه گل و گیاه و میوه و اشجار و این موجودات نباتی واین همه حیوانات با این همه قدرت‌نمایی‌های عجیب و غریب حیات حیوانی و در دنیای انسان با این شگفتی‌هایی که انسان در موجودیت دارد، پس آن قادر وقتی که هیچ نبودیم، ما را آفرید. الآن که دیگر اجزای وجودی مادی که وجود دارد، بخواهد این اجزا را دوباره به صورت (حالت) اول برگرداند، «بَلى قادِرینَ»، بله، بله قادر است، «حُکمُ الأمثالِ فِیما یَجوزُ وَ فِیما لایَجوزُ واحِد». این تازه نه تنها مثل آن است، بلکه راحت‌تر است؛ چون اول که هیچ چیز نبود...

ما نبودیم و تقاضامان نبود                   لطف حق ناگفتنی‌هامان شنود

لذا یک نکته‌ی ظریفی است که قبلاً هم بحث کردم و الآن یادآوری می‌کنم.

نه این که عَدَم بود و از عدم چیزی را ایجاد کرد. عدم، چیزی که نیست تا از عدم چیزی را ایجاد کند. هیچ چیز نبودیم. خدا اراده کرد، بودی صورت بگیرد. اراده شد، موجودیت پیدا کردیم. این که خلقت اولیه، اثبات می‌شود؛ پس در خلقت ثانویه، می‌تواند طبق قاعده‌ی «حکم الأمثال» بر مبنای قدرت پروردگار حتی شیارهای سر انگشت‌ها را هم برگرداند.قرآن شواهد زیادی را بیان کرده‌است.  در این سوره، به صورت اشاره دارد آن مطالب کلی را بیان می‌کند.

می‌گویند: معاد امکان ندارد! نه، قسم به قیامت. لا أُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیامَةِ

قسم به نفس لوامه. وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ

آن‌ها فقط گمان می‌کنند، هیچ دلیل عقلی ندارند. ما قادریم که حتی آن شیارهای سر انگشتانشان را هم برگردانیم. بَلى قادِرینَ عَلى أَنْ نُسَوِّیَ بَنانَه

نکته‌ی عجیبی را در آیه‌ی 5 بیان می‌کند که در طول جلسات گذشته‌ی معاد، اشاره داشتیم.

سوره قیامت، آیه 5

بَلْ یُریدُ الْإِنْسانُ لِیَفْجُرَ أَمامَهُ

[انسان شک در معاد ندارد] بلکه او می‌خواهد [آزادانه] در تمام عمر گناه کند.

 

ریشه انکار معاد توسط انسان

آتش به همه‌ی وجود انسان می‌زند. خداوند عجب نکته‌ای را این جا دارد به ما درس می‌دهد.

می‌گوید: آیا گمان می‌کنند معاد نیست؟ نه، آن‌ها که دلیلی ندارند. هیچ عقلی نمی‌تواند بگوید معاد نیست.

بله، استبعاد می‌کنند. خب استبعاد هم عقلی نیست؛ برای این که انسان با قدرت خودش دارد قیاس می‌کند تا قدرت خدا را مطرح کند. تحقق قیامت را باید در مثال‌هایی ببیند و نمونه‌هایی که خدا در قرآن بیان فرموده که مرده را زنده کرده؛ مانند:

1-داستان عزیر

2-داستان پرندگانی که به دست حضرت ابراهیم (ع) کشته و دوباره به اذن خدا توانست آن‌ها را زنده کند.

این‌ها امثال بود و نمونه‌های دیگر و هکذا که بحث شد.

می‌گوید حالا چرا این انسان لجبازی می‌کند؟ چرا این انسان به یاد قیامت نیست؟ چرا تابع دستورات انبیاء و اولیاء نمی شود؟ چرا از معاد نمی‌ترسد؟

می‌فرماید: «بَل»، می‌دانی چیست؟ «یُریدُ الْإِنْسانُ»، انسان‌ها، این دسته‌ای که منکر هستند، این دسته از انسان‌ها می‌خواهند، اراده‌شان این است که «لِیَفْجُرَ أَمامَهُ».

امام: پیشوا را می‌گویند.

امام جماعت: کسی که جلوی شما ایستاده.

امام، جانشین پیامبر (ص)، از آن جهت که جانشین پیامبر (ص) است و بعد از پیامبر (ص)، سر جای پیامبر(ص) قرار می‌گیرد، می‌گویند خلیفه؛ چون «خَلف»، پشت سر را می‌گویند. خلیفه است، یعنی آمده جای او، بعد از او قرار گرفته‌است و از آن جهت که پیشوا است و قرار است همه، دنباله‌روی او باشند،  به او «امام» می‌گویند.

حالا اگر بنده ایستاده‌ام، صف دوم، صف سوم، صف چهارم... شما هم امام جماعت هستید. شما اِمام هستید، بنده مأموم هستم.

 بنده، جلویم را که نگاه می‌کنم، می‌شود «أمام»، یعنی پیش روی بنده، آن کسی که پشت سر امام است ولی پیش روی من است که پشت سر او ایستاده‌ام. أمام من است.

آیه می‌فرماید: «لِیَفْجُرَ أَمامَهُ»، انسان می‌خواهد پیش رویش را، یعنی تا آخر عمرش راحت باشد، فسق و فجور کند. لذا دنبال بهانه می‌گردد، دنبال این است که سوژه‌ای پیدا کند و بتواند بگوید که معاد نیست.

قبلاً هم بحثش را کردیم که قرآن کریم فرمود: یکی از آثار انکار معاد، «مُعتَد أثیم» شدن است.

در این آیه‌ی کوتاه (آیه 5 سوره قیامت: بَلْ یُریدُ الْإِنْسانُ لِیَفْجُرَ أَمامَهُ)، قرآن کریم این حالت انسان‌ها را بیان می‌کند که وای از هوای نفس انسان‌ها. وای اگر شیطنت انسان بخواهد گل کند. وای اگر انسان بخواهد بر مبنای هوای نفس پیش برود. آن‌قدر توجیه می‌کند که حتی کم‌کم امر بر خودش هم مشتبه می‌شود.

 

مشتبه شدن امر بر اثر توجیه

داستانی در قالب مثل می‌گویند که شاید هم خیلی این عنوان قشنگ نیست که بگویم داستان ملانصرالدین؛ چون عقیده‌ی بنده، این است که کلمه‌ی «ملا» یک عظمتی در فرهنگ مخصوصاً شیعی دارد؛ زیرا عالمان برجسته را به عنوان «ملا» می‌گویند. شاید نقشه‌های استثماری بوده که برای کوبیدن این اسم، عنوان ملانصرالدین درست کردند،. لذا حواسمان باید خیلی جمع باشد.

یا این که می‌گویند: خودش را به کوچه‌ی علی‌چپ زد. کوچه‌ی علی (ع) هیچ‌وقت چپ نیست. کوچه‌ی علی (ع)، صراط مستقیم شاهراه است.

یا گفته می‌شود حسن کچل! چرا حسن کچل می‌گویند؟ این‌ها همه حساب‌شده است.

حتی بنده یادم هست که زمان قبل از انقلاب، یک سری کتاب‌های درسی در مدارس بود. مهره‌ی اصلی داستان، اگر یک آدم به‌دردبخور لایقی بود. اسمش را می‌گذاشتند: کوروش و داریوش و هخامنش و... هر جا مهره‌ی اصلی داستان، آدم‌های بد و دزد و خائن و... بودند، اسم او را علی، حسن، حسین! می‌گذاشتند که بعضی‌ها اقدام کردند و توانستند این‌ها را بردارند.

این‌ها، نکته‌های ظریفی است که باید حواسمان جمع باشد ولی حالا در همین نوشته‌ای که به عنوان ملانصرالدین پخش می‌کنند، می‌گویند او یک روز، دلش خواست سربه‌سر مردم بگذارد. آمد و گفت: فلان جا، آش خیر می‌دهند. یک عده، کاسه برداشتند و رفتند. ایشان خودش هم کاسه‌ای برداشت و رفت! همه که رفتند، دیدند دروغ است. گفتند: مگر خودت نمی‌دانستی که آش نمی‌دهند؟ گفت: چرا! من عمداً گفتم ولی از بس که جمعیت رفتند، خودم هم به شک افتادم که نکند واقعاً بخواهند آش بدهند!

حالا انسان وقتی بر مبنای هوای نفس تلقین می‌کند، در بحث معتد أثیم عرض کردم که کم‌کم امر بر خودش مشتبه می‌شود. دل تاریک می‌شود.

 

از کار افتادن ابزار شناخت بر اثر انکار معاد

یکی از آثار شوم انکار معاد، ابزار معرفت را از کار انداختن است. کما این که هوای نفس در خودخواهی نیز این گونه است.

شخصی در دانشگاه به بنده مراجعه کرد و گفت: من راجع به فلان موضوع تردید دارم. گفتم: بنشینید با هم بحث کنیم. یک ساعت با هم بحث کردیم. صغری قضیه را برایش ثابت کردم. پرسیدم: ثابت شد؟ گفت: بله. گفتم: یادداشت کن. یادداشت کردیم که امروز در این جلسه، ما به این نتیجه رسیدیم. موضوع x را ثابت کردیم. گفتم: شما برو، یک هفته هم رویش فکر کن. هر چقدر می‌خواهی دقت کن. هفته بعد بیا. اگر اشکالی به نظرت نرسید، ادامه بدهیم ولی اگر اشکالی داشتی، مطرح کن که این پله‌ها محکم باشد. روی پله‌ی لغزان نایستیم.

هفته‌ی بعد آمد. گفت: آن حرف قبول است و من دیگر رویش بحثی ندارم. گفتم: پس ادامه بدهیم. کبری قضیه را حدود یک ساعت و خرده‌ای بنده بحث کردم و خیس عرق و... پرسیدم: چه شد؟ گفت: این که شما می‌گویید درست است ولی من قبول نمی‌کنم! گفتم: چرا؟ گفت: اگر قبول کنم، نتیجه آن می‌شود که شما می‌خواهید!

خب بنده به این آدم چه بگویم؟ گفتم: خداحافظ شما. سلامٌ علیکم!

وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً (آیه 63 سوره فرقان)

بندگان [خاص خداوند] رحمان، کسانى هستند که با آرامش و بى‌تکبّر، بر زمین راه مى‌روند و هنگامى‌که جاهلان آن‌ها را مخاطب سازند [و سخنان نابخردانه گویند]، به آن‌ها سلام مى‌گویند [و با بى‌اعتنایى و بزرگوارى مى‌گذرند].

گفتم: چرا من را اذیت کردی؟ از ابتدا بگو نمی‌خواهم بپذیرم.

یا طرف زنگ زده، مسئله‌ی شرعی می‌پرسد. می‌گویم اگر بنده را قبول داری، جواب این است. می‌خواهد بپیچاند. می‌گویم: عزیز من اگر می‌خواهی یک جوری بپیچانی که جوابی که دلت می‌خواهد را بگیری، من نیستم. جواب همین است که گفتم. قبول داری، قبول کن. نداری، ولم کن!

یا می گویند من در مسئله‌ی فلان و فلان در تقلید، می‌خواهم مقلد فلانی باشم. اما در این مسئله‌ی خمس، چون فلانی آسان‌تر گرفته، می‌خواهم این یک مسئله را به او مراجعه کنم. می‌شود یا خیر؟!

همان مرجعی که تو اورا قبول داری می‌گوید نمی‌شود. این‌ها دیگر هوای نفس است.

قرآن کریم در یک بیان کلّی می‌گوید چرا معاد را منکر هستند؟!

دلیل عقلی که ندارند، أَیَحْسَبُ است؛ اما این حِسبان و این گمان‌ها، کم‌کم برایشان یقین می‌آورد و امر برایشان مشتبه می‌شود.

تلقین غلطی که می‌کنند، ریشه‌اش چیست؟ ریشه یابی قرآن را ببینید؛

بَلْ یُریدُ الْإِنْسانُ لِیَفْجُرَ أَمامَهُ (۵)

[انسان شک در معاد ندارد] بلکه او می‌خواهد [آزادانه] در تمام عمر گناه کند.

پناه برخدا، انسان می‌خواهد پیش رویش که ادامه می‌دهد، اهل فجور باشد، راحت باشد.

اگر واقعاً بحث خدا مرتّب مطرح شود، بحث قیامت مطرح شود، معلوم است که بالاخره خوفی در دل ایجاد می‌شود.

در آیات قبلی هم بحث کردیم که قرآن کریم فرمود: حتّی اگر انسان‌ها احتمال بدهند که معاد هست، باید بترسند، چون انسان عاقل وقتی احتمال ضرر می‌دهد، از احتمال ضرر هم حتّی می‌گریزد. اگر احتمال ‌دهیم غذایی مسموم باشد، ولو گرسنه هم باشیم نمی‌خوریم.

اگر ان‌شاالله متشرّع باشیم، احتمال بدهیم این غذا حرام و نجس است، نمی‌خوریم، با اینکه حتّی یقین هم نداریم.حتی ممکن است توجیهات شرعی هم پیدا کنیم، ولی نمی‌خوریم.

حال اگر احتمال بدهیم معاد هست، چه می‌شود که توجّه نمی‌کنیم؟ چون اراده و خواست این انسان این است که آزاد باشد.

یک بنده‌ی خدایی به خود بنده می‌گفت، از این اتّفاق‌ها دراین سال‌ها برای ما خیلی افتاده است.

گفت: من دیگر جلسات دینی نمی‌آیم! گفتم: صاحب اختیاری، جبر نیست،

ولی علّتش چیست؟گفت: وقتی می‌آیم، می‌شنوم مسئولیّت پیدا می‌کنم! عمل نمی‌کنم، سخت است، نمی‌آیم  تا مسئول نباشم! گفتم: شما خیال کردی با این توجیه مسئولیّت از گردنت برداشته می‌شود؟ واجب است فرد مسائل مبتلا بهی که براو لازم است را یاد بگیرد.

خود این نشان می‌دهد که می‌دانی قراراست چیزهایی را بدانی و نمی‌خواهی بدانی و این خودش فرار از مسئولیّت است. این‌ها همان لِیَفْجُرَ أَمامَهُ است. می‌خواهد راحت باشد، برای اینکه راحت باشد، دارد فرار می‌کند.

می‌گویند: این‌ها ۳۰ سال است در حسینیّه‌ی حاجیان این حرف‌ها را می‌زنند، بس است دیگر!

به بنده گفت آقا این قرآنی که داری، حتّی جلدش پاره شده!

گفتم: بله جلدش پاره شد، ولی جلد کردم و وصیّت کردم این قرآن را روی سینه‌ام توی قبر بگذارند.

هرجایش را موفّق شدم بحث کنم، علامت زده‌ام.

ببینم چقدر دیگرش را خدا توفیق می‌دهد؟

امیدوارم تا آخرین لحظه‌ای که نفس می‌آید و می‌رود، ولو دو سه نفر هم دراین مکان بنشینند، ما خسته نشویم و راه خودمان را ادامه بدهیم، ان‌شاالله.

امتحانات زیادی را در عمرم دیدم، مراحل مختلفی را شاهد بودم، ولی به خود قرآن کریم و اهل‌بیت(ع) سوگند، هیچ چیزی انسان را به اندازه‌ی قرآن و اهل‌بیت(ع) نمی‌تواند به آن نشاط واقعی و سعادت واقعی و کمال واقعی برساند، با آن مقدّماتی که برای استفاده‌ از قرآن و اهل‌بیت(ع) هست.

از هوای نفس بترسیم، از این تعلّقات درونی و وابستگی‌های دنیا بترسیم.

ان‌شاالله در فاطمیّه‌ی دوم به این بحث خواهم پرداخت که همین هوای نفس و تعلّقات به این عالم، کاری کرد که برمبنای هوای نفس عده ای به دنبال این بودند که خورشید درخشنده‌ی عالم اسلام، حضرت زهرا(س) و امیرالمؤمنین(ع) را مثل شب تاریک برای مردم جلوه بدهند. تعجّب نکنید، روی این آیه مکث کنید عزیزان.

چرا روایت داریم لااقل سعی کنید هفته‌ای یکبار سوره‌ی مبارکه‌ی قیامت را بخوانید؟

بعضی‌ها مقیّد هستند که هرشب موقع خوابیدن می‌خوانند. بعضی‌ها هر روز صبح که بلند می‌شوند، می‌خوانند.

همین یک آیه کوتاه را دقّت کنید: بَلْ یُریدُ الْإِنْسانُ لِیَفْجُرَ أَمامَهُ (۵)

[انسان شک در معاد ندارد] بلکه او می‌خواهد [آزادانه] در تمام عمر گناه کند.

نه قسم به قیامت. قسم به نفس لوّامه. این‌ها خیال می‌کنند.

نه، بَلْ، بلکه این‌ها می‌خواهند آزاد باشند، راحت باشند و بتوانند برای خودشان بهانه‌ای درست کنند و هر کاری که بخواهند، انجام دهند.

در یکی از شهرستانها بحثی را یک عزیزی برای بنده مطرح کرد، گفت: دریک مجلس ترحیمی، فرزندان آن متوفّی وسط مجلس ترحیم به مدّاح اعتراض کردند که برای چه ما را می‌گریانی؟! ما حوصله گریه نداریم! یعنی حتّی اگر کسی بخواهد سخنی درباره ترس از قیامت بگوید، معترض می‌شوند که چرا این حرف‌ها را می‌زنی؟!چرا ما را می‌ترسانی که گریه کنیم؟!

یکسال در لس‌آنجلس یک فرد برجسته‌ی و خدمتگزار متدیّن از دنیا رفته بود. مجلس ختمی برایش گذاشته بودند. ایرانی‌ها، عرب‌ها، خیلی از شیعه‌های آمریکا جمع شده بودند. به بنده گفتند شما که این‌جا هستید، خوب است که دراین مجلس صحبت کنید.

عرض کردم گرچه بنده سعی دارم در مجالس ختم صحبت نکنم، اما باشد این مورد را صحبت می‌کنم.

مجلس هم به اقتضای آن‌جا که دیگر شهر فرنگ بود، همه تیپی در مجلس نشسته بودند.

بنده در مورد عالم بعد از مرگ سخن گفتم، ضمن این که ترس از قیامت را گفتم، عرض کردم، مؤمنین در چه درجاتی در آن عالم قرار می‌گیرند. انسان مقایسه کند بین این‌ دوتا، این چند روزه‌ی دنیا، اینطرفش می‌شود جهنّم، آنطرفش می‌شود بهشت، کدام را انتخاب کنیم؟

صحبت بنده که تمام شد، دیدم یک خانم پیری، با یک قیافه‌ی خاص، لباس آستین حلقه ای دولا دولا آمد جلوی بنده و گفت: خدا خیرت بدهد، من دیگر از مرگ نمی‌ترسم! آنجا می‌روند؟!

گفتم: خانم قبلش هم عرض کردم کجا می‌روند، چرا فقط اینطرفش را دیدی؟!

چرا ما اینطور هستیم؟ چرا برمبنای هوای نفسمان عمل می‌کنیم؟ این همه قرآن از عذاب اخروی می‌گوید.

بله، بهشت را هم فرموده، ولی فوراً بهشت را برای خودمان دیدیم؟ با کدام عمل؟

لذا می‌فرماید: بَلْ یُریدُ الْإِنْسانُ لِیَفْجُرَ أَمامَهُ (۵)

 

سوره قیامت، آیه 6

یَسْئَلُ أَیَّانَ یَوْمُ الْقِیامَةِ (۶)

[از این‌رو] می‌پرسد: «روز قیامت کی خواهد بود»؟!

می‌فرماید: این انسان به عنوان مسخره و تمسخر، به عنوان دست انداختن، سؤال می‌کند کی قیامت می‌شود؟!

دیدید بعضی‌ها دست می‌اندازند و می‌گویند کی قراراست ظهور بشود؟ این‌همه سال، هنوز هم منتظر هستید؟

لذا روایت دارد، (این روایت عجیب است) تا زمانی بر شما شیعیان نگذرد

که خود شیعیان دوازده امامی إِثْنی عشری که ادّعا می‌کردند و معتقد بودند، می‌گویند: آیا واقعاً می‌آید؟!

پس دیگر کی؟! شاید هم نباشد! الآن داریم می‌شنویم.

از شهرستانی دوستی با من تماس گرفت و گفت: فلانی را که می‌شناسی، از متدیّنین سرشناس، روز نیمهٔ شعبان رفتم تبریک بگویم، گفت: ای بابا! اصلاً امام حسن عسکری(ع) فرزند داشته است؟!

به ایشان عرض کردم: بله این‌ها امتحانات و فِتَن آخرالزّمان است. همه این‌ها قراراست بشود. در بحث شبهات پیرامون امام زمان(عج) اشاره کردم.

آیه شریفه می‌فرماید: حالا که این انسان می‌خواهد از نظر فسق و فجور و هرنوع عملی، خودش را آزاد ببیند، مقیّد و متشرّع نباشد، یکی از بهترین راه‌هایش را این می‌داند که منکر معاد بشود.

دلیل عقلی ندارد و می‌خواهد برمبنای حدس و گمان یا آن استبعاد، صورت عقلی به این انکار کردنش بدهد، لذا مسخره می‌کند:

یَسْئَلُ أَیَّانَ یَوْمُ الْقِیامَةِ (۶)

می‌گوید: کی قیامت می‌شود؟!

آنوقت خدا اینجا دقیق نمی‌گوید چه زمانی، چون قرار نیست وقت معیّن کند.

این‌جا به مقدّماتی توجّه می‌دهد  که اگر انسان‌ها قراراست بیدار شوند ، این‌ها صفاتی است که قبل از قیامت قراراست تحقّق بیابد. نمونه‌هایش هم درهمین عالم (عالم بیداری) هست.  لذا می‌فرماید:

فَإِذا بَرِقَ الْبَصَرُ (۷)

[بگو:] در آن هنگام که چشم‌ها از شدّت وحشت خیره گردد.

یک وقت‌هایی که انسان نسبت به امری دچار حیرت و وحشت می‌شود مثل زلزله، یا خسوف و کسوف حالت وحشت‌زایی برای انسان  ایجاد شود یا یک خبر بسیار ناگواری که دلهره شدیدی برای انسان ایجاد می‌کند می‌گوید برق از چشمم پرید. ما این‌را در اصطلاح فارسی هم به کار می‌بریم؛ یعنی یک حالت وحشت‌زدگی، یک حالت تعجّب و بهت‌زدگی.

شاید یکی از دلایلی که ما در فرهنگ دینی خودمان داریم که اگر آیتی از آیات الهی، مثل زلزله، طوفان خاص، خسوف و کسوف و غیره رخ می‌دهد، نماز آیات باید بخوانیم، اسمش را هم می‌گذاریم نماز آیات، یعنی انسان توجّه کن.

چند سال قبل بود، در همین مکان، کلاس‌هایی که با دوستان داشتیم، یک روز مصادف شده بود با آن سونامی خاصّی که در ژاپن رخ داد و حتّی گفتند یک کمی محور زمین هم تغییر پیدا کرد.

بنده در کلاس به دوستان اشاره کردم، گفتم خدا یک ملاقه آب را یک تکانی داد، کرهٔ زمین چه وضعی پیدا کرد.

یا در همین قضیّهٔ کرونایی که خیلی هم نگذشته است، از چند گرم هم کمتر، یک باکتری یا ویروس،

کره زمین چه وضعی پیدا کرد، این‌ها همه نشانه‌های عظمت الهی است تا بشر کمی به خودش بیاید.

لذا نماز آیات مثل بقیّهٔ عبادت‌های ما، یک موقع می‌تواند لغلغه زبان باشد. نماز آیات را می‌خوانیم، ۵ بار رکوع می‌رویم و برمی‌خیزیم.ولی یک موقع توجّه پیدا می‌کنیم که موضوع چیست؟

این‌همه رکوع در برابر عظمت پروردگار، خدایا من تسلیم هستم،

من کی هستم؟ من در مقابل عظمت تو می‌ایستم.

 

نکته ای زیبا در علت رکوع و دو سجده

در برخی از روایات دارد، وقتی حمد و سوره می‌خوانیم، یا در رکعت سوم تسبیحات اربعه می‌خوانیم، بعد می‌خواهیم نشان بدهیم که خدایا این مقدار که من گفتم، تو خیلی عظیم‌تر از این هستی، لذا در مقابلت خاضع می‌شوم و به عنوان رکوع، به رکوع می‌روم. ولی می‌گویم این هم کافی نیست، پس به سجده می‌افتم.

روایت دارد، چرا یک رکوع، دوتا سجده؟

می‌گویند: رکوع برای خضوع در مقابل صفت فعل الهی است.

سجده اول خضوع در مقابل صفات ذات الهی است.

سجده دوم خضوع در مقابل عظمت ذات الهی است.

یعنی هرچه جلوتر می‌رویم، حالت خضوع و خشوع باید درما بیشتر بشود.

لذا می‌گوید: می‌دانید قیامت کی می‌شود؟ وقتی که نور از چشم‌هایتان می‌پرد.  وحشتی می‌کنیم و چنان دلهره‌ای پیدا خواهید کرد.

ابتدا مقدماتش را دارد بیان می‌کند.

خیال کردید برمبنای هوای نفس راحت هستید و برای خودتان جلو می‌روید، بله ولی تحمّل داشته باشید، وقتیکه آن صحنه را دیدید، متوجّه می‌شوید.

فَإِذا بَرِقَ الْبَصَرُ (۷)

وقتیکه برق از چشم‌ها بپّرد، حیرت و وحشت همهٔ وجود را فرا بگیرد.

وَ خَسَفَ الْقَمَرُ (8)

و ماه بی‌نور شود. ماه گرفته شود.

وَ جُمِعَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ (9)

و خورشید و ماه با هم جمع شوند.

هم خورشید هم ماه جمع شوند، کنایه از این است که به گونه‌ای به هم برسند که از بین بروند.

چون در آیات دیگر توضیح داده شد، در صحنه قیامت دیگر این خورشید نیست. دیگر این ماه نیست.

همه این‌ها دگرگون می‌شوند.

سونامی، ماه گرفتگی یک مقدار شدید بشود، طوفان یا زلزلهٔ خیلی شدیدی بشود بشر چه وحشتی پیدا می‌کند؟

می‌فرماید: اگر به گونه‌ای بشود که ماه و خورشید اصلاً جمع بشوند.در این صورت چه می شود؟

 

وضعیت انسان با دیدن این وقایع

یَقُولُ الْإِنْسانُ یَوْمَئِذٍ أَیْنَ الْمَفَرُّ (10)

آن روز انسان می‌گوید: «راه فرار کجاست»؟!

این انسان فریاد می‌زند به کجا فرار کنم؟!

در دعای کمیل می‌خوانیم: اللَّهُمَّ عَظُمَ سُلْطَانُکَ وَ عَلاَ مَکَانُکَ وَ خَفِیَ مَکْرُکَ وَ ظَهَرَ أَمْرُکَ وَ غَلَبَ قَهْرُکَ وَ جَرَتْ قُدْرَتُکَ وَ لاَ یُمْکِنُ الْفِرَارُ مِنْ حُکُومَتِکَ

خدایا! فرمانروایی‌ات بس بزرگ و مقامت والا و تدبیرت پنهان، و فرمانت آشکار، و قهرت چیره، و قدرتت نافذ، و گریز از حکومتت ممکن نیست

خدایا از دایرهٔ حکومت تو کجا می‌توانم فرارکنم؟

شبهای جمعه جانم به فدایت یا علی(ع) دعای کمیل را در سجده می‌خواندند. یک سجدهٔ امیرالمؤمنین(ع) بوده. الآن هم شیعه‌های لبنان، بنده در جمعشان بودم و دیدم، دعای کمیل را در سجده می‌خوانند.

شخصی خدمت امام سجّاد(ع) رسید و عرض کرد آقا نمی‌توانم گناه نکنم، چه کنم؟

فرمود: باشه گناه کن، ولی به چند شرط اول اینکه خدا تورا نبیند. دوم اینکه در مِلک خدا نباشد. سوم اینکه روزی خدا را نخوری.

 

چند نکته درخصوص معاد

روی چند نکته دقّت کنیم:

۱-چه دلیل عقلی می‌توانیم داشته باشیم که معاد نیست؟ دلیلی وجود ندارد.

۲- ما که به اسلام ایمان آوردیم، این‌همه دلیل عقلی درمورد معاد داریم.

۳- اگر برای کسی بحث معاد استبعاد دارد، امتناع که ندارد، آیا برای خدا امتناع دارد؟ آیا استبعاد برای خدا مطرح است؟ این هم که نمی‌تواند باشد.

و مهم‌تر این نکته قرآنی را توجّه کنیم که ان‌شاالله درس زندگیمان باشد:

۴- برای فرار از مسئولیّت، واقعیّت را تحریف نکنیم، تحریف واقعیّت، تغییر واقعیّت نمی‌دهد.

فرض کنید بنده در رابطه با جسم خودم این مثال را عرض می‌کنم:

واقعیّت این باشد که بنده بیمار هستم، پزشک حاذق دارد به من می‌گوید بیمار هستی، بگویم: خیر، خودت بیمار هستی! بی‌خود می‌گویی!

آیا واقعیّت عوض می‌شود؟ با تحریف واقعیّت، واقعیّت که تغییر نمی‌کند، من ضرر می‌کنم.

چون لازمه سلامتی در رابطه با جسم، پذیرش واقعیّت‌ها است و هماهنگی با واقعیّت.

هماهنگی با بیماری چیست؟  درصدد معالجه برآمدن یا انجام دادن وظایفی که داریم.

معاد واقعیّت حیات انسانی است که قراراست در آن‌جا سر دربیاوریم.

اگر غافل بشویم و سرگرم امور دیگر بشویم و خودمان را از آن واقعیّت دور نگه داریم، ما ضرر کردیم.

 

نمونه هایی از دقت حسابرسی در قیامت   

در یکی از شهرستان‌های شمالی باغ چایی بزرگی وقف مدرسه علمیّه است، یکی از عزیزان گفت: «دایی من این باغ را وقف کرده است. یکی از علمای بزرگ آن منطقه که از نزدیکان مرحوم آقای بروجردی بود و نمازش را هم مرحوم بروجردی خواندند و بعد کنار جنازه‌اش نشستند و فرمودند: اگر چراغ بگیرم و توی ایران بگردم، مثل تو پیدا نمی‌کنم. فرد متدیّن وارسته‌ای بود. ایشان از قم آمده بود توی این شهر، من ایشان را بردم که باغ چایی را نشان بدهم و بگویم این‌ برای فلان حوزه علمیّه این شهرستان وقف شده است.

ایشان با من آمد و در باغ گشتی زد و آمدیم از باغ بیرون بیاییم، دیدم کفشش را از پا درآورده و مرتّب دو لنگه کفش را بهم می‌کوبد!

پرسیدم: چه می‌کنید؟

گفت: خاک مِلک وقفی است، به کف کفشم چسبیده، نمی‌توانم بیرون ببرم، جواب خدارا نمی‌توانم بدهم.

ممکن است این خاک، خاک خاصّی باشد، کود داده باشند، به درد همین باغ بخورد، پس من می‌توانم کفشم را تکان بدهم که این خاک در همین باغ بریزد، برای چه بیرون ببرم؟

آیا این‌ها آدم‌های بی‌عرضه و ترسویی هستند؟! عالم حساب دارد. فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ (آیات 7 و 8 سوره زلزال) پس هر کس هم وزن ذرّه‌ای کار خیر انجام دهد آن را می‌بیند. و هر کس هم وزن ذرّه‌ای کار بد کرده آن را [نیز] می‌بیند.

نمونه دوم

می‌گویند فرد برجسته‌ای را در عالم برزخ، خوابش را دیدند. پرسیدند: در چه حالی هستی؟

گفت: روزی از کنار دیوار کاهگلی رد می‌شدم، حس کردم خلال احتیاج دارم، لای دندانم این غذا اذیتم می‌کند، یکی از کاه‌های این دیوار را کندم و به عنوان خلال استفاده کردم، می‌گویند: برای چه کاه دیوار مردم را کندی؟

گفتم: یک دانه کاه است! گفت: هرکس یک دانه کاه بخواهد بکند که دیوار می‌ریزد. تو باید اینطور فکر کنی، حق نداری یک کاه هم از دیوار کسی بکنی.

نمونه سوم

شخصی دیگری در عالم خواب می‌گفت: من خارکن بودم و خارفروش، می‌رفتم از بیابان‌ها خار می‌کندم و می‌آوردم و می‌فروختم.یک روز تمام خارها را پیش فروش کردم. همسایه به من گفت: آقا خار امروز شما مال من و پولش را به من داده‌ بود. من خارها را کندم و روی دوشم گذاشتم، بین راه گرسنه‌ام شد، بار را گذاشتم پایین و نشستم نان و پنیری بخورم، به اندازه یک خلال از این خار کندم، می‌گویند مگر تو بارت را نفروخته بودی؟ آیا مجاز بودی به اندازه یک خلال برداری؟ حساب و کتاب دارد.

 

حال مناجات حضرت علی(ع) با خدا

انسانی که به قیامت معتقد است باید همه این جزئیّات را هم مراقبت کند. بله این انسان ترسو است! ولی ترس درست.چه کسی به اندازه امیرالمؤمنین(ع) در عبادت خدا می‌ترسید؟

در زمانیکه در مدینه بودند و حضرت زهرا(س) در قید حیات بودند، شخصی گفت در دوران خانه‌نشینی امیرالمؤمنین(ع) به حضرت زهرا(س) گفتم مولا را دیدم در نخلستان‌های اطراف مدینه، تعبیر این است: مثل ماهی که از آب آن را بگیرید، چگونه بالا و پایین می‌پرد! حضرت اینطور می‌لرزیدند، علی(ع) چه کسالتی دارد؟!حضرت زهرا(س) فرمودند: آن حال مناجات علی(ع) با خداست، وقتی با خدا خلوت می‌کند، از خوف خدا اینطور می‌شود.

خوف در جای خودش، شجاعت هم در جای خود.

به حقّ ایزد و الطاف سبحان           که در کار علی(ع) عقل است حیران

علی(ع) آیینهٔ اسرار ایزد                 علی(ع) یکتا دُرّ دریای سَرمد

به گاه لطف چون ابر گهربار                به گاه خشم چون شیر شرربار

اما وقتی که حضرت زهرا(س) پشت در و دیوار قرار گرفت، چون حضرت علی(ع) مأمور به صبر بودند، با تمام وجودشان صبر ‌کردند. اما یک جا دیگر صبر علی(ع) به پایان رسید.

عبّاس عموی پیامبر(ص) می‌گوید: وقتی بدن زهرا(س) را خواستیم وارد قبر کنیم، دیدم رنگ چهره علی(ع)  سفید شد. دو رکعت نماز خواند. گفتم خدایا نماز میّت که خوانده شده! ما در فرهنگ دینی‌مان برای دفن نماز نداریم. بعد فهمیدم علی(ع) قدرت دفن زهرا(س) را ندارد.

وَ اسْتَعینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ وَ إِنَّها لَکَبیرَةٌ إِلاَّ عَلَى الْخاشِعینَ (آیه ۴۵ - سوره بقره)

از صبر و نماز یارى جویید؛ [و با شکیبایى و مهار هوس‌هاى درونى و توجّه به پروردگار، نیرو بگیرید]؛ و این کار جز براى خاشعان، دشوار و سنگین است.

حضرت از نماز قدرت می‌گیرد تا بتواند بدن زهرا(س) را به خاک بسپارد.

می‌گوید: بدن زهرا(س) را در قبر  گذاشتیم، هرچه خاک روی زهرا(س) می‌ریختیم، رنگ چهره علی(ع) زردتر می‌شد، تا اینکه قبر از خاک پر شد. علی(ع) دست‌هایش را تکان داد، یعنی هرچه داشتم از دستم رفت.این‌جا بود که نگاهی به قبر پیامبر(ص) انداخت و فرمود:

قَلَّ یَا رَسُولَ اللَّهِ عَنْ صَفِیَّتِکَ صَبْرِی(خطبه ۱۹۳)

یا رسول الله(ص) صبرم در مصیبت دخترت کاهش پیدا کرده است.

صَلَّی الله عَلَیکِ یا مَوْلاتی، یا فاطِمَةُ الزَّهْراءُ، یَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ، یَا قُرَّةَ عَیْنِ الرَّسُولِ، یَا أَیَّتُهَا الْبَتول، یَا سَیِّدَتَنا وَمَوْلاتَنا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِکِ إِلَى اللّهِ وَقَدَّمْناکِ بَیْنَ یَدَیْ حاجاتِنا، یَا وَجِیهَةً عِنْدَ اللّهِ اشْفَعِی لَنا عِنْدَ اللّهِ؛

ای فاطمه زهرا، ای دختر دلبند محمّد، 

ای نور چشم رسول خدا، ای سرور و بانوی ما، به تو روی آوردیم و تو را واسطه قرار دادیم و به‌سوی خدا به تو متوسل شدیم و تو را پیش روی حاجاتمان نهادیم، ای آبرومند نزد خدا، برای ما نزد خدا شفاعت کن.

به کوشش سرکار خانم خرم نژاد

منبع: سخنرانی معاد برهانی در آیات قرآنی، دکتر اسدی گرمارودی، جلسه هفتاد و هفتم