۳۳- چرا باید در مقابل زنان غیر همکیش (غیر مسلمان) حجاب داشت ؟!
یکی از مواردی که زنان مسلمان میتوانند حجاب نداشته باشند در مقابل زنان مسلمان است نه همه زنان. تصور میکنم سؤال فوق از کلمه «نِسَائِهِنَّ» (نساء + ضمیر هُنَّ) در آیه (سوره نور، آیه 31) نشأت گرفته است؛ زیرا ضمیر «هُنَّ» که به نساء اضافه شده است، این مطلب را میرساند که «ای زنان مسلمان میتوانید در برابر زنان مسلمان دیگر حجاب نداشته باشید.» و قید «زنان مسلمان» زنان غیر مسلمان را خارج میکند؛ یعنی شایسته است زن مسلمان در مقابل زنان غیر مسلمان حجاب و پوشش خود را رعایت نماید، البته قید «باید» اجبار ندارد و علت آن در روایت زیر ذکر شده است. آنجا که امام صادق علیه السلام فرمودند:
لا یَنْبَغِى لِلْمَرْأَةِ أَنْ تَنْکَشِفَ بَیْنَ یَدَىِ الْیَهُودِیَّةِ وَ النَّصْرانِیَّةِ، فَاِنَّهُنَّ یَصِفْنَ ذلِکَ لاِ زْواجِهِنَّ (الکافی، کلینی، ج5، ص519؛ وسائل الشیعة (آل البیت)، حر عاملی،ج20، ص184 (ابواب مقدمات نکاح، باب 98، ح1)؛ جامع احادیث الشیعة، طباطبایی بروجردی ج20، ص300)
سزاوار نیست زن مسلمان در برابر زن یهودى یا نصرانى خود را آشکار و نمایان سازد؛ چرا که آنها آنچه را دیده اند براى شوهرانشان توصیف مىکنند.
فقها از روایت مذکور یک امر کراهتی یا حکم استحبابی را استنباط نمودهاند و امر واجب یا الزامی نیست و فلسفه آن را چنین بیان داشتهاند که ممکن است زنان یهودی و یا مسیحی وضعیت زنان مسلمان را برای شوهرانشان توصیف کنند و موجب بروز نوعی گرفتاری گردد. البته این مطلب هشداری به زنان مسلمان نیز هست که نباید وضع زنان نامحرم را برای محارم خود توصیف نمایند.
حقیقت این امر که «بهتر است در برابر زنان غیر همکیش تا اندازهای حجاب داشت» را میتوان در داستان تکان دهنده شیعه شدن یک دختر همجنس باز آمریکایی یافت. در یکی از سفرهایم به آمریکا، به خانه دوستی در سن خوزه دعوت شدم تا پیرامون بعضی شبهات اسلامی بحث شود. گفتگوی ما به مسأله حجاب کشیده شد و با بررسی آیه 31 سوره مبارکه نور موضوع به «نسائهن» رسید، بعضی گفتند حجاب در مقابل مردان نامحرم قابل قبول، ولی در برابر زنان غیر مسلمان چرا باید پوشش داشت آن هم در این محیط که رعایتش بسیار سخت و مشکل زا است؟! وقتی توضیحات لازم داده شد، دختر خانمی به نام فاطمه ف. گفت: «با اتفاقی که برایم افتاده من فکر میکنم این توصیه اسلام را باید یک معجزه دانست» و چنین تعریف نمود:
یک سال پیش در مهمانی دخترانهای که به تصور خودم دور از مردان نامحرم بود به زینت ظاهری خود پرداختم. متأسفانه ناخواسته توجه دختری به نام کریستینا را به خود جلب کردم. دختری که از حقیقت انسانی دور و در فساد و فحشا غوطه ور بود. وی که ۲۰ سال بیشتر نداشت به گفته خودش هر کار خلافی را مرتکب شده بود و همجنس بازی را نیز آزاد میدانست و از عواقب آن بیمی نداشت.
از گرایش او به من بغض گلویم را گرفته بود. دلم میخواست ناپدید شوم. با خود میگفتم چرا همان حجاب بیرونی را در این مجلس رعایت نکردم؟! چرا به توصیه خداوند توجه ننمودم که میفرماید: در مقابل زنان غیر مسلمان شایسته است تا حدودی حجاب داشته باشید.
در هر حال او (کریستینا) در خانوادهای بسیار ثروتمند و متعصب مسیحی زندگی میکرد؛ اما بر خلاف خانوادهاش توجهی به دین مسیحیت نداشت. وی با نیت پلید خود هر روز در مدرسه تعقیبم میکرد و مرا با حرفها و حرکاتش آزار میداد. تا اینکه شبی با خدای خود خلوت کردم و گریستم و از او کمک خواستم. گریهام نه تنها برای خودم و ناراحتی روحیام و رفت و آمد او بود، بلکه به وضع جامعه آمریکا و جوانان افسوس میخوردم. از کودکی شعری میدانستم با این آهنگ که:
قرآن که کـلام آسمانی است
روشـنـگر راه زندگانیـست
قرآن که دهد به ما ره راست
اسرار بـزرگ آسـمانی است
دو رکعت نماز خواندم. میدانستم همان طور که در نماز من با خدا حرف میزنم، در قرآن نیز او با من سخن میگوید. پس به قرآن رجوع کردم. آیه قرآن مرا بر آن داشت که به آن دختر کمک کنم. آیه دستور هدایت دیگران را میداد. من که همیشه میترسیدم مبادا فسادهای آمریکا مرا در خود غرق کند، از خدا خواستم که بتوانم با فهم اندک خودم به کریستینا کمک کنم، طوری که او نتواند بر من تأثیری بگذارد. ابتدا از طریق ایمیل شروع به ایجاد ارتباط با وی کردم؛ اما او نه تنها حاضر نبود حرفهایم را گوش کند، بلکه به دین نیز ناسزا میگفت؛ طوری که مرا هم ناامیدتر از همیشه میکرد؛ اما چون قبلاً در جایی خوانده بودم: «هر چند شخصی گناهکار باشد، در قلبش روزنهای از پاکی وجود دارد، باید آن را پیدا کرد و رشدش داد تا میوه دهد.» پس روزها و روزها سعی کردم تا با آسانترین نصیحتها بتوانم قلب کریستینا را روشن کنم. بعد از سه ماه و اندی که از طریق ایمیل با کریستینا در ارتباط بودم، شاهد تغییراتی کوچک در وی شدم و فهمیدم که همه و همه حاصل دعاهایم و کمک پروردگارم بوده است. آن نور کوچک در اعماق دلِ تاریک او روشن و روشنتر میشد.
برای کریستینا داستان فرماندهی را تعریف کرده بودم که سعی داشت دنیا را به سلطه خود در بیاورد. قصّه این بود که روزی او در بیابانی به ارتش خود دستور توقف داد و گفت: هر کس هر مقدار میتواند از سنگهای بیابان بردارد . عدهای کمی سنگ برداشتند و بعضی برنداشتند. از صحرا که خارج شدند سنگها طلا شدند. آنها که سنگ برداشته بودند ناراحت بودند که چرا بیشتر برنداشتهاند و آنهایی که سنگ نداشتند پشیمان بودند که چرا سنگها را جمع نکردهاند که فرمانده گفت: دنیا همین است هر چه سود کنی کم کردهای و اگر هیچ نکنی پشیمان میشوی. گویا این قصه خیلی روی کریستینا تأثیر گذاشته بود، طوری که روز بعد در مدرسه سخت متعجب و خوشحال شدم وقتی که او گفت متوجه کارهای بدش شده و تصمیم دارد آنها را کنار بگذارد و من باید کمکش کنم که الکل را هم ترک کند. من هم گفتم کسی نیستم جز بنده خدا و او باید از پروردگار کمک بخواهد. چند روز بعد ایمیلی از او به دستم رسید که نوشته بود خانوادهاش از تغییر رفتار او بسیار خوشحالند و اظهار داشت علیرغم سخت و دشوار و کشنده بودن ترک آن اعمال، تصمیمش را گرفته است. من که خود شاهد رنج و تلاش کریستینا در ترک مواد مخدر بودم به او گفتم شعری از زبان خدا بیاد دارم که:
اگر عمری گنه کردی مشو نومید از رحمت
تو توبه نامه را بنویس، امضا کردنش با من ( ای قلبها بسوزید، فرحبخشیان (ژولیده نیشابوری))
من به وسیله اطلاعاتم از قرآن و زندگی ائمه اطهار علیهم السلام و کتابهای دینی کم کم توانستم به کریستینا کمک کنم و برای رفع شبهات او با مطالعه بیشتر کتب دینی، پاسخ بسیاری از سؤالات خود را نیز یافتم.
حرفهای کریستینا هم هرگز از یادم نمیرود که میگفت: اسلام منطق است؛ قرآن منطق است؛ برای همین قابل قبول و قابل فهم است.
هر روز به وسیله ایمیل و با کلّی تحقیق به سؤالات وی جواب میدادم. حتی وقتی دیدم علاقهمند به خواندن قرآن است، برایش قرآنی با ترجمه انگلیسی گرفتم. او در آن زمان مشروب را هم ترک کرده بود تا اینکه روزی او به من گفت: «میخواهم مسلمان شوم! فاطمه کمکم کن». باورش غیرممکن بود. اشکهایم سرازیر شد. طوفانی از عشق به اسلام بدنم را سرد کرده بود و مرا میلرزاند. سرگیجه داشتم. انگار در دنیا نبودم. احساس میکردم تمام سلولهای بدنم گریه میکنند؛ گریهای از عشق، از زیبایی ایمان. تمام سختیهای آن چند ماه برایم خاطرهای زیبا شد وقتی که یکی از زیباترین و بزرگترین هدیهها را از خداوند گرفتم و آن خبر مسلمان شدن کریستینا بود.
او که از گذشتهاش خجالت میکشید و نمیخواست کسی از گذشتهاش باخبر شود، مخفیانه توسط یک روحانی قرآن خواندن را یاد گرفت. بعد از مسلمان شدن او، یک کارت پستال و کتاب «چرا و چگونه نماز میخوانیم» به زبان انگلیسی، به او هدیه دادم و برای اولین بار یکدیگر را در آغوش گرفتیم. این اتفاق در نظر من یک معجزه بود. او از نمازش غافل نمیشد و روز به روز آرامتر و نورانیتر میشد
یک روز که در کتابخانه مدرسه با هم نماز خواندیم، به من گفت: در ظلمات بودم و به نور دعوت شدم.
پس از مدتی شروع به صحبت در مورد پیشوایان کردم. از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و حضرت علی علیه السلام و خانم فاطمه زهرا علیها السلام و از دیگر امامان علیهم السلام برایش گفتم. به او گفتم حضرت فاطمه علیها السلام باید الگوی ما مسلمانان باشند و او قبول کرد. حتی بعدها به من گفت که: «با شنیدن توصیف و روایات ائمه علیهم السلام آنها را باور میکند؛ ولی نمیداند چرا دیگران مثل او با آگاهی به زندگی ائمه علیهم السلام ایمان نمیآورند!»
بعد از مدتی کریستینا برای اولین بار با روسری و لباس پوشیده به دیدنم آمد. او حجاب را برگزیده بود و به خودش میبالید. شاید تصورش این بود که اگر از ابتدا چنین پوششی داشت به طور کاذب مجذوب پسران لاابالی نمیشد و آنچنان در منجلاب بدبختی دوران نوجوانی و اوایل جوانی خود را سپری نمینمود. او درک کرده بود که هیچ خوشی لذت بخشتر از عشق به خدا نیست و بقیه عشقها کاذب و فانی است. او هم قبول داشت که ما کاسههای کوچک خود را زیر آبشار الهی میگیریم؛ ولی چون این آبشار بسیار قوی است و ما ناتوان از پر کردن کاسههایمان هستیم؛ لذا ائمه علیهم السلام نعمت را در خود جمع میکنند و ما از آب آن آبشار توسط آنها که واسطه بین ما و خدا هستند، سیراب میشویم. وضعیت او مرا بسیار خوشحال میکرد؛ زیرا این حقیقت برایم روشن شد که حجاب من توانسته روی او تأثیر بگذارد.
کریستینا به واسطه علاقهای که به خانم فاطمه زهرا علیها السلام پیدا کرده بود گفت که میخواهد اسمش را عوض کند. از من پرسید معنی اسمم چیست و من گفتم: «بریده از آتش» و او که شدیداً منقلب شده بود گفت میخواهد اسمش را فاطمه بگذارد. آن روز از خوشحالی دست مادرم را بوسیدم که چنین اسم زیبایی را برایم انتخاب کرده بود، هر چند لایقش نبودم. کریستینا حتی در شناسنامه هم اسمش را به فاطمه تغییر داد و به من ثابت شد که دانه دل او هم میوه داده است. تقریباً یک سالی از اول آشنایی ما میگذشت که کریستینا خبر بدی به من داد. او مدتها مبتلا به سرطان خون بود؛ ولی خودش نمیدانست. یک دکتر و پرستار خصوصی در خانه از او مراقبت میکردند؛ ولی میگفتند وی چند ماه بیشتر زنده نمیماند. خانواده فاطمه از اینکه دخترشان به واسطه من مسلمان شده بود، روی خوشی به من نشان نمیدادند و من نمیتوانستم به عیادت او بروم تا اینکه روز اول ماه محرم خبر دادند که فاطمه از دنیا رفت!
بعد از مدتی یک ایمیل از برادر سی و چند سالهاش به اسم مایک به دستم رسید که خلاصهای از ترجمه آن چنین است:
«دلیل اینکه تصمیم گرفتم برای شما ایمیل بفرستم به خاطر خواهرم است. ابتدا از رفتار بد مادرم از شما معذرت میخواهم. از وقتی خواهرم فوت کرده، مادرم حال خوبی ندارد. شما چه کسی هستید؟ از کجا آمدهاید؟ برای اطلاع شما باید بگویم که من سخت در حال گریه هستم و نمیدانم چه بنویسم؟ نمیدانم که چگونه خوابم را بنویسم! خیلی چیزها در ذهن من است. قبل از شروع به نوشتن درباره خوابم چند سوال و حرف دارم. ائمه (Ame) چیست؟ من دیکته صحیح آن را نمیدانم، فقط میدانم بین حرف A و M یک مکثی وجود دارد. آیا آنان فرشته هستند و یا انسان؟ شاید هم هر چیز دیگری؟ سوال بعدی درباره خانم فاطمه علیها السلام است. به من بگویید او چه کسی است؟ من فکر میکنم او خانمی قابل احترام و با شخصیتی والاست. آیا من درست می گویم؟!
شما یک فرشته هستید. (خطاب به فاطمه. ف) یک فرشته از طرف خداوند و یک انسان بسیار خوب و والامقام. من آرزو میکردم که شما میتوانستید گریه من را ببینید تا به شما نشان دهم چقدر خوشحال و خوشبخت هستم از اینکه شما پا به زندگی ما نهادهاید و به طور غیر قابل انتظاری زندگیم را صد در صد به سمت بهتری تغییر دادهاید.
برای اطلاع شما باید بگویم که خواهرم به عنوان یک مسلمان در مکانی خصوصی دفن شد. او نمیخواست کسی از این مکان اطلاع داشته باشد. من باید اول چیزی را به شما بگویم. بعد از آنکه من جسد خواهرم را نزد خانمی که قرار بود او را غسل دهد و بشوید بردم، آن خانم سوال کرد که فاطمه چه کسی است؟ زیرا خواهرت روی سینه اش نوشته بود: فاطمه، فرشته نجات من است از طرف خدا. آن خانم گفت که خیلی برایش مشکل بود که آن قسمت (نوشته روی سینه) را بشوید. فکر میکنم خواهرم فکر میکرد که شما در مراسم او خواهید بود. مجدداً هم از این بابت متأسفم.
شب گذشته من فاطمه (کریستینا) را در خواب دیدم! او در جایی سر سبز و نورانی بود! (به نظرم خیلی زیبا آمد) من به طرف او آمدم و از او پرسیدم که آیا حالش خوب است و او جواب داد: «بله» سه مرتبه تکرار کرد که چقدر خوشحال است. من گریه میکردم و احساس عجیبی داشتم. من او را کریستینا صدا زدم؛ اما او به من گفت که نام من فاطمه است. نام همان خانمی که دست مرا گرفت. خواهرم از شما پرسید و من در خواب به شدت میلرزیدم و ناراحت بودم! خواهرم به من گفت که به شما بگویم که شما از مقامی برتر نزد خانم فاطمه زهرا علیها السلام برخوردار هستید.
در آخر او اشاره کرد که ائمه بر حق هستند و بهشت به خاطر آنها خلق شده است. خواهرم گفت که از خداوند برای بخشش او شفاعت کردند و او را به جایی که او بود، آوردند.
سپس او رفت و من از خواب بیدار شدم. در حالی که عرق کرده بودم و می لرزیدم؛ ولی احساس بسیار خوبی داشتم. من تصمیم دارم به میشیگان بروم. دو تا از دوستان و اقوامم در آنجا زندگی می کنند. من در آنجا مسلمان خواهم شد. علت نقل مکانم این است که میخواهم مسلمان شوم، و نمیخواهم محیط ناآرامی برای پدر و مادرم فراهم کنم. امیدوارم آنها هم تا آن موقع مسلمان شوند.
شما خیلی خوشبخت هستید. من آرزو نمیکنم که جای شما باشم؛ زیرا میدانم بین ما تفاوت زیادی است. من به شما بیشتر از هر چه که فکر کنید احترام میگذارم و برایتان دعا میکنم.
شما یک نسل را تغییر دادهاید؛ زیرا همسر و فرزندانم مسلمان خواهند شد. البته به اراده خودشان و نوههای من مسلمانزاده به دنیا میآیند و پاداش اینها به شما خواهد رسید.
خداوند نگهدار شما و خانواده شما باشد.»
چهارمین حکم خاص بانوان:
عبارت ﴿... وَ لاٰ یَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِیُعْلَمَ مٰا یُخْفِینَ مِنْ زِینَتِهِنَّ...﴾ ( زنان در هنگام راه رفتن پاهای خود را طوری به زمین نزنند تا زینت پنهانی شان دانسته (مشخص و آشکار) شود.) از آیه 31 سوره مبارکه نور حکم خاص دیگری را برای بانوان بیان میکند. این عبارت یک معنای ظاهری دارد که میگوید: (بانوان) طوری پای بر زمین نکوبند که خلخالهای آنها آشکار شود. و یک معنای کنایهآمیز که بیان میدارد (زنان) طوری راه نروند که زینتهای خاص آنها آشکار شود.
در تفسیر آیات الاحکام چنین آمده است:
«لام» در «لِیُعْلَمَ» ممکن است «لام تعلل» و یا «لام غایت» باشد، به این معنی که بانوان پاهایشان را به نحوی به زمین نزنند تا در نتیجه دیگران متوجه شوند آنها زن هستند و به آنها توجه کنند. اگر زنی به صورت عادی از مکانی رد شود، ممکن است جلب توجه نکند؛ اما اگر کفشش را محکم به زمین بزند سبب جلب توجه میشود.( تفسیر آیات الاحکام، بیرجندی، ذیل آیه مذکور)
برخی با توجه به این استدلالات گفتهاند: با این تفسیر «که صدای کفش بانوان جلب توجه میکند» خانمها باید از پوشیدن کفش پاشنه بلند محروم شوند! در پاسخ به این عده گوییم: آنچه مورد نظر است نوع راه رفتن است. آیا نمیشود با هر نوع کفشی طوری راه رفت که مورد توجه قرار نگرفت و نظر افراد بدچشم را به خود جلب ننمود، یا برعکس؟! پاسخش برای هر فرد اندیشمندی روشن است.
پژوهشگران به این نتیجه رسیدهاند که نوع راه رفتن افراد، نمایشگر چگونگی شخصیت آنان است. (به نقل از خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، کد خبر95070301308، تاریخ انتشار 4 مهر 1395 http://www.isna.ir )
پس به طور کلی اسلام با یک بینش عمیق و باریک بینی، از هر گونه عمل خلاف عفت و هر حرکت تحریکآمیز جلوگیری میکند. در پایان، آیه بیان میفرماید:
﴿... وَ تُوبُوا إِلَى اَللّٰهِ جَمِیعاً أَیُّهَا اَلْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ﴾ ( سوره نور، آیه 31)
یعنی اگر در گذشته به دستورات الهی عمل ننمودهاید، اکنون روش خود را عوض کنید و حجاب لازم را در مقابل غیر محارم رعایت نمایید تا به سعادت و خوشبختی انسانی نائل گردید؛ زیرا دستورات این دو آیه (سوره مبارکه نور آیات 30 و 31) عامل رستگاری برای مردان و زنان است. همان چیزی که تمام انسانها خواستارش بوده و برای رسیدن به آن تلاشها نمودهاند؛ ولی بدون حجاب و کنترل چشم و اعضاء و جوارح رسیدن به آن سعادت امکان پذیر نیست.
منبع: کتاب پنجاه پرسش و پاسخ در مورد چرایی حجاب، خانم شکرانی، ص163