جلسه بیست و چهارم
بسم الله الرحمن الرحیم
معاد برهانی در آیات قرآن، جلسه بیست و چهارم
چکیده جلسه پیشین
۱- از نظر عقلی معاد امری ممکن و امکان پذیراست. طبق آیات قرآن اگر برای عدهای معاد استبعاد عقلی دارد به این جهت است که آنها قیاس معالفارق انجام دادهاند.
۲- وقوع تحقق یک امر ممکن و پسندیده و جلوگیری از امر ناپسند از سوی فاعل عالِم و مقتدر ضرورت دارد.
۳- طبق آیات قرآن دلایل عقلی مبنی بر ضرورت وقوع معاد عبارتند از:
الف) برهان فطرت ب)برهان رحمت ج)برهان حکمت د)برهان عدالت ه) برهان حرکت
برهان حرکت
برای اثبات ضرورت تحقق معاد با استفاده از برهان حرکت، لازم است ابتدا حرکت و برهان حرکت معنی شود و سپس آیات مربوطه مورد بررسی قرار بگیرند.
تعریف حرکت
طبق تعریف حکما، خروج شی از قوه به فعلیت را «حرکت» میگویند. هر شیء یا موجودی، قوه یا استعداد دارد. عدم بروز قوه، استعداد و توانمندی موجود در صورتی که این خمول و جمود خفه شدن استعداد باشد، به معنای فقدان انجام حرکت است؛ ولی اگر استعداد در حال شکوفا شدن باشد، مراحل شکوفا شدن را «حرکت» میگوییم تا به آن مرحله میرسد که قوه به فعلیت در میآید. به عنوان مثال دانه گیاه استعداد دارد که یک بوته گیاه یا یک درخت میوه بشود. وقتی شروع میکند به ریشه دادن و بزرگ شدن، این دانه در حال حرکت است. یا در موجودیت یک انسان به تعبیر قرآن ابتدا نطفه است، بعد علقه، بعد گوشت و پوست و استخوان، در حال حرکت کردن و رشد و نمو به سمت بالا است.
رابطه تکامل و حرکت
اگر موجودی در مسیر تبدیل قوه به فعلیت در حرکت باشد به معنای آن است که از نقص به سمت کمال در حرکت است؛ یعنی تبدیل شدن قوه به فعلیت در هر موجودی مساوی با کمال آن موجود است. هرچه قوای یک وجود بیشتر و بهتر به فعلیت دربیاید، آن موجود کاملتر شده است. پس لازمه کمال هر موجود، حرکت شی از قوه به فعل است.
هر شیء برای رسیدن به کمال و تبدیل استعدادها به فعلیت نیازمند «حرکت» است در نتیجه حرکت عامل کمال میشود.
به عنوان مثال اگر درخت در حال رشد و نمو با یک عامل بیرونی خشک شود، اینجا قوه به فعلیت تبدیل نشده است. یا انسانی از بیسوادی به سوی علم در حرکت است و قوه یادگیریش در حال تبدیل به فعلیت است؛ ولی اگر یادگیری را رها کند، این حرکت تکاملی او متوقف میشود، پس لازمه تکامل، حرکت است.
رابطه علت غایی و علت فاعلی در حرکت
حرکت به سوی کمال است و متحرک در این مسیر هدفی را دنبال میکند. یکی از عوامل موثر در حرکت، علت فاعلی است؛ یعنی محرک، ایجاد حرکت میکند و دیگری علت غایی است که غایت و هدف حرکت را مشخص میکند.
به عنوان مثال دانهای در مزرعه کاشته شده و در حال رشد است. این دانه هدف یا سیر تکاملیای را دنبال میکند. لازمه این سیر تکاملی، آبیاری به موقع، سمپاشی، هرس، زدودن علفهای هرز و... است تا یک حرکت هدفمند به سوی منظور خاص صورت بگیرد. کشاورزی که این دانه را کاشته است، به اندازهی دخالت در فرایند رشد، «علت فاعلی» این حرکت است و هدف وی از این فرایند، «علت غایی» است.
در حرکت، محرک علت فاعلی است وغایت و مقصدی را در نظر دارد تا شی متحرک را برای نیل به آن مقصد به حرکت در آورد. در فرایند حرکت، شش عامل لازم است: محرک، متحرک، مبدا، مقصد، مسیر و غایت.
رابطه غایت حرکت با توانمندی فاعل(محرک)
هرچه علت فاعلی(محرک) در یک حرکت، حکیمتر، برجستهتر و عالیتر باشد، غایتی را که برای حرکت در نظر میگیرد، باید غایت بالاتر و بهتری باشد. به عنوان مثال معلم در حین تدریس علت فاعلی است و هدف او، علت غایی اوست. یک زمان این علت غایی به علت نیاز مالی، کسب درآمد است، در این صورت غایت لاجل فاعل(به خاطر فاعل، خود معلم) میشود. اما گاهی میشود که معلم نیازمند نیازمند ثواب اخروی و نظر لطف خداوندست در این مثال هم علت غایی او لاجل فاعل میشود. در مثال اول رفع نیاز مادی فاعل و در مثال دوم رفع نیاز اخروی فاعل مطرح است. حال گاهی غایت «لاجل فعل» است نه فاعل. مثلا همین معلم در رتبه ائمه (ع) یا پیغمبر (ص) باشد که طبق قرآن اجری در قبال زحمات خود نمیخواهد اما دوست دارد که حقایق را به بندگان نشان بدهد تا تعالی پیدا کنند و حقایق را بفهمند. اینجا غایت میشود به خاطر شاگرد نه فاعل.
هر چه سطح فاعل بالاتر برود، غایت او ارزندهتر میشود. محرک کل عالم خداوند است. خدا این جهان را به این صورت قرار داده است و سیری برای این عالم معین کرده است. علت فاعلی حرکت کل هستی، ذات اقدس الهی است.
ملاهادی سبزواری در شرح منظومه در این خصوص میفرماید:
ان الحرکه لابد لها من محرک و المحرک لا محاله ینتهی الا محرک غیر متحرک دفعا لدور و تسلسل
به تحقیق هیچ متحرکی بدون محرک نمیتواند باشد. (اگر شیءی حرکت میکند، محرکی وجود دارد که آن را جابهجا میکند.) اگر هر متحرکی، محرک بخواهد، محرک لامحاله باید منتهی به محرکی بشود که خودش متحرک نیست ودر غیر این صورت، دور و تسلسل به وجود میآید. (محرک غیر متحرک فقط خداست.)
یکی از موارد استفاده از برهان حرکت، در بحث توحید و اثبات وجود خدا است. ذات اقدس الهی کل جهان را به حرکت درآورده است. وقتی محرک خداوند حکیم و قادر مطلق است، اگر برای کل جهان هدفی بالاتر وجود داشته باشد و خداوند هدف پایینتر را در نظر بگیرد، نقص در علم یا قدرت او است؛ یعنی یا نمیدانست که هدف بالاتری هست و به هدف پایینتر رضایت داد یا نمی توانست ویا می دانست و میتوانست؛ اما بخیل بود نعوذبالله. اینها که در خدا راهی ندارد. پس برای حرکت کل هستی، باید غایت و مقصدی در نظر بگیرد که در شان علت فاعلی باشد.
وقتی علت فاعلی حضرت حق و مطلق کمال است و کل این هستی را در سیر حرکت به سمت جلو قرار داده است، از نظر عقلی بالاترین غایت برای موجودات، خود ذات اقدس الهی است. بالاتر از خدا نداریم. لذا در قرآن کریم فرموده: «إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ» رجعت این حرکت باید به سوی او باشد تا انسان به مقام لقای رب برسد.
غایت ذات اقدس الهی از منظر امیرالمومنین (ع)
امیرالمومنین(ع) در نهج البلاغه فرمودهاند:
فَإِنَّ الْغَایَهَ الْقِیَامَهُ وَ کَفَی بِذَلِکَ وَاعِظاً لِمَنْ عَقَلَ وَ مُعْتَبَراً لِمَنْ جَهِلَ(خطبه ۱۹۰)
به درستی که غایت، نهایت و سرانجام قیامت است، اگر کسی تعقل و تفکر میکند، همین برای بیداری او کافی است.
حضرت با بیانی کوتاه، برهان حرکت را ثابت نمودند. اگر علت فاعلی خداست و می تواند عالمی برتر قرار دهد که شما به سوی آن عالم، سیری در مسیر تکامل بکنید و به لقاءرب برسید، اگر قرار ندهد بخیل است. حکما میگویند که اگر حرکت خروج شی از قوه به فعل و خروج شی از قوه به فعل کمال است. پس باید برای حرکت، علت فاعلی و علت غایی در نظر گرفت؛ از این رو هر چه علت فاعلی برجستهتر باشد، باید علت غایی برتری را برگزیند. حال اگر علت فاعلی حرکت کل هستی، ذات اقدس الهی است، علت غایی که برای این حرکت در نظر میگیرد باید بالاترین باشد و آن لقاء اوست.
از بیان مولا نتیجه می گیریم با بررسی عقلی ثابت میشود اگر غایت حرکت میتواند لقاء رب و قیامت باشد عدم وجود قیامت نوعی بخل و نقص است. اگر خدا در این عالم سیری قرار ندهد که طی آن بندگان به سوی او حرکت کنند، بخیل است و این امکان ندارد. به همین سبب مولا قیامت را غایت معرفی کردهاند.
غایت خداوند از نگاه قرآن کریم
- سوره بقره آیه ۱۵۶
الَّذِینَ إِذا اَصابَتْهُمْ مُصِیبَهٌ قالُوا إِنَّا لِلَّـهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ
همان کسانی که چون اندوه و مصیبتی به آنها رسد بیدرنگ گویند: ما از آنِ خداییم و بهسوی او بازمیگردیم!
در آیه قبل آمده است که به صابرین بشارت بده ، یعنی آنهایی که به مقام صبر نائل آمدهاند میگویند ما از خداییم و قرار است به سوی او باز گردیم. لذا مرگ پایان و تمام شدن نیست؛ بلکه مرگ آغاز مرحله برتر است. بر این مبنا، قبر مدخلی برای ورود به عالم دیگر است.
- سوره نور، آیه ۴۲
وَ لِلَّـهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْاَرْضِ وَ إِلَی اللَّـهِ الْمَصِیرُ
فرمانروایی آسمانها و زمین از آن خداست و بازگشت (همه خلایق) به سوی اوست.
همه چیز در عالم بالا و پایین(عالم مافوق ماده و عالم ماده) در ید قدرت الهی است و مالکیت آن در سیطره الهی است و تمام آنچه در این عوالم هستند، مشمول صیرورت به معنای حرکتی با گردیدن و شدن به سوی خدا هستند.
هر چه در این عالم است حرکت و شدنی به همراه دارد. به عنوان مثال شاگردی که به مدرسه نمی رود، حرکت علمی و تعلیم و تعلمی هم ندارد. اما شاگردی که به مدرسه میرود، نحوه حرکت علمی، خواندن و... یک صیرورت علمی در او درست میکند که میتواند عالم بشود. حال در مورد جهان که یکپارچه حرکت است، این حرکت یک نوع «شدن» برای بشر فراهم میکند.
انسان در این عالم بر مبنای نوع حرکتش، دو نحوه «شدن» و صیرورت دارد. یک نحوه آن «شدن شیطانی» است که به سوی جهنم در حرکت است و یک نحوه دیگر که «شدن رحمانی» و «شدن نفس مطمئنه» است که وارد فالدخلی فی عبادی میشود.
آسمان و زمین ملک خداست و در ید قدرت الهی است و إِلَی اللَّـهِ الْمَصِیرُ، همه صیروت به سوی او دارند. صیرورت نیاز به سیر دارد و سیر هم حرکت است و حرکت علت فاعلی میخواهد و علت فاعلی باید غایت را معین کند. بر این اساس علت فاعلی کل آسمان و زمین، ذات اقدس الهی است و غایتی که معین میکند، بالاتر از صیرورت به سوی او نمیتواند معنا داشته باشد.
معنای صیرورت در کلام ملاصدرا
ملاصدرا در این آیه شریفه حرکت را نوعی صیرورت که سرانجام آن به سوی خداشدن است بیان میکند. در تعاریف ملاصدرا، حرکت عرضی میتواند حرکتی باشد که از پایین به سمت بالا صورت نگیرد، میتواند از مساوی به مساوی باشد؛ ولی حرکت ذاتی و جوهری، حرکتی استکمالی است و در این حرکت همان گونه که نطفه با حرکت به علقه، مضغه، گوشت، استخوان پیدایش نفس تبدیل میشود، صیرورت از پایین به بالا صورت میپذیرد و با مرگ هم این حرکت استکمالی ادامه می یابد.
حرکت لیوانی را روی سطح میز از نقطه الف به ب فرض کنید. در این حرکت عرضی، جای لیوان تغییر کرده است در حالی که رتبه وجودی او ثابت بوده است. وقتی نطفه در رحم مادر تبدیل به علقه میشود هم نوعی حرکت است با این تفاوت که این حرکت ذاتی جوهری است به این معنا که جوهره او تفاوت پیدا میکند. نطفه با حرکت جوهری به علقه و سپس مضغه و سپس گوشت و استخوان تبدیل میشود و بعد جسمانیت الحدوث و روحانیت البقا که مطرح میشود، حالت نفسانی پیدا میشود، همه در راستای بالا و بالاتر رفتن آن موجود است. این حرکت، سیری است که با صیرورت همراه است. سیری که تکامل ذاتی جوهری ایجاد میکند، یا همان صیرورت رخ میدهد.
در نظام تکوین و هستی عالم، صیرورتی که خدا در حرکت جوهری قرار داده است همیشه از پایین به بالا است، اما در نظام تشریع، اختیار ما در نحوه سیر ما در صیروت ما دخالت میکند. به این معنی که بشر با توجه به اختیارش چه گونه سیر میکند؟ به عنوان مثال خدا نماز، روزه و حج را واجب نموده است و انسان انتخاب میکند که این سیر را انجام بدهد ولی در عین حال این قدرت را هم دارد که هیچ یک را انجام ندهد. پس این نحوه سیر در تشریع به اختیار انسان صورت میگیرد و خدا انبیاء، اولیا و کتاب برای بشر فرستاد تا سیر او را مشخص کند، چون این سیر به همراه صیرورت است. سیرِ موافق با امر خدا، همان صیرورت خدایی است. صیرورت خدایی، به معنی تبدیل شدن در نظام طولی به مراتب بالاتر است. اما سیر در خلاف جهت پروردگار یک سیر نزولی است؛ یعنی به جای همنشینی با اولیای الهی، بشر همنشینی با شیطان را برمیگزیند. پس غایت باید به سوی ابدیت باشد که این غایت می تواند ابدیت خیر باشد یا ابدیت شر.
ملاصدرا میگوید: در صیرورت انسانی، با حرکت جوهری، انسان به حسب فطرت اصلی به صورت تدریج و گام به گام رو به سوی آخرت دارد و به غایت مقصودش باز میگردد. نسبت دنیا به آخرت، نسبت نقص است به کمال و نسبت کودک است به انسان بالغ. (یعنی روند رشد انسان از کودکی به بلوغ و میانسالی حرکت است و این حرکت سیری توام با صیرورت است که بالاتر میرود. اما اگر کودک را در سیر کودکی نگه داریم و مانع از رسیدن به بلوغ جوانی او بشویم، باید موانعی را سر راه سیر او قرار دهیم. پس اگر انسان میتواند در این سیر به بلوغ قیامت برسد و خداوند برای او قرار ندهد، برای او مانع قرار داده است. این سیر باید به مرحله بالاتر منتهی شود.) از این جهت همانند کودک در آغاز نیاز به گهوارهای دارد که عبارت از مکان است، دنیا و دایهای میخواهد که عبارت از زمان این عالم است، و چون به بلوغ جوهریش رسید از این وجود دنیوی به وجود اخروی خارج میگردد و آماده خروج از این سرای ناپایدار به سرای جاودان و دارالقرار میشود. تا انسان تمام مرزهای طبیعی و سپس نفسانی را طی نکند به همسایگی خدا و مقام عندیت نائل نمیشود. (بچه که به دنیا میآید اقتضای ابتدای صیرورت او گهواره است ولی اگر هجده ساله شد، هنوز او را در گهواره نگه داریم، برای رشد او مانع ایجاد کردهایم؛ زیرا باید در مرحله بالاتری قرار بگیرد.)
به همین جهت حکمی عمیق، بعد از اینکه امام عصر (ع) ظهور کردند و عدالت تامه الهیه به اندازهای که ظرفیت این عالم ایجاب میکند، تحقق یافت؛ نوبت به قیامت میرسد، چرا که دیگر این دنیا بیش از آن ظرفیت ندارد. بشر باید به کلاس بالاتر برود که همان قیامت است. تا قبل از ظهور امام زمان (ع)، آن کمال فردی و اجتماعیای که در سیر انسان بناست به صیرورت انسانی منجر بشود، احتیاج به گهواره و لالایی دارد؛ یعنی هنوز اقتضای مادیت و این دنیا را دارد ولی وقتی به آن مرحلهای رسید که دیگر جان عزم رحیل کرد، گفتم که مرو، گفت خانه فرو میآید، به این معنی که این خانه دیگر ظرفیت ندارد و باید به عالم بالاتری برود. این صیر را خدا برای انسان قرار داده است.
·سوره غافر آیه 39
یا قَوْمِ إِنَّما هذِهِ الْحَیاهُ الدُّنْیا مَتاعٌ وَ إِنَّ الْآخِرَهَ هِیَ دارُ الْقَرارِ
ای قوم من! زندگی این دنیا فقط متاعی اندک و چندروزه است، حالآنکه آخرت سرای زندگی پایدار است.
در زبان عربی، «متاع» به کالایی است که برای هدف والایی به کار میرود. زاد و راحلهای که مسافر برای سیر خود، برای رسیدن به مقصد در نظر میگیرد، کالا یا متاع گفته میشود. این آیه میفرماید که حیات دنیوی همه متاع است و آخرت دارالقرار است.
منظور از دارالقرار
فرض کنید کسی از تهران به سمت مشهد مقدس با ماشین حرکتی را شروع میکند. اگر میان راه جایی اطراق کند و شب را آنجا سپری کند، به آن مکان دارالقرار نمیگوید چون قرار نیست آنجا مستقر شود. این مسافرخانه بین راه، متاع است؛ وسیلهای برای استراحت و تجدید قوا. اما وقتی فرد به مشهد برسد، میگوید اینجا دارالقرار است؛ زیرا به مقصد خود رسیده است.
به همین ترتیب آیه شریفه بیان میدارد اگر دنیا را در نظر میگیرید، دنیا دار حرکت و تلاش است. سیر در این دنیا صورت میگیرد ولی این دنیا متاع است و آن دنیای دیگر محل استقرارو دارالقرار شما است. پس باید حرکت به جایی منتهی بشود که ارزش استقرار داشته باشد.
·آیه 42 سوره نجم
وَ اَنَّ إِلی رَبِّکَ الْمُنْتَهی
پایان راه همه به پروردگار تو ختم میشود.
حرکت تا زمانی که به جایی که لیاقت غایت بودن دارد، منتهی نشود، به داراقرار نرسیده است. از نظر قرآن کریم، دنیا و هرچه در آن است، نمیتواند دارالقرار باشد. قرآن کریم میفرماید نهایت حرکتی که بشر در این عالم دارد، این است که به پروردگار خود منتهی شود.
نکته ادبی نهفته در این آیه این است که. إِلی رَبِّکَ را مقدم بر الْمُنْتَهی داشته، این نشان از حصر است، یعنی منتهایی که ارزش دارد حرکت به آنجا برسد، فقط خداست.
منتهی الی رب یعنی این سیر و حرکت باید ادامه داشته باشد تا به آن غایت نهایی برسد، رحمت او یا غضب او. غضب خدا، خلود در نار است و رحمت او خلود در نور است.
·سوره قیامت، آیه 12
إِلی رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ الْمُسْتَقَرُّ
قرارگاه همه در آن روز، تنها نزد پروردگارت است!
در این آیه نیز إِلی رَبِّکَ را مقدم داشته است، به این معنی که فقط و فقط آنجایی را که می شود استقرار پیدا کند و تا قبل از آن مرحله استقرار نیست، إِلی رَبِّکَ است. لذا در عالم برزخ هم اعمال ماتاخر ما زمینه صیر الی ربک را معین میکند.
تأثیر اعمال ماتأخر در عالم برزخ
بعضی انسانها در این دنیا اعمالی را انجام دادهاند که در عالم برزخ سیرشان برای صیرورت منفی است. مثلاً گناهی کرده که آثارش ادامه دارد یا ایجاد مفسدهای کرده است که این مفسده او تداوم دارد و البته برعکس آن هم صادق است. مثلاً کسی کار خیری کرده است، به عنوان مثال شیخ مفید که هزار سال از برزخ او میگذرد استفاده مردم از آثار وی برای فهم بهتر مکتب تشیع، اعمال ماتاخر اوست و در سیر او برای صیرورت او تاثیر دارد.
·
سوره قیامت آیه 30
إِلی رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ الْمَساقُ
آن روز روزی است که همه بهسوی پروردگارت روانه میشوند.
کلمه «مساق» از سوق میآید. سوق به معنی راندن و حرکت دادن و به سمتی بردن است و سائق به راننده میگویند. مثلا به کسی که پشت سر حیوانی راه میرود و آن حیوان را به مسیری سوق میدهد، «سائق» گفته میشود.
«مساق» مصدر میمی است از کلمه سوق به معنی راندن و سوق دادن. چون معمولاً سائق، حیوانات را به سمت مسیر درست میراند ، یا راننده، اتومبیل را به سمت مسیر درست هدایت میکند؛ معمولا در مواردی که متحرک دخالتی ندارد و حرکت دهنده آن را به جایی میبرد از کلمه سائق و سوق استفاده میشود. قرآن کریم در این آیه در مورد قیامت بیان میکند که شما چه بخواهید، چه نخواهید به قیامت برده میشوید، خیال کردید که به اختیار شماست؟ اما این را بدانید شما را به سوی پروردگار میرانند اما قبل از آن با سیر اختیاری چگونه سیر کردید و چه صیرورتی برای خود نشان دادهاید. إِلَی اللَّـهِ الْمَصِیرُ به سیر شما وابسته است ولی در نهایت چه بخواهید، چه نخواهید، الی رب میبرند. این الی رب میتواند یا اَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّهُ، ارْجِعِی إِلی رَبِّکِ راضِیَهً مَرْضِیَّهً، فَادْخُلِی فِی عِبادِی، وَ ادْخُلِی جَنَّتِی باشد(سوره فجر، آیه 30-27)به سمت رحمت پروردگار و یا برعکس به سمت ابواب جهنم و غضب پروردگار.
لعن معاویه، پدر و برادرش توسط رسول خدا(ص)
روزی ابوسفیان سوار الاغ بود و پسر بزرگش یزید (عموی یزید کربلا) از جلو عنان الاغ را داشت و پسر دیگرش معاویه هم از عقب، که پیغمبر (ص) فرمودند: لعن الله راکب و القاعد و السائق. لعنت بر آن سواره و آن کسی که از جلو میکشد و آن کس که پشت میراند، سائق.
جمع بندی
معاد یعنی بعد از مرگ خداوند عالم دیگری قرار داده است که باید در آنجا در محکمه عدل الهی حاضر شویم تا هر کس متناسب با لیاقتی که دارد به جایگاه خود برسد. بر مبنای عدل الهی هرکسی باید جدا شود. در مثنوی آمده است:
این جهان همچون درخت است ای کرام ما بر او چون میوههای نیمخام
سخت گیرد خامها مر شاخ را چون به خامی در نیاید کاخ را
چون بپخت و شد شیرین لبگزان سست گیرد شاخها را بعد از آن
سختگیری و تعصب خامی است تا جنینی کار خون آشامی است
|
این جهان به درخت تشبیه شده است و ما هم مثل میوههای آن، با این تفاوت که میوهها در نظام تکوین اختیاری ندارند ولی بشر در نظام تشریع، صاحب اختیار است. دقت کنید که در تشبیه یک وجه شبه کافیست. حالا اگر یک میوهای در حالت خامی بیفتد، به خانه سلطان و مراسم مهم راه پیدا نمیکند و سر از آغل اسب و الاغ در میآورد. چون به خامی در نیاید کاخ را، انسانهایی که در حرکت این عالم، رشد کافی نکردند و پخته نشدند و سیری که صیرورت انسانی که لیاقت فالدخلی فی عبادی برایشان ایجاد کند را نداشته باشند، با شیاطین همنشین میشوند.
با دلایلی که ذکر شد، هم از نظر عقلی هم از نظر شرعی، تحقق معاد لازم است. پنجمین دلیل عقلی برای اثبات ضرورت معاد برهان »حرکت» است. در حرکت خروج شیء از قوه به فعل کمال است، و خروج شی از قوه به فعل مساوی با حرکت است، پس حرکت لازمه کمال است. حرکت، علت فاعلی میخواهد که برای حرکت غایت معین کند. هرچه فاعل برتر باشد، غایت برتری در نظر میگیرد. وقتی فاعل حرکت کل هستی، حضرت حق است، غایتی که برای این هستی در نظر میگیرد باید بالاترین باشد و آن قرار دادن جهانی است تا آنهایی که لیاقت صیرورت الهی دارند و الی ربک المنتهایشان، صیرورت با اولیای الهی نشستن است از آنانی که نحوه سیرشان صیرورت شیطانیست، جدا بشوند؛ اگر چنین غایتی امکان تحقق دارد و خدا آن را قرار ندهد، نقص در علت فاعلی محرک کل هستی است که غایت ناشایستهای در نظر گرفته است. لذا امیرالمومنین (ع) میفرمایند که غایت، قیامت است و آیات هم این موضوع را تایید میکنند.
اشاره به وجه دوم از برهان حرکت
وجه دوم از برهان حرکت یک بحث عمیق حکمی وعرفانی میباشد مبنی بر اینکه خداوند نظامی در این عالم قرار داده که جزءها را روی سوی کل است. جزء همیشه خواهان حرکت به سوی کل است و تا وقتی که به کل نرسد، آرامش نمییابد. دارالقرار و مکان مستقر، جایگاهی است که جزء به کل بپیوندد. در مقام تشبیه در عالم ماده، قطره بارانی که از ابر فرو میچکد سعی میکند به رود بریزد و راه خود را به سمت دریا پیدا کند. در اینجا چون باران و دریا هر دو ماده هستند، نوعی اتحاد و حلول صورت میگیرد ولی در عالم معنا که اتحاد و حلول نداریم. مثلا فرض کنید نسبت به یک حقیقتی علمی میآموزید که می شود علم جزیی. چقدر انسان دوست دارد که این علم جزیی با علم کلی پیوند برقرار کند. اینجا صحبت از اتحاد و حلول نیست، بلکه معیت است. مانند هو معکم این ما کنتم. هو معکم معیت است وقیومیه از بالا به پایین است اما معیت از پایین به بالا، سیر جزء سوی کل است که کل عالم با یک حرکتی که حب درونی به حرکت میاندازد تا به اصل نپیوندد، آرام ندارد. به عنوان مثال در عالم ماده رودی که خروشان است تا به دریا برسد و آرامش پیدا کند. یک معنای یومالقرار و یوم المستقر و الی ربک المنتهی، این است که بشر به حالت آرامش برسد.
قیاس منطقی برای اثبات لزوم معاد با استفاده از برهان حرکت
قیاس اول:
صغری (مقدمه اول): جهان و انسان در حال حرکت است.
کبری (مقدمه دوم): هر حرکتی غایتی دارد.
نتیجه قیاس اول: جهان و انسان غایت دارد.
قیاس دوم:
صغری (مقدمه اول): غایت در هر حرکت باید برترین باشد.
کبری (مقدمه دوم): برترین غایت در حرکت انسانی لقاء رب است.
نتیجه قیاس دوم: غایت در حرکت انسانی لقاء رب است.
مناسبت هفته: اشاره به نکاتی از زندگی حضرت زهرا(س)
نکته اول:
جبرییل بر پیامبر (ص) عرض کرد: یا رسول الله، خدا سلام میرساند و میفرماید که سلام مرا به فاطمه(س) برسانید و به او بگویید از این همه عبادت چه میخواهد؟ توجه شود که خدا و پیغمبر از این موضوع آگاهند و این سوال و جواب برای فهم ماست. پس عبادت حضرت زهرا(س) یک سیر و سلوک است و میخواهند ببینند که چه صیرورتی را میخواهند ایجاد کنند؟ پیغمبر فرمودند: دخترم، از این همه عبادت چه میخواهی؟ حضرت جواب دادند: یا ابتا، شغلتنی لذه لقاء ربی عن مساله ایاه، یعنی لذت لقاء رب آنچنان مرا به خود مشغول کرده که جایی برای خواسته دیگری باقی نگذاشته است.
پس اگر گفته شده یَا اَیُّهَا الْإِنْسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَیٰ رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلَاقِیهِ یا اَنَّ إِلی رَبِّکَ الْمُنْتَهی، به این معنی است که هر چیزی غیر از او غایت مادون است،لذا در بحث حرکت به آنها هدفهای میانهای گفته میشود. مثلا در مثال سفر مشهد، استراحتگاه بین راه، یک غایت میانهای است. غایت میانهای باید هدفمند در مسیر غایت اصلی باشد. غایت نهایی هم که دارالقرار است.
به عنوان مثال برای تشویق بچهها به درس خواندن، وعده جایزه بدهیم. جایزه برایشان مهمتر از تعلیم میشود ولی برای یک انسان عاشق علم چه جایزه باشد چه نباشد، او حتی حاضر است پول هم بدهد تا کسی فهم او را بالا ببرد. زیرا فهم را بالاتر از جایزه میداند. یکی نماز میخواند برای اینکه ثروتش بیشتر شود و یکی دیگر برای اقم الصلاه لذکری.
غایت هر سیر در این عالم باید لقاء رب باشد؛ لذا حضرت زهرا (س) نشان دادند.
نکته دوم:
وقتی کسی از ابتدا توجه پیدا کرد که هدف اصلی و غایت نهایی خداست، طبق گفته عرفا با آغاز سلوک الی الله شیطان و عوامل شیطانی برای گمراهی انسان گسیل میشوند. شیطان چیزهای دلخوشکنک مثل کرامت، قدرت فوقالعادهای یا مستجابالدعوه شدنی را سر راه آدم قرار می دهد تا از مسیر اصلی منحرف شود؛ اما عارف واقعی میگوید که او را میخواهم ولا غیر و اینها را را پس میزند.
هرچه در این راه نشانت دهند گر نستانی به از آنت دهند
حضرت زهرا(س) در بستر بیماری بودند و امیرالمومنین (ع) در کنار ایشان، اشک از چشمان حضرت زهرا (س) روان است. مولا پرسیدند که چرا گریه میکنید؟ میدانیم که در روایت دیگری وقتی پیغمبر (ص) به حضرت زهرا (س) خبر دادند که به زودی به ایشان درآن دنیا ملحق میشوند، ایشان مسرور گشتند. فاطمه(س) با داشتن همسری مثل علی و فرزندانی مثل حسن و حسین (ع) خوشحال میشوند چون میدانند که این حرکتی به سمت غایت بالاتری است. اما حالا چرا ناراحت هستند و گریه میکنند؟ جواب دادند: برای تنهایی تو در میان این مردم.
عصر من داننده اسرار نیست یوسف من بهر این بازار نیست
حضرت سوال میکند که علی جان راست است که مردم به تو سلام نمی کنند؟ حضرت فرموده باشند: نه اینکه سلام نمیکنند، جواب سلامم را هم نمیدهند. یعنی کار جامعه و فرهنگ مردم به جایی رسیده است که دوست و دشمن را تشخیص نمیدهند. آیا در چنین شرایطی مومن نباید طالب مرگ باشد؟
منبع: سخنرانی دکتر اسدی گرمارودی، جلسه بیست و چهارم از معاد برهانی در آیات قرآنی
به کوشش خانم ربوبی و رحمان نژاد