جلسه ششم
بسم الله الرحمن الرحیم
معاد برهانی در آیات قرآنی جلسه ششم
خلاصه جلسه پیشین
موضوع رستاخیز موجودات به ویژه انسانها در کتب آسمانی و قرآن کریم به عنوان امری قطعی، حتمی، مسلم و بدون هیچگونه تردیدی آمده است. این جنبه خبری دارد، آیات قرآن از معاد خبر میدهد.
وقتی آیات قرآن را به عنوان خبر برای بحث اعتقادی میپذیریم باید همانند مباحث منطقی با آن برخورد کنیم. همانطور که در قیاس منطقی ، صغری - کبری و نتیجه داریم، باید یکی از دو مقدمه، عقلی باشد و یا اگر هر دو مقدمه نقلی بود باید متکی بر مقدمه عقلی دیگری باشد تا قابل پذیرش باشد . این موضوع در بحث حسن و قبح شرعی و عقلی مطرح شده است.
آیا معاد واقع شدنی است؟
1- قرآن خبر از معاد می دهد و این خبر با مقدمه عقلی است.
2-این خبر از اصول اعتقادی است و تحقیقی است وتقلیدی نیست، پس باید محققانه به آن معتقد شویم و بپذیریم.
قرآن این بحث را عقلی و اندیشمندانه برای ما جا میاندازد و از این نقطه شروع میکند که آیا معاد، امری ممکن است یا محال؟ امرمحال را عقل حکم میکند که شدنی نیست پس واقع شدن امری محال، محال است؛ زیرا اجتماع نقیضین است. سلب شیء از خودش، شدنی نیست. مثلاً جا دادن کوه دماوند با همه وسعتش در این حسینیه شدنی نیست. به تعبیر دقیقتر وقتی قرآن می فرماید: «أَنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (طلاق/12)» شیء به امری شدنی اطلاق میشود و لاشئ نیست، ناشدنی و محال لا شیء است و لا شیء، متعلق قدرت نیست. پس برای امری ناشدنی، بحث قدرت خداوند هم در موردش مطرح نیست، مثلاً اگر کسی سوال کند که آیا خداوند میتواند سنگی را بیافریند که نتواند آن را بلند کند؟ این سوال غلط است؛ چون چنین چیزی شدنی نیست. آنچه خداوند بیافریند خداوند، خالق و علت تامّه میشود و علت تامّه و خالق برمعلولش غلبه دارد. خدا مواردی را در قرآن نشان میدهد که معاد شدنی و ممکن است.
دلیل عقلی قرآن بر امکان معاد
قرآن به کسانی که معاد (زنده شدن مردگان) را بعید دانستند (استبعاد کردند) با منطق قیاس مع الفارق پاسخ میدهد. البته نه اینکه در قرآن آمده باشد این قیاس مع الفارق است و اشکال دارد، قرآن شأنش اجل است از این که وارد بر این جزئیات اصطلاحاتی شود . قرآن مطلب را کلی بیان میکند، با استفاده از مسائل عقلی و منطقی و با قواعد علم اصول و علم اخلاق آن مطالب استخراج میشود. این یک قاعده عقلی است و همه منطقییون آن را میپذیرند که اگر قیاس مع الفارق بود، فرض غلط است؛ یعنی مقایسه یک چیز با یک چیز دیگری که از اساس با هم تفاوت داشته باشند، غلط است. اگر کسی با توان بدنی کم و قدرت محدود نمیتواند تریبون را جابجا کند چه دلیلی دارد که یک فرد تنومند ورزشکاری که از لحاظ جسمی قدرت دارد نتواند آن را جا به جا کند! چرا این دو نفر را با هم مقایسه میکنید؟! قرآن کریم در آیات بسیاری توانایی تمام ثروتمندان وقدرتمندان عالم را در مقایسه با قدرت الهی قیاس مع الفارق میداند و میفرماید که اگرشما نمیتوانید انجام دهید دلیل بر این نیست که ناشدنی باشد. آیا دلیل عقلی بر عدم انجام آن دارید؟!
هیچ یک از اندیشمندترین اندیشمندان و قوی ترین فیلسوفان و متفکران کره زمین، نتوانسته اند دلایل عقلی، مبنی بر عدم زنده شدن موجودات بعد از مرگ ارائه دهند و بتوانند با عقل ثابت کنند که معاد محال است. دلیل آنها تنها این است که می گویند: «این امر مشکل است و ما نمیتوانیم این کار را انجام دهیم». قرآن با قاعده قیاس مع الفارق که این را با هم مقایسه نکنید پنبه این حرف را اول زد . سپس قرآن قدرت خداوند را به رخ میکشد.
به رخ نمایی قدرت خداوند در قرآن
خداوند در سوره یس آیه 80 میفرماید:
الَّذِی جَعَلَ لَکُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ نَارًا فَإِذَا أَنْتُمْ مِنْهُ تُوقِدُونَ
همان کسی که برای شما از درخت سبز آتش آفرید، و شما به وسیله آن آتش میافروزید.
چه کسی است که می تواند در شجر اخضر برای شما آتش قرار دهد یعنی در آتش آب را نگه داشت! و این با نظام تکوینی پروردگار عالم هماهنگ است . آتش را می توان در آب نگه داشت. هنگامی که آب را تجزیه کنید همان انرژی حرارتی که موقع ترکیب هیدروژن و اکسیژن دخالت داشت آزاد میشود؛ یعنی حرارت از آب بیرون میآید و خداوند چنین قدرتی را در نظام تکوینی خویش قرار داده است.
عاملی به نام x یا شدنی است یا ناشدنی. اگر عقل نتواند نشدنی بودن آن را اثبات کند، پس یعنی محال نیست و ممکن است. این سوال پیش میآید که آیا هر امر ممکنی حاصل میشود؟
پاسخ به سوال طرح شده درباره توانایی خداوند برای به جهنم بردن مؤمنین
از اشاعره (که مقابل با طرز نگرش شیعیان و معتزله هستند) پرسیدند آیا خداوند میتواند و قدرت دارد که پیامبر معصوم بیگناه را به جهنم ببرد؟ و یا یک فاسق فاجر ظالم گناهکار را به بهشت ببرد؟ محال است یا ممکن؟ پاسخ این است بله ممکن است، خدا قدرت دارد. ولی ما میگوییم چنین ممکنی بر مبنای اراده خداوند شدنی نیست. نه اینکه در اصل شدنی نباشد و محال باشد. مثل این که به انسان مؤمن و با تقوایی بگویند آیا میتواند دزدی کند؟ بله، میتواند؛ اما دزدی نمی کند. نه اینکه محال باشد، طرف این کار را انجام نمیدهد. از نظر عقلی انجام دزدی محال نیست. این سوال در بحث معاد مطرح میشود که پس اگر واقع شدنی است آیا ضرورت هم دارد؛ زیرا تا هر ممکنی ضرورت پیدا نکند تحقق پیدا نمیکند. رفتن یک پیامبر به جهنم توسط خداوند محال نیست ولی ضرورت هم پیدا نمی کند؛ چون خدا ارادهی ضروری شدن آن را نمیکند. در قرآن خداوند ضرورت معاد را نیز بیان میکند.
وقوع چیزی کمترین دلیل بر امکان آن
خداوند برای رد عقیده مخالفین یک فرمول در قرآن بیان میفرماید. فرمول این است که طبق قاعده فلسفی«ادّل دلیل (اقّل ادلیل) علی امکان شئ، وقوعه، کمترین دلیل یا روشنترین دلیل بر امکان چیزی وقوع آن است». همه عقلا بر قبول این قاعده اتفاق نظر دارند. اگر ضرورت ایجاب کرد امر ممکن واقع میشود.
خداوند در آیه 78 سوره یس میفرماید:
وَضَرَبَ لَنَا مَثَلًا وَنَسِیَ خَلْقَهُ قَالَ مَنْ یُحْیِی الْعِظَامَ وَهِیَ رَمِیمٌ
و برای ما مثالی زد و آفرینش خود را فراموش کرد، و گفت چه کسی این استخوانها را زنده میکند در حالی که پوسیده است ؟
منکران گویند: مَنْ یُحْیِی الْعِظَامَ وَهِیَ رَمِیمٌ چه کسی می تواند استخوان پوسیده و خاکستر شده را زنده کند؟ در پاسخ باید گفت شما دلیل بر محال بودن نیاوردید، بلکه قیاس مع الفارق آوردید.
امری که واقع شده است، دیگر امکان وقوع آن جای بحث نیست. آنی که واقع شده یا ممکن بوده است که با ضرورت ایجاب شده واقع شده است یا واجب بالذات بوده است که آن ذات اقدس الهی است. بقیه واقعیتها (واقع شده ها) همه ممکن بودهاند و این ممکن با ضرورتی که برای وقوعش ایجاب کرده تحقق پیدا کرده است. ادّل دلیل بر امکان شی وقوع شیء است. چیزی که واقع شده بحث کردن درباره ممکن بودن آن بیفایده است؛ زیرا این مرحله را پشت سر گذرانده است. کمترین و روشنترین دلیل این است که چیزی واقع شود. همانند اینکه به اصطلاح میگویند آنچه که عیان است چه حاجت به بیان است. قرآن نمونهایی از واقعیت معاد را به رخ کشیده است که به چند مورد در سوره بقره اشاره میشود.
علت نامگذاری سوره بقره
علت نامگذاری این سوره این است که فردی در بنی اسرائیل کشته شده بود و بین این قوم درگیری و اختلاف ایجاد شد. نمیدانستند حق با کیست؛ از این رو قرار شد که حضرت موسی بین آنها قضاوت کند. ایشان امر فرمودند که گاوی را بکشند و جسد گاو را بر بدن مقتول بزنند با این کار، آن فرد، زنده می شود وخودش میگوید چه کسی اورا کشته است.
در روایتی از امام رضا (ع) درباره علت اینکه چرا گاو انتخاب شد و چرا لاشه گاو را برمقتول بزنند آمده است که به علت رواج بحث گوساله پرستی و جلوگیری از قداست گاو، این حیوان انتخاب شد. این که بدانند میشود گاو را کشت. همچنین امر شد گاو کشته شده را بر بدن انسان بزنند تا اینکه نگویند این قدرت زنده کردن از خود گاو بود. پس بایدگاو را میکشتند تا بدانند قدرت از جای دیگری است.
نمونه های قرآنی در خصوص زنده شدن مردگان (امکان معاد)
1-ماجرای گاو بنی اسرائیل
سوره بقره آیه 67
وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً قَالُوا أَتَتَّخِذُنَا هُزُوًا قَالَ أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ أَکُونَ مِنَ الْجَاهِلِینَ
و (به یاد آرید) وقتی که موسی به قوم خود فرمود که به امر خدا گاوی را ذبح کنید، گفتند: ما را به تمسخر گرفتهای؟ موسی گفت: پناه میبرم به خدا از آنکه (سخن به تمسخر گویم و) از جاهلان باشم .
آنها گفتند ما را مسخره می کنی که گاوی را بکشیم و جسدش را به بدن مقتول بزنیم و او زنده شود؟! حضرت موسی جواب دادند: أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ أَکُونَ مِنَ الْجَاهِلِینَ، در اینجا حضرت نفرمود پناه می برم به خدا که از مسخره کنندگان باشم، بلکه ریشه مسخره کردن را مطرح کردند.
جهل علت انکار قدرت خداوند
جهل دو جنبه دارد:
- جهل در مقابل علم است به این معنی که اگر شما می فهمیدید و جاهل نبودید میدانستید. چون شما نمیدانید خیال کردید من مسخره کردم. اگر میفهمیدید که قرار است خدا چه قدرتی در این قضیه قرار بدهد که یک موجود زنده شود، نمیگفتید مسخره است. چون علم ندارید این را میگویید.
- جهل در مقابل عقل است. در روایت معصومین(ع) و در اصطلاح دینی، جهل در مقابل علم است. که در اصول کافی بابی تحت عنوان «جنود عقل و جهل» مطرح شده است. جاهلین، یعنی غیر عاقلین، یعنی عقلتان را به کار نمیگیرید که تعجب میکنید. اگر عقل را به کار بگیرید میفهمیدید؛ زیرا خدا بر مبنای مشیت و اراده الهی قدرتی در این عالم قرار داده که موجود مرده زنده شود. مگر عصای حضرت موسی چوب نبود که به اراده الهی اژدها شد و بقیه مارها را بلعید؟! با کمی تعقل میفهمیدید همان چیزی را که خداوند اراده کرده است تحقق مییابد. خداوند اراده کرده است که در کشتهی بدن گاو چنین قدرتی قرار دهد، پس من مسخره کننده نیستم؛ چون جاهل نیستم و عاقل هستم. حضرت موسی(ع) میفرماید که پناه میبرم به خدا که اینها را نفهمم، شما مشکلتان این است که یا علم ندارید یا عقلتان را به کار نینداختهاید.
سوره بقره آیات 72و 73
وَإِذْ قَتَلْتُمْ نَفْسًا فَادَّارَأْتُمْ فِیهَا وَاللَّهُ مُخْرِجٌ مَا کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ
و (به یاد آورید) هنگامی را که فردی را به قتل رساندید؛ سپس درباره (قاتل) او به نزاع پرداختید؛ و خداوند آنچه را مخفی میداشتید، آشکار میسازد.
فَقُلْنَا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِهَا کَذَلِکَ یُحْیِی اللَّهُ الْمَوْتَى وَیُرِیکُمْ آیَاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ
سپس گفتیم: «قسمتی از گاو را به مقتول بزنید! (تا زنده شود، و قاتل را معرفی کند.) خداوند اینگونه مردگان را زنده میکند؛ و آیات خود را به شما نشان میدهد؛ شاید اندیشه کنید!»
«َادَّارَأْتُمْ»، تدارا، به معنای درگیری و اختلاف انداختن است. سر این قضیه بنیاسراییل به نزاع و ستیز برخاستند. خداوند میفرماید در این وضعیت که کتمان میکردید و قاتل اصلی نمیخواست مسئله را رو کند، خدا شما را از این بن بست بیرون آورد. به آنها گفته شد قسمتی از بدن گاو مرده را به بدن مقتول بزنید تا زنده شود و قاتل را معرفی نماید. خدا مردگان را نیز به همین گونه زنده میکند. در واقع خدا این گونه قدرتش را به رخ میکشد.
با توجه به کلمه « الْجَاهِلِینَ» در چند آیه قبل و کلمه «تَعْقِلُونَ» در آخر آیه این چنین برداشت می شود که جهل در مقابل عقل صحیحتراست. این دقت در ریزه کاری های قرآن را میطلبد و عظمت قرآن را نشان می دهد . أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ أَکُونَ مِنَ الْجَاهِلِینَ، یعنی آیا آنقدر من فکر و عقل ندارم که این امر شدنی است؟! وقتی امر شدنی است قدرت فاعلی که قرار است انجام بدهد مطرح است، قدرت هم قدرت خالق است. پس چیزی که واقع شد ممکن است؛ زیرا ادل شی بر امکان شی وقوع آن است.
کَذَلِکَ یُحْیِی اللَّهُ الْمَوْتَى؛ به همین راحتی و سادگی مردگان را زنده می کند، مشت نمونه خروار است. «ال» بر سر موت بیان میکند هر مردهای را زنده میکند. لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ، تمام مشکل در به کار نبردن عقل است. سرمایه و نعمت بزرگ عقل است . اگر عقل را به کار گیرید دلیلی بر محال بودن نیست . وقتی ادل شیء واقعیت آن را هم به شما نشان داد.
روایتی از امام صادق(ع) در خصوص عقل
امام صادق(ع) از پیامبر خدا(ص) در اصول کافی، ج 1 باب عقل و جهل روایت میکنند که خداوند وقتی آدم را خلق کرد بر مبنای نظام آفرینشی که قرار است انسان را سیر الهی دهد، عقل، دین و حیا را آفرید (این کنایه است). سپس به حضرت آدم فرمود کدام را انتخاب می کنی و حضرت آدم عقل را انتخاب کرد . دین و حیا نیز پشت سر عقل حرکت کردند و گفتند هر جا عقل باشد ما هم هستیم. به همین علت روایت داریم که « لا دینَ لِمَنْ لا عَقْلَ لَهُ» کسی که عقل ندارد، دین ندارد؛ یعنی همراهی دین و عقل. البته به این نکته توجه شود اگر گفته شده «لا حیاء فی الدین » اینجا منظور این است که مبادا حیاء باعث شود که سؤالات دینی خود را نپرسید. در حقیقت حیاء واقعی با دین مطرح است.
نمونه دوم، زنده شدن قوم حزقیل نبی، تجلی فضل خدا
سوره بقره آیه 243
أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذینَ خَرَجُوا مِنْ دِیارِهِمْ وَ هُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقالَ لَهُمُ اللّهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْیاهُمْ إِنَّ اللّهَ لَذُو فَضْل عَلَى النّاسِ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النّاسِ لایَشْکُرُونَ.
آیا ندیدى جمعیتى را که از ترس مرگ، از خانه هاى خود فرار کردند؟ و آنان هزارها نفر بودند (که به بهانه بیمارى طاعون، از شرکت در میدان جهاد خوددارى نمودند). خداوند به آنها گفت: بمیرید! سپس خدا آنها را زنده کرد; خداوند نسبت به بندگان خود احسان مى کند; ولى بیشتر مردم، شکر (او را) به جا نمى آورند. »
قضیه تاریخی آیه
در همه تفاسیر شیعه و سنی قضیه تاریخی این آیه نقل شده است که سومین پیامبر تبلیغی بعد از حضرت موسی(ع) حزقیل نبی بود که در منطقه شام پیامبری میکرد. در آن شهر وبا و طاعون رواج داشت و به دستور نبی زمان بنا بود جهاد صورت گیرد. اما هزاران نفر(الوف) به بهانه این بیماریها از شهر خارج شدند و از جهاد گریختند؛ ولی در دروازه شهر به وبا و طاعون مبتلا شدند و از دنیا رفتند. بعد از مدتی پیامبر زمان از خدا درخواست کرد که آنها زنده شوند. دعای حزقیل نبی مستجاب شد و آنها زنده شدند و مدتها زندگی کردند .
نکات آیه :
واژه « أَ لَمْ تَرَ » در لسان عربی و آیات و روایات جائی به کار میرود که مطلب مهمی که نیاز به دقت و فکر دارد بیان میشود . «تری» به معنای دیدن چشمی نیست، بلکه به معنای رأی و نظر است، آیا دقت نمیکنی آنهایی که خارج شدند بر مبنای نگرانی مرگ ....
داستان این آیه شاهدی بر قاعده فلسفی «کمترین دلیل بر امکان شیء وقوع شیء است» میباشد. این واقع شده است. ندیدید و نشندید. در علم و مشیات الهی مقدر نبود که اینها بمیرند قرار بود چند سالی بمیرند تا گوشمالی شوند؛ اما بعد زنده شدند. گفته می شود به دعای حزقیل بوده است.
إِنَّ اللّهَ لَذُو فَضْل عَلَى النّاسِ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النّاسِ لایَشْکُرُونَ؛ فضل خدا بسیار است؛ ولی اکثراً شکر گذار نیستند، یعنی زنده شدن بعد از مردن فضلی است که خدا شامل حال ما کرده است. یکی از دلایلی که ضرورت معاد را اثبات میکند فضل خداست. خداوند به بنی اسرائیل فضل زیادی عطا کرد؛ ولی ناسپاسی کردند. لطفی اضافه از طرف خداوند است که دوباره زنده شدند؛ اما آنها هم کراراً ناسپاسی کردند.
فضل ، رحمت ، عدل خدا ، حق بودن خلقت بر مبنای اینکه جمال حق حق است، از دلائلی است که ضرورت معاد را ایجاب می کند. مخلوقات چون جلوه حق هستند باید حق باشند، به عبارت دیگر لازمه حق بودن حیات بعدی است.
نمونه سوم، حکایت عزیر
سوره بقره آیه 259
« اوْ کَالَّذی مَرَّ عَلى قَرْیَة وَ هِیَ خاوِیَةٌ عَلى عُرُوشِها قالَ أَنّى یُحْیی هذِهِ اللّهُ بَعْدَ مَوْتِها فَأَماتَهُ اللّهُ مِائَةَ عام ثُمَّ بَعَثَهُ قالَ کَمْ لَبِثْتَ قالَ لَبِثْتُ یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْم قالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عام فَانْظُرْ إِلى طَعامِکَ وَ شَرابِکَ لَمْ یَتَسَنَّهْ وَ انْظُرْ إِلى حِمارِکَ وَ لِنَجْعَلَکَ آیَةً لِلنّاسِ وَ انْظُرْ إِلَى الْعِظامِ کَیْفَ نُنْشِزُها ثُمَّ نَکْسُوها لَحْماً فَلَمّا تَبَیَّنَ لَهُ قالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللّهَ عَلى کُلِّشَیْءقَدیرٌ»
یا همانند کسى که از کنار یک آبادى (ویران شده) عبور کرد، در حالى که دیوارهاى آن، به روى سقف ها فرو ریخته بود، (او با خود) گفت: «چگونه خدا (اهلِ) این ویرانه ها را پس از مرگ، زنده مى کند»؟! (در این هنگام،) خدا او را یک صد سال میراند; سپس زنده کرد; و به او گفت: «چه قدر درنگ کردى»؟ گفت: «یک روز; یا بخشى از یک روز». فرمود: «نه، بلکه یک صد سال درنگ کردى! نگاه کن به غذا و نوشیدنى خود (که) هیچگونه تغییر نیافته است! ولى به الاغ خود نگاه کن (که چگونه از هم متلاشى شده! این هم براى اطمینان خاطر توست، و هم) براى این که تو را نشانه اى براى مردم (در مورد معاد) قرار دهیم. (اکنون) به استخوان ها (ى مرکب سوارى خود) نگاه کن که چگونه آنها را برداشته، به هم پیوند مى دهیم، و گوشت بر آن مى پوشانیم»! هنگامى که (این حقایق) بر او آشکار شد، گفت: «مى دانم خدا بر هر کارى تواناست.
آیه راجع به «عُزیر» نبی است، البته این عنوان در قرآن نیامده است، در روایت هم عزیر و هم خضر وافرادی دیگر گفته شده است؛ اما مشهور در روایات «عزیر» است.
کَالَّذی مَرَّ عَلى قَرْیَة؛ او از یک آبادی رد میشد، وَ هِیَ خاوِیَةٌ عَلى عُرُوشِها؛ «خاویه» به معنای خراب شده و فروریخته است. «عروش» یعنی سقف های بلند و برجسته، کنایه از این است که ساختمانها همه ویرانه و مخروبه شده بود. أَنّى یُحْیی هذِهِ اللّهُ بَعْدَ مَوْتِها؛ «اَنّی» حالت استفهامی دارد که توأم با اعجاب است، یعنی چگونه، سوال استعجابی است. مگر امکان دارد! عُزَیر به حالت تعجبی گفت : چطور میشود پس از مرگ زنده شد؟ این همه مردم مردند، ساختمانها خرابه شده و استخوانها پوسیده! فَأَماتَهُ اللّهُ مِائَةَ عام، خدا او را به مدت صد سال میراند. ثُمَّ بَعَثَهُ، سپس او را برانگیخت. رستاخیز ظاهری دنیوی شروع شد، به او فرمود قالَ کَمْ لَبِثْتَ؛ چقدر اینجا توفق داشتی؟ «لَبِث»: توقف قهری و جبری را گویند و «مکث» توقف اختیاری است .
قالَ لَبِثْتُ یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْم؛ گفت یک روز یا قسمتی از روز. قالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ؛ عام صد سال گذشته است. فَانْظُرْ إِلى طَعامِکَ وَ شَرابِکَ لَمْ یَتَسَنَّهْ، به خوردنی و نوشیدنی ات نگاه کن. «لم یَتَسَنَّهْ » از دو ریشه می تواند باشد یا از ریشه «سنه» است به این معنا که سالی نگذشته سالم سالم است و یا از ریشه «سنن» به معنی فرسوده، یعنی اصلاً فرسوده نشده است.
وَ انْظُرْ إِلى حِمارِکَ، به خرت نگاه کن وَ لِنَجْعَلَکَ آیَةً لِلنّاسِ، ما تو را نشانه ای برای مردم قرار دادیم. قرآن این واقعیتها را به رخ انسان می کشد وَ انْظُرْ إِلَى الْعِظامِ کَیْفَ نُنْشِزُها، ببین چگونه این حیوان نشوز پیدا میکند. ثُمَّ نَکْسُوها لَحْماً؛ چگونه گوشت بر این استخوانها میپوشانیم. فَلَمّا تَبَیَّنَ لَهُ، وقتی که کاملاً برایش روشن شد قالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللّهَ عَلى کُلِّشَیْءقَدیرٌ، فهمیدم خدا بر هر چیزی قدرت دارد. فرمود شیء یعنی واقع شدنی است، لا شئ نیست. هر امر ممکنی از نظر خدا هیچ اشکالی ندارد.
این آیه نشانه ای است برای مردم یعنی قابلیت استفاده آیندگان برای رسیدن به پاسخ سوالاتشان در رابطه با امکان معاد را دارد .
این سؤال اینجا مطرح است که آیا عزیری که مقام پیامبری داشت میتواند سؤال اعجابی داشته باشد؟
بله، بر اساس سطوح انبیاء میتواند چنین سوالی داشته باشد. قرآن می فرماید: تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ، بعضی از آنها بر بعضی دیگر فضیلت دارند. همچنین ایشان از انبیاء غیر اولوالعزم و پیامبری تبلیغی بوده که با انبیاء اولوالعزم متفاوت بودهاند. نقل شده « علماء امتی أفضل من انبیاء بنی اسرائیل» البته بزرگان زیاد سند آن را قبول ندارند. در صورت صحیح بودن سند، شاید عالمی باشد بگوید من یک ذره تردید ندارم، اما یک پیامبر تبلیغی بگوید من اعجاب می کنم .
نمونه چهارم، قضیه حضرت ابراهیم
سوره بقره آیه 260
«وَ إِذْ قالَ إِبْراهیمُ رَبِّ أَرِنی کَیْفَ تُحْیِ الْمَوْتى قالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلى وَ لکِنْ لِیَطْمَئِنَّ قَلْبی قالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّیْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَیْکَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلى کُلِّ جَبَل مِنْهُنَّ جُزْءاً ثُمَّ ادْعُهُنَّ یَأْتینَکَ سَعْیاً وَ اعْلَمْ أَنَّ اللّهَ عَزیزٌحَکیمٌ»
و (به خاطر بیاور) هنگامى را که ابراهیم گفت: «خدایا! به من نشان بده چگونه مردگان را زنده مى کنى»؟ فرمود: «مگر ایمان نیاورده اى»؟! عرض کرد: «آرى، ولى مى خواهم قلبم آرامش یابد». فرمود: «در این صورت، چهار نوع از مرغان را انتخاب کن! و آنها را (پس از ذبح کردن،) قطعه قطعه کن (و در هم بیامیز)! سپس بر هر کوهى، قسمتى از آن را قرار بده; بعد آنها را بخوان، به سرعت به سوى تو مى آیند! و بدان خداوند قادر و حکیم است; (و توانایى بر جمع آنها دارد)
نکات آیه :
پرسش عزیر در آیه قبلی با «أَنّى» آمده است که استعجابی است، اما پرسش حضرت ابراهیم با «کَیْفَ» است و کیف زمانی به کار می رود که سؤال استعطاتی است نه استعجابی . یعنی خدایا اعطا کن، عطیه کن، میخواهم این قدرت زنده کردن را به من هم بدهی، نه اینکه قبول نداشته باشم. از این ما میفهمیم نه تنها قدرت زنده کردن به دست خداست، برخی انسانها اگر به ملکوت دست پیدا کنند این قدرت را پیدا میکنند. حضرت عیسی(ع) محیی بود.
حکایتی از شفا دادن حضرت ابوالفضل(ع)
در سن 18 سالگی، شب تاسوعا در جلسه ای شرکت داشتم. این جلسه از جلسات ویژه ای بود که صاحب مجلس انسانی عجیب و از بکایین روزگار بود و سالها قبل ایشان، حضرت زهراء را در خواب میبینند که میفرمایند برای سخنرانی مجلس از حاج ملا آقاجان زنجانی دعوت کن تا به منبر برود. سالها بعد من در شب تاسوعا دراین مکان شرکت کردم در همان زمان هم آقایی که به منبر میرفت فرد عادی نبود. قبل از مراسم مردی با پوششی امروزی اجازه خواست قبل از سخنرانی صحبت کند. او میگفت : پسرم سال قبل به سرطان دچار شده بود و دکترها از او قطع امید کرده بودند و گفتند که پسرت تا صبح بیشتر زنده نمی ماند. آن شب من از کنار این حسینیه رد میشدم شب تاسوعا بود وارد حسینیه شدم و اینجا به حضرت اباالفضل(ع) متوسل شدم و پسرم شفا گرفت و امسال ایشان را با خود آوردهام. پس از شرح ماجرا، صاحب منبری گفت: برای این موضوع وقت جلسه را گرفتی؟! مرده زنده کردن که کار حضرت عیسی(ع) است! کی گفته حضرت ابوالفضل(ع) کمتر از حضرت عیسی(ع) است!
تفاوت دعا و مناجات
دعا به معنای صدا کردن است. دعا زمانی بکار میرود که صدا کردن با منادای بلند باشد؛ ولی نجوا صدای کوتاه در گوشی است. در اینجا صحبت رب است؛ یعنی حضرت ابراهیم خداوند را به عنوان مربی، تربیت کننده و رشد دهنده قبول دارد حضرت به صورت مناجات میگوید «رب». حرف منادا «یا» هم برسر«ربّ» نیاورده چون ممکن بود مثل یا الله، دعا شود؛ یعنی آنقدر تو به من نزدیک هستی و ربوبیت را نزدیک دیدم که جای این تردیدها نیست، أَرِنی کَیْفَ تُحْیِ الْمَوْتى به من نشان بده چگونه زنده میکنی؟ «أَنّى» نفرموده است، «کَیْفَ» را میخواهد؛ یعنی من میدانم تو زنده میکنی؛ ولی چگونه زنده کردن آن را میخواهم. حضرت ابراهیم(ع) نفرموده قبول ندارم، بلکه «کَیْفَ» مطرح کرده است، چگونگی آن را خواسته است. خدا هم می فرماید این کارها را انجام بده، صدا بزن ببین زنده میشود یا خیر؟! مثلاً انسان با صاحب نفسی بر میخورد که به مقامات خاص رسیده است و اسم اعظم دارد، میدانیم دارای چنین خصوصیتی است؛ ولی از او میپرسیم چگونه اسم اعظم دارید؟ منظورمان این نیست که امکان ندارد شما اسم اعظم داشته باشید، بلکه بدین معناست که میدانیم شما قدرتش را دارید، آیا ما هم میتوانیم؟ چیزی به ما هم بدهید! سؤال حضرت ابراهیم(ع) از خدا در این مقوله است.
قالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلى وَ لکِنْ لِیَطْمَئِنَّ قَلْبی، «طمأنینه» سکون و آرامش بعد از اضطراب را بیان میکند. این سکون گاهی ظاهری و گاهی قلبی است که این سکون و آرامش از نوع ظاهری نیست، بلکه قلبی است . حضرت میگوید میخواهم آرامش در قلبم ایجاد شود که اینطوری است. مثلا یک آزمایش شیمی به شما میدهند قبل از آزمایش دلهره دارید که جواب می دهد یا نه؟
وَکَذَلِکَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِین
بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ، اینها جنبه های بیده ملکوت است. چون این قدرتها را خدا می خواهد به ابراهیم هم بدهد حضرت میگوید که میخواهم اطمینان پیدا کنم. خدا هم میگوید فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّیْرِ 4 تا پرنده را بگیر. در قرآن نیامده چه پرندگانی؟ در روایت آمده است و برخی برداشت عرفانی هم کرده اند. فَصُرْهُنَّ إِلَیْکَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلى کُلِّ جَبَل مِنْهُنَّ جُزْءاً این 4 تا را تکه تکه کن و گوشتها را مخلوط کن و بر روی این چهار تا کوه بگذار. برخی از مفسرین اینگونه برداشت کرده اند این آیه در زمان اوایل پیامبری ابراهیم نبوده؛ چون بابل کوه ندارد؛ خداوند میفرماید پرندگان رادر بالای کوه قرار بده. حضرت بعد از مدتی به شام آمد این مال آن زمان است. روی این 4 تا کوه بزار. ثُمَّ ادْعُهُنَّ یَأْتینَکَ سَعْیاً سپس صدا بزن آنها شتابان به سوی تو می آیند. وَ اعْلَمْ أَنَّ اللّهَ عَزیزٌحَکیمٌ، «عزیز»، یعنی خداوند قدرتمند شکست ناپذیر است و «حکیم» یعنی دارای حکمت، قدرت خدا مثل ما نیست که بعضی جاها شکست بخورد و حکیم است، بر اساس حکمت میداند کجا قدرت را نشان دهد و کجا نشان ندهد.
این آیه نشان می دهد نه تنها زنده کردن مردگان کار خداست، بلکه انسانهائی که به ملکوت راه پیدا کنند، چنین قدرتی پیدا میکنند، همانطور که حضرت عیسی نیز به اذن خدا محیی بود .
نتیجه گیری
«معاد» رستاخیز همه موجودات است. بحث معاد در قرآن در رابطه با زنده شدن مردگان، قرآن اول خبر میدهد: اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ لَیَجْمَعَنَّکُمْ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ لَا رَیْبَ فِیهِ (هو اشاره به عظمت هویت ذاتیه دارد.) تمام این حرفها در آیه هست.
- چه کسی میتواند اثبات کند معاد محال است؟ معاد امری شدنی است که تحقق آن ضرورت دارد.
- کسانی که استبعاد میکنند قرآن آنها را به رخ کشیده است. آنها با منطق خود قیاس میکنند که قیاس مع الفارق است و این قیاس غلط میباشد.
- قرآن ممکن بودن معاد را از طریق ادل دلیل بر امکان اثبات میکند. روزمره خودمان را به رخ میکشد، من جمله خواب. پیامبر(ص) فرمودند: النوم اخو الموت
- چهار نمونه در سوره بقره در رابطه با حضرت موسی، جناب عزیر، حزقیل نبی وحضرت ابراهیم مطرح میشود.
روایتی از معصومین ذیل آیه260 سوره بقره
در خصال شیخ صدوق جلد 1 صفحه 388 از امام صادق(ع) و همچنین در بحار الانوار، جلد 12 صفحه69 از امام رضا(ع) آمده است:
اسْتِجَابَةٌ اللَّهِ دَعْوَتَهُ (إِبْرَاهِیمُ (علیه السلام)) حِینَ قَالَ: رَبِّ أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِ الْمَوْتی وَ هَذِهِ آیَةٌ مُتَشَابِهةٌ مَعْنَاهَا أَنَّهُ سَأَلَ عَنِ الْکَیْفِیَّةٌ وَ الْکَیْفِیَّةٌ مِنْ فِعْلِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ مَتَی لَمْ یَعْلَمْهَا الْعَالِمُ لَمْ یَلْحَقْهُ عَیْبٌ وَ لَا عَرَضَ فِی تَوْحِیدِهِ نَقْصٌ
خداوند دعای ابراهیم (علیه السلام) را زمانی که گفت: رَبِّ أَرِنِی کیفَ تُحْیی الْمَوْتَی اجابت کرد. این آیه از آیات متشابه است و بدان معناست که او از کیفیّت و چگونگی فعل خداوند سؤال کرد. تا زمانی که عالم به آن ناآگاه باشد، ایرادی بر او وارد نیست و در توحید او کاستی وارد نمیشود
این آیه جزء متشابهات است و جزء محکمات نیست. این سوال سوالی نیست که به توحیدش نقصی عارض شود چون دارد از نحوه کیفیت زنده کردن سوال می کند می خواهد یاد بگیرد که زنده شدن چگونه است! آیا من هم میتوانم به این قدرت برسم؟ حضرت ابراهیم سوال استعطاتی را مطرح میکند؛ لذا حضرت ابراهیم به مقام خُلَّت رسید؛ وَکَذَلِکَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ (سوره انعام/آیه 75)
مناسبت ولادت پیامبر
به دعاها دل بدهیم یکی از نکات دل دادن، خود ایام است. بعضی از بزرگان این دعا را میکردند در دعای شب عرفه و شب جمعه هم آمده است خدایا آنچه در این ظرف زمان به بهترین بندگانت می دهی به ما بده؛ یعنی قابلیت بعضی اینگونه است که در این ظرف زمان دارند چیزهایی را میگیرند سر ما بی کلاه نماند! دهنده بخیل نیست تا یار که را خواهد و میلش به که باشد، نگاه به دل، صفا، افتادگی، تواضع و خالص بودن و به معنایی گدایی است. حاج میرزا حببیب خراسانی یک مرجع تقلید در سطح بالا است. منقلب میشود مدتی گم می شود، بعضی مدتی پیداش میشود. شعر میگفت و ناله میزد. دیوانش هم چاپ شده است:
بنده را پادشاهی نیاید از عدم کبریایی نیاید
بندگی را خدایی نیاید از گدا جز گدایی نیاد
من گدا من گدا من گدایم
ایام ایام گدایی است اول نجات بشریت را بخواهیم که یک عده ظالم دارند چه می کنند.
منبع: سخنرانی دکتر اسدی گرمارودی، جلسه ششم معاد برهانی در آیات قرآنی