جلسه هشتم

تعداد بازدید:۲۸۷

بسم الله الرحمن الرحیم

معاد برهانی در آیات قرآنی جلسه هشتم

چکیده جلسه پیشین

در جلسات گذشته، قبل از ادله مستقیم عقلی در اثبات حیات بعد از مرگ و بازگشت همه موجودات (نه فقط انسان) به سوی خدا، نظر آیات قرآن کریم مطرح گردید. از مطالب ارائه شده به عنوان مقدماتی برای ارائه دلایل متقن عقلی برای معاد استفاده خواهیم کرد.

مقدمات قرآنی که قبل از بحث و اثبات عقلی دقیق، آن‌ها را بررسی می‌کنیم:

۱- خبر دادن قرآن نسبت به قطعیت معاد

۲- ممکن بودن معاد، نه محال بودن: با توجه به تفاوتی که بین انواع محال (ذاتی، وقوعی، عادی) وجود دارد که بحث شد، آیات قرآن به ما نشان داد که افرادی که اظهار می‌کنند که معاد را نمی‌پذیرند و یا احیاناً منکرند، دلیل عقلی بر انکار معاد ندارند و فقط استبعاد عقلی داشتند.

 

علت عدم پذیرش معاد توسط منکران

بین استبعاد عقلی و امتناع عقلی، تفاوت فاحشی وجود دارد و قرآن کریم خیلی ظریف این نکته را به ما توجه می‌دهد. آیات را بحث کردیم که عقل نمی‌تواند بگوید و دلیل منطقی بیاورد که معاد محال (مستحیل) است و آنها که محال پنداشتند، قیاس مع‌الفارق داشتند. آن‌ها بر مبنای توانمندی خودشان، محال عادی (برای افراد عادی محال است) را محال ذاتی پنداشته بودند. حال آنکه محال عادی، عادتا محال است ولی اگر شرایطش محیا شود، واقع می‌شود. اگر قدرت و توانمندی در حدی باشد، در رابطه با ذات اقدس الهی که حد مطرح نیست؛ ولی به خاطر محدودیت الفاظ می‌گوییم حد، که بتواند به محال عادی تعلق بگیرد، آن محال عادی را به مرحله واقعیت تبدیل می‌کند؛ چون محال ذاتی نبود، بلکه عادتا محال است یعنی برای افراد عادی محال است، مثل اینکه عادتاً افراد نمی‌توانند عمل پیوند قلب انجام بدهند و برایشان محال است، اما انسانی که در این امر قدرتش به حدی رسیده باشد که تبحر پیدا کرده باشد، برایش امر شدنی است. قرآن کریم نمونه‌های بسیاری را در این رابطه مطرح کرده است که بر اساس «ادل دلیل بر امکان شی، وقوع شی است» واقعیتهایی که محال عادی بودن را در مرحله واقعیت نشان می‌داد، با هم بحث کردیم.

 

فرمول «تشبیه برای تقریب ذهن»

۳- «تشبیه برای تقریب ذهن» فرمولی است که در مباحث عقلی مورد استفاده قرار می‌گیرد. تشبیه به معنی مشابهت‌ها و موارد شبیه به هم را پیدا کردن و تقریب هم به معنی نزدیک کردن. برای فهماندن اموری که درک آنها برای ذهن سخت و دور از دسترس است، مثل محال عادی، یک سری مشابهت‌ها و نمونه‌هایی را به رخ می کشند تا با توجه به این شبیه، ذهن به آن مطلب نزدیک بشود. وقتی نزدیک می‌شود، کم کم آمادگی برای بحث هم پیدا می‌شود. چون ممکن است گاهی یک فرد آنچنان جبهه بگیرد و از مطلب دور باشد که تا مطرح می‌شود، سریع مخالفت کند. اما با ذکر نمونه، ذهن او برای درک مطلب آماده می‌شود. در مباحث عقلی به آن تشبیه برای تقریب ذهن می‌گویند. از جمله مواردی که هم در قرآن کریم و هم در روایات به عنوان تشبیه برای تقریب ذهن نسبت به حیات بعد از ممات به آن اشاره شده است، مساله خواب و بیداری است.

 

روایت از امام باقر (ع) در رابطه با تشبیه خواب و مرگ

کَانَ فِیمَا وَعَظَ بِهِ لُقْمَانُ ابْنَهُ أَنْ قَالَ یَا بُنَیَّ إِنْ تَکُ فِی شَکٍّ مِنَ الْمَوْتِ فَارْفَعْ عَنْ نَفْسِکَ النَّوْمَ وَ لَنْ تَسْتَطِیعَ ذَلِکَ وَ إِنْ کُنْتَ فِی شَکٍّ مِنَ الْبَعْثِ فَادْفَعْ عَنْ نَفْسِکَ الِانْتِبَاهَ وَ لَنْ تَسْتَطِیعَ ذَلِکَ فَإِنَّکَ إِذَا فَکَّرْتَ فِی هَذَا عَلِمْتَ أَنَّ نَفْسَکَ بِیَدِ غَیْرِکَ وَ إِنَّمَا النَّوْمُ بِمَنْزِلَةِ الْمَوْتِ وَ إِنَّمَا الْیَقَظَةُ بَعْدَ النَّوْمِ‏ بِمَنْزِلَةِ الْبَعْثِ‏ بَعْدَ الْمَوْت.(بحارالانوار، ج ۱۳ ص ۴۱۷)

امام باقر(ع) فرمودند در مواعظ لقمان به پسرش آمده است: اگر در مردن شک داری، خواب را از خود دور بدار در حالی که هرگز نمی توانی و اگر در برانگیخته شدن (روز قیامت) تردید داری، بیداری را از خود دور گردان و توانایی این کار را نداری و چون به این حقیقت بیندیشی خواهی دانست که اختیار تو به دست دیگری است. و خواب به منزله مرگ است و بیداری پس از خواب به منزله ی برانگیخته شدن پس از مرگ است.

 

لقمان حکیم

لقمان پیغمبر نبود؛ اما در قرآن از او به حکیم تعبیر شده است. از نظر قرآن، کل دنیا متاع قلیل است ولی کسی که به او حکمت داده شده است،  فَقَدْ أُوتِیَ خَیْرًا کَثِیرًا (بقره-۲۶۹). پس از نظر قرآن اگر کسی حکیم باشد، از نظر خدا به او خیر کثیر داده شده است. لقمان دارای حکمت است و حکمت خیر کثیر است. خدا لقمان را حکیم معرفی کرده است. فرمایشاتی که در قرآن کریم و روایات معصومین از جناب لقمان نقل شده است، عجیب است.

امام باقر (علیه السلام)فرمودند: لقمان به فرزندش موعظه می‌کرد: ای پسرم! اگر شک داری که می‌میری، خواب را از نفست جدا کن. (چند شب می توانیم بخوابیم؟! توجه کنید که انسان در خوردن و نوشیدن قدرت کنترل دارد؛ اما در خواب، نه. هر چه انسان مقاومت کند که نخوابد، کم‌کم کار به جایی می‌رسد که بی‌اختیار به خواب می‌رود. هرگز توان آن را نداریم که در مقابل خواب مقاومت کنیم! بعث یعنی دوباره در قیامت بیدار شدن و برانگیخته شدن و در محکمه عدل الهی حاضر شدن. لقمان به فرزند خود می فرماید که اگر در بعث شک داری، بیداری را از خودت دور کن. اگر انسان به اندازه کافی خوابیده باشد دیگر نمی تواند بخوابد. وَ لَنْ تَسْتَطِیعَ ذَلِکَ، شما همچین استطاعت را نداری که جلوی خواب و بیداری را بگیری. فَإِنَّکَ إِذَا فَکَّرْتَ فِی هَذَا عَلِمْتَ أَنَّ نَفْسَکَ بِیَدِ غَیْرِکَ، اگر تفکر کنی و اندیشه خود را به کار بیاندازی، اگر بیاندیشی، عالم می‌شوی که نفست دست کس دیگری است.

 

یقین به مرگ

البته دقت کنید که کسی در این‌که می‌میرد، شک ندارد. به فرموده امیرالمومنین (ع): ما رَأیتُ إیمانا مَع یَقینٍ أشبَهَ مِنهُ بشَکٍّ على هذا الإنسانِ ؛ إنّهُ کُلَّ یَومٍ یُوَدِّعُ إلَى القُبورِ و یُشَیِّعُ ، و إلى غُرورِ الدّنیا یَرجِعُ، و عنِ الشَّهوَةِ و الذُّنوبِ لا یُقلِعُ...(بحارالانوار، ج6، ص137)

هیچ ایمانِ توأم با یقینى ندیدم که براى این انسان به شک شبیه تر باشد؛ او هر روز مردگان را به سوى گورستان تودیع و تشییع مى کند و با این حال باز به دنیاى فریبنده روى مى آورد و از شهوت و گناهان دست نمى کشد.

به این معنی که من ندیدم یقینی را که شبیه‌تر شده به شک از مرگ، یعنی هیچ‌کس شک ندارد که می‌میرد. همه یقین دارند، اما انقدر مشغول دنیا هستند انگار قرار نیست فعلا بمیرند؛ لذا شبیه به شک شده است.

در مورد خواب، در مسائل فلسفی بحث دقیقی مطرح شده است که قرآن و حکما در رابطه با خواب چه گفته‌اند و چرا در روایات از پیغمبر (ص) آمده است که النوم اخ الموت، خواب برادر مرگ است. مولوی هم به همین مطلب اشاره کرده است:

نوم ما چون شد اخ الموت ای فلان        زین برادر آن برادر را بدان

یعنی اگر خواب یک نمونه و الگویی از مرگ است، خواب را تجربه کرده ای پس مرگ را هم به ذهنت بیاور. مرگ و خواب به دو برادر تشبیه شدند. حال که خواب را در ذهن خود آوردی، آن یکی را هم بیاور.

خواجه عبدالله انصاری در این رابطه گفته است:

در ترک تعلق از بدن راحتهاست       از خواب قیاس مرگ باید کرد

وقتی در مرگ، جان از بدن جدا می‌شود، دیگر گرفتاری عالم ماده وجود نخواهد داشت. گاهی کسی که در حالت بیداری مشکلی دارد،  به اجبار با قرص می خوابانند تا تعلق نفس او از این عالم جدا شود و آسوده بشود. نفس وارد عالم خاص خودش می شود. خواب را دیدی، یک قیاس با مرگ بکن، ببینی مرگ چه جوری است.

مولوی در جای دیگر می‌‌گوید:

هست ما را خواب و بیداری ما           بر نشان مرگ و محشر دو گواه

حشر اصغر، حشر اکبر را نمود             مرگ اصغر، مرگ اکبر را زدود

مرگ اصغر همان خواب است.

 

تعریف تفکر

انسانها در نگرش به واقعیتها یک جور نیستند. بعضی‌ها وقتی به یک واقعیت می‌رسند، خیلی سطحی از کنار آن رد می‌شوند. لذا یک عبور داریم و یک عبرت. بَصَر داریم و بصیرت. فرق عبور با عبرت این است که عبور فقط رد شدن است؛ اما عبرت یعنی صبر کردن، با دقت نگاه کردن، تأمل کردن و روی موضوع فکر کردن و به کار بردن تعمق و نتیجه گرفتن.

در اصول کافی باب تفکر آمده است از امیرالمومنین (ع) سوال شد این حدیث پیغمبر (ص) که فرمودند تفکر ساعه افضل من عباده سبعین سنه، یعنی چی؟ (این سوال نشان می‌دهد که سوال‌کننده به دنبال ماهیت صحبت پیامبر بوده است نه فقط روایت بشنود و رد شود.) حضرت فرمودند: وقتی از کنار خرابه‌ای رد می‌شوی بایست و بگو أَیْنَ سَاکِنُوکِ أَیْنَ بَانُوکِ مَا بَالُکِ لاَ تَتَکَلَّمِینَ ساکنین تو کجا رفتند؟ بنیان‌گذارانت چه شدند؟ چرا ساکت هستید و جواب نمی‌دهید؟  

آیا منظور این است که یک تسبیح برداریم و کنار خرابه بایستیم و صد بار بگوییم: أَیْنَ سَاکِنُوکِ أَیْنَ بَانُوکِ مَا بَالُکِ لاَ تَتَکَلَّمِینَ  یا اینکه ذکری است که فکر را به جولان در می‌آورد؟ این که افرادی که در اینجا ساکن بودند، از من و شما قوی‌تر و پولدارتر و قدرتمند‌تر و زیباتر بودند؛ حالا کجا هستند؟ یعنی یک خرابه را هم مایه عبرت قرار بده و فکرت را به کار بینداز و ببین که تو هم می‌میری. این می‌شود تفکر درست.

هان ای دل عبرت بین از دیده نظر کن هان                  ایوان مدائن را آیینه عبرت دان

یک ره ز لب دجله منزل به مدائن کن                      وز دیده دوم دجله بر خاک مدائن ران

لذا همان‌طور که در حکمت و منطق، تفکر، ترتیب امور معلوم برای کشف مجهول تعریف می‌شود؛ فکر در اینجا یعنی به هر واقعیتی می‌رسیم، که آن واقعیت می‌شود یک امر معلوم، به کمک ذهن این امر معلوم را ردیف می‌کنیم تا از آن یک مجهولی را کشف کنیم و نتیجه‌ای بگیریم. یکی از این واقعیتها خواب است.

روی واقعیتی به اسم خواب هم می‌شود تفکر کرد. اگر در همین نمونه که لقمان گفت: إِذَا فَکَّرْتَ فِی هَذَا عَلِمْتَ أَنَّ نَفْسَکَ بِیَدِ غَیْرِکَ، اگر در مورد خواب فکر کنی (امور معلوم را به وسیله ذهن مرتب کنی، تا به نتیجه برسی)، متوجه می‌شوی که نفست در دست کس دیگری است. اگر بیاندیشی، عالم می‌شوی که نفست دست کس دیگری است. خواب مبتلا به همه است، خواب وقتی بیاد انسان را می‌اندازد.

 

نظر دکارت در مورد شک و یقین

شک، تردید بین چند چیز است که هیچکدام رجحانی ندارد. حالت ۵۰-۵۰ است و حالتیست که از نتیجه مطمئن نیستیم. شک مذموم و ممدوح است.

استاد مطهری درباره شک می فرمودند: شک گذرگاه خوبیست و توقفگاه بدیست. باید دنبالش رفت تا به یقین تبدیل شود. دکارت یک فیلسوف اروپایی است که می گوید: من به همه چیز شک می‌کنم. من انسانم و می‌اندیشم، در این که دارم شک می‌کنم که شک نمی‌کنم. این یکی یقین است.

جوانی در دانشگاه به اتاقم آمد، می‌گفت: هیچ چیز را قبول ندارم. بهش گفتم بیا چای بخور خستگی ات رفع شود بعد با هم حرف می‌زنیم. بعد از نوشیدن چای گفتم: چرا به من دروغ گفتی؟! تعجب کرد و گفت من چه دروغی گفتم؟ گفتم: تو گفتی من هیچ چیز را قبول ندارم، اما چای را که قبول داشتی!  آن فرد متوجه شد که چای را انتخاب کرده است، یعنی آن را قبول داشته است. با چه معیاری قبول کردی که تو تشنه هستی و چای وجود دارد؟! از معیار حس شروع کردیم و به معیار عقل و معیار دل و معیار وحی رسید. 

دکارت گفت: من دارم شک می‌کنم. این یک یقین است. من هستم که شک می‌کنم یا نیستم؟ در فلسفه یک قاعده است به این صورت که «ثبوت شی لشی فرع ثبوت مثبت له». یعنی اول باید اولی باشد تا از آن برای اثبات موارد بعدی استفاده شود. یعنی اول من باید باشم تا بعد بتوانم شک کنم. یقین بعدی. پس به بودن خودم شک نمی کنم. حالا باید فکر کنم که هستی من مستقل است یا وابسته است؟ من اگر انگشتم قطع بشود، نمی توانم برای خودم انگشت بسازم، وقتی که پیری و مرگ می‌رسد نمی توانم جلوی آن را بگیرم. پس یک هستی‌ای (مبدایی) باید باشد تا هستی من از آنجا سرچشمه بگیرد.

ای همه هستی ز تو پیدا شده             خاک ضعیف از تو توانا شده

زیرنشین علمت کاینات                   ما به تو قائم، چو تو قائم به ذات

خواب و بیداری یک واقعیت است. جناب لقمان حکیم است و حرفهای او هم حکیمانه هستند. این که در روایات تاکید کرده اند با عقلا بنشینید بدین علت است که حرفهایشان حکیمانه است. اینجا هم همین روش تفکر و عبرت گرفتن را باید انجام داد و از خوابیدن و بیدار شدن عبرت گرفت. ماییم و تفکر وعبرت و تعمق و بصیرت. در کتاب حکما اگر دقت کنیم، می‌بینیم که در مورد خواب غوغا کرده‌اند. قرآن کریم هم در سوره روم خواب را از آیات الهی معرفی کرده است. ما وقتی به خواب دقت کنیم متوجه می‌شویم که چیزی است که دست خود ما نیست و لذا فرمایش زیبای امام صادق (ع) که فرمودند: لاجبر و لاتفویض بل امر بین الامرین. دور بر ندارید، درست است که جبر نیست اما اختیار هم نداریم که بر کائنات مسلط بشویم. اختیار اعمال و رفتار خودمان را داریم؛ اما ما اختیار نداریم جلوی خواب و بیداری و مرگ خود را بگیریم.

ادامه صحبت لقمان: إِنَّمَا النَّوْمُ بِمَنْزِلَةِ الْمَوْتِ وَ إِنَّمَا الْیَقَظَةُ بَعْدَ النَّوْمِ‏ بِمَنْزِلَةِ الْبَعْثِ‏ بَعْدَ الْمَوْت، خواب مثل مرگ است و بیداری هم مثل زنده شدن و بعث بعد از مرگ است.

 

تعریف مرگ

ما مرگ را فناشدن، نیستی و هیچ‌شدن نمی‌دانیم؛ بلکه مرگ تغییر حالت موجودیت یک موجود است از یک حالت به حالت دیگر. مثل خواب که تغییر موجودیت ماست به نسبت حالت بیداری، در خواب شنوایی و بینایی از کار می‌افتد. به همین دلیل هم در فقه می‌گویند اگر کسی را صدا کردی و جواب نداد، یعنی خواب رفته است و مبطل وضو است.

گر مرگ رسد چرا هراسم                            کاین راه به توست می‌شناسم

مرگ اگر مرد است، گو نزد من آی                تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ

من از او عمری ستانم جاودان                       او زمن دلقی ستاند رنگ رنگ

چرا در وقت بیداری گوش ما می شنود؛ اما در خواب نه؟ آیا کر شده ام؟ چطور وقتی بیدار می‌شوم دوباره می‌شنوم؟! دقت کنید که بحث خواب موضوع عمیقی است که توجه زیادی می‌طلبد. در اینجا به هستی و نیستی اشاره شد. هستی یا همان وجود به اقتضای رتبه‌ای که دارد، آثاری دارد. آثار برای وجود است و از عدم، انتظار اثر نیست. شیء معادل وجود است. این شیء، هستی به اقتضای درجه ای که از موجودیت دارد دارای آثار است. شیء جمادی (موجود بی‌جان)، موجودات جاندار (گیاهان و حیوانات ) و انسان هر کدام نسبت به درجه ای از موجودیت که دارند آثاری هم از آنها سر می‌زند. یکی از آثار انسان بیدار، فکر کردن است. در خواب این اثر نیست.

تشبیه برای تقریب ذهن در اینجا استفاده می شود که در خواب، همانطور که در مرگ، جان از بدن خارج می‌شود، بدن جسد می‌شود و آثار شی جمادی پیدا می‌کند، بدن انسان دچار تغییر حالت می‌شود؛ بدن فرد خوابیده هم، دیگر نمی‌تواند مطالب جدید یاد بگیرد و بگو مگو کند و آثار شی جمادی را از خود بروز می‌دهد.

سقراط را وقتی محکوم به اعدام کرده‌اند، شاگردان از او می‌پرسیدند که او را کجا دفن کنند، گفت من را که نمی‌توانید پیدا کنید، بدنم هم مهم نیست. منِ من که بدن من نیست. بدن همان طوری که دارد فعالیت می‌کند، اگر یک آن قبض روح بشود، دیگر آثار بدن زنده از آن سر نمی‌زند. مولوی یک تشبیه در مثنوی کرده است که ساربانی شترهای خود را در بیابان می‌برد که یک شتر جابه‌جا افتاد و مرد. او گفت: چشمش که سر جایش است، گوشش هم سرجایش است، چرا دیگر راه نمی رود؟

فردی که الان بیدار است و فعالیت می کند و فکر می‌کند و سوال می‌پرسد، یک لحظه که خواب بر او غلبه کرد، هیچ یک از این آثار از او سر نمی‌زند. در خواب، دریافت ندارد، سوال و جواب برای او مطرح نیست. چه فرقی کرده است؟ لقمان که خداوند او را حکیم نامیده است به پسر خود می گوید مردن مانند خواب است.

ما همین خواب معمولی را اگر در نظر بگیریم و خواب ۳۰۹ ساله اصحاب کهف را بگذاریم برای جلسات آینده، متوجه می شویم که خواب ۵-۶ ساعته طوری است که آثار انسان در آن مدت از او ظاهر نمی‌شود ولی بعد که بیدار می شود دوباره همان آثار از او مشاهده می‌گردد؛ در مرگ هم همین‌طور با این تفاوت که انسان به جای ۵-۶ ساعت، به یک خواب خیلی طولانی می‌رود، حال اگر این مدت طولانی شود مثلا ۵۰۰۰ سال، از نظر عقلی استبعادی ندارد. 

 

تعریف مرگ در قرآن و روایات

سوره زمر آیه 42

اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها وَ الَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنامِها فَیُمْسِکُ الَّتِی قَضى‏ عَلَیْهَا الْمَوْتَ وَ یُرْسِلُ الْأُخْرى‏ إِلى‏ أَجَلٍ مُسَمًّى إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ (زمر ۴۲)

و خداست که روح [مردم] را هنگام مرگشان به طور کامل می گیرد، و روحی را که [صاحبش] نمرده است نیز به هنگام خوابش [می گیرد]، پس روح کسی که مرگ را بر او حکم کرده نگه می دارد، [و به بدن باز نمی گرداند] و دیگر روح را تا سرآمدی معین باز می فرستد؛ مسلماً در این [واقعیت] برای مردمی که می اندیشند، نشانه هایی [بر قدرت خدا] ست.

در این آیه، قرآن کریم یک اشتراک بین نوم و موت (خواب و مرگ) برقرار کرده است. خدا نفس‌ها را توفی می‌کند. علامه طباطبایی در مورد توفی یک بحث خیلی زیبا، فشرده و عمیقی در المیزان مطرح کرده‌اند. توفی یا استیفا، یعنی هیچ چیز فروگذار نشود؛ یعنی در برگشت دادن چیزی، هیچ کم و کاستی نباشد.

خدا در زمان مرگ، نفسها را کامل تحویل می‌گیرد، پس طبق آیه قرآن مرگ، توفی انفس است؛ یعنی نفس(جان) را کامل از بدن جدا می‌کند، چیزی از نفس در بدن نمی ماند؛ البته باید به این نکته توجه شود منظور این نیست، نفس دارای جزء است، نفس که ماده نیست. بنابراین توفی نفس، یعنی تمام حقیقت وجود فرد. در نتیجه مرگ یعنی جدا شدن نفس توسط ذات اقدس الهی.  آن کس که هنوز مرگش فرا نرسیده نیز در حال خواب روحش را قبض می‌کند ولی آن را برمی‌گرداند تا موقعی که اجلش برسد. اینها نشانه‌هایی است برای مردمی که فکر می‌کنند. اشتراک بین خواب و مرگ برقرار شده است.

البته در برخی آیات گفته شده است که خود ذات اقدس الهی (الله یتوفی) و در برخی گفته شده است که ملائک (الرسل) جان را می گیرند. این دو با هم در تناقض نیستند. دو تفسیر برای آن ذکر شده است:

 ۱-برخی نفسها خیلی محترمند و خداوند خودش نفس را می‌گیرد؛ اما برای بقیه ملائک جان را می‌گیرند.

 ۲- از دید دیگری هم گفته شده که این امور در طول هم هستند. یعنی ملائکه تحت نظر خداوند جانها را می‌گیرند. رسل همه موظفند تکلیفی که برایشان معین شده است را انجام بدهند. از آن جهت که مستقیما این ملائکه مثل عزرائیل قبض روح می‌کنند، به ملک نسبت می‌دهد؛ اما از آن جهت که دستور دهنده اصلی خداست، به خدا نسبت می‌دهد. این اشکالی هم ندارد.

 پس مرگ نبودی و هلاکت نیست جدایی نفس از بدن است.

این مثال درست نیست اما برای نزدیک شدن ذهن از آن استفاده می کنیم. فرض کنید یک لیوان داریم و یک آب. اگر بخواهیم آب را از لیوان توفی بکنیم، یعنی همه آب را از لیوان خارج سازیم، آب و لیوان نابود نمی شوند و فقط از هم جدا می‌شوند. این مثال درست نیست، چون آب و لیوان هر دو ماده هستند. رابطه بین دو ماده فیئیت است و معیت نیست. یعنی ظرفی است که آب در این ظرف قرار گرفته است، ظرف و مظروف است. اما رابطه نفس و بدن مثل آب و لیوان نیست و معیت است. مثل معیت خدا با ما، هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنتُمْ (حدید ۴)،  فَأَیْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ (بقره ۱۱۵)، این معیت قیومیه است. یک جلوه از معیت قیومیه حضرت حق، معیت نفس با بدن است. مرگ هم جدایی نفس از بدن است و این معیت به اذن الله قطع می‌شود. در آینده به این موضوع خواهیم پرداخت ان‌شاءالله که بعد از مرگ، برای بدن و نفس چه رخ می‌دهد.

پس مرگ یعنی توفی نفس از بدن. با استناد به آیه ۴۲ سوره زمر، آنها که مرگشان نرسیده است، در خواب هم توفی نفس دارند. از نظر قرآن، خواب هم یک نوع مرگ است. لذا پیامبر هم فرمود: النوم اخ الموت و آن تشبیهی که جناب لقمان برای پسرش کرده است. به این نکته دقت کنید که یک فرقی بین خواب و مرگ وجود دارد. در خواب اگر مقداری بدن را تحریک کنیم، بیدار می‌شود اما در مرگ، هر چه بدن را تحریک کنیم دیگر جان برنمی‌گردد. این تفاوت هم در آیه اشاره شده است.

فَیُمْسِکُ الَّتِی قَضى‏ عَلَیْهَا الْمَوْتَ برای کسی که حکم الهی، قضای خدا مرگ است، قرار است که فعلا نفس به این بدن برنگردد نفس به برزخ می‌رود و آن نفسی که از بدن جدا شده را نگه می‌دارند تا قیامت. در روایات ما آمده است که کدام نفس گاهی می‌تواند به بدن خود سر بزند، در جایی که دفن شده است طوافی بکند به خانه و زندگی خود سر بزند و به خواب افرادی بیاید.

 یکی از بستگان مان که آدم عجیبی در عالم معنویت بود، زحماتی کشیده بود و به مقاماتی هم رسیده بود. یکی از خصوصیاتش این بود که هیچ شب جمعه ای تا صبح نمیخوابید.  هر شب جمعه ای هم تا صبح در یک امامزاده بیتوته می کرد. تعریف می کرد یک شب جمعه ای که در یک امامزاده بودم بعد از نماز صبح و تعقیبات، وقتی خواستم از امامزاده خارج بشوم در آنجا یک قبری بود که صاحب قبر یک آشنایی با من داشت، وقتی آمدم سر قبرش یک فاتحه بخوانم یک مکاشفه رخ داد. دیدم در قبر باز است و او در این قبر نشسته و جلویش یک استکان چای کمرنگ است. به من گفت: به پسرم بگو این را برای من می‌فرستی؟! یکدفعه دیدم مخفی شد. رفتم خانه پسرش و گفتم: دیشب برای پدرت چه کار کردی؟ پدرت به من همچین چیزی گفت. پسر تعجب کرد و گفت راست است. دیشب شام خورده بودم بنده خدایی در زد و درخواست غذا کرد. گفتم: شام خورده ایم و چیزی در خانه نیست. گفت: پس یک چای بدهید. دیدم چای تمام شده آب جوش را در قوری گرداندم و گفتم این هم به نیت پدرم! فوری در عالم سیطره نفس در برزخ تجسم ایجاد می‌کند. نفس آگاهی دارد چون درک کار نفس است و بدن ابزار انتقال نفس در این عالم است و رابطه آن‌ها با هم معیت است. به عنوان مثال اگر آب را کامل از لیوان بگیریم و برنگردانیم موت است اما اگر برگردانیم خواب است.

وَ یُرْسِلُ الْأُخْرى‏ إِلى‏ أَجَلٍ مُسَمًّى، تا موقعی که قرار است اجل او برسد، به او می گوید برگرد

إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ (زمر ۴۲) این آیات و نشانه هایی است برای مردمی که فکر می‌کنند.  باید در تغییر و تحول بدن در هنگام خواب و بیداری فکر کرد. تفادت بین « فَیُمْسِکُ» و « یُرْسِلُ » این است که چون قرار است برگرداند

در مورد آیه هم در آینده صحبت خواهیم کرد، ان‌شاءالله.

تفاوت بین « فَیُمْسِکُ» و « یُرْسِلُ »

یمسک یعنی نگه می‌دارد ولی یرسل یعنی برمی‌گرداند.

این حالت وابستگی نفس با بدن مقداری باقی است. کسی هم که نفس از بدن جدا می‌شود بلافاصله بدن یخ نمی کند به همین خاطر می‌گویند باید صبر کنید تا بدن کاملاً سرد شود بعد دفن کنید؛ چون ممکن است نفس بخواهد برگردد. لذا در حالت خوب یک مختصر آثاری باقی می ماند که در اصلاح حِکمی حکما «تعلق‌ما»  می‌گویند در خواب یک تعلق‌ما بین نفس و بدن هست هنوز ولی در مرگ این تعلق وجود ندارد.

خلاصه جلسه

آیه ۴۲ سوره زمر بیان شد. در خواب، نفس از بدن جدا می‌شود و بدن حکم یک شی‌ء جمادی را پیدا می‌کند و به علت تعلق‌ما یک تفاوتی بین بدن و شیء جمادی ایجاد می‌کند. در مرگ این ارتباط به گونه‌ای قطع می‌شود که دیگر آن تعلق هم برقرار نمی‌شود.

از نظر فلسفی و حکمی هم این موضوع را مورد بررسی قرار می ‌دهیم. از نظر علمی هم از مرگ و زندگی و بدن انسان، وقتی از صاحب‌نظران سوال می شود در مورد خواب نظری نمی دهند؛ زیرا خواب بحث علمی نیست که در محدوده علم بگنجد. در محدوده علوم تجربی نیست. مثل قضیه بیگ‌بنگ و علم فیزیک که نهایت حرفی که علم فیزیک می‌گوید این است که اجزا اولیه عالم گسترش پیدا کرد. می‌پرسیم آن اجزا چگونه پیدا شد، می گوید نمی‌دانم. آن وقت این قسمت برمی‌گردد به فلسفه که آیا اجزا اولیه واجب الوجود هستند یا ممتنع الوجود یا ممکن الوجود؟ دلایل ذکر می شود. مثل روان‌شناسی و علم النفس. روانشناسی یک علم است، فلسفه نیست و آثار روان را بحث می‌کند؛ ولی علم النفس در مورد خود نفس صحبت می کند، اینکه نفس وجود دارد یا نه. اول باید وجود مورد بررسی قرار بگیرد و بعد آثارش.

در فرمول تشبیه برای تقریب ذهن یکی چیزی را تشبیه می کنند تا ذهن از آن حالت تعجبی که دارد دربیاید  تا از شباهت مرگ و خواب، واقعیت مرگ بیشتر درک شود. همان گونه که می خوابید، مرگ یک خواب طولانی است و همان گونه که بیدار می شوید، قیامت هم برخاستن از یک خواب طولانی است. این آیه شریفه هم حیات را به نفس ربط داده است و مرگ را جدایی نفس از بدن. اگر نفس در بدن باشد، بدن آثار حیاتی دارد و اگر نفس نبود هیچ آثار حیاتی نمی‌بینید. در خواب هم چون تعلق‌ما  هست، آثاری در حد تعلق‌ما می‌بینید.

اگر دو لامپ سالم را تصور کنید، یکی را به برق وصل کرده باشیم و یکی را خیر؛ آن لامپی که با کارخانه برق ارتباط دارد، روشن می شود و اگر ارتباط قطع شود خاموش می‌گردد. در لامپ بدن ما چه ارتباطی وجود دارد که فکر و عقل و کارهایمان روشن می شود،؟ ارتباط با صاحب نفس است، همان که فرمود و نفخت فیه من روحی.

مناسبت هفته: ظلم و مظلوم

از فرمایشات امیرالمومنین (ع) استفاده کنیم کونوا للظالم خصماً و للمظلوم عوناَ. در مقابل این همه ظلم و ستمی که در دنیا است، هر کسی به هر مقدار که توان دارد برای انجام وظیفه در قبال این فرمایش مولا باید عمل کند. یکی از اعمال این است که به درگاه الهی انابه کنیم که خدایا به ما رحم کن، خدایا اگر پدر معنوی ما امام عصر است، فرج ایشان را برسان.

 منبع: سخنرانی استاد اسدی گرمارودی، جلسه هشتم معاد برهانی  در آیات قرآنی