جلسه نهم
بسم الله الرحمن الرحیم
معاد برهانی در آیات قرآنی، جلسه نهم
چکیده جلسه پیشین
قرآن کریم در آیات زیادی اصرار می ورزد که برخی انسانها معاد را باور نمیکنند، استبعاد دارند، بعید میدانند. برای آنها کمی دشوار به نظر میآید. در غالب اینکه مگر میشود آدم بعد از مردن زنده شود و هکذا. همه اینها بر مبنای قیاس با قدرت خود است؛ چون خود این قدرت را ندارند تصور میکنند، ممکن است این کار شدنی نباشد!
تفاوت بین محال ذاتی، محال وقوعی و محال عادی
از نظر سبک منطقی بین امری که محال عادی است با امری که محال ذاتی است یا محال وقوعی است، تفاوت فاحشی وجود دارد. محال ذاتی شدنی نیست. محال وقوعی واقعیت بر نمیدارد؛ اما محال عادی در واقع محال نیست. عادتاً محال است. برای افراد عادی محال است. برای آنهایی که قدرت انجام داشته باشند امر ممکن است. ولی در اثر قدرتی که بر آن امر میتواند تعلق بگیرد. مثلاً فرض بفرمائید آیا قلب یک انسان را میشود از سینه اش در آورد و یک قلب دیگر جایگزین آن کرد و آن شخص نمیرد؟! میگوییم محال ذاتی نیست محال وقوعی هم نیست، ولی محال عادی هست یا نه؟ اکثر مردم که نمیتوانند همچین کاری بکنند. عادتاً در توان افراد نیست. اما آنانی که این قدرت را دارند، بله این کار را انجام میدهند. معجزه محال نیست؛ ولی کار هرکسی هم نیست. آن کسی که توان دارد، میتواند معجزه کند. معجزه متعلق به انبیاء است.
کرامت
آنهایی که مقرب معصومین(ع) شدند و خود را به صفات معصومین(ع) نزدیک کردند، نسبت به درجه ای که نزدیک شدهاند، کرامت دارند. کارهای کرامتی نوعی تصرف در تکوین است، درجهای از ولایت تکوینی است. این محال ذاتی است ؟ خیر. محال وقوعی است؟ خیر. ولی محال عادی است. هرکسی نمیتواند صاحب این کرامت باشد.
ما در مورد معاد بر مبنای عقل هیچ دلیلی بر محال ذاتی بودنش نداریم و هیچ دلیلی هم بر محال وقوعی بودنش هم نداریم؛ اما محال عادی بودنش محسوس است. چون کسی به این راحتی نمیتواند مرده را زنده کند.
ذات اقدس الهی راههای مختلفی را در قرآن برای ما مطرح کرده است. جلسه قبل به قاعده تشبیه برای تقریب ذهن رسیدیم. معمولاً اموری که مقداری غیر عادی است کمی دشوار به نظر میآید. یکی از راههایی که دشواری اش را از بین ببرند وقوع آن است. اقل دلیل بر امکان شیء وقوع شیء است. یکی از راهها نشان دادن یک نمونه شبیه آن است تا به ذهن نزدیک شود و ذهن بتواند آن مطلب را تحلیل کند.
تشبیه مرگ به خواب برای تقریب ذهن
موردی را که قرآن کریم طبق این قاعده برای معاد به کار برده موضوع «خواب» است. در سوره زمر آیه 41 خداوند خواب را عین مرگ تعبیر کرده است. در روایات معصومین(ع) هم آمده است: اَلنَّوْمُ أَخُو اَلْمَوْتِ؛ خواب برادر مرگ است. خلاصهی حرف قرآن کریم این بود که اگر انسان در خواب دقیق بشود، خواب نمونهای از مرگ و زندگی است. همان طوری که انسان به خواب میرود همانگونه میمیرد. همان طور که انسان از خواب بر میخیزد (بیدار) میشود همان گونه هم زنده میشود. این یک اشاره ای بود که ما جلسه قبل مختصری درباره اش بحث کردیم اما بحث، ریشهای و عمیق است. باید چند جلسهای روش وقت بگذاریم؛ چون پایه بسیاری از مباحث مربوط به معاد همین موضوع است. انشاءالله بتوانیم خوب پی ریزی کنیم تا موضوعاتی که باید روی این بنا کنیم آن بنا، بنای اصولی باشد.
مشترکات خواب و مرگ
طبق آیه اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِهَا وَالَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنَامِهَا (سوره زمرآیه 42)خدا نفس را در موقع مرگ، تمام و کامل از بدن جدا میکند، در خواب هم برای نفسی که هنوز نمرده همین کار را میکند. پس از این جهت خواب و مرگ مشترکند . خواب و مرگ جدایی نفس از بدن است.
تفاوت خواب و مرگ
در مرگ نفس دیگر تا معاد به بدن بر نمیگردد. «معاد»، یعنی عودت، بازگشت، بازگشت نفس به بدن. همان که نفس به بدن برگشت دوباره همین حیات ظاهری و این مسائل میشود. نه اینکه نفس از بدن جدا شد مرده است. البته این حیات به این شکل نیست که بررسی میشود. پس مرگ جدایی نفس از بدن است. نفس به عالم خودش، عالم برزخ میرود. بدن در این عالم هر سرنوشتی که پیدا کرد این هم بحث می شود. ممکن است سرنوشتهای گوناگونی در این عالم تا قیامت پیدا بکند. قیامت به اذن الله نفس به بدن برمیگردد. اما در خواب چون قرار است نفس بعد از چند ساعت به بدن برگردد علاقه نفس به بدن در مرگ قطع میشود؛ ولی در خواب باقی می ماند. همین که قطع نمیشود علاقه باقی است. یکسری آثار در یک انسان خوابیده هست که در انسان مرده نیست. برای اینکه این مطلب جا بیافتد ما چهار مطلب را باید بررسی کنیم:
1- نفس چیست که از بدن موقع خواب و مرگ جدا میشود؟ اگر چیزی راجع به نفس ندانیم نمیتوانیم این بحث را بفهمیم.
2- همراهی نفس با بدن به چه معناست؟ آیا نفس با بدن همراه است؛ یعنی ترکیب میشود؟ اختلاط دارد؟ امتزاج دارد؟ چون شکل های مختلف همراهی در عالم ماده مطرح است؛ اختلاط(مخلوط شدن)، امتزاج (ممزوج شدن) یا ترکیب؟ کدام است؟ هیچکدام؟پس چیست؟ باید بحث کنیم.
3- مرگ و خواب که جدایی نفس از بدن است یعنی چه؟ همراهی یعنی چه؟ نقطه مقابلش هم جدایی یعنی چه؟ همراه بود چگونه بود، جدا میشود چگونه میشود؟
4- عودت نفس به بدن که میشود معاد یعنی چه؟ چه میشود که تا قبل از قیامت، نفس به بدن برنمیگردد؟ قبل از قیامت نفس چه میکند و کجاست ؟ خیلی بحث دارد و خیلی هم شیرین گرچه سنگین است.
پس چهارتا مطلب شد اینکه نفس چیست وقتی میگوییم نفس با بدن همراه است یعنی چه ؟ اینکه میگوییم نفس در موقع مرگ و خواب از بدن جدا میشود یعنی چه؟ و اینکه میگوییم در قیامت نفس به بدن برمیگردد یعنی چه؟
لازمه دقیق شدن در مباحث اعتقادی
آیا لازم است اینقدر دقیق شویم؟ بنده میگویم مگر این بحث قرآنی نیست. قرآن مطرح کرده یا نه؟ بحثهای اعتقادی در قرآن تحقیق و تدبر میخواهد یا خیر؟ بحثهای احکامی نیست که تعبد کافی باشد. لذا هرچه بیشتر تحقیق و تدبر کنیم هم از نظر تکلیف دینی بیشتر عمل کردیم هم با فهم بهتر، ایمان قویتری پیدا میکنیم. اگر نتیجه رستگاری، بِالْآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ (سوره بقره، آیه 4) است، ایقان باید با این معرفتها حاصل شود. همین طوری حاصل نمیشود. حال آثار عملیِ آن در زندگی ما چیست؟ در موضوعات آثار عملی یقین به معاد با هم بحث خواهیم کرد.
قطعاً اگر کسی یقین به معاد پیدا کند گول دنیا را نمیخورد . کسانی گول دنیا را میخورند که یقین به معاد ندارند. حتی اگرکسانی احتمال به معاد هم بدهند باید کمی حساب زندگی آنها جور دیگری باشد.
دو دیدگاه در خصوص نفس در طول تاریخ بشریت
اولین مطلبی که راجع به شبهات مرگ با خواب، همراهی نفس با بدن، جدایی نفس از بدن، مطرح میکنیم این است که نفس چیست؟ در طول تاریخ بشریت که افکار ثبت شده و در کتب الهی نیز مطرح شده اگر بخواهیم تمام اختلافات در عالم را دستهبندی کنیم، در دو عنوان کلی مقابل هم قرار دهیم:
- انسان موجودی است مثل همه موجودات عالم ماده، فقط ماده است. غیر از ماده هیچ چیزی در عالم وجود ندارد. اگر بحث ماده و نظر ماتریالیستها مطرح بود یا باید بگوییم نفس وجود ندارد یا باید بگوییم نفس هم ماده است. غیر از این نمیشود. وقتی ما هستی شناسی را مطرح میکنیم مباحث بعدی باید بر اساس آن هستی شناسی باشد. هستی شناسی، یعنی «هست» انسان.
هست چه نوع هست؟ چگونه هست؟ چطور هستی است؟
میگویند هستی مساوی است با ماده، غیر از ماه هم هیچی نیست.
تفاوت انسان با بقیه موجودات مادی چیست؟
میگویند ترکیب و امتزاجش فرق میکند وگرنه انسان هم یک موجود مادی مثل بقیه موجودات مادی است. برای تقریب ذهن مثالی را عرض میکنم. بحث ریشهای است وقت میبرد. ما داریم دریچه ای را باز میکنیم بسوی بحثی که حالا باید با هم کار کنیم و بریم جلو انشاءالله.
شما یک سیب، پرتقال، گلابی و... را فرض کنید. این یک وجود مادی است. اینها را با یک لیوان آب داخل یک مخلوط بریزید. حالا نسبت این میوه ها و آب را تغییر دهید. آیا حاصل فرق میکند یا خیر؟ ماتریالیستها میگویند فرق انسان با بقیه اینطور هست. حاصل ترکیب یا امتزاج اجزاء مادی به یک نسبت خاص. به یک نسبت، گیاه میشود، به یک نسبت حیوان میشود و به یک نسبت انسان میشود.
آیا این را در عالم خارج خودشان میتوانند درست کنند؟ یک دفعه از ماده انسان درست بشه یا نه؟ میگویند: نه نمیتوانیم؛ ولی حرفمان را میزنیم. حالا کاری ندارم که چقدر این حرف جواب عملی دارد، ما بحث فلسفی اش را مطرح میکنیم.
دوستانی که کتاب «حیات اپارین» را خواندند این حرفها شاید براشون روشن باشد. در آنجا وقتی بحث حیات مطرح میگردد، تحلیل حیات بر مبنای مارکسیستی، تحلیل حیات بر مبنای تفکر حکمای الهی . به طور فشرده گفته میشود که انسان تفکر میکند، انسان نفس میکشد، راه میرود، انتخاب میکند، داد میزند و . . .؛ اما درخت، میز و ... که این کار را نمیکند. از نظر ماتریالیست نسبت ترکیبی فرق کرده است.
- انبیاء، از طرف ذات اقدس الهی که خالق ما انسانهاست، ما را چگونه معرفی کردهاند؟
انبیاء و اولیاء که از طرف خدا آمدهاند، میگویند: خدایی که شما را خلق کرده، میگوید این حرفها غلط است. شما دوجنبه دارید، دوتا موجودیت دارید. یک موجودیت شما ماده است که بدن شماست. اما یک موجودیت دیگر دارید که آن مجرد است؛ یعنی غیر ماده.
رو مجرد شو، مجرد را ببین
مجرد، یعنی عالم مافوق ماده و اقتضای ملکوتی، خصوصیات عالم برتر از ماده.
نفس در اشعار عرفا
از نظر اکثریت مردم که تفکر نمی کنند، اندیشمندانه برخورد نمی کنند، تحلیل علمی نمیکنند، وقتی میخواهند موجودیت انسان را بشناسانند، میگویند: انسان حیوان است مثل بقیه حیوانات؛ ولی با این تفاوت که آنها چهار دست و پا راه میروند ما ایستاده ایم. (مذهب= روش، اعتقاد و باور)
پهن ناخن، برهنه پوست زموی به دو پا رهسپر به خانه و کوی
ناخن ما با آنها تفاوتهایی دارد، بدن ما پشم ندارد. بدن گاو و گوسفند پشم دارد، با دوپا راه میرود، به خانه و جایی میرود، چهارپا نمیرود.
هر که را بنگرند کاینسان است می برندش گمان که انسان است
هر کس را ببیند که این گونه راه می رود و ایستاده است خیال میکنند که واقعا انسان همین است.
آدمی چیست برزخی جامع صورت خلق و حق در آن واقع
حالا دارد از نظر حکمت الهی و عرفان جواب میدهد. صورت، صورت خلق است، قیافه، قیافه عالم ماده است، بدن است؛ ولی از عالم حق در آن واقع شده است.
متصل با حقایق جبروت مشتمل بر رقایق ملکوت
عالم لاهوت، عالم الهی است هیچکس آنجا راه ندارد. حرفش را نمیزنیم. میاد پایین، عالم جبروت، پایینتر عالم ملکوت، پایینتر عالم ناسوت که همین عالم ناسی ظاهری و بدنی ما است. هم از حقایق عالم جبروت در این وجود هست هم از آن رقیقه های لطیف عالم ملکوت.
ظاهرش خشک لب به ساحل فراق باطنش در محیط وحدت غرق
ظاهر این است که انسان کنار ساحل باشد یک جرعه هم ننوشیده باشد. لبانش از تشنگی به هم بخورد. باطن، غرق عالم وحدت است. ظاهرش تشنه لبی است که دچار فراق است.
نفس از دیدگاه قرآنی
خداوند در سوره مبارکه حجر آیه 29 وسوره ص، آیه 72 میفرماید:
فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِینَ
هنگامی که کار آن را به پایان رساندم، و در او از روح خود (یک روح شایسته و بزرگ) دمیدم، همگی برای او سجده کنید.
آیه 26 سوره مبارکه حجر، خداوند خلقت انسان را مطرح میکند که ما انسان را از همین خاک خلق کردیم: وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنْ صَلْصَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ. قبل از آن هم جن ها را از وجود ناری خلق کردیم: وَالْجَانَّ خَلَقْنَاهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نَارِ السَّمُومِ (سوره حجرآیه 27). خداوند میفرماید که به ملائک گفتم من انسان را از همین خاک خلق کردم: وَإِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلَائِکَةِ إِنِّی خَالِقٌ بَشَرًا مِنْ صَلْصَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ(سوره حجرآیه 28).
حالا این آیه مدنظر است: فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِینَ (سوره حجر آیه 29) وقتی وجود مادیاش را آراستم و به آن استواری لازم رساندم، وَنَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی ، از روحم در آن دمیدم. پس قرآن میگوید که ماده هست، خاک هست این گوشت و پوست و استخوان ماده است شما جنبه مادی دارید هیچ بحثی در آن نیست؛ اما چیز دیگری به او دادیم؛ فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِینَ. به خاطر نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی گفتیم که سجده کنید. ابلیس هم اشتباهش این بود که قیاس معالفارق میکرد. میگفت: أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ، آتش از خاک بالاتر است. این جنبه مادی وجود است، ارزش برای جنبه واقعی و معنوی وجود است. آن را دقت نکرده قیاس مع الفارق کرده است.
ذات اقدس الهی عین همین آیه را در سوره مبارکه ص آیه 72 هم مطرح کرده است.
سوره اسراء آیه 85
وَیَسْأَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَمَا أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلً
و از تو درباره «روح» سؤال میکنند، بگو: «روح از فرمان پروردگار من است؛ و جز اندکی از دانش، به شما داده نشده است.
بگو روح، امر ربی است، امر ربی یعنی چه؟ وَمَا أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلً شما خیلی کم راجع به آن میدانید.
راجع به بدن بشر که این همه اطلاعات پیدا کرده چنان بدن را در طب و زیست شناسی تشریح میکند که همه ریزه کاریها را میشناسد . حالا قضیه درباره روح چیست؟!
سوره مؤمنون آیات 14-12
در این آیات ذات اقدس الهی یک توضیحی داده که بحث را برای ما کمی راحتتر میکند.
وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنْ سُلَالَةٍ مِنْ طِینٍ
و ما انسان را از عصارهای از گِل آفریدیم.
ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِی قَرَارٍ مَکِینٍ
سپس او را نطفهای در قرارگاه مطمئن [= رحم] قرار دادیم.
ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَامًا فَکَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْمًا ثُمَّ أَنْشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ
سپس نطفه را بصورت علقه [= خون بسته]، و علقه را بصورت مضغه [= چیزی شبیه گوشت جویده شده]، و مضغه را بصورت استخوانهایی درآوردیم؛ و بر استخوانها گوشت پوشاندیم؛ سپس آن را آفرینش تازهای دادیم؛ پس بزرگ است خدایی که بهترین آفرینندگان است!
انسان شناسی قرآن
ما انسان را از خاک آفریدیم؛ یعنی وجود مادی این انسان همین عناصر مادی در عالم خاک است. بدن ماده است، بحثی در آن نیست اما این موجود، اجزای مادی اش مثل اولین بار که حضرت آدم از خاک درست شد قرار است که تکثرآن با ماده نطفه، یعنی از طریق نطفه باشد و این نطفه هم باید در جایگاه خاصی قرار بگیرد که شرایط تکامل مادی برایش حاصل شود. این شرایط تکامل مادی چیست؟ ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَامًا فَکَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْمًا،
علقه بشود خون به هم پیچیده، بعد استخوان در آن پیدا شود و دور آن را گوشت بگیرد.
مثلا در عالم ماده یک موجودی به اسم گردو داریم، فقط وجود مادی، عالم ماده را بگوییم، در آنجا نفس نباتی نیز مطرح است.
ما تکثر و ازدیاد نسل گردو را اینطوری قرار دادیم یک ماده رویشی در داخل گیاه گردو قرار دادیم. اما حالا اگر قرار است رویش پیدا کند، اگر روی میز بگذارید رویش پیدا نمیکند. روی سنگ بگذاری رویش پیدا نمیکند. شرایط خاصی میخواهد، خاک و آب و هوا . . . میخواهد. حالا از نظر فلسفی یک بحث عمیقی دارد که بعد به آن میپردازیم. شما دوتا گردو داشته باشید یکی قدرت رویش آن را بمیرانید، یکی قدرت رویش داشته باشد. شرایط، خاک و آب و هوا هر دو یکسان باشد. چی در آن هست که رشد میکند؟ پس چرا یکی ریشه نمیدهد؟ در آن چی هست که در این نیست؟ نطفه هم همین است. اولا نطفه باید مثل آن گردو باید در یک جایی قرار بگیرد که آن حالت رشد جسمانی برای آن حاصل شود؛ اما در عین حال باید به چیزی هم همراهش باشد. آن حیات انسانی که از طریق نطفه منتقل میشود و از طریق رحم مادر یک حیاتی به آن داده میشود. حالا که این انسان این مراحلش را در عالم وجود بر مبنای مشیت الهی میگویند ما اینکار را کردیم یک دفعه میفرماید ثُمَّ أَنْشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ ، آخَر نه آخِر. آخِر یعنی سر انجام، پایان. آخَر دیگر. یک موجودیت دیگر به او دادیم. آخر از علقه آخر از مضغه آخر از عظام آخر از وجود بدنی و مادی. پس معلوم است که یک چیز دیگه به او دادیم. و جالب اینجا میفرماید: فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ، یعنی دست مریزاد برای أَنْشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ. یه چیز دیگه که بهش دادیم چیست؟
معنای أَنْشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ در بیان مولا امیرالمؤمنین
در تفسیر برهان از امیرالمومنین علیه السلام، عیناٌ این روایت نقل شده از حضرت سوال شد اینکه قرآن کریم می فرماید أَنْشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ یعنی چه؟
(دو نکته را عنایت بکنید. نکته اول راجع به سبک کاری که ما داریم میکنیم نکته دوم راجع به کاری که الان میخواهیم انجام دهیم.
نکته اول: راجع به سبک کاری. پس معلوم است که شاگردان ائمه از این گونه سوالات میپرسیدند و امام هم نمیفرمایند چرا میپرسید؟ نمیفرمایند بخوانید که فقط ثواب ببرید. نمیگویم نخوانید.
کسی تا به حال به من مراجعه نکرده، مگر اینکه توصیه بنده خواندن 50 آیه حداقل در شبانه روز است حالا بیشتر خوش به حال شما. ولی آیا ائمه فقط فرمودند که قرآن بخوانید برای ثواب؟
حضرت شروع کردند به توضیح دادن. این سبک کار هست اما اصل کاری که داریم حضرت در سوال «أَنْشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ» یعنی چی؟ فرمودند قرآن خودش جواب داده است. (تفسیر قرآن به قرآن)نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی (سوره ص، آیه 72)، یعنی از روحی که امر رب است در او دمیده اند. روایات بیشتر اینها را برای ما می شکافند.
نگاه روایات
پیامبر(ص) فرمودند: مَا مِن مَخلوقٍ إلّا وَصورته تَحتَ العَرشِ (شرح شنب غازانى على فصوص الفارابی، ص ۵۲)
مخلوق یک صورت دارد یک ماده این یک بحث تخصصی که در بحثهای تخصصی هم میگویند ( شیئیت) شی به صورت شیء است. هیچ موجودی (مخلوقی) نیست « وَصورته تَحتَ العَرشِ»، یعنی حقیقت وجودی آن مال عالم ماده نیست.
تسبیح موجودات غیر ذی شعور از دیدگاه قرآن
در فلسفه غرب هگل میگوید: جمادات هم روح دارد. در قرآن کریم اشاره می کند:
تُسَبِّحُ لَهُ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَالْأَرْضُ وَمَنْ فِیهِنَّ وَإِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلَکِنْ لَا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ (سوره اسراء، آیه 44)
آسمانهای هفتگانه و زمین و کسانی که در آنها هستند، همه تسبیح او میگویند؛ و هر موجودی، تسبیح و حمد او میگوید؛ ولی شما تسبیح آنها را نمیفهمید؛
مولوی از زبان موجودات عالم میگوید:
ما سمیعیم و بصیریم و خوشیم با شما نامحرمان ما خاموشیم
میرداماد استاد ملاصدرا در حاشیه ای که تعلیقه ای که بر اصول کافی دارد در حدیثی که سنگ ریزه کف دست پیغمبر به سخن آمد و گفت آمنت بک یا رسول الله. میرداماد میگوید: «معجزه پیامبر این نبود که سنگ را به سخن آورد. معجزه پیغمبر(ص) این بود که گوش را شنوا کرد که بتواند بشنود و بفهمد وگرنه سنگ الان هم داره میگوید.» آن وقت آنهایی که با عرش در ارتباط هستند، مقرب معصومین هستند، در این وادی آمده اند و در این خط حرکت کرده اند؛ یعنی در راستای ارتباط با عرش هستند به اندازه ای که با عرش در ارتباط هستند چهره عرشی همه مخلوقات را میبینند و می شنوند؛ لذا بعضی از اینها میشنوند که در و دیوار دارند میگویند لا اله الا الله.
همه جمادات ذکر میگویند من الان وارد نمیشوم اگر برای شما جا نیافتاد اشکال نکنید. فقط یک ادعا میکنم آنچه که اثبات میکنم کافی است من فقط اشاره میکنم. اینها بحثهایی است که در ذیل این حدیث غوغا میکند. اگر اساتیدی باشند که اینها را برای ما باز کنند آدم چنان سر از یک عالم دیگری در می آورد . . .! بزرگی میگفت: صبح دیدم دیوار خانه ام ذکر میگفت، ظهر دیدم ذکرش چیز دیگری بود، عصر چیز دیگر، ...
یکی از اولیای الهی نقل میکند که شیر حیاط ما را باز کرده بودند آب همینطور جریان میکرد فردی نقل میکند که دیدم این مرد خدایی خیره خیره آب را نگاه میکند همینطور اشک میریزد میگوید من فکر کردم ایشون به یاد کربلا و تشنگی ابی عبدالله افتاده است. گفتم چی شده؟ گفت نمیشنوی؟ از خود بیخود شده بود نتوانست خودش را کنترل کند. می دانست من نمیشنوم ناخود آگاه گفت: آب داره فریاد میزنه من خودم را به کربلا رساندم آنها نگذاشتند به ابی عبدالله برسم و دارد برای امام حسین(ع) نوحه میخواند.
لذا برخی شاعران گرچه ذوقی میگویند ولی حاکی از واقعیت است. شاعری از زبان حال موج و سر به سنگ کوبیدن درباره حضرت قمر بنی هاشم انصافاً قشنگ گفته است:
در حسرت آن کفی که از آب برداشت و فرو فکند و بگذاشت
هر موج به یاد آن کف و چنگ کوبد سر خویش را به هر سنگ
چون ماه به چهارده بر آید دریا به گمان فراتر آید
ای بحر بهل خیال باطل این ماه کجا و بوفضائل
اینها واقعیت است فقط ذوق شعری نیست.
دعبل در خدمت امام رضا قصیده ای در مدح اهل بیت(ع) خواند . امام رضا فرمودند روح القدس به زبان او جاری کرده است. مانند شعر علی ای همای رحمت. که همه معتقدند این برای خود شهریار نیست؛ بلکه روح القدس بر زبان او جاری کرده است. چه زیبا میشود انسان صورت عرشیاش را بالا بیاورد. من فقط اشاره ای کردم. اینکه پیغمبر(ص) فرمودند: ما من مخلوق الا و صورته تحت العرش. یعنی همه مخلوقات میتوانند عرشی شوند.
حالا انسان که حسابش جداست. روایت بعدی از پیغمبر یک مقدار به بحث نزدیکتر است.
پیامبر(ص) فرمودند: قَلْبُ الْمُؤْمِنِ عَرْشُ الله الاعظم
قلب مومن عرش اعظم الهی است.
مگر قلب آن گنجایش و وسعت دارد؟ قلب که اندگی گوشت و پوست و خون است. اینکه قلب مومن عرش است یعنی عمق وجود انسان. عمق وجود انسان چیست؟ نفخه فیه من روحی.
روایت از امیرالمومنین(ع)
کُلُّ وِعاءٍ یَضیقُ بِما جُعِلَ فیهِ إلاّ وِعاءَ العِلمِ ؛ فإنَّهُ یَتَّسِعُ بِهِ .
امام على (ع) هر ظرفى وقتى چیزى در آن گذارند، گنجایش خود را از دست مى دهد، مگر ظرف دانش که با افزودن آن گنجایشش بیشتر مى شود.
کلام مولا، مولای کلام است و کلام پیغمبر، پیغمبرکلام است.
این فرمایش بحث عمیق فلسفی دارد، الان فقط بحث دینی آن را مطرح میکنیم. هر ظرفی هرچه در آن قرار بدهی کم کم جای آن کمتر میشود. ظرفیت آن کمتر میشود؛ مگر ظرف علم. هر چه بیشتر به او میدهی گسترش بیشتری پیدا میکند. منظور از ظرف علم سلولهای مغز و بطن و دهلیز نیست. میگوید: هَلْ مِنْ مَزِیدٍ بیشتر بده باز هم میخواهم.
فلاسفه درباره فرق ظرف علم در وجود ما و عدم تطابق ظرف با مظروف بسیار بحث کرده اند که ان شاءالله بحث آن خواهد آمد.
شیخ بهایی
شیخ بهایی واقعیت ارتباط با عرش را چشیده بود و با عرش در ارتباط بود. لذا عرشیان سر راهش قرار میگرفتند. اینها شنیدنش هم زیباست. شیخ بهایی چهل سال این در و آن در زد.
بی استاد، بی زانو زدن و بی خون دل خوردن نمیشود. در دانشکده عرفان درس میدادم دانشجویان مقاطع فوق لیسانس و دکترا محدود هستند. همه را می شناسم دیدم در کلاس باز شد، آقایی که جزء شاگردان نبود، اجازه گرفت وارد کلاس شود. وقتی کلاس تمام شد، آمد جلو و گفت: من فلان دانشگاه هستم و فلان رشته ولی خیلی علاقه به این حرفها دارم، میخواهم به بالاترین درجه عرفان برسم. گفتم خوشا به حالت آقا. بعد گفت: البته وقت ندارم کاری انجام دهم! گفتم: پس کپسول میخواهی که شب بخوری و صبح علامه دهر شوی! نابرده رنج گنج میسر نمیشود. پیر آدم در میاد، علمی یکجور، عملی که . . .
یکی از مسائل عملی که انسان میخواهد سر از عرش در بیاورد همپای تعالی، شیطان هم نیرویش را بسیج میکند. چنان شیطان می ایستد همانطور که میدانید دزد سراغ خانه خالی نمیرود. هروقت دیدید حال نماز شب شما، حال قرآن خواندن و توجه به اهل بیت تون داره بیشتر و بهتر میشود، مواظب باشید که شیطان هم نیروی خودش رو بسیج میکند تا آنجا که از شما مأیوس شود و بگوید که دیگر حریف این نیستیم. رسیدن به این مرحله هم به این راحتی ها نیست. لذا باید همیشه مواظب بود.
شیخ بهایی و پیرمرد عارف
شیخ بهایی از جبل عامل لبنان به بحرین، شهرهای جنوبی ایران، عراق، شامات سوریه و فلسطین فعلی، عربستان و ... رفت. 40سال پای درس اساتید فراوان نشست، سرانجام به حوزه علیمه اصفهان، (مرکز تشیع در زمان صفویه) آمد و تدریس خود را شروع کرد. یک روز از کوچه ای رد میشد، دید یک پیر مرد پینه دوز در آن زمستان سرد یک منقل و ذغالی روشن کرده، گاهی دستش را گرم میکند و دوباره سوزن میزند . شیخ دلش سوخت. کنار او نشست. وسیله ای کنار پیرمرد بود، شیخ آن را برای او تبدیل به طلا کرد و جلوی او گذاشت. پیرمرد گفت: چه کردی شیخ؟! شیخ گفت: ببر بفروش زندگی ات را تغییر بده.
پیرمردگفت: نمیخواهم برگردان. من وسیله خودم را میخواهم. شیخ گفت: والله من قدرت برگرداندن ندارم! گفت: چرا در مال من بی اجازه تصرف کردی؟ مگر من اجازه داده بودم! (خوب از نظر فقهی فهمید.) گفت: من فکر کردم راضی هستی. گفت: برگردان، گفت: نمیتوانم. گفت: بده به خودم. برداشت به شکل اول برگرداند و سر جایش گذاشت. شیخ دامنش را گرفت و گفت: برای من کلاس میگذاری؟ سر راه انسان قرار میدهند اینها حساب دارد.
شیخ بهایی در کتاب کشکول صفحه 231 راجع به این بحث میگوید:
قال بعض المحققین، النفوس جواهر روحانیة، لیست بجسم و لا جسمانیة لا داخلة فی البدن و لا خارجة عنه لها تعلق بالاجساد یشبه علاقة العاشق بالمعشوق و ... و نقل عن امیرالمومنین علیه السلام عنه قال الروح فى الجسد کالمعنى فى الفظ.
برخی از پژوهشگران برآنند که نفوس، جواهر روحانی اند، جسم و جسمانی نیستند، نه داخل در بدن اند و نه خارج از آن.تعلقشان به اجساد همانند علاقه عاشق به معشوق است و از امیرالمومنین نقل شده است روح در بدن نظیر معنا در لفظ است.
برخی محققین گفتهاند این نفسها جواهر هستند، جوهر است عرض نیست، جسم و جسمانی هم نیست.نه داخل بدن است و نه بیرون از آن، پس چیست؟ بلا تشبیه، خدا با من است با من نیست. لذا مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّه، یک معنایش همین است. کجای وجودتون هست که نفس نباشد؟ کجای وجودتون هست که نفس آنجاست؟ تعلق به جسد دارد پس رابطه نفس با بدن تعلقی (علاقه) است شبیه علاقه عاشق به معشوق. عاشق جداست معشوق هم جداست ولی یکجور علاقه بین آنها برقرار می شود که مثلا عاشق جز آنچه معشوق میخواهد انجام نمیدهد. (این را تشبیه کرده) بعد مرحوم شیخ میفرماید: و نقل عن امیرالمومنین علیه السلام عنه قال الروحُ فى الجسدِ کالمعنى فى اللّفظ، از امیرالمومنین نقل شده که فرمودند: همان طور که افراد ظاهر بین لفظ را میبینند به معنایش توجه نمیکنند. ظاهر بینان انسان شناس، ظاهر انسان را میبینند. واقعیت انسان را نمیشناسند.
تن آدمی شریف است به جان آدمیت نه همین لباس زیباست نشان آدمیت.
ماده شعر چیست؟ رنگ وکاغذ و مرکب و ... است. اما معنی آن چیست؟ آیا این ماده شعر شما را به گریه میاندازد؟ اما ممکن است معنای شعر شما را چنان منقلب کند که اشک از چشمانتان سرازیر شود.
به این شعر دقت کنید با خواندن آن دل انسان تکان میخورد:
طفل میگرید که راه خانه را گم کرده است من نگریم؟ چون که صاحبخانه را گم کرده ام
آنچه که ما کردیم با خود هیچ نابینا نکرد ما درون خانه صاحبخانه را گم کرده ایم
اگر نابینا نتوانست خانه اش را پیدا کند عیب نیست ما درون خانه خدا هستیم، همه عالم خانه خداست؛ اما خدا را گم کردهایم.
سخن سقراط در لحظات آخر
وقتی سقراط را محکوم به اعدام کردند و قرار شد او را بکشند، شاگردان به او گفتند: بعد از اینکه مردید ما شما را کجا دفن کنیم؟ سقراط گفت: من را که پیدا نمیکنید! بدنم را هر کجا خواستید دفن کنید. عطار به زبان شعر میگوید:
گفت چون سقراط در نزع اوفتاد
بود شاگردیش، گفت ای اوستاد
چون کفن سازیم، تن پاکت کنیم
در کدامین جای در خاکت کنیم
گفت اگر تو باز یابیم ای غلام
دفن کن هر جا که خواهی والسلام
من چو خود را زنده در عمری دراز
پی نبردم، مرده کی یا بی تو باز
سالها پیش نیمه شعبان شیراز دعوت شده بودم. صاحبخانه صبح با علامه جعفری تماس گرفت تا تبریک عید بگوییم. ابتدا اسم خودش را نگفت. مرحوم علامه جعفری او را نشناخت، گفت شما؟ دوست ما گفت: استاد مرا نشناختی؟ استاد گفت: من خودم را هم نمیشناسم چه برسد به اینکه شما را بشناسم.
اگر مرگ جدایی نفس از بدن است باید این چهار سوال را پاسخ دهیم:
- نفس چیست؟
- نفس با بدن است یعنی چه ؟
- جدا میشود یعنی چه ؟
- برمیگردد یعنی چه؟
از نظر ماتریالیستها (مادیون، دهریون، طبیعیون) همین ماده است گوشت و پوست و استخوان. از نظر الهیون ثُمَّ أَنْشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ، و نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی، الروح فی الجسد کالمعنی فی الفظ و صورت عرشی
به چه دلیل عقلی نفس داریم و نفس ماده نیست؟
به چه دلیل عقلی نفس به بدن تعلق دارد؟
معیت است نه فیئیت ( در آن بودن) بحث خواهیم کرد که مرگ به چه معناست. مرگ یعنی آگاه تر شدن، چرا؟ چون نفس تعلق خود را از عالم ماده قطع میکند. وهابی میگوید: اینها که مرده این شما میگویید السلام علیک.
مرگ یعنی چه؟
میگوید مرگ یعنی چه؟ مرگ جدایی نفس از بدن . نفس از بدن جدا شود که تعلقش کم میشود.
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود زآنچه زنگ تعلق پذیر آزاد است.
و معاد هم همانطوری که در این عالم باید بدن یک شرایطی پیدا کند که نفس در او قرار بگیرد بدن معادی هم باید یک شرایطی پیدا کند که نفس با او همراه شود.
مناسبت هفته: رحلت حضرت معصومه(س)
حضرت معصومه 28سال بیشتر عمر نکردند. ایشان مجرد بودند. یک رازی که در فرهنگ دینی ما ازدواج تأکید بسیار شده است و در بیت معصومین ازدواج در سن پایین سنت بوده است. حال چرا ایشان ازدواج نکردهاند؟ آنچه که بزرگان توانسته اند در طول تاریخ برداشت کنند که علی الظاهر حق هم همین است. کسی در آن شرایط زمانی نبود که کفو حضرت معصومه(س) باشد. حضرت معصومه چه کسی بودند که کفو ایشان وجود نداشته است؟! زمانی که امام کاظم(ع) زنده بودند مردم در مدینه به امام رضا(ع) مراجعه می کردند. بسیاری از مراجعات را امام رضا(ع) به حضرت معصومه(س) ارجاع میدادند. این نشان میدهد ایشان عالمه، فاضله، محدثه مومنه بودند به همین جهت به ایشان میگویند فاطمه معصومه. حتی پس از وفاتشان در قم بسیاری از سالکین سلوک الی الله هرگاه به معضلاتی دچار می شدند به ایشان مراجعه میکردند. معروف است هر امامی برای رفع معضلی به امامی رجوع میشود مثلا امام جواد(ع) برای حل معضل مسکن، امام رضا(ع) معروف است برای معضلات سلوک الی الله راه گشاست. بسیاری از افرادی که معضلاتی در سلوک الی الله داشتند با توسلات پی در پی به امام رضا(ع) و... امام رضا به او فرموده اند: مشکلت توسط خواهرم رفع می شود برو قم. بنده خود شاهد این نمونه ها بوده ام. مرحوم آقا شیخ جعفر مجتهدی مرد عجیبی بود. من هم از خود آقای هادی امینی، آقا زاده مرحوم امینی شنیدم، هم چاپ شده است. ایشان میگفت بعد از اینکه صدام ما را از عراق بیرون کرد، ایران آمدیم. وضع ما بسیار بد شد، آبرومند و عیال وار بودم. مدام به حرم حضرت معصومه(س) میرفتم و درخواست میکردم. دیگه عصبانی شده بودم به حضرت معصومه(س) گفتم: من از قم به تهران میروم دیگر هم سراغت نمیآیم. قهر کردم. چند ماه هم قم نرفتم. کسی هم از این ماجرا خبر نداشت. یک روز صبح دیدم 4-5 تا آخوند از کنار خانه ما میگذرند من هم روحانی بودم. پرسیدم کجا میروید گفتند: آقای مجتهدی آمده اند به دیدن ایشان میرویم. من هم همراه آنها شدم. بعد از صحبت و گفت و گو وقتی خواستیم برویم مرحوم مجتهدی به من فرمودند: آقای امینی باشید کاری با شما دارم. گفتند: آدم با حضرت معصومه(س) قهر میکند؟ حضرت معصومه(س) فرمودند باید صبر میداشتید. خواستهات را همین هفته می دهند. حال برای اینکه جبران کنی یک کتاب در فضایل حضرت معصومه(س) بنویس و پخش کن. گفت: من زدم توی سرم هیچ کس نمیدانست! آقای امینی کتابی درباره حضرت معصومه(ع) نوشتند که به فارسی هم ترجمه شده است. حضرت معصومه(س) انسان معمولی نیست. مقامات و درجاتی دارند. اینها عرشیانی هستند که جلوههایی از عرش را در عالم فرش میخواهند به فرشیان طالب سیر الی العرش برسانند.
زمانی که امام رضا(ع) را در واقع به خراسان تبعید کردند، حضرت معصومه(ع) احساس تکلیف کردند باید حرکت کردند. با عده ای حرکت کردند به ساوه که رسیدند بیمار شدند. پرسیدند: تا قم چقدر راه مانده؟ گفتند ده فرسخ. فرمودند مرا به قم برسانید. ایشان را به قم رساندند. در قم خانواده از اشعریان بودند، شیعیان محکم و استوار و علاقه مندان به مکتب اهل بیت بودند. ایشان را در منزل یکی بزرگان شیعه مستقر کردند. این 17 روز مانند پروانه به دور شمع دور ایشان دور می زند دختر امام ما، خواهر امام ما عمه امام ماست. حضرت معصومه(س) آنجا جان به جان آفرین تسلیم کردند ایشان را همان جا دفن کردند. در روز دفن تمام زنان قم دور بدن مبارک حضرت معصومه(س) جمع شدند مردها تا چند روز در سر و صورت خود می زندند.
اما یک خواهر امام، دختر امام و عمه امام هم من سراغ دارم نه تنها پذیرایی نکردن، بلکه آنقدر تازیانه به بدنش زده بودند که وقتی هم دوباره به شهر شام تبعید کردند به شوهرش فرمود: «دیگر حوصله شهر شام را ندارم. در بیرون شهر شام همین جا که الان حرم مطهرشان است یک مزرعه تهیه کن ما تحت نظر ایشان باشیم.» گاهی هم که هوا تاریک می شد به عبدالله می گفت: یواشکی برویم کنار قبر روقیه و برگردیم. یک شب جمعه ای بود به شوهرشان عبدالله فرمودند: من امشب جان به جان آفرین تسلیم می کنم. مرا مانند مادرم شبانه غسل بده، شبانه کفن کن و همینجا شبانه دفن کن.
صلی الله علیک یا بقیه الله
منبع: سخنرانی دکتر اسدی گرمارودی، جلسه نهم معاد برهانی در آیات قرآنی