جلسه بیست و هفتم
بسم الله الرحمن الرحیم
معاد برهانی در آیات قرآن، جلسه بیست و هفتم
چکیده جلسه پیشین
گفته شد که معادباوران در کیفیت معاد، به سه دسته تقسیم میشوند:
- کسانی که معتقدند معاد فقط جسمانی است، کسانی که نتوانستند نفس و روح را به عنوان یک حقیقت مجرد ملکوتی مافوق ماده اثبات کنند. حتی مرحوم ملاصدرا در اسفار نقل میکند که جالینوس هم این مشکل را داشته است و چون نتوانسته است که تجرد نفس را اثبات کند، لذا نفس را حاصل مزاج طبیعی (جنبههای جسمانی) میدانسته است. این افراد معتقدند چون غیر از جسم و جنبه جسمانی چیز دیگری وجود ندارد، با وقوع مرگ همین جسم برمیگردد؛ پس معاد فقط جسمانی است.
- کسانی که اعتقاد دارند معاد فقط روحانی است، چون تجرد نفس را قبول کردند و یک موضوعی هم در مباحث فلسفی داشتهاند تحت این عنوان که «شیئیت شیء به صورت شیء است، نه ماده آن» به این معنی که حقیقت صورت انسانی، نفس انسان است. بنابراین معتقدند آن که قرار است در قیامت برگردد نفس است، لذا به جسم ربطی ندارد و معاد فقط نفسانی یا روحانی است.
- برخی معتقدند که معاد هم نفسانی است هم جسمانی. با وجود این که حقیقت وجود انسان نفس است، ولی با بدن در فردای قیامت محشور میشود. از دید قرآن کریم و روایات معصومین (ع) نحوه کیفیت معاد هم روحانی است و هم جسمانی.
علت اختلاف در جسمانی یا روحانی بودن معاد
مرحوم فیاض لاهیجی(از شاگردان زبده و داماد ملاصدرا) می نویسد:
«و موجب این اختلاف، اختلاف است در حقیقت انسان. پس نزد هر که حقیقت انسان نیست مگر هیکل محسوس (برای این افراد انسان یعنی همین بدن جسمانی) و روح عَرَضی است یا صورتی قائم به ماده بدن که زایل شود، معاد نزد او نتواند بود، مگر جسمانی فقط و نزد هر که حقیقت انسان نفس مجرد اوست، و بدن مر او را نیست مگر آلتی منفصل از حقیقت انسان؛ قائل است به معاد روحانی فقط و هر که قائل است به ترکیب حقیقت انسان از نفس مجرده و بدن، قائل است به وقوع معادین، جمیعین.»( گوهر مراد، ص621)
دسته اول حقیقت انسان را جسم میدانند و روح را برای آن عَرَض حساب میکنند، مثل عینک یا لباس افراد که برای آنها عَرَض هستند، عرض جدا میشود و واقعیت وجود آنها نمی باشد؛ روح را هم مثل این لباس و عینک میدانند و میگویند حقیقت همین هیکل محسوس است و در معاد که قرار است بازگشتی حاصل شود، همین بدن که حقیقت است برمیگردد. پس معاد فقط جسمانی است.
دسته دوم میگویند حقیقت انسان، نفس انسان است. لباس را که عوض میکنیم، من من عوض نمیشود، نفس و بدن هم همینطور است، بدن برای نفس مثل لباس است و لذا بدن عوض میشود و دچار تغییر و تحول میشود اما حقیقت وجود انسان ثابت است و عوض نمیشود. به عنوان مثال، هر انسانی در ۵ سالگی، ۲۰ سالگی و ۸۰ سالگی به خودش «من» میگوید در حالی که بدنش در این سه دوره، کاملا با هم متفاوت بوده است. آن «من» ثابت است یا به قول حکما قاعده «این همانی» است و حقیقت وجود روح و نفس است و بدن نقشی ندارد، پس معاد فقط روحانی است.
دسته سوم افرادی هستند که معتقدند که حقیقت انسان ترکیبی از نفس مجرد و بدن است. بنابراین به معاد روحانی و جسمانی با هم باور دارند. پس اختلاف این است که حقیقت انسان را چگونه بشناسند.
حقیقت وجود انسان از منظر آیات
این که معاد فقط جسمانی باشد، بسیار حرف کوتهبینانه است. هر کسی اندکی مطالعه در مباحث عقلی و شرعی نقلی (آیات و روایات) داشته باشد درمییابد که حقیقت وجود انسان فقط بدن نیست. لذا قرآن کریم هم وقتی حقیقت خلقت انسان را مطرح میکند، میفرماید:
ثُمَّ اَنْشَاْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ (مومنون - ۱۴)، و نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی (ص-۷۲)، وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا (۷)، فَاَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا (۸) (شمس ۷،۸)
بنابراین اگر بعضی نتوانستند تجرد نفس را ثابت کنند و بپذیرند، این نقص در درک آنهاست و گرنه از نظر آیات و روایات امری مسلم است.
اهمیت فراگرفتن عقلی اصول اعتقادی
به فرموده امام صادق (ع) یکی از بهترین عبادات در شب قدر، بحث علمی برای فهم بهتر دین است خصوصاً در بخش عقاید. شیعه اصول دین را تحقیقی میداند و تنها احکام را میتواند تقلید کند. البته در بحث احکام نیز بهتر است که هرکس تلاش کند به درجه اجتهاد برسد. کسی که مجتهد شود بر آن فرد حرام است از کس دیگری تقلید کند، اما در بحث عقاید هرچه موضوعات بهتر و عمیقتر فراگرفته شود، ارزش انسان بیشتر بشود.
ممکن است افرادی با اثبات ادله عقلی پذیرفته باشند قرآن کلام خدا و وحی است و قرآن هم بیان نموده که معاد هم جسمانی و هم روحانی است و دیگر قانع شده باشند این از نظر شرع، اشکالی ندارد. اما اگر فردی بنا بر گفته قرآن اَفَلَا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ (محمد-۲۴) به استدلال عقلی، تدبر و تلاش در این راه بپردازد البته با رعایت ضوابط و شئون آن. این بسیار ارزنده است تا حدی که عبادت محسوب میشود. به همین جهت معصومین (ع) در بحث توحید، ولایت، معاد و... به مستمعین جوابهایی در سطوح مختلف داده اند، به بعضی جواب در سطح ابتدایی و برخی دیگر در سطح دانشجوی دوره دکتری. از این رو در روایات آمده است: کَلِّمَ النَّاسَ عَلَی قَدْرِ عُقُوْلِهِم.
توجیه عقلی باقی ماندن نفس پس از مرگ (نفسانی بودن معاد)
حکما معتقدند که انسان نفس دارد و نفس انسان، یک حقیقت مجرد و باقی است و فردای قیامت بازمیگردد. توجیه عقلی این مسئله از منظر سه حکیم فلسفه مورد بررسی قرار میگیرد:
·بیان خواجه نصیرالدین طوسی
مرحوم خواجه نصیرالدین طوسی از بزرگان و متفکرین عالم شیعه است که به او«نصیر الملت و الدین» میگویند. کتاب تجرید الاعتقاد وی هم در حوزه و هم در دانشگاه کتاب مطرحی است و در مباحث فلسفی شارح تنبیهات و اشارات ابن سینا است. ایشان در کتاب بقاءالنفس بعد فناء الجسد خود (ص ۵۲) دلایلی درباره بقای نفس پس از فنای بدن ذکر میکند:
بدن علتِ در وجود نفس نیست، پس علت بقای آن نیست. (لباس هیچ نقشی در علت پیدایش بدن انسان ندارد؛ ولی در حفظ بدن از سرما و گرما نقش دارد.) بدن هم نمیتواند علت در وجود نفس باشد، قهراً علت در بقای نفس نخواهد بود. (وقتی علت وجودی نیست، علت محدثه (علت برای احداث و ایجاد) نیست، پس علت بقا هم نمیتواند باشد.) پس فقدان بدن و قطع رابطه میان بدن و نفس برای بقای نفس، ضرری نخواهد داشت. (اگر لباس را درآورم بدنم از بین نمیرود. از آنجا که نقشی در ایجاد نداشت در بقا هم نخواهد داشت. وقتی بدن علت نفس و بقای آن نیست با جدا شدن نفشس از بدن موجودیت نفس، ربطی به بدن نداشت، بعد از جدا شدن، باقی است.) و از سوی دیگر، بقای دائمی مبدع و افاضه کننده نفس (آنی که نفس را ایجاد کرده است)، با فساد بدن باقی است. (نفس را خداوند افاضه کرده است برمبنای نفخت فیه من روحی و وقتی نفس از بدن جدا شود، چون مبدع باقی است و علت بقای نفس هم مبدع آن است، پس نفس باقی است.) با وجود علت مفیض نفس، انفکاک نفس از علتش محال است. (مفیض که افاضه نفس می کند، باقی است و علتی وجود ندارد که نفس از او جدا شود.)
ایراد: این موضوعی که بالا مطرح شد، اثبات میکند که بقای نفس ربطی به بدن ندارد و بقای نفس به مفیض خود است که مفیض هم ذات اقدس الهی است که چون علت باید مافوق معلول باشد، پس علت نفس باید مافوق نفس باشد. مافوق نفس، ماده نمی تواند باشد و بالاتر از ماده است. پس خدا است. خدا چون باقی است، پس علت نفس هم باقی است. اشکال اینجا است که آیا خدا میخواهد نفس باقی باشد یا خیر؟ ملاصدرا این اشکال را طرح کرده و سپس خود پاسخ داده است. در ادامه به جواب این اشکال خواهیم پرداخت.
علت زیارت قبور در شبهای جمعه
نفس و بدن با هم پیوند خورده اند بدن به نفس اشتیاق دارد و نفس به بدن. نفس به خاطر علاقهای که به بدن دارد، وقتی از بدن جدا می شود تا قبل از دفن بدن، دور و بر بدن است و حتی بعد از دفن، تا ۴۰ روز اطراف بدن است و شبهای جمعه بخصوص بین الطلوعین از عالم برزخ به قبر خود سر میزند. و اگر افراد طلب مغفرت بکنند متوجه می شود. حتی نفس در عالم برزخ انقدر احاطه دارد که کارهای وراث را بررسی میکند.
عاق والدین پس از فوت آنان
روایت داریم که بعضی از اولاد بعد از فوت والدین خود، عاق می شوند و علت این امر هم این است که توقع به جای پدر و مادر را برآورده نمی کنند. آن نفس چون در عالم برزخ احاطه دارد و مشاهده می کند، عاق می کند. در روایات آمده است که شخصی پیش امیرالمومنین (ع) رفت و عرض کرد که وضعم خیلی بد است و هرچه می دوم نمی رسم. چه کنم؟ حضرت فرمودند که آیا پدر و مادرت از تو راضیند؟ گفت: فوت کردند. حضرت فرمودند: بینالطلوعین سر قبر آنها برو و برای آنها خیراتی بده و طلب مغفرت بکن و از آن ارواح بخواه که اگر از تو ناراضیند، از تو بگذرند، حلالت کنند و دعایت کنند. اگر این نبود، ببین حق الناس به گردنت هست یا نه؟ نکند دل مردم را شکسته باشی و حق دیگران به گردن تو باشد؟ اگر این نیست، ببین نمازت را سستی میکنی یا نه؟
·بیان شیخ اشراق
نظر شیخ اشراق در مجموعه مصنفات ج۴ ص۸۰-۸۱ آورده است: و لیس بینها و بین البدن إلّا علاقه شوقیه و هی إضافه، و الإضافه اضعف الاعراض، فإنّه ینتقل ما علی یمینک إلی یسارک و تتبدّل إضافتک إلیه دون تغیر فی ذاتک؛ فلو کانت النفس تبطل ببطلان البدن لکان اضعف الاعراض مقوّما لوجود الجوهر، و هو محال. فلمّا کان المفارق الذی هو علّتها دائما و لیست ذات محل فتبقی ببقائه.
نیست بین بدن و نفس مگر یک وابستگی و علاقه اشتیاقی و آن اضافه است و اضافه از ضعیفترین اعراض است. همانا اگر چیزی را به سمت راست و چپ منتقل کنی تغییری در ذات آن ایجاد نمیشود. اگر قرار بود که با ضایع شدن بدن، نفس هم باطل شود، یعنی ضعیفترین عرض مقوّم جوهر شود، این محال است.
توضیح گفتار شیخ اشراق
در بحثهای فلسفی عرض و جوهر داریم. عرض به ۹ مقوله تقسیم می شود که یکی از آنها اضافه است. مثلا لباس به بدن انسان اضافه می شود و از نظر فلسفی، اضافه از ضعیفترین از اعراض است. رابطه بین نفس و بدن هم از نوع اضافه است حالا اگر اضافه را جابهجا کنید، مثلا لیوان را از این طرف میز به آن طرف منتقل کنید، تغییری در ذات آن ایجاد نمی شود. اگر قرار بود که با ضایع شدن بدن، نفس هم باطل شود، یعنی ضعیفترین عرض مقوّم (برپادارنده و قوام بخشنده )جوهر بشود، این را عقل نمی پذیرد. عرض که مقوّم جوهر نیست! به عنوان مثال کت و شلوار باعث بقای موجودیت ذات بشر بشود. پس باید علتی وجود داشته باشد، همان علتی که ایجاد کننده نفس است، باقی نگه دارنده نفس هم باشد.
مثلاً علت روشنی چراغ، کارخانه برق است، اگر ما فرش را جابه جا کنیم دخالتی در قطع برق و یا بقای آن ندارد. به عبارت دیگر، هر تغییر عرضی اضافی در اتاق روی بدهد، روی ذات نورانیت این نور اثری نمی گذارد. اگر قرار است این نور باقی باشد، علتِ دهنده باید دوام ببخشد. در اصطلاح حکمی گفته می شود علت محدثه باید علت مبقیه باشد. یعنی کارخانه برق که نور را ایجاد می کند، این ایجاد کردن خود را ادامه بدهد. موجودیت نفس به اعراض نیست. موجودیت نفس وابسته به علت مفیض است. که این صحبت با یک تفاوت مختصر، عین حرف خواجه نصیر الدین طوسی است و همان اشکالی که در بالا مطرح شد، به این صحبت هم وارد است. اشکال این است که تا اینجا اثبات شد با فساد بدن، نفس از بین نمی رود ولی دلیل عقلی برای اینکه علت مفیض نفس، بقای آن را تامین کند، ارائه نشده است.
·گذری به مقام علمی ملاصدرا
شیخ بهایی، میرداماد و میرفندرسکی سه تا از اساتید ملاصدرا بودند. میرفندرسکی کسی است که وقتی علما پیش شاه عباس دسیسه کردند که ملاصدرا را بکشند این اساتید وساطت کردند او را به کهک قم تبعید کردند. میرفندرسکی قهر کرد و به هند رفت، میرداماد هم به نجف رفت و شیخ بهایی هم استعفا داد و کنار رفت. این اساتید برجسته به ملاصدرا لقب «صدرالمتالهین» دادند. متاله یعنی خدایی و صدر هم یعنی بالا و در کل به این معنی که در خداپرستها خیلی بالا رفتی.
ماجرای میرفندرسکی در هند
میرفندرسکی که قهر به هند، پایگاه مرتاضان رفته بود، کسانی که با انجام ریاضتهایی کارهای انجام میدادند. آنها که فهمیدند او عالم شیعه است روزی با او وارد بحث شدند که چرا بتکده های ما دوام دارد و مساجد شما زود خراب می شود؟ معلوم می شود که ما حقیم و شما باطل. میرفندرسکی گفت: به خاطر این که راز و نیازی که در مساجد ما می شود، آن رابطه معنوی که آنجا هست، همان مسجد است که دوام میآورد، این بتکدهها که آنی خراب می شوند. آنها هم گفتند: راز و نیاز را در بتکده ما بکن. میر هم گفت صبح میآیم.. صبح جمعیت دیدند که میر با حالی منقلب به سمت بتکده می آید. در آنجا به سبک شیعه اذان گفت و به مردم که آنجا بودند اخطار کرد که به کنار بروند و به نماز ایستاد. مردم او را مسخره کردند. همین که سلام نماز را گفت، دوید بیرون و بتکده فرو ریخت و خاک شد. ملا احمد نراقی در دیوان شعر خود به نام طاقدیس، این قضیه را به شعر درآورده است. در آخرین بیت میگوید:
گوییا آن بتکده گرد شد، گرد او را باد برد |
روزگار، آن بتکده از یاد برد |
- بیان ملاصدرا
ملاصدرا در اسفار ج ۸ ص۳۸۵ گفته است: بیتردید نفس انسان از ممکنات است. (نفس واجب الوجود نیست و ممکنالوجود است، چون واجب الوجود فقط حضرت حق است و لاغیر و نفس هم مخلوق پروردگار است). هر ممکن الوجودی، معلول است، (هر چیزی که ممکن الوجود است علتی باعث پیدایش آن شده است. علت هم به دو دسته علت تامه و علت ناقصه تقسیم میشود. علت ناقصه برای پیدایش معلول کفایت نمیکند. علت باید تامه باشد.) با وجود علت تامه، وجود معلول نیز ضروری خواهد بود. انعدام و زوال نفس، (بدن مُرد آیا نفس هم منعدم و نابود میشود؟ در عالم برزخ موجودیت ندارد؟!) تنها در صورتی ممکن است که علت تامه آن زوال یابد. (چون هر معلولی اگر علت تامه اش از بین رفت معلول هم از بین میرود) و زوالِ علت تامه یا با نابودی بعضی از اجزا حاصل میشود یا با نابودی، همه اجزا، انعدام. (یعنی اگر علت تامه را مرکب در نظر بگیریم، با از بین بردن اجزا آن، علت تامه از بین میرود؛ یا علت تامه را بسیط در نظر بگیریم، مانند حضرت حق، که علت تامه ایجادی است و ترکیب اجزاء ندارد. با از بین رفتن علت تامه، نفس هم از بین میرود. حال اگر علت تامه موجود بود در چه صورت آن علت تامه، تامه برای موجودیت نفس است؟میگوید) زیرا علت یا فاعلی است، یا غایی، یا مادی یا صوری. (میزی را در نظر بگیرید، نجار میشود علت فاعلی، چوب میشود علت مادی، شکل میز میشود علت صوری و هدفی که نجار به خاطر آن میز را ساخته، علت غایی میشود.)در حالی که هیچ یک از این فرضها در باره علت تامه نفس معنا ندارد؛ زیرا علت فاعلی نفس یا خداوند است و یا عقل مجردی که با واسطه یا بی واسطه به خداوند میرسد؛ (اگر علت و معلول وجود دارد، همیشه علت باید بالاتر از معلول باشد. تا اینجا اثبات کردیم که نفس مجرد است، پس ماده نمیتواند علت آن باشد چرا که علت باید بالاتر از نفس باشد. پس علت نفس میتواند یا عقل محض باشد یا ذات اقدس الهی. اگر علت نفس، ذات اقدس الهی باشد، پس علت تامه بیواسطه می شود خداوند؛ اما اگر عقل مجرد، علت نفس باشد، خداوند به واسطه عقل مجرد نفس را افاضه کرده است. پس بالاتر از نفس میشود عقل مجرد.) در هر صورت زوال در رابطه با آن معنا نخواهد داشت. (نه عقل مجرد فنا دارد، نه ذات اقدس الهی؛ چون اینها مجرد محض هستند. تا اینجا با حرف خواجه نصیر و شیخ اشراق فرقی نکرد. آیا بعد از آنکه نفس از بدن جدا شد مفیض نفس(عقل مجرد یا ذات اقدس الهی) اراده کرده آن را نگه دارد؟ آیا میخواهد نفس باقی باشد؟)
علت غایی نیز در فاعل مجرد حب ذات است. (علت غایی همان هدف فاعل است از انجام آن کار. مثلا علت غایی(هدف) نجار از ساختن میز میتواند پول درآوردن باشد یا انجام کار خیر یا هر چیز دیگر. در اینجا ملاصدرا میگوید که هدف خدا از خلق انسان و خلق نفس چیست، آیا در پی سود در آوردن یا کار خیر و ثواب است؟ نعوذبالله. غایت در افعال خدا، حب ذات است. خدا، خودش را دوست دارد. این در خدا خوب است مانند صفت تکبر در خداوند، در دعای جوشن کبیر میگوییم یا متکبر. تکبر، یعنی بزرگی و خدا هم بزرگ است. ما بزرگ نیستیم و تکبر برای ما بد است. حب ذات در صورت خودخواهی و منیت، صفت بدی است اما ذات خدا مساوی است با کمال، یعنی کمال را دوست دارد پس حب ذات در خدا می شود کمال. لذا چون خداوند متعال کمال را دوست دارد، خود را دوست دارد.)
علت غایی نیز در فاعل مجرد حب ذات است و حب ذات نیز عین ذات فاعل است و تبع فاعل علت غایی نیز زوالناپذیر است. پس علت غایی که حب ذات است باید باقی باشد. زوال علت مادی و صوری نیز، سالبه به انتفای موضوع است. (در نتیجه علت غایی نیز در فاعل مجرد حب ذات است و حب ذات نیز عین ذات فاعل است. چون حب ذات عین ذات است (توحید صفاتی) و ذات باقی است، پس حب ذات باقی است. چون حب ذات باقی است، تجلی ذات باید باقی باشد. تجلی ذات برابر است با افاضه نفس الی الابد. سالبه به انتفای موضوع است چون آنجا صورت و ماده مطرح نیست؛ آنجا نفس است، پس تا خدا، خدایی می کند، نفس باقی است و زوال ندارد.)
همان طور که در روایات داریم روز قیامت وقتی نامه عمل را به دست انسان میدهند، میگویند: من اله الازلی الابدی، الی العبدی الابدی. ما هم ابدی هستیم چون فنا نداریم ما باقی هستیم. به همین جهت گفته شده است که به خاطر عمر ۵۰-۶۰ ساله دنیا، حیات ابدی خود را ضایع نکنید.
اگر این مباحث اعتقادی برای انسان جا بیفتد، متوجه می شود که اوج حماقت است که به خاطر دنیا، آخرت خود را به خطر بیاندازد.
حضرت علی(ع) در این رابطه میفرمایند:
إن جَعَلتَ دِینَکَ تَبَعاً لدُنیاکَ اهلَکتَ دینَکَ و دُنیاکَ و کُنتَ فی الآخرهِ مِن الخاسِرینَ ، إن جَعَلتَ دُنیاکَ تَبَعاً لِدینِکَ احرَزْتَ دِینَکَ و دُنیاکَ و کُنتَ فی الآخرهِ مِن الفائزینَ .(غررالحکم، ح3750)
اگر دینت را تابع دنیایت کنی، دین و دنیایت ، هر دو را از بین بردهای و در آخرت از زیانکاران خواهی بود ، اما اگر دنیای خود را تابع دینت کنی دین و دنیایت ، هر دو را به دست آوردهای و در آخرت از رستگاران خواهی بود.
پس ثابت شد که نفس فنا ندارد و علت مفیض نفس، علت تامه بر مبنای علت غایی که حب ذات است و حب ذات هم صفت ذات است و صفت ذات عین ذات است و این توحید صفاتی جدا نمی شود، ؛ لذا همیشه حب ذات است، همیشه فاعلیت برای افاضه نفس وجود دارد، پس نفس همیشه باقی است. بلاتشبیه همیشه کارخانه علاقه دارد که نور بدهد، پس همیشه نور هست.
بیان این مطلب از دیدگاه متفکرین معاصر
آقای جوادی آملی میگوید:
روح وجودی مجرد است، مجرد به اتکای قدرت لایزال الهی از بین نمیرود، زیرا موجود مجرد به غیر از مبداء فاعلی که همانا موجود مجرد دائمی است، نیازی به مبداء دیگر یعنی مبداء مادی ندارد تا در نتیجه تغییر آن مبداء مادی، دگرگون گردد. بنابراین زندگی انسان پس از رهایی از دنیا، برای او قطعی خواهد بود. نه تنها به عنوان آینده احتمالی و ممکن، بلکه به عنوان یک آینده حتمی و ضروری و این همان تعبیر عمیق قرآنی است که از قیامت و آینده انسان به عنوان لاریب فیه نام میبرد. (۱۰ مقاله پیرامون مبداء و معاد، ص306)
علت قطعی بودن زندگی انسان پس از مرگ
زندگی انسان پس از رهایی از دنیا قطعی است؛ زیرا علت تامه، عقلِ مجردِ مافوق نفس است یا ذات اقدس الهی. علت غایی نیز حب ذات است و حب ذات هم عین صفات ذاتی باقی است؛ پس این نیز باید باقی باشد. به همین جهت قرآن وقتی از قیامت سخن میگوید میفرماید: «لا ریب فیه»؛ یعنی اصلا نمی توانی احتمال بدهی. این حتمی است و هیچ شکی در قیامت نیست.
جمع بندی
معادباوران سه دسته هستند: ۱- معاد فقط جسمانی است. ۲- معاد فقط روحانی است که با فرمایشات قرآن و احادیث منطبق نیست. ۳- معاد جسمانی و روحانی است که این موضوع در قرآن بیان شده است و حکمای اسلامی هم بیان کردهاند. برای اثبات جسمانی و روحانی بودن معاد، ابتدا باید معاد روحانی اثبات بشود و بعد بازگشت نفس به بدن یا بدن به نفس در معاد بحث می شود.
در تنگنای بیضه بود، جوجه از قصور |
پر زد سوی قصور چو شد طایر شرف |
بیضه= تخم مرغ/ قصور اول= کوتاهی/ قصور دوم= کاخ ها
جوجه در فضای تنگ تخممرغ قرار گرفته بود. چون توان ندارد. حالا وقتی که امکان پرواز پیدا کرد دیگر در بین قصرها در رفت و آمد است. نفس ما اگر وابسته به عالم تعلقات شد، مثل آن جوجه داخل تخم مرغ است؛ ولی وقتی این تعلق را شکست میشود:
به جان دشمن به غیر از تن نداری |
تن ار کردی رها، دشمن نداری |
بزن بال و پری بشکن قفس را |
مگر اندیشه گلشن نداری |
با استدلالهایی که در این جلسه مطرح شد، متوجه شدیم که نفس فنا ندارد. نفس چه در برزخ چه در قیامت، با بدن است.
تاثیر اعتقاد به معاد بر روی انسان
اثری که اعتقاد به معاد با ریشه عقلی و عمقی و به شکل قوی متقن باوری لاریب فیه در انسان دارد، از اثر توحید بیشتر است؛ زیرا خیلی از آدمها حتی با وجود باور به خدا، اگر خیال کنند که قیامتی در بین نیست، ممکن است خیلی از کارها را بکنند. میگویند تمام میشود دیگه؛ اما آن کس که معاد را باور کرده است، باور دارد که مو را از ماست میکشند؛ لذا سعی میکند دست از پا خطا نکند. البته دقت شود توحیدی که به مرحله عشق و محبت الهی برسد هم همین اثر را دارد. همانطور که در دعای ابوحمزه در ماه رمضان می خوانیم.
اهمیت دعای ابوحمزه
اگر نمی توانید هر شب ماه رمضان این دعا را بخوانید، در طول ماه یک بار بخوانید؛ اما به شرطی که هر خطی را با ترجمه آن بخوانید و روی آن مکث کنید، ببینید امام سجاد(ع) چه میگویند. ایشان زین العابدین و سید الساجدین هستند؛ یعنی اگر عبادت مطرح است، امام سجاد(ع) زینت عبادتکنندگان هستند. اگر سجده اوج عبودیت است، ایشان سید الساجدین هستند. این دعا در عالیترین لحظات، یعنی سحرهای ماه رمضان توصیه شده است.
آن وقت در این دعا به ما یاد میدهد که با خدا اینگونه صحبت کنیم: در اوایلش امام به خدا عرض میکنند که «إِلَهِی لا تُوَدِّبْنِی بِعُقُوبَتِکَ» ، خدایا نکند بدی من به گونهای باشد که بخواهی با عقوبت، من را ادب کنی. تا اینکه به آنجا میرسد که به خدا عرض میکند، اگر من را در جهنم هم ببری چنان نغمه عشق تو را در جهنم سر میدهم که جهنمیها بفهمند که چقدر دوستت دارم. مگر من تو را فقط برای اینکه من را بهشت ببری دوست دارم؟ اگر انسان با این معرفت توحیدی، به معاد نگاه کند. چه اثری خواهد داشت.
چند نکته و سفارش
۱- تجربه از علم بالاتر است. ابلیس از زمان حضرت آدم (ع) تا الان تجربه دارد، بلد است چگونه وارد بشود.
۲- دزد به خانه خالی کاری ندارد. ابلیس دزد خانه دل بندگان است وقتی مشغول کسب معرفت هستند. ماه رمضان ماهی است که امکان ورود خیلی ارزشها را فراهم کرده ؛ اما ابلیس تمام تلاش خود را میکند برای مقابله با معارفی که خدا سعی دارد به دل بندگان بفرستد.
در حالات مرحوم میرزا جواد آقا ملکی تبریزی در المراقباتشان اشاره شده است که شب قدر که تمام میشد برنامهریزی میکردند برای شب قدر سال آینده.
الف)برنامه ریزی کنید، وقت را از دست ندهید.
ب) شبانهروز نیم ساعت بنشینید و فکر کنید که من کیم؟ چرا خلق شدم؟ چرا باید در این ماه میزبانی خدا غذا نخورم؟
آب کم جو، تشنگی آور به دست |
تا بجوشد آبت از بالا و پست |
چند خوردی چرب و شیرین از طعام |
امتحان کن چند روزی در صیام |
ج)مطالعه کنید، قرآن بخوانید. سیر و سلوک سید بحرالعلوم، مراقبات میرزا ملکی تبریزی.
د)سکوت داشته باشید. دعا و انابه در سحرها فراموش نشود.
ه)از باب حسین (ع) وارد شوید، ایشان رحمه الله الواسعه است.
منبع: سخنرانی دکتر اسدی گرمارودی، جلسه بیست و هفتم معاد برهانی در آیات قرآنی
به کوشش خانم ربوبی و رحمان نژاد