جلسه دوازدهم

تعداد بازدید:۲۶۷

بسم الله الرحمن الرحیم

معاد برهانی در آیات قرآنی، جلسه دوازدهم

معاد معنابخش خلقت

معاد اگر نباشد، خلقت معنی ندارد. از نظر عقلی، حقیقت عالم وجود، حرکت هر چیزاز نقص به سمت کمال است. تکامل انسانی همان حرکت معادی است.

خلاصه جلسات پیشین

قرآن کریم ابتدا استبعاد عقلی را شکست.  شما اول اثبات کنید محال است یا ممکن. عقل نمی تواند بگوید محال است. عقل می گوید نه تنها ممکن است بلکه ضروری است و قطعاً باید تحقق یابد. قرآن برای نزدیک کردن این امر به ذهن از قاعده تشبیه برای تقریب به ذهن استفاده می‌کند. این قاعده مورد استفاده عقلا در مباحث عقلی است. نمونه های شبیه به آن امر دشوار را بیان می کنند تا بگویند آن هم مثل این است. حکم الامثال فیما یجوز و فیما لا یجوز واحد. یکی از نمونه های بارز که همه ما انسانها با آن دست و پنجه نرم کرده ایم مسئله «خواب» است. قرآن کریم مرگ هم مانند خواب است. در روایات هم آمده است اگر کسی بخواهد مرگ را منکر شود آیا می تواند خواب را منکر شود! اگر کسی بخواهد زنده شدن بعد از مردن را منکر شود می تواند بیدار شدن را منکر شود!

طبق روایات جلسات پیش امام باقر(ع) فرمودند: تفاوت خواب و مرگ این است که در مرگ وقتی نفس از بدن جدا می‌شود این ارتباط به کلی قطع می‌شود تا وقتی که قرار است برگردد(قیامت)؛ ‌اما در خواب یک روحی از نفس در بدن باقی می ماند؛ یعنی نوعی ارتباط با بدن دارد. مثلاً لباس را از تن شخصی در می‌آورند و به کلی از او دور می کنند، در نتیجه هیچ اثری از این لباس برای او باقی نیست؛ اما اگر این لباس را بالای سر او با فاصله‌ای قرار دهند، مثلاً از تابش آفتاب جلوگیری می‌کند لذا اثری از آن باقی است گرچه لباس جدا شده؛ اما اثری باقی است و ارتباطی دارد.

 

بررسی شباهتها و تفاوتهای خواب و مرگ در قرآن

از دید قرآن ما یک بدن داریم و یک نفس. خواب و مرگ هر دو توفی انفس است. در موقع مرگ یا خواب نفس از بدن جدا می شود؛ اما جدایی جان از بدن در خواب و مرگ تفاوتها و مشترکاتی دارند. هنگام مرگ که نفس از بدن خارج می‌شود اجزای بدن متلاشی می‌شود؛ اما فنا نمی‌پذیرد چون فنا در عالم ماده معنا ندارد بلکه به معنای تغییر و تبدل است. در خواب رابطه ای از تعلق تدبیری باقی می‌ماند.

امیرالمومنین (ع) می‌فرماید: ان الروحَ یخرج  عند النوم و یبقی شعاعها فی الجسد فبذلک یری الرویا فاذا انتبه من النوم عادت الروح الی الجسد باسرع من الحظه. نفس هنگام خواب از بدن انسان جدا می‌شود؛ ولی شعاعی از آن در بدن می‌ماند. وقتی قرار است بیدار شود به سرعتی که کمتر از یک آن است نفس به بدن برمی گردد. (تفسیر روح البیان (اهل سنت)، ج۸ ص۲۱۵)

در مرگ این شعاع نیست. این روایت در منابع شیعه هم وجود دارد، اما جالب این است که این مفسر اهل سنت برای اثبات این مسئله از روایت امیرالمؤمنین(ع) استفاده کرده است.

طبق بیان قرآن، روایات و حکما انسان تا بحث «نفس را نفهمد معاد را درک نمی‌کند.

قرآن در سوره زمر آیه 42 فرمود:

اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِهَا وَالَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنَامِهَا فَیُمْسِکُ الَّتِی قَضَى عَلَیْهَا الْمَوْتَ وَیُرْسِلُ الْأُخْرَى إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ

خداوند ارواح را به هنگام «مرگ» قبض می‏کند، و ارواحی را که نمرده‏ اند نیز به هنگام «خواب» می‏گیرد، سپس ارواح کسانی را که فرمان مرگ آنها را صادر کرده نگه می‏دارد، و ارواح دیگری را (که باید زنده بمانند) باز می‏گرداند تا سرآمد معینی، در این امر نشانه‏‌های روشنی است برای کسانی که تفکر می‏کنند.

مرگ توفی نفس است. در خصوص نفس چهار سوال مطرح می‌شود:

نفس چیست؟ ارتباط آن با بدن چگونه است؟ چگونه از بدن جدا می‌شود؟ چگونه به بدن برمی‌گردد؟

در این جلسه به تشریح سوال اول (نفس چیست) می‌پردازیم.

 

چیستی نفس

در این باره ابتدا باید گفت انسان‌شناسان در طول تاریخ تفکر سه دسته هستند:

  • انسان را فقط ماده می‌دانند.
  • انسان را فقط روح می‌دانند.( الان موجودیت ندارند.)
  • انسان را ترکیبی از ماده و روح ‌می‌دانند. (بدن از عالم ماده و نفس از عالم ماوراء ماده است.)

اگر جزو آن دسته باشیم که قائل باشیم انسان از دو جز ماده و روح (نفس) تشکیل شده باشد، باید بررسی کنیم که هر جزء در مرگ به چه حالتی تبدیل می‌شود.

مرگ در رابطه با بعد مادی انسان

بدن ما از اجزای مادی است. حال مرگ ماده به چه معناست؟ این پندار که مرگ به معنای فنا، نیستی و عدم است از نظر علمی و فلسفی اشتباه است:

الف) از نظر فلسفی

وجود، عدم نمی‌شود که علم نیز این مطلب را تأیید می ‌نماید. قبل از اینکه علوم تجربی به این مطلب برسد، قرنها قبل حکما و فلاسفه به این حقیقت رسیده بودند. آنها معتقدند وجود عدم نمی‌شود؛ بلکه ماده تغییر و تبدل پیدا می‌کند به عبارت دیگر تغییر در موجود مادی رخ می‌دهد و ذات موجود مادی مساوی با حرکت است. حال باید پرسید آیا حرکت زوال است یا زوال و حدوث مستمر است؟ طبق بحث حرکت جوهری ملاصدرا جوهر ماده مساوی است با حرکت و حرکت مساوی است با تغییر، تغییری که به معنی زوال و از بین رفتن نیست؛ بلکه زوال و حدوث است.

اگر مکان لیوانی که در دستمان است را تغییر دهیم، لیوان از این مکان به آن مکان می‌رود. این حرکت ظاهری عرضی است. لیوان در مکان قبلی نیست اما  در مکان جدید هست. لیوان نسبت به جای قبلی زائل و در جای جدید حادث شد. حال اگر این حرکت ادامه داشته باشد مرتب حادث و زائل می شود. یک تشبیه روشنگر، نوردر لامپ است که آن به آن حادث می شود؛ ولی موجودیت نور برای خودش تداوم دارد.

ب) از نظر علمی

 در قرن ۱۸ «لاوازیه» شیمی دان فرانسوی قانون پایستگی ماده و انرژی را مطرح کرد. این قانون می‌گوید هیچ موجود مادی در این عالم نداریم که فانی شود و از بین برود، بلکه تغییر پیدا می‌کند و تبدیل می‌شود. طبق قانون بقای ماده و انرژی، ماده و انرژی بقا دارند و تبدیل به همدیگر می‌شوند و از نظر کمیت تغییر و تبدل در عالم پیدا نمی‌کنند؛ پس چیزی در عالم از بین نمی‌رود. به عنوان مثال سوختن ۶۰ گرم کربن و اکسیژن درست برابر ۶۰ گرم انرژی حرارتی، خاکستر و دود است.

بنابراین هیچ موجودی در این عالم نیست که فانی بشود یعنی از بین برود؛ پس مرگ در عالم ماده برابر است با تغییر، تبدیل و تحول. ماده و انرژی بقا دارند؛ اما تبدیل به همدیگر می‌شوند، مجموع این ها هیچ گاه در عالم تغییر و تبدل پیدا نمی‌کند. در نتیجه چیزی در عالم از بین نمی رود.

بنابراین مرگ در عالم ماده تغییر و تحول است. بدن مرگ دارد اما به معنای فنا و نابودی نیست؛ زیرا هم از نظر فلسفی بدن وجود است و وجود عدم نمی‌شود پس ماده عدم نمی‌شود و هم از نظر علمی گفتیم کمیت در عالم ماده همیشه ثابت است. ماده و انرژی از بین نمی‌روند و به هم تبدیل می‌شوند.

کانت (فیلسوف معروف آلمانی) می‌گوید: بقای موجودیت ماده در عالم و فناناپذیری‌اش یک اصل پیش از تجربه است، شبیه قوانین ریاضی. مستقل و بی‌نیاز از تجربه.  یعنی کانت مطرح می‌کند ما برای اینکه به این نتیجه برسیم که ماده فنا ندارد ، احتیاج به تجربه نداریم؛‌ بلکه اصلِ پیش از تجربه (مثل قوانین ریاضی) و اصل عقلی است.

بنابراین چه از نظر علمی و چه  از نظر فلسفی ماده از بین نمی رود ، تغییر و تبدل پیدا می‌کند. ممکن است بدن من خاکستر، دود و... شود؛ اما از بین نرفته است. طبق آن قانون مجموعه آنی که در این فضا از موجودیت مادی من است باقی است. حال آیا قدرتی وجود دارد که دوباره اینها (نفس و بدن) را با هم ترکیب کند؟ اینجا بحث نفس مطرح می‌شود.

 

مرگ در رابطه با بعد روحی انسان (نفس)

رابطه نفس با بدن را دو گونه مطرح کردند:

الف) قبل از ملاصدرا:

تا قبل از ملاصدرا همه قائل بودند حتی هنوز هم برخی این حرف را می‌زنند. اما ملاصدرا درباره نفس بسیار تحقیق کرده از 9جلد اسفار 2 جلد آن درباره نفس است. در آن دقت های موشکفانه این نظر دوم را مطرح می کند که بسیار دقیق تر از نظر اول است و با این نظر دوم چگونگی پیوستن این بدن به همدیگر حل می شود. ملاصدرا می گوید معمولا می‌گفتند  مرگ جدایی نفس از بدن است.  زمانی که بدن فرسوده می‌شود و لیاقت و ظرفیت نگهداری نفس را از دست می‌دهد،‌ نفس از بدن جدا می شود. در واقع عاملِ بودن نفس با بدن ظرفیت و لیاقت بدن است. مثل لیوان که ترک برداشته و نمی‌تواند آب را در خودش نگه دارد؛ بدن تشبیه به لیوان و نفس به آب.

جان عزم رحیل کرد، گفتم که مرو                               گفتا چه کنم، خانه فرو می‌آید

حقیقت وجود من می‌خواهد از بدن جدا شود و برود؛ چون این خانه دیگر ظرفیت ندارد.

 

ب) نظر ملاصدرا:

نفس به هنگام مرگ، بدن را ترک می‌کند. نفس است که اراده می‌کند از بدن جدا شود. ترکیب و امتزاج اجزای بدن به علت سیطره نفس است بدنی که نفس در آن نباشد، از هم متلاشی می‌شود. اگر این نفس اراده کند می‌تواند دوباره برگردد و می‌تواند اجزا اولیه بدن را با هم جمع کند. معاد هم یعنی لحظه‌ای که نفس می‌خواهد برگردد. حال که نفس می‌خواهد برگردد اجزای وجودی خود را جمع می‌کند.

مثال: آرد، شکر، روغن هر یک را در یک ظرف می ریزم. قنادی اراده می کند از ترکیب این موارد شیرینی بپزد. حال اگر خاصیت ترکیبی از بین برود بخواهد این ترکیب به صورت اجزای اولیه خودش پخش شود. حال اگر بگوییم همه را در ظرفی نگه داشته ام  و با دست نگه می دارم، اراده می کنم اینها را رها کنم هرظرف  به طرفی می افتند، حالا دوباره اراده می کنم آنها را در دستم بگیرم. همه جمع می شوند. ملاصدرا این مطلب را درباره نفس مطرح می کند.

خلاصه مطلب این که قرآن فرمود مرگ  و خواب با هم مشترکات و اختلافاتی دارند. روایات گفتند خواب برادر مرگ است. مرگ و خواب هر دو توفی انفس و جدایی نفس از بدن است. در مرگ نفس از بدن جزا می شود اجزای بدن متلاشی می شود اما فنا نمی پذیرد؛ زیرا مرگ به معنی فنا در عالم ماده معنا ندارد، بلکه به معنی تغییر و تحول است. در خواب این حالت در بدن صورت نمی گیرد؛ زیرا طبق روایات مذکور شعاعی از نفس باقی می ماند که تعبیر فلسفی آن این بود که «تعلق‌مایی» از آن رابطه تعلق تدبیری باقی می ماند. بدن فنا ندارد چون وجود است، وجود نیست نمی‌شود. حال نفس چیست؟ آیا مرگ در نفس راه دارد؟ مرگ به معنای تغییر و تحول در نفس معنا می دهد؟   

نفس ماده نیست، مجرد است (فوق ماده). لذا اقتضای آن غیر ماده است. در آیات و روایات مجرد از ماده بودن نفس بیان شده است. اما ابتدا به بحث عقلی آن می‌پردازیم.

 

اثبات تجرد نفس از نظر عقلی

بزرگان دلایل بسیاری (60 دلیل) را در مجرد بودن نفس ذکر کرده اند که اینجا به چند نمونه اشاره می شود:

عقل بر مبنای قضاوت عقلی از آثار پی به مؤثر می‌برد. به عنوان مثال:  احساس گرما در اتاق نشان از ایجاد کننده گرماست. بر مبنای قدرت عقل حکم می‌کنیم مؤثری در اینجاست که ایجاد گرما می کند.

یک سری آثارغیرمادی و مادی از انسان سر می‌زند که برای ماده است اما آثار غیر مادی  منشأ آن ماده نیست. کدام اثر غیر مادی داریم که منشا آن ماده نیست:

در عالم ماده هم فلسفه و هم فیزیک اثبات شده، در چهار اصل ماتریالیست دیالکتیک گفته شده ماده مساوی با حرکت است. در عالم ماده ثابت نداریم. ولی شخصیت ما ثابت است

الف) اصل من (من من):

 در عالم ماده، ماده مساوی است با حرکت و تغییر. در عالم ماده ثبات نداریم؛ اما شخصیت من ثابت است. جسم من بعد از ۲۰ سال، کاملا تغییر کرده است؛ اما شخصیت من ثابت می‌ماند. از نظر علمی و فلسفی ماده بدن تغییر کرده است. علم پزشکی می گوید مثل مو که رشد می کند و موی دیگر جای آن می آید تمام بدن به همین گونه است.

هر نفس نو می‌‌شود دنیا و ما           بی‌خبر از نو شدن اندر بقا

عمر همچون جوی نو نو می‌رسد       مستمری می‌نماید در جسد

همان طور که جوی آب را می بینید که نو به نو آب می آید این می رود آبی دیگر می‌آید مرتب عوض می شود. بدن در طول بیست سال تغییر می‌کند؛ اما شما همان هستید.

از نظر علم و فلسفه بدن مادی من تغییر کرده است.  اما «من» ثابت است. حکم این همانی است. حتی از نظر حقوقی و شرعی هم، گذر زمان اثر ندارد. مثلاً  قاتلی که در 20 سالگی فرار کرده و پس از 70 سال دستگیر می‌شود، نمی‌تواند بگوید من آن ‌نیستم. بدن من عوض شده است. چون منِ من بدن من نیست؛ بلکه منِ من، حقیقت ثابت است. در واقعیت، وجود او ثابت است.

حتی ماتریالیست کومنیست هم قبول دارد که این فرد 90 ساله همان 20ساله هفتاد سال قبل است.

ب) آثار من:

آثاری در انسان هست که ثابت است و تغییر ندارد،‌ مانند: علم، ظرف علم بودن انسان. علم شناخت و آگاهی  است که در ذهن(دنیای درون)  ایجاد می شود. اصل علم ثابت است و تغییر در مقدارش است. اگر علم ثابت است، پس ظرفی که علم در آن قرار می‌گیرد نمی‌تواند ماده باشد، باید ثابت باشد. ظرف هرچیز باید با مظروف آن تطابق داشته باشد. اگر ظرف علم سلولهای مغز و ماده باشد، چطور این تطابق صورت گرفته است؟ مثلا وسعت کوه یا اقیانوس در دنیای فهم(علم) ما می‌آید و اگر فقط سلولهای مادی مغز را در نظر بگیریم که تطابق با این عظمت ندارد و حتما باید امکانی باشد که این عظمت را درک کند.

حقیقت وجود من،‌ من واقعی ماده نیست. علم برای ماده نیست.  از سقراط پرسیدند اگر شما را کشتند کجا دفن کنیم؟ گفت من را که پیدا نمی‌کنید، بدنم را هر کجا خواستید!

یا می گوییم رفتیم تشیع جنازه فلانی، آن فرد که بود که این جنازه اش هست.

 

نظر شیخ شهاب‌الدین سهروردی در این باره

وی می‌گوید: شیئیت شیء به صورت شیء است. (صورت، حقیقت شیء است نه شکل آن، مثلاً حقیقت وجودی این شیء دستمال کاغذی است حالا شکل آن می تواند مربع یا مثلث باشد، این شکل آن است نه صورت آن) وقتی ماده یک شیء تغییر می‌کند، باعث تغییر صورت آن نمی‌شود. اگر حقیقت انسان (صورت انسانی او) فقط مربوط به ماده بود، با تغییر ماده تنها صورت مادی باقی می ماند؛ اما صورتی که از انسانیت باقی می‌ماند صورت ثباتی است. صورت ثباتی که نمی تواند صورت ماده باشد. مثلا نقاشی روی کاغذ را در نظر بگیرید که اگر بخواهیم نقاشی تازه‌ای روی آن بکشیم، صورت قبلی مخدوش و محو می‌شود؛ ولی در ذهن انسان آن به آن صورت های جدید حاصل می‌شود و قبلی هم به قوت خودش باقی است. این معنای ثبات علم است.

 

توضیح مطلب با استفاده از تعریف علم حصولی

علم حصولی صورت معلوم در ذهن عالِم است. مثلاً می‌خواهیم حسینیه را توصیف کنیم:

عالم: ما

معلوم: حسینیه

علم: صورت معلوم(حسینیه) در ذهن ما

روزانه می توانیم چندین صورت در ذهن ایجاد کنیم و هیچ صورتی دیگری را هم محو نکند. این برای عالم ماده نیست؛ پس حقیقت وجود ما ماده نیست.

صورت ذهنی ثابت است پس باید در ذهنی باشد که ثابت است؛ چون ثابت است پس ماده نیست. آن نفس است. چون نفس ثابت نیست تغییر هم ندارد، تکامل نفس معنای دیگری است. لذا مرگ حتی به معنای تغییر و تبدل هم برای نفس معنا ندارد.

بر اساس صورتی که در ذهن ما است حسینه را توضیح می‌دهیم.

شهاب الدین سهروردی می‌گوید: نفس شما در عالم خواب وقتی از بدن جدا شده است، می‌تواند برای خودش بدن ایجاد کند. بدن مثالی در عالم خواب.

ملاصدرا هم می‌گوید نفس بدن لازم خود را ایجاد می‌کند.

نفس شما در عالم خواب با این بدن نیست؛ ولی استفاده از بدن حتی لذت بدنی بردن برای او مطرح است. این بدن در حالت خواب مثل میت است ولی نفس در رویا لذت و الم را در می یابد پس نفس قدرت ایجاد بدن را دارد. اگر بخواهد بدن ایجاد کند در خواب بدن مثالی و در بیداری بدن اصلی خود. این از نظر عقلی استبعاد ندارد.

 

خلاصه

یکی از روش‌های عقلی اثبات معاد در قرآن استفاده از تشبیه برای تقریب ذهن است. مرگ را شبیه خواب می‌داند چون در خواب هم جدایی نفس از بدن صورت می‌گیرد. جدایی نفس از بدن به معنی فنا و نابودی بدن نیست. بدن مادی دچار تغییر و تحول می‌شود اما نفس طبق دلایلی که ارائه شد، چون ماده نیست، در زمان مرگ دچار تحول و تغییر نمی‌شود. در آینده ان‌شاءالله به این موضوع می‌پردازیم که نفس که بعد از مرگ ثابت می‌ماند، چه مراحلی را طی می‌کند و در معاد چه اتفاقی می‌افتد.

 

مناسبت

لحظات آخر حیات پیامبر(ص) حضرت زهرا کنار بستر پدر نشسته بودند و بیتابی می کردند پیامبر سخنی در گوش حضرت گفتند که حضرت زهرا(س) به شدت متأثر شدند، بعد حرف دیگری به ایشان گفتند که ایشان شاداب شدند. برای برخی که در مجلس بودند این سوال مطرح شد که چرا حضرت زهرا(س) با اندک فاصله‌ای شاداب شدند. بعدها از حضرت پرسیدند. حضرت فاطمه(س) فرمودند اولین سخن این بود که پیامبر(ص) فرمودند: من به زودی از میان شما می‌روم. من از این مصیبت که نعمت الهی قرار است از جامعه برود بسیار متأثر شدم. اما مطلب دوم  این بود که پیامبر(ص) فرمودند: تو اولین نفر هستی که به من ملحق خواهی شد.  

چرا حضرت زهرا(س) با اینکه جوان است و همسری همچون  امیرالمومنین (ع) دارد و به عنوان یک امام شناس به ایشان به شدت علاقه‌مند است و علاقه شدیدی به حمایت از امام دارد. حتی در لحظات آخر به امیرالمومنین میفرمایند: برای تنهایی تو در میان مردم ناراحتم. همچنین فرزندان خردسالی دارد؛ اما وقتی صحبت مرگ را می‌شنود شاداب می‌شود؟

  1. می‌خواهند بگویند مرگ ترس ندارد. مرگ رفتن به سرای واقعی است. مرگ آزاد شدن نفس از تعلقات مادی و پرواز به عالم بالاتر است.

گر مرگ رسد چرا هراسم      کان راه به توست می‌شناسم

  1. حضرت زهرا(س) تمام وجودش را برای دفاع از حق صرف کرد. چون پروانه‌ای دور شمع وجود علی پرواز کرد و بال و پرش سوخت.

 منبع: سخنرانی دکتر اسدی گرمارودی، جلسه دوازدهم معاد برهانی در آیات قرآنی