جلسه سی و سوم
بسم الله الرحمن الرحیم
معاد برهانی در آیات قرآن، جلسه سی و سوم
ادامه پرسش و پاسخ
1-میگویند: بعضی از کودکان نبوغ خاصی دارند، چهرههای مشهوری در طول تاریخ داشتیم که در سنین پایین، کارهای عجیب و غریب انجام میدادند؛ مثلا بتهون در هشت سالگی در صحنه عمومی ساز مینواخت و در نه سالگی، تصنیف منتشر می کرد، این دلیل بر این است که نفس این افراد قبلا در بدن انسانهایی بوده است که آنها در این زمینه کار کردهاند و حالا که آن نفس وارد بدن افراد جدید شده، از بچگی این آثار را از خود نشان میدهند.
پاسخ: این حرف بسیار کودکانه است. اگر نفسی که در بدن این انسان است نفس فرد دیگری بوده که ویژگیهای آن نفس را در بدن جدید بروز میدهد، چه پاسخی برای «ترجیح بلا مرجح که عقلا محال است» خواهید داشت؟
توضیح اصطلاح فلسفی «ترجیح بلا مرجح از نظر عقلی محال است»
مثلاً اگر دو لیوان آب داشته باشیم از شما بپرسم از کدام لیوان بنوشم، دو فرض وجود دارد:
1- بگویید فرقی نمیکند.
2-بگویید از این لیوان بنوشید، حق من است بپرسم چرا این لیوان؟ اگر در پاسخ بفرمایید همین طوری گفتم، عقل این را نمیپذیرد باید دلیلی داشته باشید. «ترجیح بلا مرجح عقلا محال است» یعنی اگر بخواهیم بین دو چیز یا بیشتر، یکی را بر دیگری ترجیح بدهیم، باید دلیل داشته باشیم.
حالا در مورد تناسخ، اگر قرار شد نفس بعد از مردن وارد بدن دیگری بشود، به چه دلیل بعضی از این افراد از ویژگیهای نفس قبلی برخوردارند و برخی نیستند؟ وجه ترجیح چه بوده است؟ سوال دوم هم این است که چرا همه ویژگیهایی که نفس قبلی داشته است را ندارد و فقط برخی از آنها ظاهر شدهاند؟ اگر نفس بتهون که در هشت سالگی کارهای خارقالعاده میکرده است، نفس فرد دیگری بوده است، به غیر از ویژگیهای هنری، ویژگی دیگری هم داشته است یا نه؟ چطور هیچ خصوصیت دیگری به غیر از این مورد در وجود او بروز نکرد؟
از طرف دیگر، وقتی عقل اثبات میکند که تناسخ باطل است، باید دقت کنیم که این موضوع فقط حدس است. باید چیزی را ملاک قرار داد که از نظر عقلی اثبات شده است نه آن که حدس است. خیلی حرفها و حدسها در عالم زده می شود، تا زمانی که در حد حدس است، قابل قبول نیست. نحن ابناء الدلیل، یعنی ما بچههای دلیلیم و به دنبال دلایل عقلی هستیم، نه حدس و گمان. به علاوه اینکه این همه انسان که در بچگی هیچ نبوغی از خود نشان نمیدهند. همچنین دلیل عقلی نیز تناسخ را باطل میکند.
طبق یک قاعده عقلی فلسفی داریم که «حکم الامثال فی ما یجوز و ما لایجوز واحد» یعنی اگر دو چیز یا چند چیز مثل هم بودند، حکمی که برای یکی صادر میشود برای دیگران هم صادر است و اگر حکمی بر یکی جایز نباشد، بر دیگری هم جایز نیست. مثلا اگر این تریبون چوبی است و یک تریبون دیگر شبیه این اما چدنی در آن طرف قرار دهند، چون مثل هم نیستند و شبیهند، حکم یکسان بر آنها بار نمی شود. تریبون چوبی میتواند در آتش بسوزد اما تریبون چدنی، خیر. تریبون چدنی سنگین است و افراد قادر به تکان دادن آن به آسانی نیستند اما تریبون چوبی، خیر. اما اگر هر دو تریبون مثل هم باشند، هر حکمی که بر یکی جایز باشد، بر دیگری هم جایز است و هر حکمی که بر یکی جایز نباشد، بر دیگری هم جایز نیست.
اگر قرار است نفس بعد از مرگ وارد بدن دیگری شود و آنچه را که در آن نفس دارد به این بدهد، باید همه انسانها که به دنیا میآیند از ابتدا یک چیزهایی داشته باشند ولی شما یک موارد خاصی پیدا میکنید. اگر یک افرادی در کودکی دارای نبوغی باشند، عوامل زیادی میتواند وجود داشته باشد. بله استعدادها مختلف است بعضی افراد نابغه هستند عوامل نبوغ هم بسیار است. طبق نظر روانشناسان این نبوغ میتواند تحت تاثیر ژنهای والدین، تغذیه و محیط و عوامل تربیت و خیلی چیزهای دیگر باشد. چطور بین این فرد و آن فرد، وقتی هر دو نفس از یک جای دیگر آمده است و مثل هم هستند، چرا احکام یکسان جاری نشده است؟
2-میگویند تفاوت چشمگیر میان کودکان یک پدر و مادر واحد نشان میدهند که این فرزندان قبلا نفوسی با شخصیتهای شکل گرفته داشتهاند.
پاسخ: من این مسئله را سختتر میکنم. افرادی که دو قلو هستند ممکن است یکی از آنها یک فرد اخلاقی برجسته شود و دیگری خائن و دزد. این حرف که نفس فرد برجسته در بدن فرد با شخصیتی بود و برعکس، با استفاده از علم تربیتی روز ثابت شده است که خلاف است. به علاوه اینکه این حرف بر خلاف قضیه جبر و اختیار بشر است. ما با ادله متقن اثبات میکنیم که مجبور نیستیم و مختاریم، به قول مولوی:
این که گویی این کنم یا آن کنم خود دلیل اختیار است ای صنم
یا در جای دیگر کسانی را که قائل به جبر هستند را مسخره میکند و میگوید:
آن یکی میرفت بر بالای درخت میفشاند آن میوه را دزدانه سخت
صاحب باغ آمد و گفت ای دنی از خدا شرمیت کو؟ چه میکنی؟
گفت از باغ خدا بنده خدا میخورد خرما که حق کردش عطا
پس ببستش سخت آن دَم بر درخت میزد او بر پشت و ساقش چوب، سخت
گفت آخر از خدا شرمی بدار میکشی این بیگنه را زار زار
گفت کز چوب خدا این بندهاش میزند بر پشت دیگر بندهاش
گفت توبه کردم از جبر ای عیار اختیارست اختیارست اختیار
با بحث مفصلی که در رابطه با جبر و اختیار مطرح میشود که هر عاقلی به راحتی میفهمد که جبر نیست و اختیار است، اول باید این مشکل را حل کنیم که این دو بچهای که به دنیا آمدهاند، یکیشان بر مبنای نفس بدی که به او رجوع کرده است اختیار خوب شدن نداشته است و دیگری هم بر مبنای نفس خوب اختیار بد شدن نداشته است، حال آنکه ما ثابت می کنیم که جبر نیست.
ثانیا در بحثهای تربیتی ذکر میشود که انقدر عوامل مختلف در تربیت موثر است که امروزه صاحبنظران مطرح عالم این را گفتهاند و ما در دین هم داریم که عواملی که در شکلپذیری شخصیت انسان موثر است: ۱- فطرت انسانی، ۲- وراثت، ۳- محیط، ۴- اراده خود فرد. خانواده یکی از این چهارتا است و محیط میتواند خانواده را عوض کند.
پسر نوح با بدان بنشست خاندان نبوتش گم شد
همین دو قلو که بزرگ میشوند، اگر یواش یواش همنشینهایشان و محیطشان شبیه هم نباشند، خصوصیاتشان با هم متفاوت میشود. از همه اینها بالاتر اراده خود انسان است، چرا که انسان اراده دارد و می تواند اثر خانواده و محیط را خنثی کند وگرنه اگر قرار بود دو فرد دوقلو همه خصوصیاتشان شبیه هم باشد که جبر میشد، پس اراده خودشان کجا رفت؟ مگر تولید کارخانه هستند که همه یک رنگ و یک جور باشند؟
بررسی آرای ملاصدرا در بطلان تناسخ
در بحثی که حکما و عالمان اندیشمند اسلامی با الهام از قرآن مطرح کردند، با دو نظر از ملاصدرا نشان دادیم که این مباحث عقلی است چیزی نمی تواند آن را رد کند که یکبار دیگر آن دلایل را می گوییم و مورد بررسی قرار میدهیم.
دلیل اول
اگر بگوییم که نفس یک انسان وقتی میمیرد، وارد بدن یک نوزاد میشود و به این عالم برمیگردد، اولین اشکال عقلی که اینجا پیش می آید این است که نفس برمبنای حرکت جوهری که ملاصدرا در فلسفهاش با دلایل متقن اثبات کرد که چهارصد سال بعد از ملاصدرا در فیزیک کوانتم ثابت شد که کنه ماده مساوی با حرکت است، نفس در بدن برمبنای حرکت جوهری ظاهر میشود. لذا نفس جسمانیت الحدوث است اما روحانیت البقا. اما این نفس که در بدن پدیدار میشود بر مبنای این که اولین مرحله پیدایشش در این عالمِ ماده است، از نظر فعلیت از صفر آغاز می کند، بالقوه است و فقط موجودیت او بالفعل است. همینجور که رشد می کند، بالا میآید. به عنوان مثال نفس ما، استعداد فیزیکدان شدن دارد ولی این نفس در نوزاد از نظر فیزیک، بالقوه است. آرام آرام رشد میکند و بالا می آید و در بیست سالگی، چهل سالگی به فعلیت میرسد و در طول زمان بر فعلیت او افزوده می شود. در لحظه مرگ که نفس از بدن جدا می شود، به اقتضای هر کاری که در این عالم کرده است چه در خوبی و چه در بدی، بالفعل شده است؛ یک وقت خدای نکرده فقط بالفعل شر است، نفس اماره است و یک زمان هم فقط بالفعل خیر است، نفس مطمئنه و یک زمان هم بینابین است. این نفس که از بدن جدا میشود، این ویژگیهایش همراه او خواهد بود. قبل از ملاصدرا به علم میگفتند «کیف نفسانی» به این معنی که عرض است بر نفس ولی ملاصدرا ثابت کرد که «علم جوهر است، کیف نفسانی نیست؛ بلکه اتحاد علم و عالم و معلوم است. اتحاد عاقل و معقول است و نفس تغییر رتبه پیدا میکند و بالا می آید. هر چه بالفعل میشود، نفس آنگونه میگردد.»
در بحثهای سابق، مفصل در مورد صار و سار صحبت شده است. سار به معنی حرکت و تلاش کردن و کوشش داشتن است اما صار به معنی گردیدن و شدن است. به اقتضای هر نوع سیری که در این عالم داشته باشیم، صیرورت نفسانی پیدا میکنیم. به عنوان مثال اینکه بنده چگونه درس خواندهام میشود سیر علمی، آیا خوب درس خواندهام، اساتید خوبی داشتهام، در محضرشان خوب تلاش کردهام یا نه، بازیگوشی کردم. صیروت علمی من به اقتضای آن نحوه سیر من خواهد بود. آیا صیروت من بعد از بیست سال پای درس استاد نشستن، یک آدم قشری و بیسواد است یا یک چیزی فهمیدن است. نفس به هر صورت که در این عالم سیر داشته است، صیروت پیدا کرده است و این صیرورت حالا که بالفعل شده است، وقتی از بدن جدا میشود هم بالفعل است. اگر قرار باشد این نفس به بدن یک نوزاد بیاید که از لحاظ بدنی بالقوه است، دچار مشکل میشود. نفس یک کودک باید سنخیت با بدن کودک داشته باشد وگرنه نفس که به هر درجه از بالفعلی رسیده است، با بدنی که هنوز بالقوه است سنخیت ندارند و عقل قبول نمیکند.
این مثال از نظر فلسفی درست نیست اما برای تقریب به ذهن دقت کنید: فرض کنید که ۵ لیتر آب داشته باشیم و یک استکان با ظرفیت ۰.۱ لیتر؛ امکان این که این دو با هم جمع شوند، وجود ندارد. این که در عالم ماده است، تطابق ظرف و مظروف است اما در عالم همراهی که به آن «معیت و تعلق» گفته میشود، باید امکان معیت و تعلق نفس با بدن وجود داشته باشد مخصوصا چون نفس باید تدبیر بدن بکند و بدن ابزار نفس باشد، مثلا یکی از مشکلاتی که در سنین بالا در اثر کهولت و ناتوانی جسمی پیدا میکنیم این است که نفس قویتر شده و بالفعلتر شده است ولی فعلیت بدن کم کم پژمرده میشود و ظرفیت همراهی آن نفس را ندارد. لذا مشکل درست میشود. مثلا در قدرت بدنی جراحی، یک جراح ۳۵ ساله جوان شاداب بهتر از یک جراح ۹۵ ساله عمل می کند چرا که جراح مسن، به علت کهولت سن و لرزش دست، نمیتواند عملکرد خوبی داشته باشد ولی اگر آن جراح مسن از نظر درکی، فراموشی نگرفته باشد و سالم باشد، علم و تجربه او چند برابر آن جوان است. گاهی ممکن است که جراحی نکند اما در زمان جراحی در کنار دست آن جراح جوان، بایستد و او را راهنمایی کند. فهم از جراح مسن و عمل از جراح جوان.
علم مال نفس است و اعمال آن با بدن است، در کهولت چون بدن توان عمل را ندارد، این تعادل به هم میخورد لذا مشکلاتی ایجاد میکند. اگر قرار شد این نفس بالفعل با بدن بالقوه همراه شود، این اتحاد باید اتحاد حقیقی باشد و این را عقل نمیپذیرد.
دلیل دوم
در زمان مرگ نفس از بدن جدا می شود. نفس یعنی روح متعلق به بدن. نمیشود که آتشی داشتهباشیم که یخ باشد یا یخی که آتش باشد، نفس یعنی وابسته به بدن، اگر روح یا نفس از بدن جدا شد قرار است نفس باقی باشد. نفس باقی میماند ولی با بدن مثالی خود. نفس در آن عالم، چون عالم کن فیکون است، میتواند بدن مثالی خود را ایجاد کند. در همین عالم هم چون قدرت ذهنی ما بر مبنای قدرت نفس است، هرچه اراده کنیم در ذهن خود ایجاد میکنیم. نفس به محض اینکه از بدن مادی جدا شود، برای خود بدن مثالی ایجاد میکند اما در فرض تناسخ میگوید نفس که از بدن جدا شد باید به بدن دیگر تعلق پیدا کند و به قول ملاصدرا ولو یک آن بین این دو فاصله بیفتد، این یک آن، نفس به بدن تعلق ندارد، پس نفس، نفس نیست. عقل در منطق میگوید که «سلب شی از خودش از روشنترین بدیهیاتی است که محال است» چون لازمه آن اجتماع نقیضین است. این لیوان آب، لیوان آب نیست.
دلیل سوم: (اسفار ج۹ ص ۴۷)
نکته ۱: نفس فاعلیت بدن را بر عهده دارد، نه بدن فاعلیت نفس را. به عنوان مثال: این دست ما با اجزایش را اگر در نظر بگیریم، با دست جانوران دیگر در این زمینه کم و بیش مشترک است از گوشت و پوست و استخوان تشکیل شده است. این دست یا میتواند در جهت خیر به حرکت دربیاید و گره از مشکل کسی باز کند، یا در جهت شر حرکت کند و به گوش کسی بخورد. اقتضای فاعلیت این دست با اقتضای شمشیری که در دست ماست، به حالت نفس ما بستگی دارد. یک وقت نیت خیرخواهی است که در گوش کسی زده شده است، و یک وقت نیت خودخواهی است. فاعل نفس است. نفس فاعلیت بدن را عهده دارد نه بدن فاعلیت نفس را.
نکته۲:با فرض تعلق نفس به بدن دوم انسانی، یعنی فرض کنید که نفس بنده از بدنم جدا شد و داخل بدن یک انسان دیگر رفت، از آنجا که فاعلیت بدن با نفس است، لزوما باید از مرحله فعلیت به مرحله قوه برگردد. بر فرض تحقق چنین بازگشتی، نفس تحت تاثیر فاعلیت بدن خواهد بود.
یا باید بگوییم که نفس بالفعلیت خودش را دارد و بدن هم که بالقوه است و این دو با هم هماهنگ نمیشوند، یا باید بگوییم که نفس در حد بالقوهای بدن پایین میآید، پس بدن فاعل نفس شد و بدن نفس را پایین کشید و حال آنکه بدن فاعلیت ندارد و بدن فقط ابزاریت دارد. خواجه نصیر طوسی میگوید: نفس جوهری بسیط است که به بدن تعلق دارد و از بدن به عنوان ابزاری برای اهداف خود سود میجوید.
به مثال زبان در این مورد دقت کنید. همین زبان در سخن گفتن میتواند آیه و حدیث و اشعار حکیمانه بخواند و اندرز و موعظه داشته باشد و یا به عکس، میتواند فحش بدهد، دروغ بگوی، سخنچینی کند با سخن خود دیگران را بیازارد؛ آیا این موارد اقتضای زبان است یا نفس او؟ اگر بگویید که زبان من اراده کرد که دروغ بگوید و نفسم را وادار کرد، هیچ عقلی نمیپذیرد. زبان منهای نفس، ماده و جماد است و جماد اقتضای این امور را ندارد. این حالات برای نفس است و نفس است که فرمانده است و فاعل. اگر بگوییم، چون بدن نوزاد بالقوه است و نفس یک نفر دیگر وارد آن شده است و بالفعل بوده است و این بدن قدرت داشته است که نفس بالفعل را بالقوه بکند، یعنی نفس تحت فاعلیت بدن قرار گرفته است. چون بدن بالقوه محض است ولی نفس بالفعل و برای اینکه نفس به چنین بدنی تعلق بیابد، باید به نفس بالقوه تبدیل گردد که در اینصورت بدن بر نفس فاعلیت خواهد داشت و این امر محال عقلی است.
ضمن این که قرآن کریم و روایات معصومین بر بطلان تناسخ تصریح کردند، این چنین برهانهای عقلی دقیق و متقنی در بطلان تناسخ داریم. پس تناسخ را نه عقل میپذیرد و نه شرع.
کیفیت برزخ
میدانیم مرگ جدایی نفس از بدن است و نفس هم حقیقت روحی است ماوراء ماده که با بدن همراه است، نه جدای از بدن، نفس در این عالم با بدن دنیوی است و در برزخ با بدن مثالی برزخی و در قیامت با بدن قیامتی. از لحظهای که ما میمیریم تا روزی که قیامت بشود و خدا میداند که چقدر طول می کشد تا فاذا نفخ فی الصور بشود، در این مرحله نفس کجا می رود و چی میشود؟
نگاه قرآن در مورد شرایط انسانها در برزخ
- سوره واقعه آیات ۸۸ و ۸۹
فَاَمَّا إِنْ کَانَ مِنَ الْمُقَرَّبِینَ (۸۸) فَرَوْحٌ وَ رَیْحانٌ وَ جَنَّهُ نَعِیمٍ (۸۹)
و اما اگر [او] از مقربان باشد (۸۸) برای او آرامش و برکت و بهشت پرنعمت است (۸۹)
رَوْحٌ با روح فرق دارد. یکی از معانی روح همان حقیقت مافوق بدن و ماده است که از نفس هم بالاتر است و به عالم ماده تعلق ندارد و متعلق به عالم برجسته است. یک معنای روح در قرآن کریم، مَلَک است که روح الامین یک ملک است. روح باعث حیات و موجودیت معنوی و عقلانی انسانی است.
رَوْحٌ به معنای آسایش واقعی است. در فارسی چون ریحان یک گیاه معطر و مفیدی است که معمولا افراد دوست دارند، مثلا در شربت سکنجبین میریزند، لذا شادابی را با کلمه ریحان به کار میبرند.
اگر برخی از مقربین هستند، ف فای نتیجه است آسایش و خوشی برای مقربین است. فرق نعمت با نعیم چیست؟ نعیم، نعمت فراوان را گویند. در مفردات راغب به نعیم میگوید، نعمت کثیر. هم روح است، هم ریحان است، هم جنتِ نعمتهای زیاد است.
تفسیر علی بن ابراهیم قمی در ذیل این آیه شریفه و در بحار ج۶ ص ۲۱۷ از امام صادق (ع) نقل شده است: منظور از روح و ریحان، آرامش و شادمانی در عالم قبر است (که طبق روایات عالم قبر، برزخ است). اگر از مقربین باشند که از اصحاب یمین بالاترند، در مرحله برزخشان در آرامش و آسایشند اما منظور از بهشت پرنعمت، بهشت قیامت است. پس یک مرحله برزخ است و یک مرحله قیامت است. برای مقربین این طور است که در مرحله برزخ در روح و ریحانند یعنی در آرامش و آسایش و راحتی و خوشی و در قیامت هم در جنت نعیم هستند یعنی در نعمت فراوان.
در ادامه آیه می فرماید:
وَ اَمَّا إِنْ کانَ مِنْ اَصْحابِ الْیَمِینِ (۹۰) فَسَلامٌ لَکَ مِنْ اَصْحابِ الْیَمِینِ (۹۱) وَ اَمَّا إِنْ کانَ مِنَ الْمُکَذِّبِینَ الضَّالِّینَ (۹۲) فَنُزُلٌ مِنْ حَمِیمٍ (۹۳) وَ تَصْلِیَهُ جَحِیمٍ (۹۴)
بدانید اگر انسان از مقربان باشد (۸۸) برای او آرامش و برکت و بهشت پرنعمت است (۸۹) اما اگر از گروه خوشبخت بود (۹۰) پس تو را از سوی گروه خوشبخت سلام است (۹۱) و اما اگر از تکذیب کنندگان گمراه بود (۹۲) مایه پذیراییِ آب سوزان است! (۹۳) و سرنوشتش ورود به جهنم! (۹۴)
معلوم میشود که اصحاب یمین، غیر از مقربین هستند و یک درجه از آنها پایینترند. آنها که اهل راستی و درستیاند و اهل عملند و تنها حرف نمیزنند. درود و سلام بر اینها هست گرچه در حد مقربین نیستند. (۹۰ و ۹۱)
دسته بعد که مقربین نیستند و اصحاب یمین هم نمی باشند بلکه کسانی که دروغگو بودند و تکذیب کردند و ضال بودند به معنی این که گمراه بودند و در مسیر قرار نداشتند؛ درست نقطه مقابل مقربین هستند، فَنُزُلٌ مِنْ حَمِیمٍ: آب جوش سوازاننده خطرناک و دردناک دارند و متصل میشوند به آتش و نار. در تفسیر علی بن ابراهیم قمی از امام صادق (ع) نقل شده است که آب جوشان دوزخ مربوط به عالم قبر به تکذیب کنندگان میرسد. یعنی در عالم برزخ اگر نفس جزو دو دسته بالا نبود، آب جوشان جهنمی کنایه از عذاب دردناک، و آتش جهنم مربوط به قیامت است. پس هم مقربین و اصحاب یمین، یک مرحله برزخی دارند که آسایش است و آرامش و یک مرحله هم در بهشت دارند که جنت نعیم است. گمراهان ضالین و تکذیب کنندگان هم یک مرحله در برزخ دارند که دردناک است و یک مرحله هم در جهنم دارند که دردناکتر است.
در ادامه این آیات فرموده شده است:
إِنَّ هذا لَهُوَ حَقُّ الْیَقِینِ (۹۵) فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّکَ الْعَظِیمِ (۹۶)
این همان حق و یقین است (۹۵) پس به نام پروردگار بزرگت تسبیحگوی! (۹۶)
این حقالیقین در اینجا چیست؟ قبلا این بحث شده است که ما یک علم الیقین، یک عین الیقین و یک حق الیقین داریم. وقتی با دلایل عقلی نسبت به واقعیتی یقین پیدا شود به آن علم الیقین گفته میشود اما این علم با دلایل عقلی است و مشاهده شهودی رخ نداده است. مثلا در قرآن کریم حضرت ابراهیم خلیل الرحمان نسبت به معاد علم الیقین داشت و از خدا خواست که عین الیقین به ایشان بدهد. اگر ما دودی را از دور ببینیم، دلیل بر این است که آتشی در آن سو افروخته شده است. این میشود علم الیقین. اگر به نزدیک آتش برویم و خود آن را مشاهده کنیم، به عین الیقین میرسیم. اگر داخل آتش بشویم به طوری که گرما به همه بدن ما سرایت کند، این حق الیقین میباشد.
در برزخ حق الیقینی روح و ریحان است یا نزل من حمیم و حق الیقینی در قیامت ، جنات نعیم است یا جحیم.
- سوره مریم آیات ۵۹-۶۲
فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ اَضاعُوا الصَّلاهَ وَ اتَّبَعُوا الشَّهَواتِ فَسَوْفَ یَلْقَوْنَ غَیًّا (۵۹) إِلاَّ مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَاُولئِکَ یَدْخُلُونَ الْجَنَّهَ وَ لا یُظْلَمُونَ شَیْئاً (۶۰) جَنَّاتِ عَدْنٍ الَّتِی وَعَدَ الرَّحْمنُ عِبادَهُ بِالْغَیْبِ إِنَّهُ کانَ وَعْدُهُ مَاْتِیًّا (۶۱) لا یَسْمَعُونَ فِیها لَغْواً إِلاَّ سَلاماً وَ لَهُمْ رِزْقُهُمْ فِیها بُکْرَهً وَ عَشِیًّا (۶۲)
اما کسانی بعد از آنها جانشینشان شدند که نماز را متروک گذاشتند و به دنبال شهوات خویش رفتند، بهزودی جزای گمراهی را خواهند دید! (۵۹) مگر کسانی که [از گذشتۀ زشت خود] توبه کنند و به خدای بزرگ ایمان بیاورند و دست به کار نیک زنند. بدون تردید آنها به بهشت وارد خواهند شد و هیچ ستمی بر آنها نخواهد رفت (۶۰) آنهم به بهشتهای جاودانی که خدای رحمان به بندگانش وعده داده است. هرچند آن را ندیدهاند اما بدانند که وعدۀ او تحققیافتنی است (۶۱) در آنجا جز سخن از صلح و سلام و امنیت، هیچ کلام لغو و بیهودۀ دیگری نمیشنوند و رزق و روزیشان هر صبح و شام آماده است (۶۲)
لَهُمْ رِزْقُهُمْ فِیها بُکْرَهً وَ عَشِیًّا
مرحوم علی بن ابراهیم قمی میگوید: (همین مطلب را مرحوم مجلسی در بحار ج ۶ ص ۲۱۸) با توجه به روایاتی در ذیل این آیه آمده است منظور از بهشت، بهشت برزخی است که ارواح افراد با ایمان به آنجا منتقل میشوند چرا که در بهشت جاودان آخرت که صبح و شب وجود ندارد. یعنی در برزخ این عده مرتب مشمول این نعمتها هستند.
نگاه معصومین در مورد برزخ
۱- امام صادق (ع): والله اتخوّف علیکم فی البرزخ. قلت مالبرزخ؟ قال: القبر منذ حین موته الی یوم القیامه (تفسیر علی بن ابراهیم قمی ج۳ ص۵۵۳، بحار ج ۶ ص ۲۱۴)
به خدا قسم از برزخ برای شما می ترسم. به ایشان عرض شد: برزخ چیست؟ فرمودند: از لحظهای که می میرید تا روزی که قیامت بشود.
در بسیاری از روایات، صحبت از قبر میشود یعنی برزخ و برزخ یعنی عالم قبر. این قبر هم فقط همین قبر خاکی نیست و ممکن است افراد جوری بمیرند که در خاک دفن نشوند، مثلا در دریا غرق شوند یا آتش بگیرند. این قبر خاکی یک نشانه است و قبر واقعی هر انسان همان لحظه مرگ اوست. نماز لیله الدفن را میگویند هم آن شبی که فرد از دنیا رفته بخوانید هم آن شبی که او را دفن کردید. در واقع شب اول قبر او همان اولین شبی است که نفس او از بدنش جدا شده است.
۲- از امام صادق (ع) در ذیل آیه، حَتَّی إِذا جاءَ اَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ (مومنون-۹۹) لَعَلِّی اَعْمَلُ صالِحاً فِیما تَرَکْتُ کَلاَّ إِنَّها کَلِمَهٌ هُوَ قائِلُها وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلی یَوْمِ یُبْعَثُونَ (مومنون- ۱۰۰) آمده است: مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ هو القبر و انّ لهم فیه لمعیشهٌ ضنکا والله ان القبر لروضهٌ من ریاض الجنهِ او حفرهٌ من حفر النار. (بحار ج ۶ ص ۲۱۸)
انّ لهم با قرینه یعنی کفار و آدمهای بد که در آنجا حیات بسیار دردناک و بدی دارند. به خدا قسم که برزخ برای انسانها یا یک باغ بهشتی میشود یا یک حفرهای از نار.
پس عالم برزخ دو حالت می تواند پیدا کند، یا یک باغ بهشتی میشود برای انسان یا یک حفرهای از نار.
۳- پیغمبر (ص): کهإِنَّ اَحَدَکُمْ إِذَا مَاتَ عُرِضَ عَلَیْهِ مَقْعَدُهُ بِالْغَدَاهِ وَ اَلْعَشِیِّ، إِنْ کَانَ مِنْ اَهْلِ اَلْجَنَّهِ [فَمِنَ اَلْجَنَّهِ] ، وَ إِنْ کَانَ مِنْ اَهْلِ اَلنَّارِ [فَمِنَ اَلنَّارِ ، یُقَالُ: هَذَا مَقْعَدُکَ] حَتَّی یَبْعَثَکَ اَللَّهُ یَوْمَ اَلْقِیَامَهِ. (مجمع البیان ج ۸ ص ۵۲۶)
به درستی که هر فردی از شما وقتی بمیرد، جایگاهش هر صبح و شب به او نشان داده می شود. تمام دوران برزخ، هر صبح و شام، بَدان جایگاه جهنمی خود را در جهنم و نیکان جایگاه بهشتی خود را در بهشت در عالم برزخ مشاهده میکنند.
برای عالم بعد از مرگ و زمانی که نفس از بدن خارج میشود، از دید عقلی اثبات می شود که
۱- نفس هست،
۲- نفس مجرد است،
۳- نفس مجرد فنا ندارد و به اقتضای حالتی که در این عالم پیدا کرده است جایگاه عالم برزخ او مشخص میشود. به تعبیر قرآنی، یا جایگاه او جایگاه نفس اماره است یا نفس لوامه و یا نفس مطمئنه.
۴- جزییات عالم برزخ، کار عقل نیست و کار نقل است. لذا باید به آیات و روایات مراجعه کنیم.
در جلسه بعد، توضیح میدهیم که بعضی از نفوس در برزخ امکان این را که برخی از کاستیهایشان جبران شود خواهند داشت. این امکان برای همه نیست و فقط به بعضی از نفسها اختصاص دارد. این موضوع ما را تکان خواهد داد. باید دقت کنیم که برخی از نفوس در آنجا روز به روز آلودهتر می شوند و میگویند ای کاش قیامت برپا نشود! و بر عکس نفسهایی هستند که آرزوی برپا شدن هر چه زودتر قیامت را دارند.
از امام صادق (ع): إذا وُضِعَ المَیِّتُ فی قَبرِهِ مُثِّلَ لَهُ شَخصٌ فقالَ لَهُ : یا هذا کُنّا ثَلاثَهً ؛ کانَ رِزقُکَ فَانقَطَعَ بِانقِطاعِ اجَلِکَ ، و کانَ اهلُکَ فخَلَّفوکَ وَ انصَرَفوا عَنکَ ، و کُنتُ عَمَلَکَ فبَقِیتُ مَعَکَ ، امَا إنّی کُنتُ اهوَنَ الثَّلاثَهِ عَلَیکَ! (فروع کافی ج۳ ص۲۴۲)
وقتی یک انسان از دنیا میرود و او را در قبر میگذارند، یعنی وارد عالم برزخ میشود، در مقابل او انسان یا موجودی مجسم میشود. به او میگوید: ای خانم، ای آقا، ما سهتا بودیم. و در دنیا این سه برای تو بود. یکی رزق تو بود که در دنیا با تو بود که با قطع شدن عمرت، رزقت هم قطع شد. (در آیات و روایات داریم که شما تا یک لقمه از رزقتان باقی است از این دنیا نخواهید رفت.) یکی هم خانواده و اطرافیانت بودند که وقتی مردی، تو را رها کردند و جدا شدند. و یکی هم من که عملت هستم و با تو باقیم. حالا خودت بگو من از آن دوتای دیگر پیش تو بیارزشتر نبودم؟ به اندازهای که برای رزقت و خانوادهات دل میسوزاندی، برای عملت هم دل میسوزاندی؟
یکی از اذکاری که امام صادق (ع) به ما یاد دادند که زیاد تکرار کنیم این است که خدایا لحظه مرگ، لحظه ورود به قیامت و لحظه حسابرسی، مددرسانی به کمک ما برسان. خدایا شب اول قبر، علی و آل علی را به فریاد ما برسان.
معنای به فریاد ما برسان این است که من تکانی بخورم و حرکتی کنم تا عملم آنجا که در برابرم ظاهر میشود به گونه ای باشد که امام به فریادم برسد. امام صادق (ع) فرمودند: شفاعت ما به کسی که نماز را سبک بشمرد، نمیرسد.
آموزش در برزخ
مرحوم علامه سید محمد حسین تهرانی در کتاب روح مجرد که کتاب عجیبی است ص ۴۵۵ نقل می کنند از مرحوم سید ضیاءالدین دُری که از اساتید معقول و منقول یک عالم برجستهای بود که در تهران گاهی منبر میرفت. میگوید یک جوانی از من سوال کرد که استاد این شعر حافظ را چه جور معنی میکنید؟
غلام پیر مغانم ز من مرنج ای شیخ چرا که وعده تو کردی و او به جا آورد
گفت: گفتم شیخ در اینجا حضرت آدم است، وعده این بود که قرار بود گندم نخورد که خورد. او حضرت علی است که نان گندم نخورد و جو خورد. لذا از من مرنج که غلام او هستم.
مدتی بعد فوت کرد و به خواب این آقا آمد و گفت: ببخشید معنای شعر غلط بود. به من در برزخ یاد دادند، گفتند حافظ میگوید اینجا شیخ، شیخ الانبیا ابراهیم خلیل الرحمان است، وعده هم ذبح حضرت اسماعیل است و او به جا آورد، امام حسین (ع) و کربلا است. لذا حافظ میگوید که من غلام امام حسینم و ای شیخ الانبیا از من مرنج، چرا که وعده تو کردی و او به جا آورد! این قربانی را امام حسین به کوی منای عشق برد.
پس عالم برزخ به آدم یاد میدهند. بینی و بین الله شکم و شهوت دنیا میارزد که این چند سال عمر را صرف آنها کنیم؟! خود را از کلاس درس اولیای الهی که پیش نیاز قیامت است محروم کنیم؟
مناسبت هفته: اربعین حسینی
حبیب بن مظاهر شب عاشورا ذوق داشت و شوخی می کرد. علت را از او پرسیدند گفت فردا را دارم میبینم این ذوق دارد.
حضرت زینب (س) اربعین آمد کربلا و عبدالله، همسر او، او را نشناخت از بس که به جسم او فشار وارد شده بود. جابر یک پیرمرد از اصحب پیغمبر است و هم سن و سال امیرالمومنین و خیلی علاقمند به مولی بود. در جنگها از پیغمبر حمایت کرد و به امام حسن و امام حسین (ع) در کودکی خیلی لطف میکرد و او را عمو جعفر صدا میزدند. جابر در دفاع از امیرالمومنین در جنگ صفین، چشمش نابینا شد و لذا نمیتوانست به کربلا بیاید اما بعد از واقعه عاشورا تحمل نکرد و آمد. برای اربعین رسید و اول به منزل عطیه از دوستان قدیمی رفت. جابر میخواست کنار قبر امام حسین برود، در فرات غسل کرد و وقتی به نزدیک کربلا رسید، قدمهایش را آهسته نمود و از پیغمبر (ص) نقل کرد که این پسرم را در کربلا شهید میکنند، اگر کسی برای زیارت حسین میرود و در فرات غسل کند و با معرفت برای زیارت حسینم قدم بردارد، هر گامی که بر می دارد خدا اجر هزار حج عمره مقبوله به او میدهد، دارم گامهایم را کوچک برمیدارم که بیشتر بشود. عطیه میگوید او نابینا بود و من هدایتش میکردم اما دیدم که هنوز چند قدم مانده به قبر دست من را رها کرد.
شنیدستم که مجنون دل افکار چو شد از مردن لیلی خبردار
گریبان چاک زد او تا به دامان به سوی تربت لیلی شتابان
در آنجا کودکی دید ایستاده به هر سو دیده حسرت گشاده
نشان تربت لیلی از او جست پس آن کودک برآشفت و بدو گفت
که ای مجنون تو را گر عشق بودی ز من کی این تمنا مینمودی
برو در این بیابان جستجو کن ز هر خاکی، کفی بردار و بو کن
ز هر خاکی که بوی عشق برخاست یقین کن تربت لیلی همانجاست
جابر دست او را رها کرد و دوید و خودش را روی قبر انداخت و گفت حبیبی یا حسین! بوی حسین به مشامم میآید و بعد فریاد زد: حسین جان من عمو جابرم. جواب سلامم را نمیدهی؟خود جابر گفت: چگونه جواب سلام منو بدهی که بین سر و بدنت فاصله است.
منبع: سخنرانی دکتر اسدی گرمارودی، جلسه سی و سوم معاد برهانی در آیات قرآنی
به کوشش خانم ربوبی و رحمان نژاد