جلسه شانزدهم

تعداد بازدید:۵۲۹

بسم الله الرحمن الرحیم

معاد برهانی در آیات قرآن جلسه شانزدهم

چکیده جلسات پیشین

1-قرآن به ما می‌آموزد عقلاً معاد امری ممکن است. مرحوم خواجه نصیر الدین طوسی در باره امکان وقوع معاد می‌نویسد: «عقلاً معاد ممکن است،  محال نیست و سمعاً دلایل (دلایل قرآنی و روایی) بر وقوعش داریم.»(تجرید الاعتقاد)

2-قرآن بیان می‌دارد معاد، امری ضروری است و عقل نیز، ضرورت آن را اثبات می‌کند؛ بنابراین معاد باید تحقق یابد.

3-قرآن برای اثبات مسائلی که استبعاد عقلی دارند، از قاعده تشبیه برای تقریب به ذهن استفاده می‌کند تا فهمش آسان‌تر گردد؛ زیرا طبق قانون «حکم الامثال فی ما یجوز و ما لایجوز واحد» اشیاء همانند دارای حکم یکسان هستند. از این رو  از  تشبیه مرگ به خواب، برای اثبات ممکن بودن معاد از نظر عقلی استفاده می نماید.

4-شباهت خواب و مرگ در جدایی نفس از بدن است و تفاوتشان در این است که در خواب تعلق‌ما (یک نوع ارتباط) بین نفس و بدن وجود دارد؛ اما در مرگ ارتباط به طور کامل تا قیامت قطع می‌شود.

5-بدن ماده است و آثار مادی دارد؛ اما نفس مجرد است و خواص آن غیر مادی است.

 

ادامه مبحث اجتماع نقیضین برای اثبات تجرد نفس

نفس آثار غیر مادی دارد که با آثار ماده متفاوت است، پس موثر این آثار نمی‌تواند ماده باشد. یکی از آثار غیرمادی و مجرد بودن نفس این است که در عالم ماده اجتماع ضدین یا نقیضین محال است. دستمالی که سیاه است، در عین حال سفید نمی‌تواند باشد و برعکس؛ ولی در دنیای درک ما سیاهی و سفیدی با هم هست؛ یعنی همان قدرت درک که سفیدی را می‌فهمد، سیاهی را هم می‌فهمد. پس نتیجه می‌گیریم نفس نمی‌تواند ماده باشد؛ زیرا اجتماع ضدین در ماده معنا ندارد.

 

سوال: اگر یک گوشه دستمال سیاه باشد و یک گوشه آن سفید، می‌توان گفت که دستمال هم سیاه است هم سفید، آیا ذهن ما هم به همین روش نمی‌تواند دو موضوع ضد را بفهمد؟ یک گوشه آن سیاهی را در‌یابد و یک گوشه آن سفیدی را؟

ما حکم می‌کنیم که سیاهی ضد سفیدی است.همان طور که گفتیم داور میان امور ضدین باید هر دو را در نزد خود حاضر داشته باشد. در جسم اگر چیزی عارض یک گوشه آن شود، اِسناد عروض آن چیز به همه آن جسم، صحیح نیست. به دستمالی که یک گوشه آن سیاه باشد می‌گوییم دستمال سفیدی که یک گوشه آن سیاه است نه آنکه تمام آن سیاه است یا برعکس. آنجا که سیاه است، سفید نیست؛ اما وقتی صحبت از دانایی یا حکمِ درکی می‌شود، همه نفس بالجمله داناست. همانجا که سفیدی را فهمیده، سیاهی را فهمیده و بعد حکم می‌کند که سیاهی، سفیدی نیست، هر دو را با هم دارد. بنابراین در عالم ماده جمع ضدین با وحدت موضوع، زمان و مکان محال است و وجود این موضوع در نفس نشان می‌دهد نفس ماده نیست و فرای ماده است. شما نمی‌توانید بگویید کدام قسمت سیاهی را درک کرد و کدام قسمت سفیدی را!!  تقسیم در دنیای نفس نداریم و وحدت نفس را با علم حضوری درمی‌یابیم.

 

رابطه میان نفس و بدن بعد از مرگ

گفتیم که مرگ جدا شدن نفس از بدن است. بدن مادی در این عالم می‌ماند و طبق قاعده ثبات کمیت عالم ماده، فانی نمی‌شود؛ بلکه ماده تبدیل می‌شود و تغییر می‌کند. در قیامت نفس برمی‌گردد و هر نفسی دوباره بدن خودش را در اختیار می‌گیرد و با هم همراه می‌شوند، مثل موبایل و امواج آن در جمعیت که بر مبنای شماره و کد خاص از هم جدا شده‌اند و با هم قاطی نمی‌شوند، نفس در قیامت هم برمبنای کد خاص بدن خودش را در مواد جدا می‌کند.

امروزه ثابت شده ماده در دنیا از بین نمی رود. اما  قدرت ما محدود است و قادر نیستیم که خیلی از امکانات این دنیا را درک کنیم. الان دانشمندان  با کمک تجهیزات به این نتیجه رسیدند که صدا از بین نمی‌رود ، به عنوان مثال چند ساعت بعد از سخنرانی، می‌توان امواج صدا را جمع کند.

 

 علت عدم وجود آثار از بدن پس از مرگ

نفس از بدن به عنوان ابزار مادی جهت بروز آثار نفسانی در عالم ماده استفاده می‌کند، با جدا شدن از بدن دیگر این آثار وجود ندارد. به عبارت دیگر بدن تحت تدبیر نفس است؛ ‌یعنی برطبق آیه وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی (ص/ ۷۲) روح همراه بدن است؛ اما وقتی نفس از بدن جدا شد دیگر آثار تدبیری نفس با بدن نیست و بدن به لاشه‌ای تبدیل می‌شود. به عنوان مثال اگر بخواهم آنچه را که در ذهنم هست به شما منتقل کنم نیاز به زبان، حنجره، تارهای صوتی و... است، با جدا شدن نفس از بدن(مرگ) چنین امری دیگر ممکن نیست؛ زیرا نفس ابزار مادی خود را از دست می‌دهد و  آثار تدبیری نفس از بدن مادی جدا می‌شود و نفس دارای بدن مثالی برزخی می‌شود.

البته امکان ارتباط نفس با نفس بدون استفاده از ابزار مادی برای اولیای الهی امکان پذیر است  و یا در عالم رویای صادقه، امکان پرسش از اولیای الهی و شنیدن پاسخ میسور است. این شنیدن با گوش مادی صورت نگرفته؛‌ زیرا که بدن مادی خواب است، بلکه ارتباط نفس با نفس است.

 

جاودانگی نفس پس از مرگ

ابن سینا در اشارات نمط سوم در مورد بقای نفس می‌گوید:

چون نفس منطبع در جسم نیست و تنها وسیله برای رسیدن به کمال لایق است، پس با موت که جسم را از دست می‌دهد، ضرری به او وارد نمی‌شود، چون نفس ذاتاً محتاج به ماده نیست. بنابراین با انعدام ماده و جسم، معدوم نمی‌شود.

فلاسفه اتفاق دارند که نفس ذاتاً مجرد است؛ ولی فعلاً برای انجام افعال احتیاج به ماده دارد. ما اثبات کردیم حتی ماده از بین نمی‌رود پس نفس نیز معدوم نمی‌شود؛ بلکه با مرگ فقط تدبیر نفس از بدن مادی برداشته می‌شود. قدرت نفس در عالم برزخ بیشتر از عالم ماده است.

 

تفاوت رتبه نفس پس از مرگ

درجه نفس در آن دنیا به نوع و نحوه زندگی فرد در این دنیا بستگی دارد. به عنوان مثال فردی عابد از دنیا رفته است؛ ولی کدام درجه از عابد؟ تاجر پیشه‌گان، بردگان یا آزادگان ؟ نفسی که عابد تاجر پیشه است، سیطره آن در عالم برزخ در حد مرحله تاجر پیشه‌گان است و اجازه ورود به مرحله بالاتر را ندارد . نفسی که درجه آزادگان است شامل فَادْخُلِی فِی عِبادِی (فجر/ ۲۹) می‌شود.  مثلاً بچه تیزهوش کلاس اولی را نمی‌توان با همه استعدادش سر کلاس دکتری برد. نفسی که با رتبه عابد تاجر پیشه به عالم برزخ رفته است، ظرفیت مراتب بالاتر را ندارد.

در روایت در این باره آمده است که از امام صادق (علیه السلام) در مورد یوم الحسرت پرسیدند که یابن رسول الله، این حسرت برای کیست؟ حضرت فرمودند: همه. پرسیدند: همه؟ حتی مومنین؟ فرمودند: بله. مومن هم حسرت می‌برد که چرا درجه بالاتر نیستم.

 

تکامل نفس علی‌رغم وجود ثابت نفس

با وجودی که نفس ثابت است، ما تکامل نفس داریم. در روایات آمده برخی افراد در برزخ تحت تربیت حضرت زهرا (س) اوج می‌گیرند و تکامل برزخی خواهند داشت. به همین منوال تکامل قیامتی هم وجود دارد. با استفاده از روایت «مَنْ‏ عَرَفَ‏ نَفْسَهُ‏ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ» از شناخت خدا به شناخت نفس می‌رسیم. می‌گوییم که ذات خدا تغییر نمی‌کند و کمال محض است و تغییر مربوط به موجودی است که قوه دارد و قوه باید تبدیل به فعلیت شود تا به کمال برسد. خدا تا قبل از خلق من خالق من نبوده است و بعد از خلق من، خالق من شده است. این تغییر، تغییر در صفت فعل است نه  تغییر در صفت ذات. ذات خدا دارای قدرت خلاقیت است که همیشه ثابت است لایتناهی بما لایتناهی. این تغییر در تجلی و عنایت است.  نفس هم همین طور، تکامل نفس، یعنی نفس تعلقات را رها می‌کند و حقیقت ذات جلوه بیشتر پیدا می کند.  در این عالم ماده وجود ما مرتب تغییر می‌کند؛ اما نفس ما ثابت است و تغییر ذاتی نمی‌کند، به همین ترتیب بعد از مرگ هم نفس تغییر ذاتی نمی‌کند. بنابراین  بعد از مرگ، جسم انسان از بین نمی‌رود؛ بلکه تغییر می‌کند و معمولاً فساد و تجزیه در آن صورت می‌گیرد، نفس نیز  از بین نمی‌رود و تغییر نمی‌کند، بلکه تکامل می‌یابد.

ملاصدرا در باره بقای نفس و محال بودن زوال در جوهر عقلی آورده است:

فساد و تباهی هر چیزی(دقت شود که از کلمه انعدام استفاده نکرده است چون هیچ چیز معدوم نمی‌شود؛‌ بلکه فاسد می‌شود یعنی تغییر حالت می‌دهد) یا به واسطه ورود ضد اوست (مانند ورود سیاهی بر سفیدی یا ورود میکروب به ظرف شیر)، که این فرض در مورد نفس صادق نمی‌باشد؛ زیرا ضدی برای جواهر عقلی وجود ندارد. یا به علت زوال یکی از اسباب و علل چهارگانه اوست از فاعل، غایت، ماده و صورت، که این فرضیه نیز درباره نفس، مصور نیست؛ زیرا از طرفی نفس ماده ندارد و صورت او ذات و حقیقت اوست و به عبارتی نفس صورتی زاید بر ذات و حقیقت خود ندارد. از طرف دیگر فاعل نفس و غایت او، هر دو عبارتند از ذات مقدس واجب‌الوجود که فرض زوال و نابودی آن محال است. پس ذات و حقیقت نفس باقی به بقای ذات واجب‌الوجود که قیوم و مقوم اوست، می‌باشد. (شواهد الربوبیه، ص267)

 

بقای نفس از منظر روایات

  • در روایت از پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله) آمده است  هنگامی که اجساد کشتگان مشرکان مکّه را در جنگ بدر در چاهی ریختند در کنار چاه ایستادند و فرمودند:

«یا اَهْلَ القَلیبِ هَلْ وَجَدْتُمْ ما وَعَدَ رَبُکُمْ حَقّاً؟ فَإنّی وَجَدْتُ ما وَعَدَنی رَبِّی حَقّاً، قالُوا یا رَسُولَ الله; هَلْ یَسْمَعُونَ؟ قالَ ما اَنْتُمْ بَاَسْمَعَ لِما اَقُوْلُ مِنْهُمْ وَلکِنَّ الْیَوْمَ لا یُجِیبُونَ!»

 «ای اهل چاه! آیا آنچه را که پروردگارتان به شما وعده داده بود حق یافتید؟ من که وعده پروردگارم را حق یافتم! گروهی عرض کردند: ای رسول خدا! آیا آنها می‌شنوند؟فرمودند: شما نسبت به آنچه من می گویم از آنها شنواتر نیستید، (بهتر از شما می‌شنوند) ولی آنها امروز پاسخ نمی‌دهند! »(کنزالعمال، ج۱۰، ص ۳۷۷،‌ح۲۹۸۷۶)

 منظور پیغمبر اجساد آن افراد نمی‌باشد؛ زیرا اجساد که قدرتی ندارند، بلکه منظور ایشان نفوس آن مردگان است که آنجا حضور دارد. نفس بعد از مرگ مدتی دور و بر بدن رفت و آمد می‌کند و تا 40 روز هم اطراف قبر است. همچنین شب‌های جمعه دور و بر قبر می‌آید به همین دلیل توصیه شده است عصر پنجشنبه به مزار مرده‌ها سر زده شود. چرا زیارت اهل قبور در عصر پنج شنبه سفارش شده

  • در روایتی دیگر  حضرت رسول خد(صلی الله علیه وآله) خطاب به شهدای احد فرمودند:

«اَیُّها النّاسُ زُورُوهُمْ وَ اتوهم وَ سَلِّمُوا عَلَیهِمْ، فَوَالَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ لایُسَلِّمُ عَلَیْهِمْ مُسْلِمٌ اِلی یَوْمِ الْقِیامَهِ اِلاّ رَدُّوا عَلَیْهِ السَّلامَ»

«ای مردم آنها را زیارت کنید، و به سراغ آنها روید، و سلام بر آنها بفرستید، سوگند به کسی که جانم به دست او است کسی  تا روز قیامت بر آنها سلام نمی‌فرستد مگر این که سلام او را پاسخ می‌گویند.» (کنزالعمال، ج۱۰، ص ۳۸۲، ح۲۹۸۹۶)

  • امام سجاد (ع) در مورد سوال و جواب بعد از مرگ می‌فرماید:

«  اَلَا وَ إِنَّ اَوَّلَ مَا یَسْاَلَانِکَ عَنْ رَبِّکَ الَّذِی کُنْتَ تَعْبُدُهُ- وَ عَنْ نَبِیِّکَ الَّذِی اُرْسِلَ إِلَیْکَ- وَ عَنْ دِینِکَ الَّذِی کُنْتَ تَدِینُ بِهِ- وَ عَنْ کِتَابِکَ الَّذِی کُنْتَ تَتْلُوهُ- وَ عَنْ إِمَامِکَ الَّذِی کُنْتَ تَتَوَلَّاهُ- ثُمَّ عَنْ عُمُرِکَ فِیمَا اَفْنَیْتَهُ- وَ مَالِکَ مِنْ اَیْنَ اکْتَسَبْتَهُ وَ فِیمَا اَتْلَفْتَهُ- فَخُذْ حِذْرَکَ وَ انْظُرْ لِنَفْسِکَ- وَ اَعِدَّ لِلْجَوَابِ قَبْلَ الِامْتِحَانِ- وَ الْمُسَاءَلَهِ وَ الِاخْتِبَارِ- فَإِنْ تَکُ مُوْمِناً تَقِیّاً عَارِفاً بِدِینِکَ- مُتَّبِعاً لِلصَّادِقِینَ مُوَالِیاً لِاَوْلِیَاءِ اللَّهِ- لَقَّاکَ اللَّهُ حُجَّتَکَ- وَ اَنْطَقَ لِسَانَکَ بِالصَّوَابِ فَاَحْسَنْتَ الْجَوَابَ- فَبُشِّرْتَ بِالْجَنَّهِ وَ الرِّضْوَانِ مِنَ اللَّهِ وَ الْخَیْرَاتِ الْحِسَانِ- وَ اسْتَقْبَلَتْکَ الْمَلَائِکَهُ بِالرَّوْحِ وَ الرَّیْحَانِ- وَ إِنْ لَمْ تَکُنْ کَذَلِکَ تَلَجْلَجَ لِسَانُکَ- وَ دُحِضَتْ حُجَّتُکَ وَ عَیِیتَ عَنِ الْجَوَابِ‏- وَ بُشِّرْتَ بِالنَّارِ- وَ اسْتَقْبَلَتْکَ مَلَائِکَهُ الْعَذَابِ- بِنُزُلٍ مِنْ حَمِیمٍ وَ تَصْلِیَهِ جَحِیمٍ‏.»

به خدا قسم بدان نخستین چیزی که آن دو ملک از تو سوال می‌کنند این است: پرودگارت که می‌پرستیدی، و از پیامبری که به سوی تو فرستاده شده، و از دینی که به آن پای‌بند بودی و از کتابی که آن را می خواندی، و از امامی که ولایتش را پذیرفته بودی، سپس از عمرت سوال می‌کنند که در کدام راه بر باد دادی؟ و از اموالت، که از کجا آوردی؟ و در کجا مصرف کردی؟ پس جانب احتیاط را نگهدار و درباره‌ی خویش بیندیش و خودت را برای جواب دادن قبل از امتحان آماده کن. اگر مومن و پرهیزکار و عارف به دین و پیرو صادقین و دوستدار اولیای خدا باشی، خداوند دلیل را به تو تلقین می‌نماید و درست جواب خواهی داد (زبانت را گویا میکند.) و تو را بشارت به بهشت و خشنودی خدا و نیکی‌ها می‌دهند و فرشتگان با خوشی و شادی به استقبالت می‏آیند اگر چنین نباشی زبانت به لکنت می‏افتد و دلیل نخواهی داشت و عاجز از جواب می‌شوی ترا مژده به جهنم می‌دهند و ملائکه عذاب به استقبالت می‏آیند با سفره‏های گسترده از آتش. (بحار الانوار ج۶ ص۲۲۳،‌ح ۲۴)

در همین راستا در  تعقیبات مشترکه دعای « رَضیتُ بِاللَّهِ رَبّاً، وَبِمُحَمَّدٍ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وآلِهِ نَبِیّاً، وَبِالإِسْلامِ‏ دیناً ... » بعد از هر نماز توصیه اکید شده است.

 

عاقبت به خیری

انسان باید همواره مراقب باشد تا ان‌شاءالله آن لحظه آخر  عاقبت به خیر  از این دنیا برود؛‌ زیرا اگر مراقب نباشد، امکان تغییر راه و رفتن به راه ناثواب تا آخرین لحظه وجود دارد. از یکی از علمای مشهور تهران نقل شده است امیرکبیر به خاطر خدمتی که به یک خانواده سید کرده بود، توفیقی نصیبش شد تا با یاد سیدالشهدا و لب تشنه از دنیا برود. باید دقت شود که گناه، ظلم، دروغ، غیبت و دیگر  رذایل اخلاقی در طول زندگی، در نحوه جان دادن انسان اثر می‌گذارد.

 

نظر عرفا در رابطه با بقای نفس   

 عرفا با استناد به آیه «کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَهُ الْمَوْتِ»(انبیاء/35) گفته‌اند نفس، مرگ را می‌چشد نه مرگ، نفس را. برای توضیح فرق این دو موضوع به این مثال توجه فرمایید: فرد تشنه، آب را می‌چشد، حال آیا آب در تشنه حل می‌شود یا تشنه در آب حل می‌شود؟ قطعاً آب در تشنه حل می‌شود. از این رو نفس، مرگ را می‌چشد؛ یعنی مرگ در نفس حل می‌شود. با حل شدن آب در فرد تشنه، یک حالت سروری به او دست می‌دهد.  نفس نیز  مرگ را می‌چشد، یعنی بدن را رها کرده، آزاد و رها می‌شود و به عالم دیگر می‌رود.

مولوی در این خصوص گفته است:

گر ز قرآن نقل خواهی ای حرون            

خوان جمیع هم لدینا محضرون

محضرون معدوم نبوَد نیک بین             

تا بقای روحها دانی یقین

 

 

 

 

می‌گوید مگر در آیه نگفته است که هم لدینا محضرون؟ یعنی همه در پیش ما حاضرند؟ خوب نگاه کن، حاضران که معدوم نیستند. تا بقای روح را متوجه شوی.

آزمودم مرگ من در زندگیست              

چون رهم زین بندگی، پایندگیست

اقتلونی اقتلونی یا ثقات                      

ان فی قتلی حیاتا فی ممات

 

 

 

 

اگر من را بکشید، نفسم را از بدنم جدا کردید، تازه حیات برتر ی که حیات برزخی است پیدا کردم.

هستی حیوان شد از مرگِ نبات            

راست آمد اقتلونی یا ثقات

چون چنین بُردیست ما را بعد مات         

راست آمد ان فی قتلی حیات

 

 

 

 

این رباعی هم منسوب به خیام است:

ترکیب پیاله‌ای که در هم پیوست          

بشکستن آن روا نمی‌دارد مست

چندین قد سرو و نازنین و سر و دست   

از بهر چه ساخت و برای چه شکست؟

 

 

 

 

خدا این همه ما را خلق کرد، پس برای چی ما را می شکند و می‌برد؟

بابا افضل کاشانی در این مورد گفته است:

تا گوهر جان در صدف تن پیوست        

وز آب حیات صورت آدم بست

گوهر چو تمام شد، صدف را بشکست     

بر طَرف کُلَه گوشهٔ سلطان بنشست

 

 

 

 

همان‌طور که صدف یک پوست سفت و قالبی دارد برای محافظت از گوهر خود، جسم انسان به صدف تشبیه شده است که گوهر ارزشمند روح انسانی را در خود محافظت می‌کند. وقتی وجود گوهر کامل شد، صدف را می‌شکنند تا گوهر را در آوردند و بر کلاه سلطان نصب کنند. نفس به جایی می‌رسد که از نظر وجودی شبیه گوهر داخل صدف، آماده می‌شود برای ارتقا به عالم برتر. 

در مثنوی مولوی در این باره آمده است که حضرت موسی (ع) که به خدا عرض کرد که چه رازی است مردم می‌میرند؟ ندا آمد که گندم بکار. موسی گندم کاشت و وقتی موسم درو رسید، آنها را برداشت کرد. ندا آمد: چرا گندم‌ها را درو کردی؟ گفت: گندم و کاه بود. درو کردم تا جدا کنم. کاه به درد الاغ می‌خورد و گندم ها را آسیاب کردم و پختم تا به مصرف آدم برسد.

گفت این دانش تو از کی یافتی      

که به دانش بیدری بر ساختی

گفت تمییزم تو دادی ای خدا       

گفت پس تمییز چون نبوَد مرا

در خلایق روح‌های پاک هست       

روح‌های تیرهٔ گِلناک هست

این صدفها نیست در یک مرتبه     

در یکی دُرست و در دیگر شَبه

واجبست اظهار این نیک و تباه     

هم‌چنانک اظهار گندم‌ها ز کاه

 

 

 

 

 

 

 

 

پس مرگ نفس را از بدن جدا می‌کند تا نفس به اقتضای درجه‌ای که دارد،در برزخ با بدن مثالی خود در آن درجه قرار بگیرد. امکان و ضرورت  این مسائل را عقل، اثبات می‌کند.

 

فرمایش  امام صادق (علیه السلام) در مورد بقای نفس بعد از مرگ

 از امام صادق(ع)در ضمن حدیث مفصّل آمده است:

قال السّائل: فَیَتَلَاشَی الرُّوحُ بَعْدَ خُرُوجِهِ عَنْ قَالَبِهِ اَمْ هُوَ بَاقٍ؟ قال: َ بَلْ هُوَ بَاقٍ إِلَی وَقْتٍ یَنْفَخُ فِی الصُّورِ فَعِنْدَ ذَلِکَ تَبْطُلُ الْاَشْیَاءُ وَ تَفْنَی فَلَا حِسَّ وَ لَا مَحْسُوسَ ثُمَّ اُعِیدَتِ الْاَشْیَاءُ کَمَا بَدَاَهَا مُدَبِّرُهَا ...

سوال کننده پرسید: آیا روح پس از خروج از بدن، متلاشی می شود یا باقی می ماند؟ امام(ع) فرمود: روح باقی است تا زمانی که در صور دمیده شود، در آن وقت (که در صور دمیده شود) اشیاء باطل شده و فانی می‌شوند و دیگر نه حس می‌ماند و نه محسوس. سپس اشیاء از نو به وجود می آیند همان طور که مدبّرشان (قبل از آن) ابداء کرده بود. (احتجاج ج۲، ص۳۴۹)

 

امام صادق (علیه السلام) درباره مجرد بودن نفس و باقی ماندن آن در روایتی می‌فرمایند:

فَهَکَذَا الْإِنْسَانُ خُلِقَ مِنْ شَاْنِ الدُّنْیَا وَ شَاْنِ الْآخِرَهِ فَإِذَا جَمَعَ اللَّهُ بَیْنَهُمَا صَارَتْ حَیَاتُهُ فِی الْاَرْضِ لِاَنَّهُ نَزَلَ مِنْ شَاْنِ السَّمَاءِ إِلَی الدُّنْیَا فَإِذَا فَرَّقَ اللَّهُ بَیْنَهُمَا صَارَتْ تِلْکَ الْفُرْقَهُ الْمَوْتَ تَرُدُّ شَاْنَ الْاُخْرَی إِلَی السَّمَاءِ فَالْحَیَاهُ فِی الْاَرْضِ وَ الْمَوْتُ فِی السَّمَاءِ وَ ذَلِکَ اَنَّهُ یُفَرَّقُ بَیْنَ الْاَرْوَاحِ وَ الْجَسَدِ فَرُدَّتِ الرُّوحُ وَ النُّورُ إِلَی الْقُدْرَهِ الْاُولَی وَ تُرِکَ الْجَسَدُ لِاَنَّهُ مِنْ شَاْنِ الدُّنْیَا وَ إِنَّمَا فَسَدَ الْجَسَدُ فِی الدُّنْیَا

امام صادق (ع): این انسان با شانی از دنیا و شانی از آخرت آفریده شده است. وقتی خدا این دو جنبه ماده و نفس را با هم جمع می‌کند، حیات او جنبه زمینی پیدا می‌کند(چون جنبه ماده دارد) برای این که از شان عالم بالا آمده است به شان عالم ماده و چون‌ خداوند بین‌ آن‌ دو تفرقه‌ و جدایی افکند، حقیقت‌ این‌ جدایی‌ مرگ‌ است‌ که‌ آن‌ امر اخروی‌ به‌ آسمان‌ برمی‌گردد. بنابراین‌، زندگی‌ در روی‌ زمین‌ است‌ و مرگ‌ در آسمان‌؛ به علّت‌ آنکه‌ چون‌ بین‌ ارواح‌ و اجساد تفرقه‌ افتد، روح‌ و نور به‌ همان‌ مقام‌ قدرت‌ اوّلیّۀ خود برمی‌گردند و جسد که‌ از شان‌ دنیاست‌ به‌ جای‌ خود در زمین‌ می‌ماند. (علل‌الشرایع ج ۱، ص ۱۰۸)

وقتی خدا این دو را از هم جدا کرد و توفی نفس صورت گرفت، این جدایی همان مرگ است. چون نفس از عالم بالاست، به آن سمت می‌رود و چون بدن برای عالم ماده است در همین عالم می‌ماند.  مثلی که می‌گویند فیلش یاد هندوستان کرده است، گویای این مطلب است  که  هر کسی کو دور ماند از اصل خویش / باز جوید روزگار وصل خویش؛ چون معمولاً اقلیم فیل، هندوستان است، هر وقت یاد آن می‌افتد، ناراحتی می‌کند. نفس هم مربوط به عالم بالاست و یاد عالم بالا می‌کند. ما زبالاییم و بالا می رویم.  جسم هیچ‌گاه یاد عالم بالا نمی‌‌کند.

من ملک بودم و فردوس برین جایم بود   

آدم آورد به این دیر خراب آبادم

 

 

نتیجه گیری

نفس مجرد است و جسم، ماده و بعد از جدایی این دو، نفس اقتضای عالم مجردات را پیدا می‌کند و جسم اقتضای عالم ماده را. وقتی نفس از بدن جدا شد ، چون شان او، شان آسمانست به بالا می‌رود؛ اما مقام نفس در سماء به اقتضای درجه اوست و درجه او هم بستگی به  اعمال او دارد؛ لذا خداوند در قرآن می‌فرماید:  وَ لِکُلٍّ دَرَجاتٌ مِمَّا عَمِلُوا وَ ما رَبُّکَ بِغافِلٍ عَمَّا یَعْمَلُونَ (انعام/132)

 

مناسبت هفته: ولادت حضرت امام سجاد (علیه السلام)

امام صادق(ع) چند  بکاء(افرادی که بسیار گریه می‌کردند) را در عالم نام می برند که یکی از آنان امام سجاد(ع) است.

راوی می‌گوید پاسی از شب گذشته بود، دیدم کنار کعبه صدای ناله جانسوزی می‌آید و می گوید:« اِلهیٰ عُبَیْدُکَ بِفِنٰائِکَ، مِسْکِینُکَ بِفِنٰآئِکَ، فَقیرُکَ بِفِنٰآءِکَ» نزدیک شدم دیدم امام سجاد(ع) است. سر مبارک ایشان را روی زانو گذاشتم. اشک از دیدگان من جاری شد و بر روی صورت حضرت چکید. امام سجاد(ع) چشم باز کردند و فرمودند: چه کسی من را از محبوبم جدا کرد؟ گفتم از اصحابتان هستم، شما دیگر چرا این‌طور ناله می‌زنید؟! فرمودند: چه می‌گویید! خداوند جهنم را آفرید برای بنده عاصی و لو سیدقریشی باشد و بهشت را آفرید برای بنده مطیع حتی اگر غلام حبشی باشد.

همچنین از حضرت سوال شده بود چرا شما اینقدر گریه می‌کنید؟ فرمودند: حضرت یعقوب(ع) یک پسر گم کرد سالها در فراق پسری که زنده بود گریست. حال من چگونه گریه نکنم در حالیکه با چشمان خود دیدم با اولیاء الهی چه کردند؟!

به کوشش خانم ربوبی و رحمان نژاد