جلسه بیست و هشتم
بسم الله الرحمن الرحیم
معاد برهانی در آیات قرآنی جلسه بیست و هشتم
چکیده جلسه پیشین
1- در ۲۵ جلسه گذشته با بررسی آیات و روایات ثابت شد معاد یک امر ممکن است و تحقق آن ضرورت دارد.
2-معاد از جمله مباحثی است که هم جنبه عقلی در آن مطرح است و هم جنبه نقلی. ما به عنوان یک مسلمان شیعه و معتقد به معاد، اجازه تقلید در مسائل اعتقادی را نداریم. آنجا که قرار است بحث اعتقادی ما مبتنی بر عقلانیت باشد، وظیفه تحقیق و تتبع داریم و جایی که اتکا روی مبانی نقلی است باید دلایل نقلی را خوب بررسی کنیم.
3-موضوع کیفیت معاد مورد توجه بسیاری از متکلمین، محدثین، فلاسفه، عرفا و فقها بوده است، دو نکته در این زمینه مطرح است:
الف- بزرگان ما در طول تاریخ نسبت به باورهایمان چه تلاشهایی کردهاند و چقدر عمیقانه به این مسائل پرداختهاند.
ب- ما به عنوان افرادی که از دور دستی بر آتش داریم؛ اگر شنیدیم بین بزرگان در این مسائل، اختلاف وجود دارد، نباید قضاوت عجولانه کنیم.
4-نظر معادباوران درباره کیفیت تحقق معاد در طول تاریخ ادیان:
الف)معاد فقط جسمانی است.
ب) معاد فقط روحانی است.
ج) معاد هم جسمانی و هم روحانی است . در آیات و روایات، معاد هم جسمانی و هم روحانی مطرح شده است.
خلاصه ای از مبحث اثبات روحانی بودن معاد
حقیقت وجود انسان نفس اوست. نفس نیز مجرد است و مرگ هم جدایی نفس از بدن است؛ از این رو وقتی نفس از بدن جدا شود، حقیقت نفس تغییر نمیکند و دیگر نیازی به این بدن ندارد و در قالب بدن مثالی قرار میگیرد. به عبارت دیگرمرگ در مجردات معنا پیدا نمی کند و نفس باقی است.
بررسی شبهاتی در مورد معاد جسمانی
شبهه اول: بر اساس این قاعده فلسفی که «اعاده معدوم، محال است» به این معنی که چیزی که معدوم شد، دیگر برنمیگردد. پس اگر اعاده معدوم محال است، چگونه جسم پس از معدوم شدن دوباره زنده میشود؟
پاسخ:
می گوییم اعاده معدوم، محال است ولی ماده معدوم نمیشود؛ بلکه تغییر میکند. تغییر غیر از معدوم است. پیش از نظریه لاوازیه مبنی بر پایستگی انرژی و ثابت بودن کمیت ماده در عالم ماده فلاسفه گفتند ما وقتی میگوییم بدن انسان خاکستر میشود، خاکستر که معدوم نیست، خاکستر موجود است؛ ولی با یک ویژگی دیگر و یا اگر بدن انسان، جذب بدن گرگ یا پلنگ شد، این معدوم نیست بلکه به صورت اجزای وجودی بدن پلنگ موجود است. به عنوان مثال اگر مولکول آب تجزیه به هیدروژن و اکسیژن شود ، موجودیت آب از شکل آب به موجودیت اکسیژن و هیدروژن تغییر پیدا کرده است و اگر مجددا این اجزا با هم ترکیب شوند، آب حاصل میشود. همچنین اگر آب به بخار تبدیل و در فضا پخش شود، آب معدوم نشده است؛ بلکه به شکل بخار در هوا موجود است. لذا در دنیای علم هم قرنها بعد گفتند سیگاری که روشن میشود و به اجزای مختلف تغییر شکل مییابد، اگر توان جمع اجزای آن باشد همان سیگار اولیه میشود. این که ما توان جمع کردن را داریم یا نه، مساله دیگری است.
زمان معدوم است
به عنوان مثال جلسه قبلی معدوم شده است و اگر همه قدرت عالم را جمع کنیم تا عین همان جلسه با همان شکل و خصوصیات ایجاد کنیم، این کار محال است؛ چون زمان نمی تواند همان باشد. ملاصدرا یک مثالی در حرکت جوهری زده است که از طریق زمان، حرکت جوهری را ثابت کرده است؛ دو قفسه را در نظر بگیریم، قفسه ۱ و قفسه ۲، هر کدام هم با کمدهای مشخص و کتابهای معلوم. من میتوانم مفاتیح شماره ۳ در طبقه ۲ از قفسه ۱ را در طبقه دیگری از قفسه 2 بگذارم. اما تاریخ تولد هر کس، زمان سعدی، زمان پیغمبر اسلام(ص) مثل این قفسه نیست که جابهجا بشود. زمان تولد هر کس، تمام شده است و دیگر اعاده نمیشود.
مولوی در این باره میگوید:
هر نفس نو میشود دنیا و ما |
بیخبر از نو شدن، اندر بقا |
عمر همچون جوی نو نو میرسد |
مستمری مینماید در جسد |
اعاده معدوم محال است ولی باید دقت کنیم که امری که اعاده آن محال است، باید حتما معدوم باشد. مثلا ساختمانی که خراب شد، اگر مجددا همه اجزای آن را برداریم و شبیه آن را بسازیم، آیا این همان است یا مثل همان است؟ ساختمان جدید، در ظاهر عین همان است ولی عین نیست؛ چون در ظرف زمانی دیگر این شکل جدید را پیدا کرده است.
بحث معاد و محال بودن اعاده معدوم
گفتیم «اعاده معدوم محال است»، گزاره درستی است؛ ولی جسم، معدوم نمیشود؛ بلکه تغییر شکل مییابد. تا زمانی که این جسم به عنوان بدن با نفس همراه است، نفس تدبیر بدن میکند. با خارج شدن نفس، بدن سریع میگندد؛ چون تدبیر نفس قطع میشود، اما همین بدن تا زمانی که نفس در آن است، حتی اگر فرد سخت بیمار باشد و با دستگاه تنفس و تغذیه بکند اما بدن نمی گندد و نمیپوسد. پس وقتی که نفس از بدن جدا شود، حالت تدبیری نفس از بدن جدا شده و بدن به هر شکلی متلاشی میشود. معاد یعنی نفس به این بدن متلاشی شده ، برگردد.
نحوه خروج نفس از بدن
بعد از مرگ نفس از بدن مادی خارج میشود. این نحوه خروج دو جور مطرح شده که هر کدام به یک بیان درست است:
الف- عدهای گفتهاند بدن در یک شرایطی قرار میگیرد که صلاحیت نگهداری این نفس را ندارد.
جان عزم رحیل کرد، گفتم که مرو |
گفتا چه کنم، خانه فرو میآید |
به عنوان مثال آب در یک لیوان سوراخ بند نمیشود. بدن در یک شرایطی قرار میگیرد که دیگر نفس در این بدن دوام نمییابد و باید از این بدن خارج بشود.
ب- برخی میگویند که در مرگ جدایی نفس از بدن، مثل جدایی میوه از شاخه است. میوه وقتی رسیده شد، از شاخه جدا میشود. نه اینکه شاخه نمیتواند آن را نگه دارد، میوه باید به مرحله بالاتر برود. نفس به مرحلهای میرسد که دیگر جایگاه آن این عالم نیست.
در تنگنای بیضه بود جوجه از قصور |
پر زد سوی قصور چو شد طائر شرف |
قصور اولی یعنی کوتاهی موجودیت او، یعنی موجودیت او به تعالی نرسیده است که بتواند از تخممرغ خارج شود و قصور دوم یعنی قصرها که یعنی تعالی پیدا کرد و به سمت قصرها در پرواز است.
وقتی نفس از بدن جدا میشود، یا نفس اماره به سو است یا نفس لوامه یا نفس مطمئنه است.
معاد جسمانی با بدن مثالی یا بدن عنصری؟
در اینجا دو بحث مطرح است:
۱-بدن قیامتی، بدن مثالی است.
این نظریه تصریح دارد که نفس قدرتی دارد که بدن مثالی ایجاد کند. بدنی که در عالم برزخ ایجاد میکند را بدن مثالی میگویند. به عنوان مثال، در عالم خواب افراد را با بدنهای مثالی مشاهده میکنیم. کسانی که در خواب شاد و سرزنده هستند یا به عکس با قد خمیده میباشند، اینها بدنهای واقعیشان این شکلی نیست بلکه با بدن مثالی خودشان هستند. نفس این قدرت را دارد که بدن مثالی ایجاد کند. برخی گفتهاند که در فردای قیامت، نفس بدن مثالی ایجاد میکند، عین بدنی که انسان در دنیا داشته است و لذا هر که ببیند، او را میشناسد و چون عذاب واقعی بر نفس اعمال میشود نه بر بدن، لذا بدن، مثالی هم باشد مشکلی پیش نمیآید. چون نفس همان حقیقت نفس به اقتضای نفس است. به عنوان مثال اگر در بیست سالگی جرمی مرتکب شده باشید و بخواهند دست شما را قطع کنند اما 30 سال بعد شما را پیدا کنند در این فاصله مثلا دست شما در حادثهای قطع شده و دست دیگری را پیوند زدند. شما نمی توانید بگویید حکم را اجرا نکنید این دست شخص دیگری است؛ زیرا اصل گناه و مجازات برای نفس طرف است نه برای آن عضو.
دیدگاه ملاصدارا درباره مثالی بودن یا عنصری بودن بدن در قیامت
برخی گفتهاند که نظر ملاصدرا در اثبات معاد جسمانی در قیامت، همان بدن مثالی است. حال نظر او را از آثارش مورد بررسی قرار می دهیم:
- کتاب (المبداء و المعاد، ص۳۷۵- اسفار ج۹ ص۱۶۶)
الحق المعاد فی المعاد هو بعینه بدن الانسان المشخص الّذی مات باجزائه بعینها لامثله... و من اقر بعود مثل البدن الاول باجزاء آخر فقد انکر المعاد حقیقهً و لزمه انکار شیء من النصوص القرآنیه
حق این است که آن بدنی که به معاد بر میگردد، عین همان بدن مشخصی است که در این دنیا داشته است که مرده با همان اجزاش، نه مثلش... و اگر کسی این جور باور کند که اجزای دیگری آمده و آن اجزای اولیه تشکیل دهنده بدن در قیامت برنگشته و نفس به آن بدن برنگشته، در واقع معاد را انکار کرده و نصوص قرآنی را رد کرده است چون در قرآن این جور آمده است.
- اسفار ج ۹ ص ۲۰۷
قد بینا ان الحق فی المعاد عود البدن بعینه کالنفس بعینها کما یدل علیه الشرع الصحیح الصریح من غیر تاویل و یحکم علیه العقل الصحیح من غیر تعطیل.
بیان حق در مورد معاد برگشتن بدن بعینه مثل نفس بعینه است، همان جور که شرع صحیح، صریحا به این موضوع دلالت کرده است و عقلی که تعطیل نشده باشد هم این مطلب را بیان میکند.
- کتاب مفاتیح الغیب ص ۶۹۱
- ان المعاد فی المعاد هو بعینه هذا الشخص الانسانی روحا و جسدا... و من انکر هذا فقد انکر قطبا عظیما... فیکون کافرا عقلاً و شرعا و لزمه انکار کثیر من النصوص القرآنیه... الی غیر ذلک من النصوص القاطعه علی ان المحشور یوم الآخره هو الشخص بجمیع اجزائه و اعضائه.
شبهه دوم: شبهه دیرینه در باب معاد جسمانی شبهه آکل و ماکول است.
در این شبهه مطرح می شود بدن انسان پس از مرگ متلاشی میشود خاکستر آن جذب گیاه میشود، گیاه را حیوانی میخورد و آن حیوان خوراک درندهای دیگر میشود با این تغییر و تحول چگونه ممکن است که بدن دوباره زنده شود؟
بیان ملاصدرا در پاسخ به شبهه آکل و ماکول:
ملاصدرا در جواب این شبهه میگوید:
و اندفاعه ظاهر بما مر من ان تشخص کل إنسان إنما یکون بنفسه لا ببدنه و إن البدن المعتبر فیه امر مبهم لا تحصل له إلا بنفسه و لیس له من هذه الحیثیه تعین و لا ذات ثابته و لا یلزم من کون بدن زید مثلا محشورا ان یکون الجسم الذی منه صار ماکولا لسبع او إنسان آخر محشورا بل کلما یتعلق به نفسه هو بعینه بدنه الذی کان فالاعتقاد بحشر الابدان یوم القیامه هو ان یبعث ابدان من القبور إذا رای احد کل واحد واحد منها یقول هذا فلان بعینه و هذا بهمان بعینه او هذا بدن فلان و هذا بدن بهمان علی ما مر تحقیقه و لا یلزم من ذلک ان یکون غیر مبدل الوجود و الهویه کما لا یلزم ان یکون مشوه الخلق- و الاقطع و الاعمی و الهرم محشورا علی ما کان من نقصان الخلقه و تشویه البنیه کما و الاحادیث و المتکلمون عن آخرهم اجابوا عن هذه الشبهه بما لا حاجه إلی ذکره لرکاکته-
این که معلوم است بر مبنای آنچه قبلا گذشت که تشخص (شخصیت، صورت) هر انسانی به نفس اوست و نه به بدن او. این بدن هم یک چیز مبهمی است و تحصل خاصی ندارد مگر برمبنای نفس. از این حیث تعین و ذات ثابتی ندارد و لذا بگوییم بدن زید که حالا خورده آن شد، باید عینا همین مشحور بشود. ببینید فردی که قرار است از قبر در بیاید، نفس او به او تعلق بگیرد و در صحنه قیامت حاضر بشود، حتما باید همان بدن مشخص زید باشد یا این که اگر این بدن تغییراتی هم کرد، در فردای قیامت بر مبنای سیطرهای که این نفس بر بدن دارد، آن شکلی که به این اجزا میبخشد، میشود همان فرد. طبق قاعده «شیئیت شی به صورت آن است نه ماده شیء» لازم نیست که این بدن تغییر نکرده باشد. فرد زشت روی، نابینا و دارای نقص عضو در معاد بدون عیب و نقص محشور میشود. روایات ومتکلمین جملگی جوابی به شبهه آکل وماکول داده اند که به علت مبرهن بودن ذکر نمیشود. (ج ۹ ص۲۰۰)
در روایت داریم که همه پیرها در قیامت جوان میشوند یا بدن در آنجا شاداب و سرحال است. حتی طبق روایات بدن قیامتی به اقتضای لیاقتی است که دارد، نفسی که به بهشت میخواهد برود بدن لایق نفس بهشت است. در بهشت خوردن هست، دفع نیست، آمیزش هست، تولید مثل نیست، پیری و فرسودگی معنا ندارد. به عکس بدن جهنمی که اقتضای نفس جهنمیها را دارد، هرچه بسوزد مجددا سر جایش قرار میگیرد.
توضیح قاعده «شیئیت شی به صورت آن است نه ماده شیء»
به عنوان مثال با مسامحه، یک خمیری را فرض کنید که به اشکال مختلف در بیاید. مثلا این خمیر به شکل مجسمه لیوان، پرنده و انسان در بیاید. آن صورتی که به آن هیولا (ماده خمیر) داده می شود، صورتی که پیدا کرده است، شیئیت شیء یعنی لیوان بودن به خمیر نیست و به صورت خمیر است. خمیر هست ولی لیوان است.حالا صورت انسانی که حقیقت وجود انسان را مشخص میکند، نفس اوست نه بدن او. بدن انسان را انسان نمیگویند همان طور که لباس انسان را نمیگویند انسان.
توضیح علامه طباطبایی
اگر بدن بعدی با بدن پیشین سنجیده شود، مثل آن، نه عین آن خواهد بود. (در این جمله، بعدی را میشود قیامت در نظر گرفت و پیشین را دنیا و البته هر دو را میتوان در همین زندگی دنیا هم در نظر گرفت، مثلا ۲۰ سالگی و ۵۰ سالگی که بدن تغییر می کند و عین نیست و مثل است) اما اگر خود انسان بعدی با انسان پیشین سنجیده شود، عین آن، نه مثل آن خواهد بود؛ زیرا که شخصیت انسان به نفس اوست که در هر دو بدن یکی است. (تفسیر المیزان، ج17، ص114)
۲-بدن قیامتی، بدن عنصری است (موافق نظر ملاصدرا که در بالا مطرح شد)
طبق این توضیحات، اگر بگوییم که بدن قیامت عین بدن دنیا است، اشتباه خواهد بود. حتی در خود دنیا هم بدن انسان، هرچند وقت یکبار عین بدن قبل نیست، مثل بدن قبلی است. با این تفاوت که گاهی این مثلیت قویتر است و گاهی ضعیفتر. گاهی انسان با ورزش، بدنی برای خود درست میکند که مثل قبلی است ولی قویتر و گاهی هم با عدم ورزش و کهولت، بدنش مثل بدن قبلی است ولی ضعیفتر. به همین ترتیب، بدن قیامت هم باوجودی که عنصری است و مثالی نیست، ولی مثل بدن دنیا است نه عین آن و آنچه که عینیت دارد، نفس انسان است.
چگونگی تشکیل بدن عنصری
اجزای بدن به هر شکلی که در این عالم پراکنده است، نفس برمبنای علقهای که با بدنش در این عالم داشته است، در قیامت اجازه داده میشود که از عالم برزخ بیاید به عالمی که محشور میشود و اجزای ابدان را که در زمین پراکنده است، اجزای اصلی وجودی خودش را که با آن انس دارد و آن را میشناسد، انتخاب کند و صورت بدنی به آن بدهد. اصل آن همان عنصر است ولی با حالتی که اقتضای آن عالم و آن نفس را دارد. به اقتضای نفس بهشتی، میشود بدن بهشتی و لیاقت بهشتی دارد و به اقتضای نفس جهنمی میشود، بدن جهنمی و لیاقت جهنم را پیدا میکند. به عبارت دیگر نفس در روز قیامت، همین اجزای مادی بدن او را که به هر صورتی در عالم پراکنده باشد، مییابد. مثل مثالی که مولوی در شعر آورده است که پای انسان در تاریکی، کفش خود را میشناسد، آن وقت چطور میشود که نفس، قالب خود را پیدا نکند؟ منتها با این تفاوت که نفس چه حالتی پیدا کرده است.
اثر تربیتی اعتقاد عمیق به معاد
اگر کسی این مطالب را به نحوی پذیرفته باشد که باورش شده باشد که هر عملی که انجام میدهد، هر گامی که برمیدارد و هر حرفی که میزند حتی کوچکترین آنها، حالتی به نفس او میدهد به چه نحوی در این عالم زندگی خواهد کرد؟ حال آن کسانی که این مسائل را میفهمند و باور دارند که حالت نفسانی در قیامت عامل بهشتی شدن یا جهنمی شدن است، از دروغ، از غیبت، از نگاه به نامحرم، از کینه، از عجب وحشت دارند و میترسند. کتاب المراقبات مرحوم ملکی تبریزی در این خصوص باید مطالعه شود. نقل شده است آخرین سخن مرحوم علامه طباطبایی قبل از رفتن از این دنیا این بود: مراقبه، مراقبه، مراقبه.
مراقبه
شب قبل از خواب چند دقیقه فکر کنید که چه کار کردهاید. صبح فردا، تصمیم بگیرید کارهای بد را ترک کنید و کارهای خوب را انجام دهید. مراقب اعمال و رفتارتان باشید، مراقب نفس خود باشید. فردای قیامت، همین نفس است که بدن خود را درست میکند. بدن یک بچه نمیتواند چلوکباب را هضم کند و میمیرد. بدن با نفس مستحق جهنم هم نمیتواند به بهشت راه پیدا کند.
خوابی در مورد شیخ انصاری
یکی از شاگردان شیخ انصاری نزد او رفت و گفت: استاد خواب دیدم وارد باغی شدم، خیلی زیبا و وسط این باغ یک کاخ طلا میساختند که یک خشت آن طلا و یک خشت نقره بود و خیلی زیبا، ولی دیدم که کارگران همه دست روی دست گذاشتهاند و نشستهاند و کار نمیکنند. علت را که پرسیدم گفتند این کاخ را برای شیخ انصاری میسازیم، مصالح میداد که امروز نفرستاده و تعطیل شده است. شیخ زد زیر گریه و گفت که یک کار خیری هر روز انجام میدادم که دیروز از من فوت شد و تو خوابش را دیدی. اینها همه کنایه است.
تشکیل بدن عنصری از منظر روایات
- روایت ۱
سُئِلَ عَنِ الْمَیِّتِ یبْلی جَسَدُهُ؟ قالَ: نِعَمْ، حَتّی لا یَبْقَی لَحْمٌ وَلا عِظْمٌ اِلَّا طِینَتَهُ الَّتِی خُلِقَ مِنْها، فَاِنَّها لا تَبْلی، تَبْقَی فِی الْقَبْرِ مُسْتَدِیرَهً حَتّی یَخْلُقَ مِنْها کَمَا خُلِقَ اَوَّلَ مَرَّهٍ؛ (بحارالانوار، ج۷ ص۴۳ )
از امام صادق(ع) نقل شده است که از آن حضرت درباره پوسیدن جسد میت سوال شد. امام صادق(ع) فرمود: آری [میپوسد]؛ حتّی دیگر گوشتی و استخوانی از او باقی نمی ماند؛ مگر طینت او که از آن طینت، خلق شده است. پس به درستی که طینت او در قبر نمی پوسد تا آنکه دوباره مثل خلقت اولش از همان طینت، خلق [و محشور] شود.
این که نبش قبر تا ۳۰ سال جایز نیست، به خاطر این است که ممکن است چیزی از جسد باقی مانده باشد اما بعد از ۳۰ سال میشود آن قبر را کند و مرده دیگری در آن دفن کرد.) آن طینت اولیه که بر مبنای آن خلق شده یعنی ماده اولیه تشکیل دهنده وجود انسان، مثلا ماده اولیه تشکیل دهنده همان اسپرم و اول هستند که باقی موارد زمینه ساز رشد آنها بودهاند؛ مثل دانه گردویی که آب و خاک و هوا عامل رشد آن شده است. درست است که استخوان و گوشت تبدیل به خاک شد، اما آن خاک اولیه، طینت اجزای وجودی بدن را دارد و آن باقی میماند و از بین نمیرود. قبر در این روایت، میتواند همان قبر خاکی باشد یا حتی دل نهنگ یا حیوان دیگر. از همان طینت، خلقت جدید پیدا میکند همان طور که دفعه اول پیدا کرد. این بار با تدبیر نفس به اذن الله که در روایت دیگری داریم از امام صادق (ع) که میفرمایند: همان جور که باران میبارد و از زمین یک باره گیاهان رویش پیدا میکنند، ارواح در روز قیامت مثل بارانی بر این اجساد خواهد بود و همان طور که گیاه ناگهان رشد میکند، این اجساد هم تبدیل به بدن میشوند.
- روایت ۲
امام سجاد (ع) فرمودهاند: فتنبت اجساد الخـلایـق کـمـا یـنـبـت البـقل فتتدانی اجزائهم التی صارت ترابا بعضهم الی بعض بقدره العزیز الحمید حتی انه لو دفـن فـی قـبـر واحـد الف میت و صارت لحومهم و اجسادهم و عـظـامـهـم النـخـره کلها ترابا مختلطه بعضها فی بعض لم یـخـتـلط تـراب مـیـت بـمـیت اخری ...(کتاب لعالی الاخبار ج۵ ص۶۰)
بدنهای موجودات رویش پیدا میکند و بالا میآید، همان گونه که یک سبزه رویش پیدا میکند. برمبنای قدرتی که حضرت حق عنایت کرده است و نفس در اینجا دخالت میکند، این اجزا در اینجا به صورت خاک کنار هم جوری قرار میگیرد و آن بدن را تشکیل میدهد به گونهای که اگر هزارتا میت را در یک قبر دفن کرده باشند و همه این خاکهایشان در قبر با هم مختلط شده باشند، اجزای اولیه خاکی هیچ کدام با هم قاطی نمیشود و آن نفس هم میتواند اینها را از هم جدا کند.
شباهت قدرت بازگشت زنبور عسل به کندو و نفس انسان
در قرآن کریم برای زنبور عسل عبارت اوحینا به کار رفته است، به این معنی که قدرت وجودی خاصی(غریزه) به او دادیم. زندگی زنبور عسل انسان را متحیر میکند که این موجود چگونه قادر است کیلومترها راه را طی کند و بدون اشتباه به کندوی خود برگردد. همچنین در بین انواع شهدها مناسبترین را انتخاب کند و هیچ گاه روی شهد سمی ننشیند! آن وقت نفس آدمی از این زنبور عسل کمتر است و نمیتواند بدن خود را پیدا کند؟ یا اگر به موریانه دقت کنیم، میبینیم که مسافت زیادی را طی میکند و با این شاخکی که دارد مسیر خود را پیدا میکند. وقتی دست خالق در دنیای موجودات همچین قدرتی را قرار داده است، میتواند در دنیای نفس هم قدرتی قرار بدهد که بدن خود را بیابد.
- روایت ۳
امام صادق (ع): إِذَا اَرَادَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ اَنْ یَبْعَثَ الْخَلْقَ اَمْطَرَ السَّمَاءَ عَلَی الْاَرْضِ اَرْبَعِینَ صَبَاحاً فَاجْتَمَعَتِ الْاَوْصَالُ وَ نَبَتَتِ اللُّحُومُ. (امالی شیخ صدوق، ص ۳۴۹)
وقتی خداوند اراده فرمود انسانها را در قیامت برانگیزاند، خداوند از طریق آسمان ۴۰ روز (میتواند استعاره باشد) باران میباراند بر زمین و این بدنها به هم متصل میشوند و گوشتها به آن میروید و بدن ناگهان برمیخیزد.
حال باید دقت شود که آیا این باران واقعا همان باران ظاهری است یا نه. در عالم ماده این موضوع محتمل است که زمین خشک لمیزرعی وجود داشته باشد و بعد از اینکه باران بر آن ببارد، ناگهان مشاهده شود که سرسبز شود. با روایات دیگر میتوان توضیح داد که این باران به اذن الله، نفوس از عالم برزخ هستند که مانند باران میبارند و با اجزای بدنی خود محشور میشوند.
مناسبت هفته: ایام سوگ اباعبدالله (ع)
وجود مقدس امام حسین (ع) در روز عاشورا به آن مردم فرمود مگر از قیامت نمیترسید؟ یعنی اگر کسی واقعا معاد را باور کرده باشد و خوف از روز قیامت داشته باشد، مگر میشود چنین عمل کند؟
ادامه جسارت به حضرت اباعبدالله (ع) بعد از شهادتشان این بود که سر مبارکشان را از بدن جدا کردند و به خولی که اسب تیزرویی داشت، دادند تا به سرعت سر را به کوفه برساند و به ابن زیاد هم خبر دهد. خولی با شتاب آمد ولی موقعی رسید کوفه که دروازه بسته بود و اجازه ورود به او ندادند. خانه او خارج شهر بود و همسر شیعه و محب اهل بیتی داشت. سر مبارک را با خود به خانه برد و در تنور قرار داد و خوابید. نیمههای شب بود که همسر او از خواب بیدار شد برای نماز شب و دید نورانیتی خانه را گرفته است، چشم باطن او باز شد. در تنور را برداشت و سر را دید و در آغوش گرفت. دید هودجی از آسمان به زمین آمد. در جریان حدیث کسا که پنج تن زیر کسا بودند را شنیدیم. در جریان مباهله هم این پنج تن (پیغمبر، امیرالمومنین، حضرت زهرا و امام حسن و امام حسین (ع)) بودند. زن خولی دید که هودج از آسمان به زمین آمد و چهار تن اطراف سر قرار گرفتند. عجب خمسه طیبه اینجا و یکی سر ندارد. در عالم مکاشفه دید که چند زن زیر بغل بانویی را گرفتهاند، این بانو میگوید: عزیز مادر حسین! کربلا میرم، بدن بیسرت را میبینم و خانه خولی میآیم و سر بی بدنت را میبینم.
زن خولی فهمید سر حسین(ع) است و آمد سر شوهرش داد کشید: لعین! سر پسر پیغمبر را برایم آوردی؟ به خدا قسم دیگر در خانه تو بند نمیشوم. آمد در کوچه داد زد: زنهای کوفه بیایید حسین مهمان من است.
زینب(س) از طرف امام حسین(ع) ماموریت سرپرستی زن و بچهها را دارد. خیمهها را آتش زدهبودند. به زحمت یک خیمه نیمسوختهای را سر پا کرده است و بچهها را جمع کرده است و آب آزاد شده بود و برای بچهها آب آورده است. زینب(س) میبیند بچهها آب نمینوشند، به امری که برمبنای ولایتی که از امام حسین دارد به بقیه فرمود من از شما میخواهم و باید آب بنوشید. یک وقت دید رباب آب نوشید ولی رفت پشت خیمهها. صدای ناله رباب بلند شد. زینب(س) فرمود: رباب آرام باش. این بچهها را باید آرام کنیم. رباب گفت: آخه به سینهام شیر آمده است!
صلی الله علیک یا مولای یا اباعبدالله
منبع: سخنرانی دکتر اسدی گرمارودی، جلسه بیست و هشتم معاد برهانی در آیات قرآنی
به کوشش خانم ربوبی و رحمان نژاد