جلسه یازدهم

تعداد بازدید:۲۴۸

بسم الله الرحمن الرحیم

معاد  برهانی در آیات قرآنی - جلسه یازدهم

چکیده جلسات پیشین

یکی از موضوعات بسیار مهم اعتقادی ما مسلمین و بلکه پیروان همه ادیان، موضوع معاد است. علاوه بر اینکه یک مبحث اعتقادی است و انسان برای اعتقاداتش لازم است که تحقیق و تفحص لازم را انجام بدهد، بسیاری از مباحث اخلاقی را هم می‌شود به وسیله این امر اعتقادی اصلاح کرد. یعنی اگر کسی واقعا باور کرد که بعد از مرگ در محکمه عدل الهی حاضر خواهد شد و آن معنایی از معاد که ان‌شاءالله در ادامه برای ما مشخص خواهد شد، بسیاری از رذایل اخلاقی و گناهان را از انسان می‌زداید و دور می‌کند. به همین دلیل، قرآن کریم از نظر کمیت هم بیشترین تعداد آیات را به معاد اختصاص داده است. قرآن کتاب هدایت است و با توجه به این که توحید اصل است؛ اما تعداد آیاتی که در خصوص معاد است بیشتر از تعداد آیاتی است که در خصوص توحید است. این نشان می‌دهد که برای هدایت و تربیت انسان و کمال بشر، موضوع معاد یک موضوع ریشه‌ای و اساسی است و ما باید به این موضوع دقت بیشتری بکنیم.

به عنوان یک بحث اعتقادی، که عقیده هم باید تحقیقی و مستدل باشد، سبکی که قرآن به ما یاد داده است این گونه است:

۱- قرآن خبر داد که معاد هست و توضیح آن را در جلسات قبل با هم بحث کردیم.

۲- قرآن از یک قاعده عقلی که «معاد ممکن است نه محال» استفاده کرد و اینکه اگر افراد به عنوان محال به آن نگاه می‌کنند، محال عادی است، نه محال ذاتی و وقوعی. این را با قاعده «اقل دلیل بر امکان شی، وقوع شی است»، برای ما نمونه‌هایی را ذکر کرد که بحث آن گذشت.

۳- قرآن کریم از قاعده «تشبیه برای تقریب ذهن» که عقلای عالم استفاده می‌کنند، بهره جسته است. برخی مطالب از ذهن انسان کمی دور است و پذیرفتن آنها برای بشر یک کم سخت است، به جهت استبعاد عقلی، نه محال عقلی که فرق این دو را توضیح داده‌ایم. برخی امور مستحیلند، محالند و عقل می‌گوید که شدنی نیستند؛ ولی برخی امور را عقل نمی‌تواند بگوید محال است و می‌گوید که بعید است. قرآن کریم برای اینکه به ما انسانها بفهماند که معاد امری محال نیست و برای افرادی که بعید به نظر می‌رسد، این بُعد را بشکند و این استبعاد را از بین ببرد، از تشبیه برای تقریب ذهن استفاده کرده است. از نمونه‌هایی که شباهت زیادی با مرگ دارد و می‌تواند ذهن انسان را به این موضوع نزدیک کند، موضوع خواب است.

در بحث خواب در قرآن کریم در سوره زمر ۴۲ فرمود که خواب و مرگ مشترکات بسیار زیاد دارد:

اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِهَا وَالَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنَامِهَا  فَیُمْسِکُ الَّتِی قَضَى عَلَیْهَا الْمَوْتَ وَیُرْسِلُ الْأُخْرَى إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى  إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ (زمر ۴۲)

اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِهَا همان طوری که در حین مرگ و خواب، توفی انفس صورت می‌گیرد که آن را توضیح دادیم. وَالَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنَامِهَا افرادی هم که نمرده‌اند و خوابیده‌اند، در خواب هم توفی انفس(جدایی نفس از بدن) صورت می‌گیرد.

روایتی هم از معصومین (ع) خوانده شد که این اشاره را به ما کرده اند که شما اگر به مردن خود استبعاد دارید، به خوابیدنتان نگاه کنید و اگر به زنده شدن بعد از مرگ استبعاد دارید، به بیداری بعد از خوابتان نگاه کنید

به این نکته دقت بفرمایید که ما گاهی به واقعیتهای ملموس و محسوس و تجربی که شبانه‌روز با آنها در ارتباطیم، به صورت سطحی نگاه می‌کنیم. آن برداشت دقیقی که بناست حاصل کنیم، به دست نمی‌آید. اما اگر تعمق کنیم، می‌بینیم که خیلی حرفها از آنها در می‌آید. لذا طبق همان روایتی که از امام باقر (ع) خواندیم، لقمان حکیم به فرزندش فرمود که راجع‌به خواب فکر کن. تفکر در خواب را توصیه کرده بود.  

 

چیستی مرگ از نگاه امام جواد(ع)

مَا اَلْمَوْتُ قَالَ هُوَ اَلنَّوْمُ اَلَّذِی یَأْتِیکُمْ کُلَّ لَیْلَةٍ إِلاَّ أَنَّهُ طَوِیلٌ مُدَّتُهُ لاَ یُنْتَبَهُ مِنْهُ إِلاَّ یَوْمَ اَلْقِیَامَةِ فَمَنْ رَأَى فِی نَوْمِهِ مِنْ أَصْنَافِ اَلْفَرَحِ مَا لاَ یُقَادِرُ قَدْرَهُ وَ مِنْ أَصْنَافِ اَلْأَهْوَالِ مَا لاَ یُقَادِرُ قَدْرَهُ فَکَیْفَ حَالُ فَرَحٍ فِی اَلنَّوْمِ وَ وَجَلٍ فِیهِ هَذَا هُوَ اَلْمَوْتُ فَاسْتَعِدُّوا لَهُ .(بحارالانوار ج۶ ص۱۵۵)

 در پاسخ به سؤال از مرگ ـ فرمود: همان خوابى است که هر شب به سراغ شما مى آید، جز اینکه مدتش طولانى است و انسان از این خواب بیدار نمى شود مگر در روز رستاخیز. پس ، مرده کسى است که در خواب خود انواع شادى هاى بى شمار و انواع ترس و وحشت هایى که قادر به شمارش آنها نیست مى بیند. حال [بنگر ]چگونه است حال آنکه در خواب شاد است و آنکه در آن دچار ترس و هراس است؟ این است مرگ؛ پس خود را براى آن آماده سازید.

کسی سوال کرد: مَا اَلْمَوْتُ  مرگ چیست؟ ظاهر قضیه این است که کسی نفس می‌کشید و دیگر نمی‌کشد، حرف می‌زد و دیگر نمی‌زند، سوال را جواب می‌داد اما الان یک بدن بی‌جان افتاده است و جواب نمی‌دهد. ان‌شاءالله اگر برسیم به آن بحث که قرآن می‌فرماید که مرگ جدایی نفس از بدن است، در این حالت بدن بی‌جان جواب نمی‌دهد اما آیا نفس هم جواب نمی‌دهد؟ ارتباط با نفس برقرار میشود یا نه؟ آنها که این قدرت را دارند، آیا با نفس ارتباط برقرار می کنند یا نه؟ که اینها بحث دیگری است و در اینجا فقط به ظاهر قضیه اشاره می‌کنیم. این فردی که تا لحظات قبل زنده بود، سکته کرد و دیگر نمی شنود و جواب نمی‌دهد، چی شد؟ این موضوع بحث علمی نیست، فلاسفه و حکما در موردش نظر داده‌اند که با هم به آن می‌پردازیم و قرآن کریم می‌فرماید که نفس، همه هستی، وجود و حیات وجود انسان، از بدن او جدا شده است. چون نفس از او جدا شده است، لذا بدن الان مرده است.

لذا از امام پرسیدند مرگ چیست؟ امام فرمود: هُوَ اَلنَّوْمُ اَلَّذِی یَأْتِیکُمْ کُلَّ لَیْلَةٍ مرگ همان خواب است که هر شب به سراغتان می‌آید.  برخی که روز هم می‌خوابند. به قول سعدی بعضیها بخوابند بهتر است.

ظالمی را خفته دیدم نیم‌روز

گفتم این فتنه است خوابش برده به

وانکه خوابش بهتر از بیداری است

این چنین بد زندگانی مرده به

 إِلاَّ مگر (در اینجا تفاوت بین خواب و مرگ را می‌فرمایند) أَنَّهُ طَوِیلٌ مُدَّتُهُ اینکه مرگ خواب طولانی است و لاَ یُنْتَبَهُ مِنْهُ إِلاَّ یَوْمَ اَلْقِیَامَةِ  قیامت بیدار می‌شود. فَمَنْ رَأَى فِی نَوْمِه مِنْ أَصْنَافِ اَلْفَرَحِ مَا لاَ یُقَادِرُ قَدْرَهُ چنان که انسان در خواب چیزهایی از سرور و فرح را متوجه می‌‌شود که نمی‌شود قدر آن زیبایی و ارزش را دانست. شده از خواب بیدار می‌شویم، بگوییم که ای کاش بیدار نمی‌شدم. بعضیها می‌خوابند که بیابند؛ چون رویای صادقه‌ای که در عالم خواب برایشان رخ می‌دهد از اموری است که حتی در روایات معصومین هم به آنها اشاره شده است. مثلا در روایت پیغمبر(ص) آمده است که فرمودند:

 رُؤْیَا الْمُؤْمِنِ تَجْری مَجْری کَلامٍ تَکَلَّمَ بِهِ الرَّبُّ عِنْدَهُ؛  (بحارالانوار ، ج ۵۸ ، ص ۲۱۰)

رویای یک انسان مومن، جاری مجرای کلامی است که خدا با او سخن می‌گوید.

یعنی همان طوری که خدا با حضرت موسی سخن گفت و با انبیای دیگر خود سخن می‌گوید و از طریق ملائکش با برخی از بندگانش سخن می‌گوید، رویای مومن که رویای صادقه است، خواب دیدن مؤمن جاری مجرای سخن گفتن خدا با اوست از عالم بالا.

امام جواد (ع) فرمودند که مرگ مثل خواب است و در عالم خواب رویاهایی می‌بینید که سرور و فرحی برای شما ایجاد کند که قدرت توصیف لذت آن را در این عالم ندارید. در ادامه می‌فرمایند: و مِنْ أَصْنَافِ اَلْأَهْوَالِ مَا لاَ یُقَادِرُ قَدْرَهُ و یا چیزهایی هولناک می بینید که انسان  قادر به توصیف آنها نیست، فَکَیْفَ حَالُ فَرَحٍ فِی اَلنَّوْمِ  آیا می‌دانید چه شکلی است آن شادی در خواب وَ وَجَلٍ فِیهِ و آن نگرانی در خواب (این که چند ساعت است و تمام می‌شود) هَذَا هُوَ اَلْمَوْتُ فَاسْتَعِدُّوا لَهُ  مرگ هم همین طور است.  پس خود را آماده کنید.

 

بررسی روایت امام محمد باقر(ع) درباره باقی ماندن روح در بدن هنگام خواب

روایتی از امام باقر (ع) در جلسه قبل بیان شد که امام فرمودند: خواب مثل مرگ است با این تفاوت که در مرگ نفس از بدن جدا می‌شود و به عالم برزخ می‌رود تا در قیامت برگردد، در خواب نفس از بدن جدا می‌شود و روح در بدن می‌ماند. (بحار ج۵۸ ص ۲۷)

یکی از نکات ظریف در بحث‌های شیعی است در تفاوت بین اصولیون و اخباریون که توجه دقیقی را می‌طلبد. اگر به ظاهر حدیث نگاه کنیم، علی‌الظاهر می‌گوید که ما یک نفس داریم، یک روح و یک بدن داریم. می‌گوید که در خواب نفس از بدن جدا می‌شود و روح در بدن می‌ماند ولی در مرگ نفس از بدن جدا می‌شود، روح هم قبض می‌شود. آیا طبق آیات قرآن و سایر روایات انسان‌شناسی اسلامی این است؟ در آیات دیگر و روایات دیگر این جور نیست که به آنها اشاره می‌کنیم. آیا این روایت سند ندارد و اشکال دارد؟ خیر، روایت سند دارد و قوی هم هست. پس یعنی نعوذ بالله امام ضد و نقیض فرمودند؟ اینجاست که اهمیت درایت در روایت مطرح می‌شود. چقدر در این حسینیه روایت امیرالمومنین (ع) را تکرار کردیم که فرمودند: روایت الروایه للسفها و درایه الروایه للحکما. جانم به فدایت ای مولای کلام که می‌فرمایی درایت روایت کار حکیمانه است و حکمت است. حکما این طوری هستند در حالی که سفها فقط روایت را روایت می‌کنند و می‌روند. مثل اخباری می‌گوید هرکی از دنیا رفت، روی سینه‌اش بنویسید اسماعیل شهادت می‌دهد خدا یکی است! چون امام روی کفن پسرشان اسماعیل چنان نوشته بودند. حتی اگر اسم متوفی ابراهیم باشد یا متوفی زن باشد. عقیده دارند که در کار امام نباید فضولی کرد و همان را تکرار می‌کنند و علی‌الظاهر به امام احترام می‌گذارند.  لذا امام صادق (ع) فرمودند: درایت یک روایت، از روایت هزار روایت بالاتر است.

برای این که این مساله را بفهمیم توضیح مطلب به این گونه است که در قرآن کریم حقیقت وجود انسان، روح معرفی شده است: نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی.(ص/72) آنجایی که فرمود ثُمَّ أَنْشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ (مومنون/14)از امیرالمومنین (ع) در تفسیر برهان سوال شد که خَلْقًا آخَرَ یعنی چی؟ فرمودند: نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی. تبارک الله احسن الخالقین را به جهت نفخت فیه من روحی فرمود. حقیقت وجود روح است. امیرالمومنین (ع) در خطبه اول نهج‌البلاغه فرمودند: ثُمَّ نَفَخَ فِیهَا مِنْ رُوحِهِ -فَتَمَثَّلَتْ‏- فَمَثُلَتْ إِنْسَاناً ذَا أَذْهَانٍ یُجِیلُهَا وَ فِکَرٍ یَتَصَرَّفُ بِهَا تمثل انسانی انسان در اثر نفخ روح است. حالا اگر نفس گرفته شده و روح مانده، پس حقیقت مانده، پس این فرد چرا حرف نمی‌زند و بحث نمی‌کند؟

 

راههای درایت روایت

ما باید برای فهم روایات معصومین (ع) درایت روایت را به کار ببریم که یکی این است که در یک موضوع اولا روایات مختلف در آن زمینه را ببینیم و ثانیا با زبان و فرهنگ بیان آن مطلب آشنا باشیم.

بیان شده است که ادوارد براون تاریخ ادبیات فارسی نوشته و خیلی کار کرده و نسبت به ایرانیان هم علاقه داشته است اما معلوم است که نتوانسته است فرهنگ فارسی را بفهمد. در کتاب تاریخ ادبیاتش نوشته است که ایرانیان رسمشان این است که به هم می‌رسند از هم می‌پرسند که دماغت چقدر گنده‌تر شده است. متوجه نشده که در اینجا دماغ، عرف است و یعنی فکر و حال، یعنی چگونه‌ای. لذا گفته می‌شود دردماغی، سردماغی و تردماغی کنایه از این است که سرحالی یا نه. پس لازم است که با فرهنگ آن زبان آشنا شد. همان طور که اگر آشنا نباشیم می‌گوییم ید الله فوق ایدیهم یعنی خدا یک دست دارد که خیلی بزرگ است و روی دستهای بقیه قرار گرفته است. یا اگر یک تکه را بگیریم و بقیه را نبینیم، معنی را درست متوجه نمی‌شویم. مثلا بگوییم که قرآن گفته است جبر است اگر فقط به آیه وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلَکِنَّ اللَّهَ رَمَى(سوره انفال، آیه17) توجه کنیم. لذا معصومین این سرزنش را کرده‌اند که آیا نومن ببعض و نکفر ببعض؟ یک تکه را گرفتی و بقیه را رها کردی؟ در روایات هم این دو مورد صدق می‌کند.

برای درایت در یک روایت:

اول) همه روایات در آن مورد را با هم بررسی کنیم (مثلا آیات جبر را فقط ببینیم و به نتیجه جبر برسیم)،

دوم) با زبان و فرهنگ آن روایت آشنا باشیم (مثال دماغت چاقه در فرهنگ فارسی و کتاب ادوارد براون)

اگر بخواهیم بحث تحقیقی و دقیق انجام بدهیم، لازم است که در همه کتب روایی جستجو کنیم اما به علت کمی وقت، فقط در کتاب اصول کافی فرمایشات چند معصوم را در رابطه با روح مطرح می‌کنیم. قبل از اینکه برداشت خود از کلمه روح در فرمایش امام باقر (ع) را بیان کنیم، این چند روایت را کنار هم می‌گذاریم و بعد با هم جمع‌بندی می‌کنیم.

 

چیستی «روح» در آینه روایات

 روایت ۱:

یک روایت طولانی است از امیرالمومنین به اصبغ‌بن‌نباته(از شاگردان خاص) است.

در قسمتی از این فرمایشات امام می‌فرمایند: خلَقَ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ اَلنَّاسَ عَلَى ثَلاَثِ طَبَقَاتٍ وَ أَنْزَلَهُمْ ثَلاَثَ مَنَازِلَ وَ ذَلِکَ قَوْلُ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِی اَلْکِتَابِ فَأَصْحابُ اَلْمَیْمَنَةِ وَ أَصْحابُ اَلْمَشْئَمَةِ وَ اَلسّابِقُونَ (اصول کافی ج۲ ص۲۷۶ باب گناهان کبیره روایت شماره ۱۶ ص۲۸۱)

خدا انسانها را در سه طبقه (مرحله و موقعیت) آفریده است و برای آنها در آفرینش سه مقام در نظر گرفته است و در کتاب قرآن آن را توضیح داده (سوره واقعه) اصحاب المیمنه، اصحاب المشئمه و السابقون

دقت کنید که هم سوال کننده بسیار فهیم است که استاد می‌تواند با او صحبت کند و جواب دهنده هم مولای عالمیان است. گاهی پیش می‌آید که سوال‌کننده در حد اینکه استاد با او صحبت کند نیست و به قول شاعر «مردم اندر حسرت فهم درست، این که می گویم به قدر فهم توست» یا «روح را صحبت ناجنس عذابی است الیم».

 

 فَأَمَّا مَا ذَکَرَ مِنْ أَمْرِ اَلسَّابِقِینَ فَإِنَّهُمْ أَنْبِیَاءُ مُرْسَلُونَ وَ غَیْرُ مُرْسَلِینَ این سابقون انبیایی هستند که مرسل هستند و برخی از انبیایی که حتی رسالت هم نداشتند جَعَلَ اَللَّهُ فِیهِمْ خَمْسَةَ أَرْوَاحٍ که خدا در اینها پنج روح قرار داده است. جعل الهی یعنی قرار دادن و وضع کردن، (خلق یا وضع). رُوحَ اَلْقُدُسِ وَ رُوحَ اَلْإِیمَانِ وَ رُوحَ اَلْقُوَّةِ وَ رُوحَ اَلشَّهْوَةِ وَ رُوحَ اَلْبَدَنِ ۵ روح در اینها قرار داده است: روح القدس، روح ایمان، روح القوه، روح الشهوه و روح البدن. فَبِرُوحِ اَلْقُدُسِ بُعِثُوا أَنْبِیَاءَ مُرْسَلِینَ وَ غَیْرَ مُرْسَلِینَ وَ بِهَا عَلِمُوا اَلْأَشْیَاءَ به واسطه و به سبب روح القدس انبیا مبعوث شدند و حقایق را فهمیدند وَ بِرُوحِ اَلْإِیمَانِ عَبَدُوا اَللَّهَ وَ لَمْ یُشْرِکُوا بِهِ شَیْئاً  به سبب روح ایمان خدا را عبادت کردند و به او شرک نورزیدند وَ بِرُوحِ اَلْقُوَّةِ جَاهَدُوا عَدُوَّهُمْ وَ عَالَجُوا مَعَاشَهُمْ و با روح قوتشان با دشمنان در افتادند و برای معیشتشان در این دنیا تلاش نمودند وَ بِرُوحِ اَلشَّهْوَةِ أَصَابُوا لَذِیذَ اَلطَّعَامِ وَ نَکَحُوا اَلْحَلاَلَ مِنْ شَبَابِ اَلنِّسَاءِ  با آن روح شهوت دنبال غذاهای لذیذ و ازدواج رفتند وَ بِرُوحِ اَلْبَدَنِ دَبُّوا وَ دَرَجُوا و با روح بدن حرکت کردند و گام برداشتند و رشد نمودند. در ادامه هم توضیحاتی است که در این بحث به آنها کار نداریم. پس امیرالمومنین (ع) به اصبغ‌ بن نباته فرمودند که انبیا ۵ روح دارند.

اما در مورد اصحاب میمنه فرمودند: ثُمَّ ذَکَرَ أَصْحَابَ اَلْمَیْمَنَةِ وَ هُمُ اَلْمُؤْمِنُونَ حَقًّا بِأَعْیَانِهِمْ اینها مومنین واقعیند جَعَلَ اَللَّهُ فِیهِمْ أَرْبَعَةَ أَرْوَاحٍ اینها چهار روح دارند (یکی کمتر از انبیا) رُوحَ اَلْإِیمَانِ وَ رُوحَ اَلْقُوَّةِ وَ رُوحَ اَلشَّهْوَةِ وَ رُوحَ اَلْبَدَنِ روح ایمان، روح القوه، روح الشهوه و روح البدن. این چهار روح عین انبیا، کار خودشان را در وجود مومنین انجام می‌دهند. فَلاَ یَزَالُ اَلْعَبْدُ یَسْتَکْمِلُ هَذِهِ اَلْأَرْوَاحَ اَلْأَرْبَعَةَ حَتَّى تَأْتِیَ عَلَیْهِ حَالاَتٌ پس عبد اینجا وظیفه دارد تا این ارواح چهارگانه را به مرحله کمال برساند. یعنی چه؟ عبد وقتی این ارواح را به استکمال می‌رساند، یک سری حالات به او دست می‌دهد. یعنی آن حالات در اثر تکمیل این چهار روح حاصل می‌شود. در ادامه توضیحات مفصل است و ما به اختصار بیان می‌کنیم 

فَأَمَّا أَصْحَابُ اَلْمَشْأَمَةِ فَهُمُ اَلْیَهُودُ وَ اَلنَّصَارَى یَقُولُ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ: «اَلَّذِینَ آتَیْناهُمُ اَلْکِتابَ یَعْرِفُونَهُ کَما یَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ یَعْرِفُونَ مُحَمَّداً وَ اَلْوَلاَیَةَ فِی اَلتَّوْرَاةِ وَ اَلْإِنْجِیلِ کَمَا یَعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمْ فِی مَنَازِلِهِمْ: «وَ إِنَّ فَرِیقاً مِنْهُمْ لَیَکْتُمُونَ اَلْحَقَّ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ `اَلْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ أَنَّکَ اَلرَّسُولُ إِلَیْهِمْ: «فَلا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِینَ

 فَلَمَّا جَحَدُوا مَا عَرَفُوا،  «جحد» یعنی انکار و جحود هم یعنی کسی که حق را انکار می‌کند با اینکه می‌داند، زیر بار آن نمی‌رود اِبْتَلاَهُمُ اَللَّه خدا آنها را مبتلا می‌کند بِذَلِکَ فَسَلَبَهُمْ رُوحَ اَلْإِیمَانِ روح ایمان را از اینها می‌گیرد وَ أَسْکَنَ أَبْدَانَهُمْ ثَلاَثَةَ أَرْوَاحٍ رُوحَ اَلْقُوَّةِ وَ رُوحَ اَلشَّهْوَةِ وَ رُوحَ اَلْبَدَنِ این سه روح قوت و شهوت و بدن را در آنها می‌گذارد. پس ما در تکمیل و قوی کردن این روح و اینکه کاری بکنیم که این روح از ما سلب بشود، دخالت داریم.  

 

روایت ۲

سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ عَنْ قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ: هُوَ اَلَّذِی أَنْزَلَ اَلسَّکِینَةَ فِی قُلُوبِ اَلْمُؤْمِنِینَ قَالَ هُوَ اَلْإِیمَانُ قَالَ: وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ قَالَ هُوَ اَلْإِیمَانُ وَ عَنْ قَوْلِهِ: وَ أَلْزَمَهُمْ کَلِمَةَ اَلتَّقْوى قَالَ هُوَ اَلْإِیمَانُ .

(اصول کافی ج ۲، ص ۱۵ باب فی ان السکینه هی الایمان (سکون و سکینه‌ای که خدا در قرآن مطرح کرده است، همان ایمان است)

امام صادق (ع) در پاسخ به سوالی که پرسیدند: اینکه خداوند سکینه را بر دل مومن نازل می‌کند، به چه معناست؟ فرمودند: سکون و سکینه که در قرآن مطرح شده، منظور ایمان است. خدا آنها را تایید می‌کند به روحی از خودش. (نفخت فیه من روحی را که به همه داده است، پس این باید یک چیز دیگر باشد) یعنی یک کاری کرده‌اند این افراد که در روحشان درجه‌ای ایجاد شده که آن روح تاییدیه الهیه است.

 

روایت ۳

عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَإِنَّ لِلْقَلْبِ أُذُنَیْنِ فَإِذَا هَمَّ اَلْعَبْدُ بِذَنْبٍ قَالَ لَهُ رُوحُ اَلْإِیمَانِ لاَ تَفْعَلْ وَ قَالَ لَهُ اَلشَّیْطَانُ اِفْعَلْ وَ إِذَا کَانَ عَلَى بَطْنِهَا نُزِعَ مِنْهُ رُوحُ اَلْإِیمَانِ .(ص ۲۶۹ باب ان للقلب اذنین.دل هر انسانی دو گوش دارد. یکی را شیطان و یکی را ملک رحمانی وسوسه می‌کند. روایت دوم و سوم)

ابی بصیر از امام صادق(ع) نقل می‌کند: إِنَّ لِلْقَلْبِ أُذُنَیْنِ قلب دو گوش دارد. فَإِذَا هَمَّ اَلْعَبْدُ بِذَنْبٍ اگر یک بنده‌ای تصمیم گرفت که گناهی را بکند، قَالَ لَهُ رُوحُ اَلْإِیمَانِ لاَ تَفْعَلْ روح ایمان به او می‌گوید یعنی در گوش دلش می‌خواند که این کار را نکند وَ قَالَ لَهُ اَلشَّیْطَانُ اِفْعَلْ ولی شیطان او را تشویق می‌کند. وَ إِذَا کَانَ عَلَى بَطْنِهَا نُزِعَ مِنْهُ رُوحُ اَلْإِیمَانِ اگر مرتکب گناه شود، روح ایمان از او جدا می‌شود.

 

روایت ۴:

ابان بن تغلب نقل کرده است که او هم از شاگردان قوی است:

 مَا مِنْ مُؤْمِنٍ إِلاَّ وَ لِقَلْبِهِ أُذُنَانِ فِی جَوْفِهِ أُذُنٌ یَنْفُثُ فِیهَا اَلْوَسْوَاسُ اَلْخَنَّاسُ وَ أُذُنٌ یَنْفُثُ فِیهَا اَلْمَلَکُ فَیُؤَیِّدُ اَللَّهُ اَلْمُؤْمِنَ بِالْمَلَکِ فَذَلِکَ قَوْلُهُ وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ .

امام صادق (ع) فرمودند: مومنی نیست مگر آنکه برای قلب او دو گوش باشد. گوشی که در آن وسواس خناس می‌دمد و گوشی که در آن ملک می‌دمد. و خدا مومن را به وسیله فرشته تقویت می‌کند.

پس وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ یعنی آن القائات ملک در گوش دل ما، یک روحی که تایید الهی است.

قاعده‌ای را هم قرآن ذکر کرده است: وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّکُمْ لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ وَ لَئِنْ کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِی لَشَدِیدٌ (ابراهیم، ۷) اگر ملک در گوش ما بگوید و شکرگزار باشیم، گفتن او بیشتر می‌شود؛ اما اگر ملک بگوید و گوش ندهیم، رها می‌کند. پناه بر خدا که ما را رها نکنند. شیطان در آن یکی گوش دلش می‌خواهد که ما را رها کنند. رها کردن یا تقویت کردن وابسته به خودمان است، پس زمینه پیدا کردن درجات بالاتر روح هم با خودمان است. لذا فرمود فَذَلِکَ قَوْلُهُ وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ پس اگر فرمود آنها را با روحی از خودش تایید می‌کند، بدین معناست.

 

روایت ۵:

إِنَّ اَللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى أَیَّدَ اَلْمُؤْمِنَ بِرُوحٍ مِنْهُ. تحْضُرُهُ فِی کُلِّ وَقْتٍ یُحْسِنُ فِیهِ وَ یَتَّقِی وَ تَغِیبُ عَنْهُ فِی کُلِّ وَقْتٍ یُذْنِبُ فِیهِ وَ یَعْتَدِی فَهِیَ مَعَهُ تَهْتَزُّ سُرُوراً عِنْدَ إِحْسَانِهِ وَ تَسِیخُ فِی اَلثَّرَى عِنْدَ إِسَاءَتِهِ فَتَعَاهَدُوا عِبَادَ اَللَّهِ نِعَمَهُ بِإِصْلاَحِکُمْ أَنْفُسَکُمْ تَزْدَادُوا یَقِیناً وَ تَرْبَحُوا نَفِیساً ثَمِیناً رَحِمَ اَللَّهُ اِمْرَأً هَمَّ بِخَیْرٍ فَعَمِلَهُ أَوْ هَمَّ بِشَرٍّ فَارْتَدَعَ عَنْهُ ثُمَّ قَالَ نَحْنُ نُؤَیِّدُ اَلرُّوحَ بِالطَّاعَةِ لِلَّهِ وَ اَلْعَمَلِ لَهُ .(اصول کافی، ج۲، ص ۲۶۸)

امام سجاد (ع) : إِنَّ اَللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى أَیَّدَ اَلْمُؤْمِنَ بِرُوحٍ مِنْهُ. خدا مومن را با روحی از خودش تایید می‌کند. تحْضُرُهُ فِی کُلِّ وَقْتٍ یُحْسِنُ فِیهِ وَ یَتَّقِی هر وقتی که این انسان کار خوبی انجام داد و تقوایی پیش گرفت و در گذرگاه‌ها نلغزید و خودش را نگه داشت، این روح حاضر می‌شود. وَ تَغِیبُ عَنْهُ فِی کُلِّ وَقْتٍ یُذْنِبُ فِیهِ وَ یَعْتَدِی هر وقت که گناه و تعدی از او سر بزند، این روح می‌رود. فَهِیَ  پس این روح الهی که باعث تایید انسان می‌شود مَعَهُ تَهْتَزُّ سُرُوراً عِنْدَ إِحْسَانِهِ به وجد می‌آید وقتی این فرد کار خوبی می‌کند (به رقص می آید) وَ تَسِیخُ فِی اَلثَّرَى عِنْدَ إِسَاءَتِهِ ولی وقتی گناهی می‌کند، این روح‌ در خاک دفن می‌شود.  اگر کسی گناه کرد، روح از او جدا می شود و دفن می‌شود، یعنی چی؟   

یکی از نویسندگان پرطمطراق یک بار نوشته بود که قرآن روح را برای جبرئیل و ملک به کار برده است و در سوره قدر می‌خوانیم که تنزل الملائکه و الروح که روح یعنی سردسته ملائک که برخی می‌گویند روح الامین یا جبرئیل است و برخی می‌گویند از او هم بالاتر است. دیگر شما چرا می گویید روح یک حقیقت بالاتر از عالم ماده است؟ این حرفها مال فلسفه یونان است!

مرحوم استاد مطهری در کتاب اصول فلسفه می‌گویند: من از این آقا تعجب می‌کنم. انگار همین یک آیه را فقط دیده است. «روح»، مشترک لفظی است. معانی متفاوتی دارد. مثل کلمه شیر که چندین معنی دارد. یک معنی روح، روح‌الامین است، یکی نفخت فیه من روحی است و یکی دیگر هم چیزی است که در این بحث می‌خواهیم به آن برسیم.

می‌گویند ابوبکر که مُرد، یک عده خانه عایشه جمع شده بودند و سر و صدا می‌کردند. عمر با تازیانه آمد و با عصبانیت گفت که مگر نشنیدید که وقتی همسایه پیغمبر که یهودی بود، مُرد و او را دفن می کردند، زن و بچه او گریه می‌کردند، پیغمبر فرمود: شما گریه کنید، او را می‌برند جهنم. عایشه خندید و گفت: تو نفهمیدی. پیغمبر(ص) فرمود: شما ولو گریه می‌کنید، او را به جهنم می‌برند. مطلب این نبود که چون شما گریه می‌کنید، او را جهنم می‌برند. عدل خدا چه می‌شود که کسی بمیرد و دیگری برای او گریه کند و خدا او را ببرد به جهنم؟ او چه گناهی کرده است؟ یا اینکه می‌فرماید که او جهنمی‌ است، حالا شما می‌خواهید گریه بکنید.

در اینجا هم همین گونه است. لازم است ببینیم روح به چه معناست.

وَ تَسِیخُ فِی اَلثَّرَى عِنْدَ إِسَاءَتِهِ و در خاک دفن می‌شود وقتی گناهی از او سر بزند. در اینجا یک به تکلیف دستور می‌دهد ، فَتَعَاهَدُوا عِبَادَ اَللَّهِ نِعَمَهُ بِإِصْلاَحِکُمْ أَنْفُسَکُمْ تَزْدَادُوا یَقِیناً وَ تَرْبَحُوا نَفِیساً ثَمِیناً پس بندگان خدا معاهده کنید، عهد ببندید و تصمیم بگیرید که نعمتهای الهی را برای اصلاح نفستان به کار ببرید برای زیاد کردن یقین‌تان و سود پرارزش برید، یعنی آن روح را نگه دارید و نگذارید که دفن شود. شما پیغمبر اسلام هم باشید، روح وقتی که قرار باشد از بدن جدا شود، جدا می‌شود. ابن ملجم هم باشید، روح زمانی که قرار باشد از بدن شما جدا بشود، جدا می‌شود؛ پس این روح چیست؟ با توجه به اینکه انبیا ۵ روح دارند، مومنین ۴ روح و اصحاب مشئمه ۳ روح. بعد هم فرمود کاری نکن که از شما جدا بشود و برود دفن بشود. اینها یعنی چی؟ رَحِمَ اَللَّهُ اِمْرَأً هَمَّ بِخَیْرٍ فَعَمِلَهُ أَوْ هَمَّ بِشَرٍّ فَارْتَدَعَ عَنْهُ درود الهی بر آن کسی باد که وقتی همتش به سوی کار خیری می‌رود عمل کند و وقتی همت او به سمت کار شری می‌رود، جلوی آن را بگیرد ثُمَّ قَالَ نَحْنُ نُؤَیِّدُ اَلرُّوحَ بِالطَّاعَةِ لِلَّهِ وَ اَلْعَمَلِ لَهُ .ما مویدیم به آن روحی که عمل و اطاعت به خدا می‌کند.

 

روایت ۶:

إِذَا زَنَى اَلرَّجُلُ فَارَقَهُ رُوحُ اَلْإِیمَانِ قَالَ فَقَالَ هُوَ مِثْلُ قَوْلِ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لا تَیَمَّمُوا اَلْخَبِیثَ مِنْهُ تُنْفِقُونَ ثُمَّ قَالَ غَیْرُ هَذَا أَبْیَنُ مِنْهُ ذَلِکَ قَوْلُ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ هُوَ اَلَّذِی فَارَقَهُ .(حدیث شماره ۱۱ باب گناهان کبیره اذا زنا الرجل)

از امام صادق (علیه السلام) درباره‌ی این قول رسول‌خدا (صلی الله علیه و آله): «چون مرد زنا کند روح ایمان از او جدا شود» پرسیدم. [حضرت] فرمود: «آن، مانند قول خدای عزّوجلّ: لا تَیَمَّمُوا الْخَبِیثَ مِنْهُ تُنْفِقُونَ (برای انفاق، به سراغ قسمتهای ناپاک نروید)است». سپس فرمود: «آیه‌ی دیگر روشن‌تر از این است و آن قول خدای عزّوجلّ است: أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ این روح است که از او جدا می‌شود.

پس أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ یعنی تاییدی که بر روحش صورت می‌گیرد و اگر گناه کند، یک جنبه ارزشی از روحش جدا می‌شود. این مطالب در روایات بسیار آمده است.

در انتهای روایت اولی که از امیر المومنین (ع) بیان شد در رابطه با اصحاب مشئمه آمده است که ثُمَّ أَضَافَهُمْ إِلَى اَلْأَنْعَامِ اینها همانها هستند که از چهارپایان گمراهتر هستند فَقَالَ إِنْ هُمْ  إِلاّ کَالْأَنْعامِ (سوره فرقان ۴۴) لِأَنَّ اَلدَّابَّةَ إِنَّمَا تَحْمِلُ بِرُوحِ اَلْقُوَّةِ وَ تَعْتَلِفُ بِرُوحِ اَلشَّهْوَةِ وَ تَسِیرُ بِرُوحِ اَلْبَدَنِ برای اینکه یک حیوان حمل می‌کند با روح قوت و در علف می‌چرد با روح شهوت و سیر می‌کند با روح بدنی فَقَالَ لَهُ اَلسَّائِلُ أَحْیَیْتَ قَلْبِی بِإِذْنِ اَللَّهِ یَا أَمِیرَ اَلْمُؤْمِنِینَ سوال کننده عرض کرد که دلم را زنده کردی یا امیرالمومنین.

 

خروج روح از باب تشبیه و تمثیل

دقت کنید به بدن و لباس، که لباس برای بدن یک پوشش است و هر آن ممکن است جدا بشود. جدا کردن لباس از بدن می‌تواند دو جور باشد، یکبار لباس را به کل در بیاوریم و دور بیاندازیم. در این حالت بین این لباس و بدن من هیچ رابطه و نزدیکی وجود ندارد. در برابر گرما و سرما هیچ گونه محافظتی ندارد. اگر لباس را دربیاوریم؛ اما به عنوان سایه‌بان نگاهش داریم، از او جدا شده ولی هنوز برای بدن اثر دارد. اینجا لباس با بدن نیست؛ ولی اثری از لباس بر بدن هست، مثل خواب و مرگ که نفس در مرگ به گونه‌ای از بدن جدا می‌شود مثل آن لباسی که دور انداخته شده و هیچ خاصیتی برای بدن ندارد،  در مرگ کامل نفس و روح از بدن جدا می‌شود ولی در خواب یک «تعلق ما» هست برای زنده ماندن.  ماندن روح البدن، یعنی آن رابطه نفس با بدن که بدن نمیرد را حفظ می‌کند.

از مجموعه روایات این نتیجه را گرفتیم که روح یکی است وقتی تعلق به بدن پیدا کرد می‌شود نفس و درجات و قوایی دارد. یک درجه آن ما را وادار به خوردن و شهوت می‌کند، یک درجه آن ما را وادار به حرکت می‌کند و یک درجه دیگر آن ما را وادار به عبادت و بندگی خدا و  ایمان می‌کند و اگر ما قدردانی درجه ایمانی را نکنیم، آن درجه از بین می‌رود و می‌میرد. مثل اینکه من چشمم می‌بیند و گوشم می‌شنود، اگر چشمم را کور و گوشم را کر کنم، نه می‌بینم و نه می‌شنوم. منظور این نیست که چند روح داریم. یک روح داریم. نفرمود که یتوفی الارواح، بلکه فرمود یتوفی الانفس.حالا دیگر روح نیست و نفس است و مسامحه لفظی است که در جلسه آینده توضیح می‌دهیم. در خواب، این نفس را از بدن گرفت ولی مثل آن لباس بالای سر نگه داشت تا آفتاب نسوزاند. این می‌شود تفاوت مرگ با خواب. ان‌شاءالله هفته آینده مفهوم نفس هم توضیح داده خواهد شد و اینکه اگر این مفهوم نفس شناخته بشود، انسان متوجه می شود که با مرگ‌زنده‌تر می‌شود. نشانه آدم زنده، درک، شعور و فهم و برخورد حالات انسانی است. نفس وقتی از بدن خارج می‌شود، آزاد می‌شود و می‌تواند بهتر بفهمد.

خرم آن روز کز این منزل ویران بروم                    راحت جان طلبم وز پی جانان بروم

من نه خود آمده‌ام، تا که ز خود باز روم                هر که آورده مرا باز برد در وطنم

آن وقت مرگ چه زیبا می‌شود. گفته‌اند که هر کس از مرگ می ترسد، اسلام را نشناخته است. چراکه یک بعد اصلی اسلام شناسی، انسان شناسی اسلام است و یک بعد اصلی در انسان شناسی اسلام، نفس شناسی است. کسی که نفس را نشناسد، خدا را نشناخته است. همان طور که در روایات آمده است: «مَنْ عَرَفَ نَفسَهُ فَقَد عَرَفَ رَبَّهُ» کسی که نفس را نشناسد، مرگ را نشناخته است.

در خواب، تعلق نفس با بدن کم می‌شود، رویای صادقه می‌بینیم بر اساس درجه‌ای که به آن رسیدیم.

 

نتیجه گیری

اگر امام باقر (ع) فرمودند که مرگ مثل خواب است و خواب هم مثل مرگ است. یتوفی الانفس است با این تفاوت که در خواب روح در بدن می ماند، روح را برای ما توضیح دادند. یک وقت روح یعنی ملک، یک وقت روح یعنی جان یک مطلب. این قدرتی که باعث حیات است و به عنوان نفس از انسان گرفته شده است مثل لباسی است که سایه‌ای روی سر او دارد.

 

مناسبت هفته

رویای صادقه حضرت رقیه (س) زمینه مرگ مظلومانه ای را فراهم کرد. دختر علاقه عجیبی به پدرش دارد. حال پدری که مظهر صفات جمالیه خدا است. مظهر رحمت و رأفت و محبت است. دختر در مورد پدر مرتب از عمه سوال می‌کرد. عمه می‌گفت: پدر سفر رفته است. (سفر اخروی، سفر معنوی) شب دختر در عالم خواب پدر را دید. با او درددل کرد. از خواب پرید. گریه کرد. تعریف کرد. بقیه هم گریه سردادند. به گوش یزید رسید. یزید گفت سر پدر را برای او بفرستید. دختر گفت من که غذا نخواستم. بچه تا به سر بریده چشم دوخت، شروع کرد درددل کردن با پدر.

منبع: سخنرانی دکتر اسدی گرمارودی، معاد برهانی در آیات قرآنی جلسه یازدهم