جلسه چهاردهم
بسم الله الرحمن الرحیم
معاد برهانی در آیات قرآنی جلسه چهاردهم
چکیده جلسه پیشین
1-ممات به معنای قطع حیات نیست؛ بلکه تغییر حالتی از حیات دنیوی به حیات برزخی و حیات اخروی است؛ لذا با مطرح شدن مرگ، حیات برزخی مطرح میشود و بعد از آن حیات اخروی.
2- مرگ همان جدایی نفس از بدن است؛ از این رو بحث نفس مطرح می شود.
3- خواب و مرگ به یکدیگر شباهت دارند. پیامبر(ص) فرمودند: « النَّومُ اخُو المَوتِ (خواب برادر مرگ است)». امام صادق (ع) فرمودند: همان طور که میخوابیم، میمیریم و همان طور که بیدار میشویم، حیات بعد از این دنیا را خواهیم داشت.
ادامه مبحث اثبات تجرد نفس
در مطالعه آثار اندیشمندان، ارتباط و اشتراک نحوه نگرش انسانها چه شرقی و چه غربی برای اثبات یک حقیقت دیده میشود. «لئون دنی» دانشمند مشهور فرانسوی(قرن19) در کتاب « حیات پس از مرگ» درباره دلایل عقلی وجود روح مینویسد:
«اثبات فیزیولوژی یا علم وظایفالاعضا به ما میآموزد که تمام اعضا و دستگاههای مختلف بدن، تحت تاثیر دو جریان مهم حیاتی یعنی جذب مواد از خارج و تبدیل آن به انرژی، در طی چند سال به طور کلی تجدید و تعویض میشود و یک تغییر و تحول مستمر و دائمی در مولکولهای بدن رخ میدهد. سلولهای فرسوده و کهنه از میان رفته و به جای آنها سلولهای دیگر به واسطه تغذیه به وجود آمده و جبران آنچه را از دست داده مینماید. از ذرات و مواد مرطوب مغز گرفته تا قسمتهای سخت و سفت استخوانها در تمام نسوج بدن، این تغییر و تبدیل پیوسته انجام میگیرد و در طول عمر ذرات و سلولهای بدن به دفعات از بین رفته و دوباره تشکیل میشوند.»
وی در ادامه توضیح می دهد: اگر حقیقت وجود من همین اعضا و جوارح و بدن باشد، اینها هم که مرتب در حال تغییرند، پس من ثابت و آثار ثابت در دنیای وجود ما (ثبات علم) چیست؟ درنتیجه بایستی حقیقت ثابتی در وجود ما باشد که آن همان نفس است.
علمای ما در این باره گفتهاند: در عالم ماده هیچ چیز ثابت نیست ماده مساوی است با حرکت و دگرگونی. ملاصدرا در حرکت جوهری مطرح کرده است که درست نیست بگوییم که جوهری هست در عالم ماده که حرکت میکند، بلکه باید بگوییم جوهر ماده مساوی است با حرکت به عبارت دیگر به غیر از حرکت چیزی نیست.
عدم هماهنگی وجودی بین نفس و بدن
حکما میگویند بین بدن و نفس یک ناهماهنگی وجودی مشاهده میشود، یعنی:
1-در عالم ماده تطابق بین ظرف و مظروف وجود دارد؛ ولی در عالم نفس و علم، همه صور با وسعت خودش جا میگیرد.
2- ماده متغیر است؛ ولی حقیقت وجود من (من من) ثابت است.
3- بدن با افزایش بار ضعیف تر می شود، روح با افزایش بار (علوم و معارف) نیرومند تر می گردد.
در کتاب «طهارت الاعراق» ابنمسکویه آمده است:
«تن از حمل بارش که اثقال جسمانی است، خسته میشود. هرچه بارش بیشتر میشود، ضعف، فتور و خستگی آن بیشتر میشود؛ اما بر عکس آن حقیقتی که به نام روح و روان در خود مییابیم، هرچه بارش که معارف و علوم است بیشتر میشود، نیرویش بیشتر میگردد. در نتیجه این حقیقت غیر از تن است.»(از آثار پی به موثر میبرد.)
شبهه: اگر نفس حقیقتی غیر از بدن است چرا در اثر کهولت، مغز با مشکل فراموشی روبرو میشود؟
پاسخ: برای ایجاد معلول هم به علت معده نیاز داریم و هم علت تامه حقیقیه. ابزار در نهایت میتوانند علت معده باشند. مثلا عینک برای چشم ضعیف، علت معده بینایی است نه تامه. عینک ابزار است برای بینایی مثل بدن که ابزار است برای نفس. حقیقت بینایی چیز دیگری است. همچنین اگر مغز با پیوند جراحی تغییر کند آیا حقیقت یا منِ انسان عوض می شود؟ خیر؛ زیرا مغز علت تامه نیست، اگر بنا بود علت تامه باشد باید هر آنچه که مربوط به علم بود تغییر میکرد. مغز با پیوند تغییر می کند؛ اما حقیقت علم جای خود باقی میماند؛ زیرا نفس از بدن به عنوان ابزار استفاده میکند.
ابن سینا در کتاب شفا میگوید: «در حقیقت این اجزای بدن در واقع چیزی غیر از لباس برای ما نیست. ما همیشه افراد را با لباس، همراه میبینیم چون موجودیت آنها را با لباس تصور کردیم. از آنجا که اعضا لباسی برای نفس است نفس را هم بدون این اجزا نمیتوانیم تصور کنیم.»
به عنوان مثال دوست روحانی همیشه با لباس عبا و عمامه در ذهن ما تداعی میشود. ما معمولاً چون انس پیدا کردیم با این لباس آن تصور در ذهن ما می آید؛ اما این یکی از مشکلات تصوری ماست بر مبنای عادت غلط. نقش لباس بودن را باید از واقعیتش جدا کنیم. ما چون عادت کرده ایم اینها را با همدیگر میبینیم. اگر در مرحله تصوری دقیق بشویم متوجه میشویم که همان طور که لباس اضافه شده به بدن، این اجزا هم به نفس اضافه شده، واقعیت نفس چیز دیگری است.
تفاوت جسم و نفس در اشعار عرفانی
جسم ظاهر، روح مخفی آمده است | جسم همچون آستین، جان همچو دست |
در این شعر جان به دست و جسم به آستین تشبیه شده است، اگر آستین عوض شود اما حقیقت دست باقی است.
طعنه بر من مزن به صورت زشت |
ای تهی از فضیلت و انصاف |
تن بُود چون غلاف و جان شمشیر |
کار، شمشیر میکند نه غلاف |
همان طور که غلاف، شمشیر را در خود جای میدهد کار برای شمشیر است و غلاف محافظ شمشیر است. کار برای نفس است؛ اما بدن ابزاری برای نفس می باشد.
تن ز جان و جان ز تن مستور نیست |
لیک کس را دیدِ جان دستور نیست |
پرتو روح است نطق و چشم و گوش |
پرتو آتــــــــــش بود در آب جـــوش |
تن و جان از هم جدا نیستند اما دیدن ظاهری جان برای افراد ممکن نیست. ما از آثار پی به موثر می بریم. حرف می زنیم، میبینیم و... این افعال اگر برای بدن و ماده باشد باید دیگر مواد هم نطق، قدرت شنوایی و... داشته باشند. در حقیقت نطق، بینایی، شنوایی و ... شعاعی، آثار و جلوه ای از حقیقت نفس هستند. آب در حالت عادی نمیجوشد؛ اما به میزانی که به آب حرارت داده شود، حرارت را در خودش (به صورت گرما و بخار) نشان میدهد. به میزانی که نفس در بدن ما سیطره دارد، آثار نفسانی از آن مشاهده میشود.
چگونه ظاهر برخی افراد، انسان را به یاد خدا می اندازد؟
عَنْ اَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص قَالَتِ الْحَوَارِیُّونَ لِعِیسَی یَا رُوحَ اللَّهِ مَنْ نُجَالِسُ قَالَ مَنْ یُذَکِّرُکُمُ اللَّهَ رُوْیَتُهُ وَ یَزِیدُ فِی عِلْمِکُمْ مَنْطِقُهُ وَ یُرَغِّبُکُمْ فِی الْآخِرَهِ عَمَلُهُ. (کافی، ج1، ص39)
پیامبر(ص) فرمودند: حواریون به حضرت عیسی(ع) عرض کردند ما با چه کسانی معاشرت و مجالست داشته باشیم؟ حضرت عیسی فرمود: با کسی که دیدنش شما را به یاد خدا بیاندازد. سخنش دانش تان را زیاد کند و کردارش شما را به آخرت تشویق کند.
بدن کسانی انسان را به یاد خدا می اندازد که آثار نفسانی در جنبه ظاهریشان هویداست، مانند آبی که حرارت داده شده، جلوه ای از آن حرارت را به صورت گرما و بخار نشان میدهد. هر قدر نفس قویتر و قدرت و سیطره اش بیشتر شد آثار آن در جسم بیشتر هویدا میشود. در جهاد اوسط یا به تعبیری جهاد اکبر بُعد روحانی، نفسانی و الهی ما بالا میرود و بُعد زمینی و خاکی را به عنوان ابزار در اختیار میگیرد. در نتیجه هر چه حالت نفسانی قوی تر و معنوی تر باشد، به همان میزان می توان آثار بعد نفسانی را در ظاهر افراد دید.
قدرت نفس بر بدن
ملاهادی سبزواری در تعلیقیه خود بر اسفار از قول ابن سینا میگوید:
«انسانها چون معمولاً در عالم احساسات هستند و در عالم محسوسات ظاهربین هستند، از دیدن آثار آهنربا تعجب میکنند؛ ولی چطور از قدرت عظیم نفسانی در وجودمان تعجب نمیکنند که این بدن را به چه شکل جذب میکند و چه جوری حرکت میدهد، بالا و پایین میبرد. مثل یک گویی که تحت اختیار چوگان تکان میخورد این بدن هم تحت اختیار نفس است.»
در نتیجه این نفس که بدن را اینگونه تحت اختیار گرفته اگر خدایی شود تمام سکنات و حرکات انسان (نگاه، سخن، قدم، قلم و...) خدایی میشود.
یکی از ادلهی ابن سینا جهت اثبات وجود نفس
ابن سینا در کتاب التنبیهات و الاشارات می گوید: در عالم ماده، علت شیء مانع شیء نمیشود. مثلا آتش علت سوزاندن است و نمیتواند علت خاموش کردن هم بشود و آب علت خاموش کردن است و نمیتواند علت سوزاندن شود؛ اما در حرکت ارادی، عامل و علت حرکت اگر نتواند مانع آن بشود، حرکت اختیاری نیست. پس محرک حرکت اختیاری ما، نمیتواند ماده باشد و حقیقت فرای ماده یا نفس است. اراده میکند برو، میرویم و اراده میکند بایستیم، میایستیم.
نتیجه گیری
ما علاوه بر جنبه جسمانی و بدنی یک واقعیت برتری به نام نفس داریم که روح متعلق به بدن است و تمام آثار وجودی از اوست. نفس مجرد و فوق ماده است و جلوه ای از عظمت عالم معنای الهی است که طبق آیه شریفه (نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی) خداوند به انسان عطا نموده است. بدن برای نفس مثل یک لباس است برای جسم. به بیان دیگر ابزاری است در خدمت نفس. اگر نفس قوی شد، این بدن هم تبدیل به ابزار مفیدتر میشود و برعکس اگر نفس شیطانی شد، این بدن هم ابزاری در خدمت کارهای شیطانی نفس میشود.
پاسخ به دو شبهه
1-واقعیت بزرگ مثلاً ۳۰۰ مترمربع را میشود در میکروفیلم یا کامپیوتر آورد، این موضوع با عدم تطابق ظرف و مظروف چگونه جمع میشود؟
این میکروفیلم یا کامپیوتر، حقیقت آن واقعیت نیست؛ بلکه کوچک شده آن واقعیت است. مثلاً کوچک شده یک هزارم است. اما در ذهن، صورت علمیه آن حقیقت درک میشود، کوچک شده آن نمی آید. واقعیت آن در ذهن می آید. علم حصولی، حاصل صورت یا ماهیت واقعی اشیاء در ذهن است، پس ذهن نمیتواند ماده باشد.
2- ما در یک سی دی مطلبی را ذخیره میکنیم و سالها باقی میماند. این که ثابت است در حالیکه شما میگویید عالم ماده متغیر است؛ ولی عالم علم و نفس ثابت است! آیا این ثابت با ثابت در ذهن ما یکی است؟
امروزه سعی بر آن است تا مسائل مافوق ماده کوبیده شود و همه چیز در عالم مادی نشان داده شود. هم از نظر فلسفه و هم فیزیک ثابت شده است عالم ماده متغیر است و ثبات در آن راه ندارد. ماده مساوی است با تغییر و تحول. اما در برخی امور مادی، سرعت و میزان تغییر خیلی اندک است و محسوس نیست. همان طور که گفته شد نفس، منِ من، حقیقت علمی در عالم نفس، شخصیت واقعی ما ثابت است. در نتیجه ظرف حقیقت علمی و ظرف من واقعی نمیتواند ماده باشد؛ چون ماده متغیر است.
ب-ملاصدرا این موضوع را تحت عنوان دفع شبهه «بقای موضوع در حرکت جوهری» ثابت کرده است. مثلاً نور ثابت به نظر میآید؛ چون حدوث پی در پی و زوال پی در پی است. یکی می رود یکی دیگر جای آن می آید. آنقدر این رفت و آمد با سرعت است که به نظر ثابت میآید. هیچ مهندس برقی نمیگوید که این یک واحد برق است و ثابت است. اگر کارخانه قطع شود، این نور هم قطع میشود. مثال دیگر آتش گردانی است که آن را میگردانیم، یک دایره به هم پیوسته مشاهده میکنیم در حالی که آن به آن دارد عوض می شود. روح حاکم بر عالم ماده قدرتی است که آن را در این وضعیت نگه میدارد و باعث بقای آن میشود (مثل کارخانه تولید نور).
هر نفس نو می شود دنیا و ما بی خبر از نوشدن اندر بقا
عمر همچون جوی نو نو می رسد مستمری می نماید در جسد
|
آب در رودخانه پشت سر هم میآید، به همین خاطر یک واحد بهم پیوسته به نظر می رسد.
تفاوت ثبات من با اینگونه ثبات، از نظر فلسفی روشن میشود. اگر ما هم مثل آن، لحظه به لحظه تغییر میکردیم، هرگز متوجه ثبات نمیشدیم. ما تغییر و ثبات را میفهمیم، پس یک حقیقت ثابت غیرماده در وجود ما به نام «نفس» است که این تغییرات را متوجه میشویم و تمام اعمال و رفتار ما بر مبنای قدرت اوست.
مناسبت هفته: شهادت امام موسی کاظم(ع)
حجت خدا، ولی الله، انسان کامل، مظهر تام خداست؛ یعنی آیینه ای است که می تواند عظمت خدا را به دیگران نشان دهد.
1-حال چرا انسانها در تمام اعصار تاریخ بر آن بودند تا وجود اولیاء و انبیاء و اوصیاء را بشکنند؟
واقعیت امر این است که انبیاء و اولیاء، دانایان حقیقی عالم وجود گرفتار یک مشت نادان بودند. نادانهایی که برای منافع شکم و شهوت و دنیا در مقابل این بزرگواران میایستادند. نقل شده حضرت عیسی(ع) در بیابانی میدویدند، از ایشان پرسیدند یا نبی الله از چه فرار میکنید، از گرگ؟ فرمودند: بدتر. گفتند از پلنگ؟ فرمودند از پلنگ بدتر ، از انسان نادان.
2-در روایات آمده هنگامی که امام موسی کاظم(ع) وارد زندان شدند شکر خدا را به جا آوردند و به خداوند عرض کردند به دنبال جای خلوتی برای عبادت بودم، حال برایم میسر شد. آیا امام نمی توانستند بیرون از زندان جای خلوت برای عبادت پیدا کنند؟
امام زمانی که خارج از زندان بودند تکالیف و مسئولیتهای دیگری داشتند که اگر چه انجام آنها نیز عبادت محسوب میشد؛ اما رابطه عاشقانه با حضرت حق در یک گوشه خلوت با سوز و گداز حسابی دیگر دارد. حالا که در زندان این تکالیف ساقط شده شرایط برای راز و نیاز عاشقانه فراهم شده است.
نکته اخلاقی: از 24 ساعت شبانه روز زمانی را برای عشق بازی با خدا اختصاص دهیم که بهترین زمان سحر و نماز شب است.
3-چرا طی 14 سالی که حضرت در زندان به سر می بردند مرتب زندان حضرت را تغییر می دادند؟
علت تغییر زندان این بود که نگهبانان تحت تاثیر وجود مبارک امام موسی کاظم(ع) قرار می گرفتند و منقلب می شدند. حتی یکبار زن رقاصه ای را به زندان حضرت برده بودند. در کمال ناباوری زندان بانان دیدند که آن زن همانند امام به سجده افتاده و می گرید. از آن زن علت این حال را پرسیدند، او گفت: ایشان یک یا الله در سجده گفتند، چنان وجود مرا لرزاند که من هم به خاک افتادم.
4-چرا هارون پس از مسموم کردن حضرت، عده ای از شیعیان را برای عیادت ایشان جمع کرد؟
می خواستند وانمود کنند که امام حالشان خوب است و اگر ایشان بر اثر زهر از دنیا رفتند اینگونه تلقی شود که حضرت به مرگ طبیعی از دنیا رفته اند؛ اما امام کاظم(ع) برای شیعیان توضیح دادند که ایشان را مسموم نموده اند و نقشه آنها را نقش بر آب کردند.
منبع: سخنرانی دکتر اسدی گرمارودی، جلسه دوازدهم معاد برهانی در آیات قرآنی